mercredi 30 mai 2012

دستور حسن فیروزآبادی، رییس ستاد مشترک نیروهای مسلح برای "امام" شدن خامنه ای + عکس فرمان
حسن فیروزآبادی، رییس ستاد مشترک نیروهای مسلح در فرمانی به واحدهای ارتش، سپاه، نیروی انتظامی، سازمان عقیدتی سیاسی و حفاظت اطلاعات نیروهای مسلح، از نیروهای مسلح خواسته است عنوان "امام خامنه ای" را جایگزین عنوان فعلی کنند".

به گزارش ندای سبز آژادی، در حال حاضر نیروهای مسلح، کارمندان دولت و رسانه های رسمی موظف هستند از عنوان "مقام معظم رهبری" یا "رهبر معظم انقلاب" برای رهبر جمهوری اسلامی استفاده کنند.

نامه سردار فیروزآبادی به نیروهای مسلح ممهور به مهر "خیلی محرمانه" است و بیست و پنجم مردادماه سال گذشته ارسال شده است.

دلیل این تصمیم وقوع انقلاب در کشورهای عربی ذکر شده است.
جمهوری اسلامی میکوشد در تبلیغات خود، انقلاب مردم در کشورهای عربی منطقه را ادامه انقلاب اسلامی در ایران معرفی کند و هواداران آیت الله خامنه ای در ایران همچنین می کوشند در تبلیغات خود القا کنند که انقلابیون منطقه تحت تاثیر خامنه ای قرار دارند.

درفرمان فیروزآبادی تاکید شده که نشریات سیاسی و تبلیغی، "به تدریج" عنوان "امام خامنه ای" جایگزین شود. وی همچنین از نیروهای مسلح خواسته است از این عنوان در مراسم صبحگاهی استفاده کنند.

يک قاتل منتخب مجلس نهم است"
بازتاب ـ فرد مذکور که سال ۱۳۶۹ در يک دعوای روستايی بر سر آب، به اتفاق سه برادر خود به منزل يک روستايی ديگر هجوم آورده و در درگيری به وجود آمده، جوانی ۱۹ ساله را با ضربات بيل به قتل می رساند، اکنون به عنوان منتخب به مجلس راه يافته است.
در حالی که تنها يک روز از مهلت اعتراض به اعتبارنامه های منتخبان مجلس نهم باقی مانده، حضور فردی که به مشارکت در قتل عمد متهم است، در ميان منتخبان، می تواند باعث وهن مجلس گردد.

به گزارش خبرنگار «بازتاب»، فرد مذکور که سال ۱۳۶۹ در يک دعوای روستايی بر سر آب، به اتفاق سه برادر خود به منزل يک روستايی ديگر هجوم آورده و در درگيری به وجود آمده، جوانی ۱۹ ساله را با ضربات بيل به قتل می رساند، اکنون به عنوان منتخب به مجلس راه يافته است.

در جريان اين دعوا، يکی از برادران نماينده فعلی توسط خانواده مقتول به ضرب گلوله کشته می شود و دادگاه محلی برای بالا نگرفتن دعوا و قتلهای ديگر، با رضايت دادن دو طرف، پرونده را مختومه و متهمان دو طرف را آزاد می کند.

يکی از ساکنين اين روستا در گفتگو با خبرنگار «بازتاب» اظهار کرد، جوان مقتول فرزند شهيد بوده و هزاران نفر از اهالی اين روستا و روستاهای مجاور از جريان قتل وی مطلع شده و در تشييع و تدفين وی حضور پيدا کرده اند.

مشخص نيست چگونه صلاحيت اين فرد برای نمايندگی مجلس تاييد شده است و ممکن است مختومه شدن پرونده دليل آن بوده، اما در عين حال تصويب اعتبار نامه وی می تواند ضربه بزرگی به حيثيت مجلس نهم باشد.

در زير، متن حکم دادگاه درباره اين رخداد ديده می شود.



تکميلی
يکی از نمايندگان مجلس نهم در گفت و گو با «بازتاب»، عنوان کرد: احمد توکلی در شعبه ده بررسی اعتبارنامه ها، به اعتبارنامه اين شخص اعتراض کرده که برای بررسی به هيات تحقيق رفته است و بايد منتظر نظر هيات تحقيق شد.

lundi 21 mai 2012

http://news.gooya.com/didaniha/archives/2012/05/140874.php

تصویری کمتر دیده شده از تجمع شعبان بی‌مخ و نوچه‌هایش مقابل منزل دکتر مصدق که کارمندنیوز منتشر کرده است.

 
سروده‌هايی از شاعران ميهن‌دوستِ نامی برای پير محمّدِ احمدآبادی (مصدق)، پرويز داورپناه


