jeudi 20 juin 2013

سونیتا کریشنان : من کودک ۳ ساله تا زن ۴۰ ساله را از بردگی جنسی نجات داده ام

سونیتا کریشنان : من کودک ۳ ساله تا زن ۴۰ ساله را از بردگی جنسی نجات داده ام
تجربه ها و خاطره ها
۲
ted
 عکس: Ted
من با شما درباره بدترین فرم نقض حقوق بشر، سومین جرم سازماندهی شده بزرگ، یک صنعت ۱۰ میلیارد دلاری صحبت کنم. من با شما درباره برده داری دنیای مدرن صحبت می کنم.
می خواهم داستانی را برای شما بازگو کنم درباره این ۳ کودک، پرانیتا، شاهین و آنجالی. مادرِ پرانیتا زنی تن فروش بود، یک روسپی. او آلوده به HIV شده بود، و مقارن با پایان زندگی اش، زمانی که او در آخرین مراحل بیماری ایدز قرار داشت، او دیگر نمی توانست تن فروشی کند، بنابراین او پرانیتای ۴ ساله را به یک دلال فروخت. زمانی که ما اطلاعات را گرفتیم، به آنجا رسیدیم، پرانیتا پیش از آن توسط ۳ مرد مورد تجاوز قرار گرفته بود.
سابقه شاهین را حتی من هم نمی دانم. ما او را در یک مسیر راه آهن پیدا کردیم، توسط تعداد زیادی مرد مورد تجاوز قرار گرفته بود، نمی دانم چند نفر. ولی نشانه های  روی بدن اش نشان می داد که روده اش از بدن اش خارج شده بود. و زمانی که ما او را به بیمارستان رساندیم او به ۳۲ بخیه برای بازگرداندن روده به داخل بدنش نیاز داشت. ما هنوز نمی دانیم که والدینش چه کسانی هستند و او کیست؟همه آن چیزی که ما می دانیم این است که صدها مرد از او بطور وحشیانه ای استفاده کرده اند.
پدر آنجالی ، یک دائم الخمربود که بچه اش را برای پورنوگرافی فروخت. بچه های ۳ و ۴ و ۵ ساله که برای بهره برداری جنسی تجاری قاچاق شده اند. در این کشور(هندوستان)، و در کل دنیا، صدها و هزاران کودک، با سنین ۳ و ۴ سال، برای بردگی جنسی فروخته می شوند. اما این تنها دلیلی نیست که افراد برایش فروخته می شوند. آنها به اسم فرزند خواندگی فروخته می شوند. آنها به اسم تجارت اعضای بدن فروخته می شوند. آنها به اسم کارگران اجباری فروخته می شوند. فریب و نیرنگ، هیچ چیز، هر چیزی.
من روی مسئله استثمار جنسی تجاری کار می کنم. و از آن جا برایتان داستان می گویم. سفر خود من برای کار با این کودکان از نوجوانی آغاز شد. من ۱۵ ساله بودم زمانی که توسط ۸ مرد به طور دسته جمعی مورد تجاوز قرار گرفتم. من بخش تجاوز را به اندازه ای که خشم و غضب ناشی از آن را به یاد دارم، به خاطر ندارم. بله، ۸ مرد بودند که مرا بی حرمت کردند، به من تجاوز کردند، اما آن به هوشیاری من وارد نشد. من هرگز احساس یک قربانی را ، در آن هنگام یا اکنون نداشتم. اما آنچه باعث تردید من شد تا کنون — من الان ۴۰ ساله هستم– این خشم عظیم بیدادگرانه است.
دو سال، من از جامعه طرد بودم، من بد نام بودم، من منزوی بودم، به خاطر اینکه من یک قربانی بودم. و این همان چیزی است که ما همگی در خصوص بازماندگان انجام می دهیم. ما، به عنوان یک جامعه، ما PHDها ، در قربانی کردن یک قربانی داریم. دقیقا از سن ۱۵ سالگی، زمانی که به نگاه کردن به دور وبرم شروع کردم ، من شروع کردم صدها و هزاران زن و کودک را ببینم که گرفتار شیوه های بردگی گونه جنسی بوده اند، اما مطلقا هیچ فرصتی به آنها داده نمی شود، به خاطر اینکه ما به آنها اجازه نمی دهیم که وارد شوند.