پرويز داورپناه
احمدآباد همان‌جاست که می‌فهمی چرا ايرانی، ايرانی مانده است و تن به پستی و خفت و خواری هيچ قوم ديگری نداده است، احمدآباد آن‌جاست که حس می‌کنی اميرکبيرها، فاطمی‌ها، تختی‌ها، بختيارها، فروهرها و... برای چه آمده‌اند و برای چه سلاخی شده‌اند. احمدآباد ميعادگاه عاشقان ايران است. آری، مصدق صدای تاريخ است
ای غريبان سفر کرده کدامين غربت
بد تر از غربت مردان وطن در وطن است.
(حسين منزوی)
در يکصد و سی امين سالروز تولد دکتر محمّد مصدّق می رويم سراغ شاعران مشهوری که برای مصدق و احمد آباد، شعر سروده اند.
دوستداران مصدق دست کم سالی دو بار به دهکده عشق می روند و ياد مصدق را در سالروز تولد و مرگ او زنده نگاه می دارند.
جهانگردان و خبرنگان خارجی وقتی به ايران می آيند از احمد آباد و مزار مصدق می پرسند.
احمدآباد همانجاست که می فهمی چرا ايرانی ، ايرانی مانده است و تن به پستی و خفت و خواری هيچ قوم ديگری نداده است، احمد آباد آنجاست که حس می کنی اميرکبيرها، فاطمی ها، تختی ها، ، بختيارها، فروهرها و... برای چه آمده اند و برای چه سلاخی شده اند. احمد آباد ميعادگاه عاشقان ايران است. آری، مصدق صدای تاريخ است. مصدق از زمان برتر و از مکان بالاتر است.
نام مصدق، احمد آباد را به نمادی برای ملت بزرگ ايران، و برای کسب آزادی و استقلال ايران تبديل کرده است.
احمد آباد چنان به نام مصدق گره خورده است که شاعر برجسته ی معاصر ايران مهدی اخوان ثالث (م. اميد) در فروردين ۱۳۳۵شعری به نام "تسلی و سلام" سرده و آن را به "پير محمد احمد آبادی" تقديم کرده است.
مصدق آتشی در سينه دارد که آتش عشق است به ايران، عشق به استقلال و سرافرازی ايران و اين عشق را ملت ايران حس کرده است و برای آن احساس عميقی در دل دارد و آن روز فرا خواهد رسيد که نام مصدق تمام فضای ايران را با نسيم آزادی ودموکراسی پر خواهد کرد.
بيش از ده سال مصدق اجازه نداشت از اين خانه و آبادی خارج شود و در خاطراتش نوشت: "من در اين روستا محبوس و از همه ی آزاديها محروم شده ام. آرزو می کنم که هرچه زود تر عمرم به پايان برسد و از اين زندگی رهايی يابم."
اکنون او در کف اتاقی به خاک سپرده شده است که زمانی اطاق غذاخوری اش بود.
«بگذار تا پيام تو را
با چشم های ساکت خود منتشر کنيم
بگذار تا عصای تو
با انتظار ما
بر گور روستايی ات آهسته گل کند
بگذار آب های پر آواز
همواره در ستايش آزادی
زير درخت پير
روان باشد.»
(محمد علی سپانلو، تابستان ۱۳۵۵)
در باره ی مصدق بسيار گفته و نوشته اند اما سروده های شاعران نامی ايران دوست معاصر لطف ديگری دارد. اين سروده ها برای ملت ايران سرود آزادی است.
"تسلی و سلام" قصيده ای است که مهدی اخوان ثالت در فروردين ۱۳۳۵برای مصدق سرود.
اخوان ثالث آنزمان بيست و هشت ساله بود و بواسطه مبارزات سياسی، دوران محکوميت اش را در زندان زرهی می گذراند. اخوان می گويد:
«اين شعر را برای زنده ياد دکتر مصدّق گفته ام . در آن وقت ها ـ در سال ۳۵ ـ نمی شد اسم مصدّق را ببری ؛ اين بود که بالای شعر نوشتم : برای پير محمّدِ احمدآبادی . من خودم در زندان بودم که آن مرد بزرگ و بزرگوار تاريخ معاصر ما را گرفته بودند و تقريباً محکوم کرده بودند . وقتی ما را در زندان زرهی برای هواخوری می بردند ، او [دکتر مصدّق] را می ديديم که در يک حصار سيمی خاص و جداگانه ای به تنهايی راه می رفت و قدم می زد؛ مثل شيری درون قفس. بعدها اين شعر را برايش گفتم.»
ديدی دلا که يار نيامد؟ / گرد آمد و سوار نيامد / بگداخت شمع و سوخت سراپای / وان صبح زرنگار نيامد
آراستيم خانه و خوان را / وان ضيف نامدار نيامد / دل را و شوق را و توان را / غم خورد و غمگسار نيامد
آن کاخ ها ز پايه فرو ريخت / و آن کرده ها به کار نيامد / سوزد دلم به رنج و شکيبت / ای باغبان، بهار نيامد
بشکفت بس شکوفه و پژمرد / اما، گلی ، به بار نيامد / خشکيد چشمه و ديگر / آبی به جويبار نيامد
ای شير پير بسته به زنجير / کزبندت ايچ عار نيامد / سودت حصار و پيک نجاتی / سوی تو و آن حصار نيامد
زی تشنه کشتگاه نجيبت / جز ابر ز هر بار نيامد / يکـّی از آن قوافل پر با ـ / ـ ران گهر نثار نيامد
ای نادر نوادر ايام / کت فرّو بخت يار نيامد / ديری گذشت و چون تو دليری / در صفّ کارزار نيامد
افسوس کان سفاين حری / زی ساحل قرار نيامد / و آن رنج بی حساب تو، درداک / چون هيچ در شمار نيامد
و ز سفله ياوران تو در جنگ / کاری بجز فرار نيامد / من دانم و دلت که غمان چند / آمد، ور آشکار نيامد
چندان که غم بجان تو باريد / باران به کوهسار نيامد
علامه علی‌اکبر دهخدا هم با اوج گرفتن جنبش ملی کردن نفت و آغاز نخست وزيری دکتر محمد مصدق بارديگر به صحنه ی سياست روی آورد و در راديو ايران، مصدق را نابغه‌ شرق ناميد.
آتش پر فروغ و گرمی‌بخش وطن‌پرستی دهخدا بارديگر چنان افروخته شده بود که برای پشتيبانی از دولت مصدق به سرودن شعر روی آورد:
ای مردم آزاده کجاييد کجاييد/ آزادگی افسرد بياييد بياييد
در قصه و تاريخ چو آزاده بخوانيد/ مقصود از آزاده شماييد شماييد
بی‌شبهه شما روشنی چشم جهانيد/ در چشمه‌ی خورشيد شما نور و ضياييد
با چاره‌گری و خرد خويش به هر درد/ بر مشرق رنجور دواييد دواييد
بسيار مفاخر پدرانتان و شما راست/ کوشيد که يک لخت بر آن‌ها بفزاييد
بنمود مصدقتان آن نعمت و قدرت/ کاندر کفتان هست از آن سر مگراييد
گيريد همه از دل و جان راه مصدق/ زين ره بدرآييد اگر مرد خداييد
منير طه، شاعر نامی ايرانی از اولين زنانی می باشد که به ترانه سرايی پرداخته است. از او به عنوان پوينده راه مصدق نيز ياد می شود. با آغاز مبارزۀ ملی و ميهنی عليه سلطه گران و متجاوزين به حقوق ملت ايران، خانم طه هم گام در اين راه نهاد و پا به پا همراه آن پير احمدآبادی رفت. سرش را به توفان و دلش را به دريا سپرد:
وقتی بهارستان، سرود افشان
به شوق و شور می جوشيد،
وقتی که تابستان شراب خانگی را
از لب خورشيد می نوشيد،
وقتی که پير احمدآبادی
عصای آهنين بر داشت
کفش آهنين پوشيد،
من هم به همراهش به راه افتادم و رفتم
سر را به توفان، دل به دريا دادم و رفتم
از ميان سروده های بی نظير خانم طه، شعر"عزيزِ سرزمينم، تولّدت مبارک" را که برای زاد روزِ دکتر محمد مصدق (بيست و نهم ارديبهشت ماه) ا سروده است در اينجا می آوريم.
تو باغ احمد آباد، مهمونی دادم امشب
شکوهِ سربلندی به سر نهادم امشب
هزار ماهِ غلتان از آسمان ستاندم
به سر درِ کوچه‌هاش، خيابوناش نشاندم
گُلِ ستاره ها را دونه به دونه چيدم
چيدم و دونه دونه باز به نخ کشيدم
اينهمه آسمان را، به ايووناش بردم
به نرده‌هاش بستم، به خادمش سپردم
به آسمونا گفتم، باغچه‌ها رُو آب بدن
درختا رُو بشوين، گلارُو آفتاب بدن
به کاکل قمريا، گل وگياه بستم
قفلِ هر آن قفس را بريدم و شکستم
«درِ شکسته»‌ را هم ميان باغ بردم
گرد و غبارِ آن را با مژه هام ستردم
آن تنِ آهنين را به سينه‌ام فشردم
بوسه به زخمش زدم، خروشمو نخوردم
که زخمِ روزگاران به روزِ آن ستوران
هزار لعن و نفرين، از رگ و ريشة جان
گلخونه ها رو بردم توی اتاقا کاشتم
يکی يه سروِ آزاد رو پله‌ها گذاشتم
به شاخة درختا، بادکنک ها رُو بستم
به شوق و شورِ روزت کنارشون نشستم
سبز و سفيد و قرمز، بيرق ايران شده
انگاری‌که اين سه رنگ رنگِ دل و جان شده
نقل و نبات بردم به پيشگاهِ مهمان
نون و پنير و سبزی، چايیِ خوبِ گيلان
کنارِ حوضِ کاشی، مهموناتوُ نشوندم
سازمُو کوک کردم، ترانه هامُو خوندم
ترانه های اون وقت، زمونه‌ای که بودی
سرود زندگی را اومدی و سرودی
همان سرود، امروز، سرودِ هستیِ ماست
از آن سرود، امشب، سرور و غوغا بپاست
بزرگِ احمد آباد، خيالت آسوده باد
به سال و ماه و روزت، هيچی نرفته از ياد
به بچه ها هم امشب که مانده بود يادم
يه بادکنک يه بيرق يه نونِ قندی دادم
يه کيکِ خونگی هم برات آوُرده بودند
تا برسم به دادَش گنجشکا خورده بودند
خوب شد پرنده ها هم به مهمونيت اومدن
قناريا، قمريا، خوندن و چهچه زدن
يکی دو روز جلوتر، طلاهامُو فروختم
برای سالروزت عبای ترمه دوختم
عباتو جای دادم به روی خوابگاهت
پهلویِ چوبدستت کنارِ شب کلاهت
عزيزِ سرزمينم،
تولدت مبارک
منير طه، ونکوور ـ ۲۹ ارديبهشت ۱۳۸۶ـ ۱۹می۲۰۰۷
فريدون مشيری يکی از مهربانان روزگار ما در مقدمهً «آواز ِآن پرندهً غمگين» و «يک گرد باد آتش» می نويسد:
«دو شعر با ياد بزرگ مردی که برای رهائی ملّت های شرق برخاست و جان بر سر اين کار گذاشت.»
آواز ِآن پرندهً غمگين
هر چند پای ِباد درين دشت بسته است؛ / روزی پرنده ای / خواهد گذشت از سر ِاين خانه های تار،
خواهد شنيد قصهً خاموشی تو را / از زاری ِ خموش ِ درختان ِ سوگوار
****
بر بال ابرهای مسافـر / خواهد گريست در دشت. / همراه باد های مهاجر، / خواهد پريد در کوه.