سفرشان از کجا آغاز می شود؟ بیشتر آنها از خانواده های معمولی ، نه صرفا فقیر می آیند. برخی از شما حتی از خانواده های متوسط هم قاچاق خواهید داشت. من این دختر افسر IS را داشتم، که ۱۴ ساله است و در کلاس نهم استاندارد درس می خواند، که در حال گفتگو کردن مورد تجاوز یک نفر قرار گرفت، و از خانه فرار کرد چون می خواست که یک شیرزن قهرمان باشد،او کسی است که قاچاق شد. من صدها و هزاران داستان از خانواده های خیلی خیلی خوشبخت دارم، و کودکانی از خانواده های خیلی خوشبخت، که گرفتار قاچاق شده اند.
این افراد فریب خورده اند و مجبور شده اند، ۹۹٫۹ درصد آنها در مقابل فحشا مقاومت کرده اند. برخی هزینه اش را دادند. آنها کشته شده اند؛ ما حتی در مورد آنها نشنیده ایم. آنها بی صدا هستند ، (نامشخص)، مردمان بی نام. اما بقیه، که تسلیم آن شده اند، به استقبال شکنجه هرروزه می روند. به خاطر اینکه مردانی که به سوی آنها می روند مردانی نیستند که بخواهند تو را دوست دختر خود کنند، یا کسی که بخواهد که با تو تشکیل خانواده دهد. این ها مردانی هستند که تو را برای یک ساعت می خرند، برای یک روز، و از تو استفاده می کنند، دورت می اندازند.
هر یک از دخترانی که من نجات داده ام — من بیش از ۳۲۰۰ دختر را نجات داده ام — هر یک از آنها یک داستان مشترک را به من می گفتند … یک داستان در مورد یک مرد، حداقل، پودر فلفل در مهبل آنها می پاشیدند، یک مرد سیگار می گرفت و او را می سوزاند، یک مرد او را شلاق میزد. ما بین این مردان زندگی می کنیم: آنها برادران ما، پدران ما، عموها، پسر عموها، همه دور و بر ما هستند. و ما درباره آنها ساکت هستیم.
فکر می کنیم آن پولی است که راحت بدست می آید. فکر می کنیم آن یک راه میان بر است. ما فکر می کنیم شخص دوست دارد کاری را که آن دختر می کند، انجام دهد. اما امتیازهای اضافه ای که به آن دختر می رسد بیماری های عفونی متفاوتی است، بیماریهای مقاربت جنسی، HIV، ایدز، سفلیس، سوزاک، شما نام ببرید، سوء مصرف مواد مخدر، هرچیزی در روز روشن. و یک روز او آنها را می گذارد برای من و شما، به خاطر اینکه ما هیچ راهی برایش باقی نگذاشتیم. و بنابراین او شروع می کند به عادی سازیِ این استثمار. او معتقد است، ” بله، این همان است، این است سرنوشت من.” و این طبیعی است، که در یک روز توسط ۱۰۰ مرد مورد تجاوز قرار گیرد. و این غیر طبیعی است که زیر یک پناهگاه زندگی کند. این غیر طبیعی است که به دوران به شرایط خوب و سلامت برگردد.
این همان زمینه ای است که من در آن کار می کنم. زمینه ای که من کودکان را نجات می دهم. من بچه هایی را نجات داده ام به کوچکی ۳ سال، و من زنی را نجات داده ام به سن ۴۰ سال. وقتی من آنها را نجات دادم، یکی از بزرگترین چالش هایی که داشتم این بود که از کجا شروع کنم. به خاطر اینکه من خیلی از آنها را داشتم که قبلا دچار بیماری HIV بودند. یک سوم کسانی که من نجات میدهم HIV مثبت هستند. و بنابراین چالش من این بود که بفهمم چگونه می توانم قدرت را از این درد بیرون بکشم. و برای من  بزرگترین تجربه خودم بودم. دریافتن خودم، درکِ درد خودم، انزوای خودم، بزرگترین معلمم بود. زیرا آنچه ما با این دختران انجام دادیم این بود که استعداد درونی آنها را بفهمیم.
شما اینجا دختری را می بینید که به عنوان یک جوشکار تربیت شده است. او برای یک شرکت خیلی بزرگ کار می کند، یک کارگاه در حیدرآباد، که وسایل خانه می سازند. او در حدود ۱۲۰۰۰ روپیه درآمد دارد. او یک دختر بی سواد است، که آموزش دیده، ماهر شده اما  چرا جوشکاری و چرا کامپیوتر نه؟ ما حس کردیم، یکی از چیزهایی که این دخترها دارند شجاعت زیاد است. آنها هیچ پرده ای داخل بدنشان نداشتند، حجاب های درون آن ها؛ آن ها از مرز و مانع آن عبور کرده بودند. و بنابراین آنها توانستند در یک دنیای مردسالار بجنگند، خیلی راحت و بدون احساس خجالت از آن.