آنگاه آن پرنده / از چشم های گمشده در اشک / از دست های بسته به زنجير / از مشت های پر شده از خشم
آوازهای غمگين، / خواهد خواند.
****
آواز های او را / جنگل برای دريا / دريا برای کوه / تکرار می کنند / وان موج نغمه ها / جان های خفته را
در هر کرانه ای / بيدار می کنند.
****
البرز، اين شاهد صبور ، که آموخت؛ / زآن روح استوار تر از کوه، / درس شکوهمندی، / با ياد رنج های تو،
سيلاب ِ دَرد را / تا سال های سال / بر گونه های سوخته خواهد راند.
****
بعد از تو ، تا هميشه، / شب ها و روزها، / بی ماه و مهر می گذرند از کنار ما.
اما، / پشت دريچه ها، / در عمق سينه ها، / خورشيد ِ قصه های تو همواره روشن است.
از بانگ راستين تو، ای مرد ، ای دلير / آفاق شرق تا همه اعصار پر صداست.
****
نام بزرگ تو / اين واژه ی منزه، / نام پيمبرانه / آن " صاد" و " دال " ُمحکم / آن " قاف" آهنين
ترکيب خوش طنين، / تشديد ِ دلپذير ِ مُصدّق، /
مصداق صبح صادق؛ / ياد آور طلوع رهائی، / پيشانی سپيده ی فردا است!
****
نام بزرگ تو / در برگ برگ ياد درختان ِ اين ديار
در قصه ها و زمزمه ها و سرود ها
در هر کجا و هر جا / تا جاودان به گيتی / خواهد ماند.
هر چند پای باد درين دشت بسته است!
اسفند ۱۳۴۶ فريدون مشيری
يک گرد باد آتش
در سوگ مرد ِ مردان، / از درد می گدازم. / اشکی نمی فشانم. / شعری ، نمی توانم!
جان، نه، که اين دوار ِ جنون است در سرم / خون، نه، که شعله های مذاب است در تنم
****
اينجا هزار صاعقه افتاده ست. / اينجا هزار خورشيد، ناگاه / خاموش گشته است
اينجا هزار مرد، نه، صد ها هزار مرد / از پا در آمده است!
در سوگِ مردِ مردان / از درد می گدازم / آن جان تابناک نباشد؟ / باور نمی کنم.
****
از قلّه های شرق / مانندِ آفتاب بر آمد / تنها.
تنها تر از تمامی تنهايان / فرهاد وار تيشه به کف، راه می گشود، / هر واژهء کلامش،
يک شاخه نور بود، / هر نقطه ی پيامش / يک گِردباد آتش!
می رفت برج و باروی بيداد بشکند. / می رفت توده های پريشان خلق را / از تنگنای رنج اسارت رها کند.
****
اهريمنان عالم ، / همداستان شدند! / توفان و سيل و موج و تلاطم / شمشير می زدند که : تاراج!
فرياد می کشيد که: ـ « مَردُم » !
****
بسيار تير ها که رها شد به پيکرش / بسيار سنگ ها که شکستند بر سرش
او، همچنان رهائی مردم را / فرياد می کشيد.
****
در دره های شرق / خود کامگان ظلمت / خورشيد را به بند کشيدند
خورشيد در قفس! / چون شير می خروشيد / تا آخرين نفس.
****
فرياد های او /در لحظه های آخر / در های و هوی سنگدلان گم بود.
امّا، / هنوز، بر لب لرزانش. / يک حرف بود، / آن هم: مردم بود!
****
در سوگِ مردِ مردان / شعری نمی توانم.
اسفند ۱۳۴۶فريدون مشيری
محمد رضا شفيعی کدکنی (م. سرشک) در مورد سرايش "مرثيه ی درخت" می گويد
"نسبت به مصدق نوعی حُبّ و بغض توأمان ambivalence پيدا کردم.گاه اين طرف غلبه می کرد،گاه آن طرف. غالبا شيفتگی بود و کم تر خشم و ترديد. و اين بود و بود تا روزی که با دوستم رضا سيدحسينی در خيابان استانبول نزديکی های ميدان مُخبرالدوله از کتاب فروشی نيل می آمديم. روزنامه های عصردرآمده بود. کيهان در گوشه ی صفحه ی اول خبر مرگ مصدق را چاپ کرده بود. مدتی به روزنامه خيره شدم و خطاب به مصدق عباراتی گفتم: که خوب، پيرمرد بالاخره... يکباره زدم زير گريه؛ از آن گريه های عجيب و غريب که کم تر در عمرم بر من مسلط شده است. رضا سيد حسينی دست مرا گرفته بود و می کشيد که بی صدا! الان می آيند و ما را می گيرند و من همان طور نعره می زدم. بالاخره از او جدا شدم و خودم را رساندم به خانه مان. منزلی بود در خيابان شيخ هادی... با يکی از هم کلاسی های هم شهری ام اجاره کرده بودم. گريه کنان رفتم به خانه و در آن جا شعر "مرثيه ی درخت" را سرودم:»
مرثيه ی درخت
ديگر کدام روزنه، ديگر کدام صبح / خواب بلند و تيره ی دريا را
- آشفته و عبوس- / تعبير می کند؟ / من می شنيدم از لب برگ / - اين زبان سبز-
در خواب نيم شب که سرودش را / در آب جويبار، بدين گونه شسته بود:
- در سوکت ای درخت تناور! / ای آيت خجسته ی در خويش زيستن!
ما را / حتی امان گريه ندادند.
من، اولين سپيده ی بيدار باغ را - آميخته به خون طراوت -
در خواب برگ های تو ديدم / من، اولين ترنم ِ مرغان صبح را
- بيدار ِ روشنايی ِ رويان ِ رودبار - / در گل فشانی تو شنيدم.
ديدند بادها، / کان شاخ و برگ های مقدس
- اين سال و ساليان که شبی مرگواره بود - / در سايه ی حصار تو پوسيد
ديوار، / ديوار ِ بی کرانی ِ تنهايی تو -
يا / ديوار باستانی ِ ترديدهای من / نگذاشت شاخه های تو ديگر
در خنده ی سپيده ببالند / حتی، / نگذاشت قمريان پريشان
(اينان که مرگ يک گل نرگس را / يک ماه پيش تر/ آن سان گريستند)
در سوک ِ ساکت ِ تو بنالند.
گيرم، / بيرون ازين حصار کسی نيست / گيرم در آن کرانه نگويند
کاين موج روشنايی مشرق / - بر نخل های تشنه ی صحرا، يمن، عدن...
يا آب های ِ ساحلی ِ نيل - / از بخشش ِ کدام سپيده ست
اما، / من از نگاه آينه / - هر چند تيره، تار- / شرمنده ام که: آه
در سکوتت ای درخت تناور، / ای آيت خجسته ی در خويش زيستن،
باليدن و شکفتن، / در خويش بارور شدن از خويش،
در خاک خويش ريشه دواندن / ما را / حتی امان گريه ندادند.
۱۵ اسفند ۱۳۴۵
فريدون تولّلی در سال ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۰ نوشته هايش را در دفاع از ملی شدن صنعت نفت و مخالفت با استعمار انگليس در روزنامة صدای شيراز به چاپ رساند. فريدون تَوللّی در سال ۱۳۳۱ در وصف پايداری مصدق سروده است:
تا به تاريخ بشر، دست امان خواهد بود / نام والای مصـدق به جهان خواهد بود
جان فدای سخنش باد که تا دامن حشر / درس بيداری ابناء زمان خواهـــد بود
مشت کوبنده، نشان داد به کوبنده ی خلق / که به فرجام سخن، مشت گران خواهد بود
بانگ ناقوس وی از وحشت ايرانِ خموش / نهضتی ساخت که جوشان و دمان خواهد بود...
نام ايرانِ کهن زنده شد از همّتِ خلق / خُنک آن قوم کزو نام ونشان خواهد بود
توللی در شعر «سوگند» می گويد:
مصّدقا! چه ستم ها، که بر تو رفت و، نرفت / به پيشگاه ِ تو، کاری ز دست ِ بسته ی ما!
شرار ِ عشق ِ تو ، با کينه های ِ تشنه، هنوز / زبانه می کشد، از سينه های ِ خسته ی ما!
چه همرهان، که درين گير و دار ِ مرگ و حيات / به "نام ِ پاک ِ تو" بر موج ِ خون، روانه شدند!
ز ِ جان ِ پاک، گذشتند و، پيش ِ تير ِ هلاک / شهيد ِ شوق و، سرافراز ِ جاودانه شدند!
چه همرهان! که به بيغوله های ِ سرد و خموش / سرود ِ مهر ِ تو خواندند، در شبان ِ دراز!
سپيده دم، به يکی "خوشه تير" سرکش و مرد / نگون شدند و به گل رفت، آن فسانه ی راز!
شکنجه بود و، بلا بود و، بند بود و، عذاب / سزای ِ هر که برآورد دم، به ياری ِ تو!
تو ايستاده، چو کوه از ميان ِ آتش و، خلق / گرفته، درس ِ شهامت، ز پايداری ِ تو!
ز حکم ِ محکمه، قدر ِ تو، برفزود و، به دهر / به داوران ِ تو، جز ننگ ِ جاودانه، نماند!
"دفاع ِ گرم ِ تو" پرتو فشان، به ظلمت ِ شرق / چنان گرفت، که دامی، بزير ِ دانه، نماند!
تو، گر بمانی و گر بگذری، درين دم ِ عمر / به انتقام ِ تو، آماده، جمله مرد و زنيم!
پيام ِ نغز ِ تو، در گوش و، خون ِ تشنه، بجوش / ستاده، بر سر ِ سوگند و عهد ِ خويشتنيم!
در قصيده‌ای از دکتر مظاهر مصفا می‌خوانيم که وصف دادگاه مصدق است:
رفتم به دادگاهِ مصدق/ ديدم جلال و جاهِ مصدق
کشتیِّ دل شکست چو برخاست/ توفانِ اشک و آهِ مصدق
بر پاکی و عقيدت و نیّت/ دو چشمِ تر ، گواهِ مصدق
برقِ نجاتِ مردمِ مشرق/ می‌جَست از نگاهِ مصدق
کوهی زِعزم و رایْ نهان بود/ در پيکرِ چو کاهِ مصدق...
فردا زِ سوی شرق برآيد/ فريادِ دادخواهِ مصدق
ای‌ دل غمين مباش که باشد/ دستِ خدا پناهِ مصدق
ايرانيان غريو برآرند/ يا مرگ يا که راه مصدق
بعد ازکودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در ديماه، يعنی حدود پنج ماه بعد، شعر "منادی" از نصرت رحمانی منتشرشد. در اين اثر شاعر از زبان «منادی»، خبر«زنده بودن سردار» را، در جّوی مشحون از اندوه و وحشت و ارعاب، بيان داشته بود.
در آن دوران نام نصرت رحمانی، که چند سالی بود بصورت يکی از با استعداد ترين شاعران نو پرداز نسل خود در عرصه ی شعر ايران ظاهر شده بود، درخشيدن آغازکرده بود.
آثار بعدی او نشان داد که آوازه ی بلند اين سخنسرای پرمايه بی دليل نبوده و او با آفرينش سبک و زبان و مضامينی از هر جهت بديع بر بلند ترين قله های شعر معاصر و بلکه اشعار همه ی اعصار زبان فارسی جای گرفت.
رحمانی، که مانند دوستانش، در اشعارش نيز از خود به نصرت نام می برد، در سال ۱۳۷۹ در سن۷۰ سالگی درگذشت.
منادی يا «سردار زنده است!...»
درظلمت فشرده ی يک شام وهمناک / يک قطره خون ز حنجره ی مرغ شب چکيد
خاری برُست بر سر بيراهه ی کوير / شعری به آسياب دو دندان من لِهيد

در نعره های خامشی و مرگ نعره ها / تيغ سکوت دوخت لبان اميد را !
اشکی فتاد و شمع فروخفت و ماه مرد / کفتار خورد لاشه ی مردی شهيد را

ای قصر های مات! کجا شد حماسه ها؟ /سردارِ پيرِ شهرِ طلای سياه* کو؟
خورشيد از چه روی نمايان نمی شود؟ / مداح هرزه شاعرِ آن بارگاه**کو؟

برف از درخت کاج فروريخت، سارها / در آبی و کبود افق دور می شدند
سگ پارس کرد، جغد به بيغوله ای گريخت / خفاش ها ز نور شفق کور می شدند!

روبان سرخ دخترکی را گرفت باد / آن را به شاخه های بلند چنار زد
شب دست و پای می زد و افتاد و جان سپرد / در کوچه های شهر منادی هوار زد:
ــ سردار زنده است!...
نصرت رحمانی (ديماه ١٣٣۲)
*) اشاره به دکتر مصدق. **) منظور از «مداح هرزه، شاعر آن بارگاه...» شاعر چاپلوس و تـُنـُک مايه ای بود بنام صادق سرمد که به هرمناسبتی شعری بی مايه و سرشار از مداهنه تقديم محمد رضا شاه می کرد و بهمين مناسبت به شاعر مداح درباری معروف شده بود. با اين اشاره نصرت رحمانی از او نمادی ساخته از چاپلوسان و مديحه سرايان درباری.
شاعر برجسته، حميد مصدق در شعر "رهنورد آزادگی" می گويد:
روزگاری رفت و مردی برنخاست / زين خراب آباد گردی برنخاست
دشمنان را دشمنی پيدا نشد / دوستان را همنبردی برنخاست
هر که چون من گرمخويی پيشه کرد / از دلش جز آه سردی برنخاست
صد ندا داديم دشمن سر رسيد / از ميان جمع فردی برنخاست
درد از درمان گذشت و هيچ کس / از پی درمان دردی برنخاست
در ره آزادگی از جان حميد / چون مصدق رهنوردی برنخاست
با آخرين پيام تاريخی دکتر محمّد مصدق در دادگاه تجديد نظر نظامی بعنوان وداع با ملت ايران و شعر «بزرگداشت، از حميد مصدق، به ياد آن بزرگ مرد» به اين سروده های تاريخی پايان می دهيم:
"عمر من و شما و هرکس چند صباحی دير يا زود به پايان می رسد ولی آن چه می ماند حيات و سرافرازی يک ملت مظلوم و ستم ديده است. از مقدمات کار و طرز تعقيب و جريان دادرسی معلوم است که در گوشه زندان خواهم ماند و اين صدا و حرارت را که هميشه درخير مردم به کار برده ام خاموش خواهند کرد و ديگر جزدراين لحظه نمی توانم با هموطنان عزيز صحبت کنم. بدينوسيله از مردم رشيد و عزيز ايران مرد و زن و پيروجوان توديع ميکنم و تاًکيد می نمايم که در راه پرافتخاری که قدم برداشته‌اند از هيچ حادثه‌ای نهراسند و نهضت مقدس خود را ادامه دهند و يقين بدانند خدا يار و مدد کار آن‌ها خواهد بود."
به ياد آن مرد بزرگ از حميد مصدق
«نمی دانی که بعد از تو/ چه بر ما رفت / و چه گل های سرخی / بهتر از صد گل / هزاران گل / به روز تيرباران ها / به روی خاک افتادند / چه تختی ها / پس از آن گونه سختی ها / به مردی جان سپردند و به پيش خصم / جوانمردانه اِستادند /// تو بودی اوستاد مردی و رادی / تو درس راد مردی را / به مردان ياد می دادی / و ما پويندگان راه تو/ تا روز پيروزی / و بهروزی / به جان راه تو را پيوسته می پوئيم / و می گوئيم / گرامی باد نام تو / و نامی باد / نام تو
دکتر پرويز داورپناه

samedi 19 mai 2012

معنای جان در مثنوی معنوی

چکیده :تکیه زیاد مولانا روی خبر که حالت نو شوندگی دارد و همیشه باید خبر باشد وهمیشه جان از این طریق افزوده شود، این‌ها جان را هم یک مسئله وحقیقت زمان مند نشان می‌دهد واینجا مولانا نزدیک می شود به اگزیستانسیالیسم. جان در نظر مولانا لحظه به لحظه جدید می شود جان یک حادثه است....

محمد مجتهد شبستری *
خداوند را سپاسگزارم که به من توفیق داد در جمع شما حاضران گرامی، خانمها وآقایان حاضر شوم وبه سهم خود در بیان افکاروآراء وحکمتهای عمیق ودرسهای زندگی آموز که از یک شخصیت بزرگ عرفانی یعنی مولانای عزیز باقی مانده سهمی داشته باشم.
در دوران تدریس در دانشگاه تهران وقتی موضوعات ونکته ها ی جالب مثنوی را برای دانشجویانم تدریس می کردم از اینکه از سفره گسترده جلال الدین رومی قوتی وغذایی معنوی بر می گیرم بسیار لذت می بردم، الآن هم همینطور است، هر وقت این توفیق دست می دهد که آثار این مرد بزرگ را بخوانم واقعاً این تجربه را دارم که از او غذای روحی وقوت جان می گیرم. نکته ای هم که امروز برای شما شنوندگان عزیز توضیح می دهم از همین قبیل است. در سخن امروز چند نکته را برای شما توضیح می‌دهم:
۱- جان انسانی در مثنوی معنوی چیزی جز « خــبــر » نیست، حقیقت جان عبارت است از خــبـر.
۲- خبر هویت زمانمند ونو شونده دارد.
۳- پس جان در مثنوی معنوی، حقیقتی زمانمند و نوشونده است، یک حادثه است!
۴- اگر حقیقت جان در مثنوی معنوی خبر است، این خبر، خبر از چیست؟ خبر دارشدن از چیست؟ خبردارشدن از کجاست؟ خبردارشدن از کیست؟
۵- نتیجه مطالعه من این است که این خبردارشدن، خبردارشدن از عــدم است ونه خبر دارشدن از وجود . مولانا که یک روایت گر بزرگ تاریخ بشر است راوی عدم است نه راوی وجود، او از عدم روایت می کند نه از وجود.
۶- فنا ء فی الله مولانا همان خبر یافتن وی از عدم و رفتن تدریجی او به عدم است.
به نظر بنده خواندن کتاب مثنوی معنوی با معیارهای فلسفه اسلامی کلاسیک در بسیاری از موارد حق مطلب را ادا نمی کند. فکر می کنم مولانا سخنانی گفته که آنها را با اصطلاحات فلسفه اسلامی وحتی عرفان متداول اسلامی نمی توان تقریر کرد ؛ از این جمله است آراء او وافکار او در باره انسان. در کتاب مثنوی معنوی رومی به ساحتهای مختلف وجود انسان می پردازد اما انگاه که به هر کدام ازاین ساحتها می پردازد سخنی تازه می گوید، تکرار مکررات نمی کند او وجود انسانی وهمه ساحتهای انسان را چون فیلسوفان سنتی در نفس ناطقه خلاصه نمی کند. هر کدام از این تعبیرات چون نفس، دل، روح، جان و… که در مثنوی معنوی آمده معنای خودش را دارد، اینطور نیست که بتوان تمام این ساحتهای گونا گون مربوط به انسان را از نظر مثنوی معنوی تحت یک عنوان خلاصه کرد و در آن گنجاند.
تفکر مولانا یک تفکر گسترنده است واز تعریف‌های مشخص فرار می کند، این شخصیت، تن به یک تعریف چهارچوب دار در هیچ جا نمی دهد. یکی از دایراةالمعارفها را می خواندم، دیدم وقتی به کلمه جان رسیده اند آن را به نفس ارجاع داده اند. اما جان در اصطلاح مولانا زیر واژه نفس نمی گنجد، چیز دیگری است، چنانکه توضیح خواهم داد.
هر کدام از تعبیرات نفس، دل، روح، جان در مثنوی معنوی، در معناهایی بکاربرده شده که اگربخواهیم بدانیم آن معناها کدام هست باید ببینیم هرکدام از این واژه ها با چه واژه های دیگری قرین شده و در کدام Context بکاربرده شده است. وقتی ازنفس سخن می گوید چه چیزی در باره نفس می گوید و چه خواصی برای آن بیان می کند، وقتی سخن از دل می گوید این واژه زیبای دل را با چه چیزهایی همراه می کند. وقتی سخن از روح می گوید این واژه را با چه کلماتی همراه می کند ووقتی از جان سخن می گوید این تعبیررا با چه اموری و با چه ویژگی هایی همراه می کند ؟
چنین اگر مطالعه کنیم خواهیم دید هر وقت از هر کدام از این عنوانها سخن می گوید، سخنی تازه می گوید که فقط به خود آن عنوان ارتباط دارد. من فکر می کنم بسیار مشکل است گفت که مولانا در مثنوی معنوی انسان را چگونه تعریف می کند وتعریف انسان از نظر مولانا در مثنوی چیست این را نمی شود پاسخ داد. اما می شود این پرسش را پاسخ داد که چه سخنانی در باره انسان می گوید؟ چه اشاراتی به ساحتهای گوناگون انسان می کند ودر باره هر ساحتی چه راههایی را می گشاید، حال یکی از واژه های جاذب که در این کتاب توجه مرا جلب کرده واژه جان هست. منظور مولانا از جان چیست؟ واژه جان یکی از واژه هائی است که از بیشترینها در مثنوی است از نظر تکرار چرا مولانا این اندازه شیفه جان است واز جان چه می فهمد؟
من در روند مطالعاتم سه واژه را مرتبط با هم یافته ام، واژه جان، واژه خبر و واژه عدم. این سه واژه را درمثنوی معنوی به صورت اورگانیک پیوند خورده یافته‌ام وحالا شرح این یافته خودم را با شما در میان می گزارم.
تعبیر جان، پیش از مولوی در اشعار عطار هم زیاد به چشم می خورد، شاید عطار که مولانا زیاد از او آموخته و تحت تأثیر او است واز او مکرر یاد می کند، شاعری است که قبل از مولانا بیش از دیگران به واژه جان پرداخته است نخست چند بیت از عطار در باره جان برای شما می خوانم:
ندای غیب به جــان تو می رسد پیـوست که پای درنه و کوتاه کـن از دنـیا دست
دوش از درون جــانم گفتند اگر زمـائی بــاید که در ره ما جانباز ومحرم آیی
روی دلت به ما کن،جان مست از لقاء کن بیگانگی رها کن، چون آشنای ما ئی
چون برفتی از جهان، ازجان همی غربت جان جهان یابیدمی
مصطفی را کین سخن در گوش شد جان چون دریای او پرجوش شد
رنج بَرد کوی تو رنجی خوش است درد تو در قعر جان گنجی خوش است
چون همه دانی چه می گویم تو را چون تو در جانی چه می جویم تو را
جان در مثنوی معنوی
نخست من ابیاتی را از مثنوی برای شما می‌خوانم در باره جان و سپس ابیاتی را در باره عدم وسپس ابیاتی را در باره خبر. پس از آنکه این سه دسته از ابیات را برای شما خواندم تحلیل خودم را در ارتباط این ابیات با یکدیگر برای شما بیان می کنم.
کیست کافر؟ غافل ازایمان شیخ چیست مــرده؟ بی خبر ازجان شیخ
جان نباشد جز خبر در آزمون هر که را افزون خبر، جانش فزون
جــان ما از جــان حیوان بیشتر از چه؟ زان رو که فزون دارد خبر
پس فزون ازجان ما، جان ملک کــو مـنـزه شـد زحـس مـشـتـرک
وزملک، جان خداوندان دل باشد افزون ، تو تحیررا بهل
زآن سبب آدم بود مسجودشان جان او افزون تر است از بودشان
* * *
جان چوافزون شد گذشت از انتها شد مطیعش جان جمله چیزها
* * *
جان چه باشد؟ باخبر از خیر وشر شاد با احسان و گریان از ضرر
چون سروماهیت جان مخبر است هر که او آگاه تر با جان تراست
* * *
در وجود آدمی جان وروان می رسد از غیب چون آب روان
* * *
جان گرگان وسگان هر یک جداست متحد، جانهای مردان خداست
* * *
جان شو وازراه جان،جان را شناس یار بینش شو، نه فرزند قیاس
* * *
حس ابدان قوت ظلمت می خورد حس جان از آفتابی می چرد
آنجا که حقیقت جان شدن سخت اورا تحت تأثیر قرارداده و می‌خواهد یک پارچه جان شود چنین می گوید:
وقت آن آمد که من عریان شوم نقش بگذارم سراسر جان شوم
ای عدوی شرم واندیشه بیا که دریدم پرده شرم وحیا
هین گلوی صبرگیرومی فشار تا خنک گردد دل عشق ای سوار
تا نسوزم کی خنک گردد دلش ای دل ما خانه دان ومنزلش
خانه خود را همی سوزی بسوز کیست آن کس که گوید لایجوز
خوش بسوزاین خانه را ای شیرمست خانه عاشق چنین اولاتراست
* * *
غیر فهم وجان که در گاووخراست آدمی را عقل وجانی دیگراست
بــاز غـیر عـقـل وجـان آدمـی هست جانی در ولی آن دمی
* * *
جان حـیوانی فـزایـد از علف آتشی بود وچه هیزم شد تلف
گرنخواهی درتردد گوش جا ن کم فشار این پنبه را در گوش جان
تـا کـنی فهم آن معـماهـا ش را تـا کـنی ادراک رمـزوفـاش را
پس محل وحی گردد گوش جان وحی چه بود؟ گفتنی از حس نهان
گوش جان وچشم جان جز این حس است گوش عقل وگوش ظن زین مفلس است
* * *
طفل جان از شیر شیطان باز کن بعد از آنش با ملک انباز کن
حقیقت جان خبر است و جان نباشد جزخبر در آزمون وهر کس خبر بیشتر دارد جان فزون تر دارد. در نظرمولانا جان به معنای حیات نیست، خبر است، خبر در آزمون است، خبری می رسد که این خبر همیشه در آزمون است که آیا این خبر راست است یا نه؟ جان خبری است که می رسد در زندگی انسانی. انسان همیشه باید آن را آزمون کند ونمی تواند رهایش کند چون خبر است، خبر را نمی شود رها کرد خبر دودوتا چهارتا نیست، خبر در مثنوی علم اصطلاحی نیست که بگوئی مطابق واقع است و تمام شود. این خبر در هویت وذات خودش چیزی است که از جائی می‌آید و جان را جان می‌کند و به این جهت تمام وجود آدم را مشغول می کند.
عدم در مثنوی معنوی
عدم در منظرمولانا همه چیز است. اگر بگویم مولانا از عالم عدم با ما حرف می زند ؛ مبالغه نیست، اودر عالم عدم می زید چون خودش می گوید من درعد م غلطیده ام. درنیستی پریده ام (دیوان شمس) . او آنجا است، حداقل، سالهای آخر عمر در آنجا است. به نظر می رسد شما هرچه به اواخر مثنوی نزدیکتر می شوید می بینید چهره مولانا تارتر می شود، سخنانش تارمی شود، فهم سخنانش دقت بیشتری می خواهد او در اوائل مثنوی در فضای روشن تری حرف می زند اما در اواخر مثنوی در هاله ای آمیخته از نور وظلمت، از وجود وعدم. گویی شما باید او را پیدا کنید این چهارده یا پانزده سالی که او مشغول سرودن مثنوی است گویی این آدم مدام از وجود به عدم می رفته است.مولانا روایت گر عدم است نه وجود. چطور می شود کسی روایتگر عدم باشد، روایتگر نیستی باشد؟ او چنین است چون باخبری او از نیستی است نه از وجود. او باخبری از وجود را به تدریج کنار می گذارد چند نمونه از ابیاتی را که درباره عدم دارد در اینجا می خوانم تا ببینید تصور او از عدم چیست؟
تا که سازد جان پاک از سر قدم سوی عرصه ء دور وپنهان عدم
عرصه ای بس با گشاد و با فضا وین خیال وهست یابد زو نوا
تنگ تر آمد خیالات از عدم زان سبب باشد خیال اسباب غم
قلمرو خیالات که ما در آن زندگی می کنیم خیلی تنگتر از عدم است که بسیار گسترده وگشاده است
باز هستی تنگ تر بود از خیال زان شود در وی قمرها چون هلال
باز هستی جهان حس ورنگ تنگ تر آمد که زندانیست تنگ
در نظر او عدم که ریشه همه اینها ست عرصه ای از همه فراختر است. مولانا چنین دریافتی از عدم دارد.
منکسرترخود نباشم از عدم کز دهانش آمداستند این اُمم
* * *
صد هزار آثارغیبی منتظر کز عدم بیرون جهد بالطف بر
* * *
همچو هندو بچه ای هان ای خواجه تاش رو زمحمود عدم ترسان مباش
از وجود ی ترس که اکنون در ویی آن خیالت لاشی وتو لاشِیء
لاشیء بر لاشیء عاشق شدست هیچ نی مرهیچ نی را ره زدست
جزو جزات تا برستد از عدم چند شادی دیده اند وچند غم
* * *
از جمادی مردم ونامی شدم وزنما مردم به حیوان برزدم
مردم از حیوانی وآدم شدم پس چه ترسم کی زمردن کم شدم
حمله دیگر بمیرم از بشر تابرآرم ازملایک پروسر
وزملک هم بایدم جستن زجو کل شییء هالک الا وجهه
باردیگر ازملک پران شوم آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون گویدم کانا الیه راجعون
این عدم است در نظر مولانا. در جایی دیگر از تمام سرمایه اش به عدم تعبیر می کند، تمام سرمایه مولوی چیست؟ تمام سرمایه مولوی عشق است. اما او این سرمایه نفیس را هم عدم می‌نامد.
پس چه باشد عشق ؟ دریای عدم در شکسته عقل را آنجا قدم
بندگی وسلطنت معلوم شد زین دو پرده عاشقی مکتوم شد
کاشکی هستی زبانی داشتی تا ز هستان پرده ها بر داشتی
هر چه گویی ای دَم هستی ازآن پرده دیگر براوبستی بدان
آفت ادراکِ آن قال است وحال خون به خون شستن محال آمد محال
اگر هست ها زبان می داشتند و پرده ها را از خود برمی داشتند چه اتفاقی می افتاد؟ آن وقت معلوم می شد که پشت صحنه همه این‌ها عدم است. چون ما انسان‌ها همه‌اش حرف می زنیم و از مفاهیم استفاده می کنیم، با مفاهیمی که مربوط به وجود است نمی توان از پشت صحنه وجود حرف زد، نمی توان پشت صحنه وجود را نشان داد. آن چه جور نشان داده می شود؟ آن راهش خبر یافتن است، با هیچ مفهوم وجودی نمی شود به پشت صحنه وجود رفت. به نظر مولانا از این پشت صحنه فقط می‌توان با خبر شد، از عدم می شود باخبر شد.
در جای دیگر می گوید:
چون شنیدی شرح بحر نیستی کوش دایم تا برین بحر ایستی
چون که اصل کار گاه آن نیستی ست که خلا وبی نشانست وتهیست
جمله استادان پی اظهار کار نیستی جویند وجای انکسار
لا جرم استاد استادان صمد کارگاهش نیستی و لا بود
هر کجا این نیستی افزون ترست کار حق و کارگاهش آن سر ست
مولانا می گوید اگر می خواهی از خدا باخبر شوی برو در کار گاه عدم که آنجا کار گاه خدا است، در وجود دنبال خدا نگرد، این خیلی جالب است، می گوید در وجود دنبال خدا نگرد، در عدم دنبال خدا بگرد ؛ خیلی بدیع است این نکته. جالب تر این که او در نیستی هم افزون تری تصور می کند، این نیستی در نظر مولانا ثابت و ایستا نیست، همانطور که وجود اینطور نیست.اصلاً می خواهم عرض کنم مولانا هیچ مفهوم ثابت و ایستا ندارد البته در مفاهیم اصلیش که با آنها کار می کند. هرچه نیستی‌ات بیشتر شود به کار گاه حق نزدیک‌تر می‌شوی.
نیستی چون هست بالا یین طبق برهمه برند درویشان سبق
خاصه درویشی که شد بی جسم ومال کار فقر جسم دارد نه سوأ ل
* * *
کار کُن در کارگه با شد نهان تو برو در کار گه بینش عیان
کار چون برکار کن پرده تنید خارج آن کار نتوانیش دی
کار گه چون جای باش عامل است آنکه بیرون جست از وی غافل است
پس درآ در کار گه یعنی عدم تا ببینی صنع وصانع را بهم
کارگه، چون جای روشن دیده گیست پس برون کارگه پوشیدگیست
مولانا در این ابیات خیلی صریح می گوید اگر می خواهی از خدا با خبر بشوی، کارگاه ش عدم است برو، آنجا برای اینکه هر کار کن را می توانی در کار گاهش ببینی، به محض اینکه از کارگاه بیرون بیایی ساختمان ودر و دیوار را می‌بینی، اگر می خواهی کار کن را ببینی برو داخل. در جای دیگری این عدم زیبا را گلستان می‌نامد .
در گلستان عدم چون بی خودیست مستی ازسغراق لطف ایزدیست
در باب فرار مریم از روح القدس می گوید:
از وجودم می گریزی در عدم در عدم من شاهم وصاحب علم
خود بنه وبنگاه من در نیستی ست یکسواره نقش من پیش ستی ست
روح القدس هم در نیستی است.او در دیوان شمس در وصف حال خودش هم می گوید: من در عدم غلطیده‌ام، در نیستی پریده‌ام .
تا بدانی در عدم خورشیدهاست وآنچه اینجا آفتاب آنجا سهاست
* *
درعدم هستی برادر چون بود ضد اندرضد چون مکنون بود
یخرج الحی من المیت بدان که عدم آمد امید عابدان
حال می خواهم عرض کنم وقتی در نظر مولانا جان خبر است و آن کس که خبر بیشتر دارد جان بیشتر دارد. ازیک طرف، و از طرف دیگر نهایت آمال مولانا عدم است و به ما توصیه می کند که از وجود فرار کنید و بروید در عدم آیا آن خبر که جان با آن جان می‌شود جز خبر از عدم و خبرداری از عدم است ؟ این خبر و خبرداری نمی‌تواند خبرداری از وجود باشد چون در نظر مولانا وجود حجاب است پس این خبر و خبر داری در نظر مولانا خبر از عدم است.
نکته‌ای را من در اینجا عرض می‌کنم، چه شد که من حدس زدم منظور مولانا از این خبر، خبردار شدن ازعدم است و سپس این اشعار را پهلوی هم گذاشتم ودیدم این حدس ظاهراً درست است.
چند سال پیش من سفری کرده بودم به ژاپن. آنجا با چند تن از استاد های دین وفلسفه بودایی نشست وگفتگویی داشتم، با یکی از این استاهای بودایی که نشست داشتم راجع به فلسفه والهیات غرب داشتیم صحبت می کردیم واینکه خدا و دین در الهیات مسیحی غرب چه گونه تصویر می شود. آن استاد به من گفت در بودیسم نقد بسیار تیز وعمیقی هست بر آن نوع از الهیات مسیحی غربی که خدا و دین را به آن شکل تصویر می کند. او کتابی را به من معرفی کرد وگفت شما اگر این کتاب را بخوانید متوجه می شوید که من چه می گویم. این کتاب نوشته یک فیلسوف بودایی معاصر است و به ژاپنی نوشته شده وبه زبانهای مختلف ترجمه شده است از جمله انگلیسی و آلمانی، اسم کتاب به آلمانی این است « دین چیست؟ » من ترجمه آلمانی این کتاب را تهیه کردم و خواندم، این کتاب چندمقاله است. در اولین مقاله این کتاب فیلسوف بودایی نقدی می کند از تفکر مدرن وبعد هم به الهیات مدرن. او از اینجا شروع می کند، که وقتی تفکر غربی وارد این مرحله شد که ابژه (عین) را در مقابل سوژه (ذهن) قرارداد وبه دنبال یک معرفت عینی وبه اصطلاح Objective گشت که این جریان از دکارت شروع می شود، چه اتفاقی افتاد؟
این فیلسوف در پاسخ این پرسش می گوید آگاهی به آن معنا که در غرب مدنظر است وآن این است که چیزی از چیزی آگاه می شود، ذهنی از عینی آگاه می شود و حقیقت عبارت است از گونه‌ای تطابق آگاهی ذهنی با واقعیت عینی، این آگاهی یک قفس است برای انسانها. در این جا یک واقعیت ویک حقیقت Fix درست می‌شود که امر تثبیت شده ای است که همان عینی بودن است. انسان فعلی غربی در این عینیت در قفس است. او زندانی این معرفت است. توصیه بودیسم این است که این قفس را سوراخ کن و برو پشت آن، آن پشت عدم است، یعنی آنجا این آگاهی زندانی شده در عینیت وجود ندارد، برو آنجا، بودیسم این است که اینجا نایست. این آگاهی از عدم (با خبر شدن از عدم) وآن عدم حدو ومرز ندارد و برای تو قفس نمی شود وهر چه می خواهی در آن سیر کن، این فیلسوف در مواردی دقیقاً تعبیر باخبر شدن از عدم را به کار می‌برد.
من مدتها قبل این مقاله را خوانده بودم، اخیراً که روی متن مثنوی کار می کردم ناگهان به ذهنم آمد که شاید مولانا هم همان سخن بودیسم را می گوید و منظورش از خبر (که حقیقت جان است) و رفتن در عدم، همان خبر دار شدن از عدم است. این حدس موجب شد که علاوه بر ابیات جان و عدم به ابیات خبر هم رجوع کنم.
خبر در مثنوی معنوی
در دو معنا بکار برده شده است:
۱ - خبر هائی هست که مولانا می گوید آنها را کنار بگذار و فراموش کن اگر در قید آن خبرها باشی از آن خبری که من می گویم غفلت می کنی. اتفاقاً در بعضی از جاها دیده ام که مولانا تعبیر می‌کند که فراموش کن و وقتی این تعبیر فراموش کن را دیدم ذهنم رفت پیش آن کتاب «پرواز در ابرهای ندانستن» که یک عارف انگلیسی در قرن چهاردهم نوشته و در ایران برخی از مترجمان نام کتاب را ترجمه کرده اند به «سحاب احتجاب» و نام کتاب در ترجمه آلمانی «ابرهای ندانستن» است. آن عارف در کتاب خود به فراموشی تکیه می کند وتمام تکیه او این است که چه چیزهایی را باید فراموش کنیم؟ در فصلهای مختلف کتاب مرتب می گوید این را فراموش کن، آن را فراموش کن…. مولوی هم در بعضی از جاها می گوید فراموش کن، یک نوع خبر هست که از نظر مولانا باید فراموش بشود اما یک نوع دیگر خبر هم هست.
۲- آن خبری خبری هست که قوت جان و افزون کننده جان است.
مولانا می گوید خبر هایی را که ازبیرون می رسد چه خبر منقول باشد وچه خبر غیر منقول، چون خبرهائی که از طریق چشم و گوش می رسد باید بگذاری کنار . او می گوید: تا باخبری بند سؤالی و جواب . آن جور خبر ها را باید بگذاری کنار ولی خبر هایی هست از درون آدمی می جوشد و مولانا درباره آن خبر ها انواع واقسام تعبیرات را بکاربرده است . مثلاً می گوید:
ای دل زخود چو باخبری رو خموش کن
####
گفتم ای جان خبر بی‌تو خبر را چه کنم بهر خبر خود که رود از تو مگر بی‌خبری
####
ای از می جان بی خبر تا چند لافی از هنر
####
گفتم بگو چه باخبری از ضمیر جان جان و جهان چه بی خبرند از جهان تو
####
جانِ تو جانم را از خویش خبر کرده مرده باشد نبودش از جان خبر
####
اولیاء اطفال حق‌اند ای پسر غایبی وحاضری بس باخبر
خبری که مولانا از آن حرف می زند و آن را حقیقت جان می‌داند، خبری که از بیرون انسان بیاید نیست. چون می گوید آنها را بگزار و تا دربند آنها هستی گرفتار ودر بند سوأل وجواب هستی. پس این خبری است که از درون می جوشد، حالا این خبری که از درون می جوشد باید خبر از چیزی باشد.
در اینجا توضیح کوتاهی درباره موارد استعمال خبر بدهم. واژه خبر گاهی در علم نحو بکار برده می شود، گاهی در تاریخ بکاربرده می شود، گاهی در اصول فقه برده می شود و… در نحو می گویند مبتدا وخبر، خبر در تاریخ یعنی خبر های منقول و آن چیزهایی که روایت می شود ونقل می شود، خبر در اصول فقه معنایش آن روایت وحدیثی است که در مقابل عقل واجماع وقرآن قرار دارد، معنای خبر در لغت هم آگاهی است.
اما آن چیزی که مولانا از آن سخن می‌گوید یک امر زمان مند است این، خبر تا خبر است، خبر است واگر تبدیل شود به یک علم تثبیت شده دیگر خبر نیست. اگر کسی آمد وبه شما گفت دو دوتا می شود چهارتا، این خبر نیست چون این مطلب یک علم تثبیت شده است. دو دوتا چهارتا است چه کسی آن را بگوید و چه نگوید.
خبر موقعی خبر است که همواره حالت نو شوندگی آن حفظ شود وتجربهء آن تجربه آمدنِ آن باشد وتجربه آن تجربه داده شدِگی آن باشد واینکه لحظه به لحظه دارد می رسد واین لحظه لحظه رسیدن واین لحظه لحظه نو شدن همیشه در آن محفوظ باشد وبه همین جهت هم هست که ما می گوییم : من خبردار شدم، به من خبردادند، همیشه اینها را قرین می کنیم به فعلهایی که آن فعلها از یک حدوث خبر می دهند، خبر یک حادثه است، خبر یک علم تثبیت شده نیست.
بنابر این اگر مولوی می گوید جان خبر است، نمی گوید جان علم به حقایق ابدی است. این که عرض می کنم با معیارهای سنتی فلسفه اسلامی نمی شود بسیاری از مطالب مولوی را فهمید همین است. او نگفت که جان علم به حقایق است، گفت جان خبر است. اگر خبر هایی که مربوط به علم حقایق است را به ما دادند وما آنها را به صورت حقایق ابدی فهمیدیم دیگر، خبر بودن آن‌ها از میان رفت. خبر در اصطلاح مولانا در اینجا نه علم حضوری است ونه علم به معنای مطابقت ذهن با عین است که همان علم حصولی است، هیچ کدام از اینها نیست. می گویند علم حضوری عبارت است از حضور وجود معلوم نزد وجود عالم، اگر قرار باشد که معلوم درنزد عالم حاضرباشد این حضور است. این دیگر خبر نیست. من الآن در حضور شما هستم، من برای شما به صورت خبر وجود ندارم، خبر نیستم برای شما چون حضور دارم. البته، این علم حضوری نیست منظورم فقط تشبیه است. خبر، علم به معنای مطابقت ذهن با عین هم نیست که در اینجا مطابقت مطرح است، مطابقت یک چیز تثبیت شده است، مطابقت که خبر نیست. اینکه اگر آسپرین را بخوریم، سردرد ما خوب می‌شود، به محض آنکه این تبدیل شد به یک علم از راه تجریه، دیگر خبر نیست این یک علم است، علم پزشکی است.
من اینجا اینطور نتیجه می گیرم که تکیه زیاد مولانا روی خبر که حالت نو شوندگی دارد و همیشه باید خبر باشد وهمیشه جان از این طریق افزوده شود، این‌ها جان را هم یک مسئله وحقیقت زمان مند نشان می‌دهد واینجا مولانا نزدیک می شود به اگزیستانسیالیسم. جان در نظر مولانا لحظه به لحظه جدید می شود جان یک حادثه است.
مولانا در جائی می گوید جان چون آب روان است که از غیب به آدمی می رسد. از این صریحتر نمی‌توان تحقق جان را تحقق یک حادثه دانست. حال اگر مولانا مقصدش عدم بود وتوصیه اش این است که دست از وجود بردارید وبروید در عدم واز طرف دیگر می گوید جان یعنی با خبر شدن وهر کسی با خبرتر جانش فزون تر و می‌گوید اولیاء هستند چون خبرشان فزونتر است.من نتیجه ای جز این نمی توانم بگیرم که این با خبر شدن، با خبر شدن از عدم است. هر چه انسان ازعدم با خبر تر جانش بیشتر وبه همین جهت حقیقت در نظر مولانا یک حادثه است که اتفاق می‌افتد نه یک معرفت تثبیت شده. بنابر این مولانا راوی عدم است نه راوی وجود، اگر در آغاز راوی وجود بوده به تدریج که می رفت به جلو روایت گر عدم شده است وچون هر راوی در حقیقت خود را روایت می کند، سرگذشت خود را روایت می کند، می خواهم بگویم مولانا به تدریج سرگذشت ورود خود به عدم را روایت می کرده است، سرگذشت آشنایی‌اش با عدم را، سرگذشت خلع را، خلع وجود را، نه تنها خلع بدن را، خلع وجود را، مولانا یک راوی عدم است و این آخرین جمله من است.
* سخنرانی ایراد شده در موسسه فرهنگی سروش مولانا در تاریخ ۲۶/۰۲/۱۳۹۰ (منبع)

vendredi 18 mai 2012


جمعه 29 ارديبهشت 1391

چنته خالی آیات عظام! علی کشتگر

علی کشتگر
در این جهان هیچ چیز مقدس تر از جان انسان و آزادی انسان نیست. مکتبی که به جان و به آزادی انسان به نام دفاع از "مقدسات" تجاوز می کند، فتوای قتل صادر می کند و اندیشه و عقاید و"مقدسات" مخالف خود را خوار می شمارد چرا نباید مضحکه خاص و عام شود؟ آیا از مغزتان خطور می کند که آنچه شما در این سالهای یکه تازی تان، با اسلام و "مقدسات" مذهبی تان کرده اید، هرگز از عهده هیچ یک از دشمنان دین ساخته نبوده و نیست؟ ویژه خبرنامه گویا
Ali.keshtgar@yahoo.fr
آقایان آیات عظام آیا یکبار از خود پرسیده اید چرا پیش از آن که به نام اسلام بر گرده مردم ایران سوار شوید، یعنی در دوران شاه یا به اصطلاح شما طاغوت پدیده هایی مثل "اهانت به مقدسات" شما، گرایش به تعویض دین، بی اعتمادی و بیزاری از روحانیون اموری نادر بودند، اما امروز رایج اند؟
یادتان هست که در انقلاب 57 یعنی در دوران شاه مردم با چه صمیمیتی شمایان را باور کرده بودند و حتی تصویر امام تان را در ماه جستجو می کردند؟ و چگونه در توهمی دسته جمعی به دروغهایی که شما می گفتید اقتدا می کردند؟ و حالا سی وسه سال پس از حکومت یکه تاز و انحصاری شما، برسر این سرزمین و نسلی که در دوران حکومت شما پرورش یافته است، چه آورده اید که اگر ترس ازحکومت نظامی، تفنگ پاسدار و شکنجه بازجو در کار نباشد شما را با خفت از جایگاهی که به ناحق اشغال کرده اید پائین می کشند و بر صندلی های اتهام، اتهامات بسیار سنگین می نشانند؟
آیا آن قدر وجدان انسانی در شما باقی مانده است تا گاهی اگر نه در جلوت بلکه درخلوت خویش، مسوولیت تان را در کشاندن کسانی همچون شاهین نجفی به ضدیت با "مقدسات" تان، بپذیرید و از آنچه کرده اید شرم کنید؟
آیا از مغزتان خطور می کند که آنچه شما در این سالهای یکه تازی تان، با اسلام، و "مقدسات" مذهبی تان کرده اید، هرگز از عهده هیچ یک از دشمنان دین و مذهبتان ساخته نبوده و نیست؟
من اگر یک "آیت اله" باورمند به حقانیت تشیع بودم در دفاع از دینی که لابد برایش دل می سوزاندم، در کشف علل اصلی این همه بی اعتباری بساط روحانیت و امامت که در تاریخ ایران بی سابقه است، به جای صدور فتوای قتل فلان جوان آزرده وجدانم را قاضی می کردم و علت واکنش های عصبی و یا اهانت آمیز را به جستجو می نشستم. و احتمالا در آن صورت متوجه می شدم که مسوولیت سقوط آزاد آبرو و اعتبار روحانیت و رونق بازار سروده شاهین نجفی خود روحانیت و حکومت برساخته آن می باشد. و آن وقت به جای صدورفتوای قتل، عرق شرم بر پیشانی ام می نشست و به اصلاح راه و رفتار خود کمر می بستم!
از خود می پرسیدم چرا کار روحانیت و "مقدسات" آن به این جا کشیده است؟ چرا افکار ضد روحانیت و رویگردانی از مذهب در دوره ای گسترش بی سابقه پیدا کرده که همه ی امکانات اقتصادی، سیاسی، نظامی، قضایی و تبلیغی ایران در قبضه ما بوده است؟ چرا؟ واگر در اعماق ظلمات قلبم هنوز اندک وجدانی باقی مانده بود، صدای ضعیف اش را می شنیدم که می گوید:
برای آن که آیات کوچک و بزرگ در برابر غارت ها و دزدی های میلیاردی حکومت اسلامی یا همدستند و یا ذینفع! برای آن که اگر حکومت خامنه ای به نام اسلام و به نام دفاع از مقدسات مذهبی مخالفان خود را در آتش کینه و غضب بسوزاند و هم کیشان خود را به گناه ابراز نظر و انتقاد و یا به قول خود آقایان "امر به معروف و نهی ازمنکر" به دست بازجویان فحاش، زجرکش کند، "آیات عظام" یا همدستند یا مصلحت و منفعت خود را در سکوت می بینند!
برای آن که حکومت روحانیون به خود اجازه داده، به نام دفاع از مقدسات رای ملت را بدزدد، جوانان معترض را به جرم آن که پرسیده اند رای من کو به خاک و خون بکشد و بدتر از جهنمی که خداوند، ستمگران را از آن ترسانده در همین دنیا برای ستمدیدگان و قربانیان خود برپا کند که کهریزک نمونه کوچکی از آن است. برای آن که هیچ یک از این آیت های بزرگ خدا فتوایی علیه آمران و مجریان این همه جنایات صادر نکرده است، سهل است، یکایک آنان مستقیم و یا غیرمستقیم دستش به خون مردم آلوده است!
مکتبی که شیادی را به آنجا کشانده که از زبان مداحانش مدعی می شود که رهبراز شکم مادرش یاعلی گویان پابه عرصه هستی گذاشته، اسلامی که به نام "امام حسین شهید" در روز عاشورا جوانان را در زیر چرخهای ظلم له می کند، و با مردم ستمدیده همانی می کند که خود تاکنون به یزید و فرعون نسبت می داده است، دینی که دست غارت در جیب مردم کرده، دینی که به جان و مال و ناموس یک ملت بخاطر قدرت طلبی تجاوز می کند و همراهان دیروز آن نیز امروز از همراهی با آن شرم دارند و رنج شکنجه، حصر و زندان را برسکوت و همکاری با آن ترجیح داده اند چرا نباید مضحکه خاص و عام شود؟
و من اگر یک طلبه معتقد بودم به جای آن که کینه امثال شاهین نجفی را به دل بگیرم در انجام وظیفه تبلیغ و دفاع از مسلمانی علیه مداحان و شارلاتان هایی که دین را دکان کرده اند، علیه فجایع حکومتگرانی که به نام اسلام آن را در انظار جامعه و جوانان خواروخفیف کرده اند می شوریدم و اگر استدلال و برهانی در چنته داشتم می کوشیدم با زبان و قلم اثبات کنم که دین آن چیزی نیست که به ضرب جنایات حکومتگران در ذهن جوانان حک شده است.
اما اگر دین را دکانی برای منافع و مطامع شخصی قرار داده بودم در آن صورت کار دیگری جز فتوای قتل شاهین نجفی از من ساخته نبود.
فتوای قتل سلمان رشدی توسط آیت اله خمینی شمار خوانندگان کتاب "آیه های شیطانی" را از هزاران نفر به صدها هزار نفر در جهان افزایش داد. از این رهگذر سلمان رشدی و کتابش به اشتهار جهانی رسید اما آیت اله خمینی و قرائت او از اسلام به عنوان مبلغ نامدارا و خشونت بی اعتبار شد. سلمان رشدی البته نویسنده ای توانا است. اما می توان هنرمند و نویسنده توانایی هم نبود لیکن به برکت فتاوی آیت اله های تروریست به شهرت و محبوبیت رسید.
دنیا از زمانه ای که کلید داران بهشت دگراندیشان را بخاطر ابراز عقیده و نظر در جهنم خشم خود بسوزانند فاصله گرفته است. فتوای قتل به هر دلیلی و علیه هر فکر و عقیده درست و یا نادرستی که صادر شود، فقط نشانه توحش و عقب ماندگی صادر کنندگان آن نیست، نشانه درماندگی فکری و شکست اخلاقی نیز هست. سروده شاهین نجفی هرچه که باشد چه از منظر عمومی توهین به مقدسات باشد و چه نباشد، چه احساسات شیعیان را جریحه دار کند و چه خیر فقط می تواند در حوزه نقد و نظر مورد بررسی قرار گیرد. اما آنچه را که افکار عمومی باید قویا محکوم کند و می کند مسوولیت ناپذیری و گستاخی روحانیونی است که تاب تماشای چهره زشت خود را در آینه زمان از دست داده اند و پاسخ هرگونه واکنش و سرخوردگی جامعه ایران را فقط در آدم کشی جستجو می کنند. چرا که در چنته آنها هیچ فکر و اندیشه ای که بتوان در حوزه گفتگو از آن دفاع کرد وجود ندارد.
در این جهان هیچ چیز مقدس تر از جان انسان و آزادی انسان نیست. مکتبی که به جان و به آزادی انسان به نام دفاع از "مقدسات" تجاوز می کند و اندیشه و عقاید و"مقدسات" مخالف خود را خوار می شمارد، پیشاپیش خود را از ارزش و اعتبار ساقط کرده است. و اتفاقا مسوولیت هر اهانتی به ساحت "مقدسات" اعتقادی اش را نیز بر دوش دارد.
می توان به مکتب و اندیشه ای معتقد بود و آن را مقدس شمرد، اما نمی توان برای مخالفان همین حق را قائل نبود. نطفه استبداد، ستم، جنگ و خشونت درآنجایی بسته می شود که عده ای به خود حق دهند عقیده و مذهب خود را مقدس بدانند، اما عین همین حق را برای مخالفان خود قائل نشوند.

Published from gooya news {http://news.gooya.com}
Copyright © 2009 news.gooya.com
All rights reserved for the original source
Served by C#1 Server #2 in 0.002 seconds

jeudi 17 mai 2012

خامنه‌ای، یک زندگی ممنوع
رادیو فرانسه، مصطفی خلجی : اراده آیت‌الله خامنه‌ای به پنهان ماندن زندگی‌اش، ناشی از دو چیز است: حفظ جایگاه سیاسی و فراهم آمدن زمینه برای تقدیس مذهبی. رهبر کنونی جمهوری اسلامی، با کنترل انتشار سند درباره زندگی خصوصی و اجتماعی‌اش، میراث‌خوار سنت اسلافش در حوزه‌های علمیه، و همچنین وارث زمامداران خودکامه است.

رسانه‌های خبری در ایران در همان روز اول برگزاری نمایشگاه کتاب تهران خبر دادند که کتابی درباره زندگی آیت‌الله خامنه‌ای به «داغ‌ترین» و «خبرسازترین» کتاب نمایشگاه تبدیل و بااستقبال «بسیارخ

عکسی که ازخامنه‌ای در کتاب «شرح اسم» منتشر شده
وبی» مواجه شده است؛ انگار دولت با اعمال محدودیت‌های بی‌سابقه، خواسته بود نمایشگاه امسال را قرق و آماده برای عرضه این کتاب کند.
این کتاب که «شرح اسم» نام داشت، به زندگی رهبر کنونی ایران از بدو تولد یعنی سال ۱۳۱۸، تاانقلاب سال۱۳۵۷می‌پرداخت و عکس بدون ریش و سبیلی که از آیت‌الله خامنه‌ای در خبرهای مربوط به معرفی این کتاب منتشر شده بود، معروف‌تر از خود کتاب شد. این عکس مربوط به زمانی بود که رهبر جمهوری اسلامی در زندان‌های نظام سیاسی گذشته به سر می‌برد و آن زمان «ریش روحانیون را در زندان می‌تراشیدند».
برای اولین بار بود که در داخل ایران چنین کتابی با چنین موضوعی منتشر می‌شد؛ تا کنون هیچ کتابی با این حجم (حدود ٧٥٠ صفحه)، سند، عکس (که به قول ناشر، تاکنون کمتر فرصت انتشار پیدا می‌کرد) و تبلیغات درباره رهبر زنده جمهوری اسلامی منتشر نشده بود.
مشخص است که نویسنده این دست کتاب‌ها «نویسندگان معمولی» نمی‌توانند باشند؛ هدایت‌الله بهبودی، نویسنده کتاب «شرح اسم»، یکی از مسئولان دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری و کسی است که آیت‌الله خامنه‌ای سال ١٣٨٤ درباره او