ما دخترها را آموزش دادیم به عنوان نجار، بنا، نگهبان، راننده تاکسی و هرکدام از آنها سرآمد هستند در زمینه ای منتخبشان، اعتماد به نفسشان را بدست آورده اند، شأنشان را بازیافته اند، و امید را در زندگی خود برپا کرده اند. این دخترها همچنین در شرکت های ساختمانی بزرگ کار می کنند مانند شرکت ساختمانی Ram-Ki، به عنوان بنا ، بنای تمام وقت.
مبارزه من برای چه بوده است؟ مبارزه من در مقابل قاچاقچی هایی که به من ضربه زدند، نبوده است. من در زندگی ام بیش از ۱۴ بار مورد حمله قرار گرفته ام. من شنوایی گوش راستم را از دست داده ام. من یکی از کارکنانم را از دست دادم چون هنگام یکی از عملیات های نجات کشته شد. بزرگترین مبارزه من جامعه است. آن من و تو هستیم. بزرگ ترین چالش من موانع شما در برابر پذیرش این قربانیان به عنوان یکی از خودماست.
یکی از حامیان و پشتیبانان خیرخواه من، هر ماه ۲۰۰۰ روپیه برای سبزی به من می داد. وقتی مادرش بیمار شد گفت، “سونیتا، تو ارتباطات زیادی داری. میتوانی کسی را بیاوری که در خانه من کار کند، و از مادرم پرستاری کند؟” و یک وقفه طولانی بوجود آمد. و سپس او می گوید، “اما نه یکی از دخترانمان را.”
خیلی مد شده است که در مورد قاچاق انسان صحبت می شود، در این سالن های A-C خارق العاده. خیلی خوب است برای بحث، سخنرانی، ساخت فیلم و هرچیزی. اما خوب نیست که آنها را به خانه هایمان بیاوریم. خوب نیست که آن ها را در کارخانه هایمان استخدام کنیم، در شرکت هایمان. خوب نیست که بچه هایمان با بچه هایشان درس بخوانند. آنجا تمام می شود. آن بزرگترین مبارزه من است.
 اگر من امروز اینجا هستم، من اینجا هستم نه فقط به عنوان سونیتا کریشنان. من به عنوان صدای قربانیها و نجات یافتگان قاچاق انسان اینجا هستم. آنها به دلسوزی و مهربانی شما نیاز دارند. آنها به هم دلی شما نیاز دارند. آنها، خیلی بیشتر از هر چیز دیگه ای، به پذیرش شما نیاز دارند.
بارها وقتی من با مردم صحبت می کردم، من یک چیز را به آنها تاکید می کردم: به من صدها راه نگویید که شما نمی توانید به این مسئله پاسخ دهید. آیا می توانید ذهنتان را متمرکز کنید برای آن راهی که شما می توانید به این مشکل پاسخ دهید؟ و این چیزی است که من به خاطر آن این جا هستم، تقاضای حمایت شما، درخواست کمک شما، درخواست پشتیبانی شما. آیا شما می توانید فرهنگ سکوتتان را بشکنید؟ آیا شما می توانید حداقل با دو نفر در این مورد صحبت کنید؟ این داستان را به آنها بگویید. متقاعدشان کنید که این داستان را برای ۲ نفر دیگر بگویند.
من از شما نمی خواهم که همه تان ماهاتما گاندی شوید یا مارتین لوتر کینگ، یا مدا پاکارز، یا چیزی شبیه این. من از شما  می خواهم، در دنیای محدود خودتان،   ذهنتان را باز کنید؟ می توانید قلبتان را باز کنید؟ آیا می توانید این مردم را هم در میان بگیرید؟ زیرا آنها هم جزئی از ما هستند. آنها هم جزئی از این دنیا هستند. من از شما می خواهم، برای این بچه ها، که شما صورت هایشان را می بینید، آنها دیگر نیستند. آنها سال گذشته از بیماری ایدز مردند. من از شما می خواهم که به آنها کمک کنید، آنها را به عنوان انسان بپذیرید، نه به عنوان بشردوستی، نه به عنوان صدقه، بلکه به عنوان انسانهایی که به حمایت ما نیاز دارند. من این را از شما می خواهم زیرا هیچ بچه ای، هیچ انسانی، سزاوار آنچه بر این بچه ها گذشته است، نیست. متشکرم.
 منبع: http://goo.gl/VEdf

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire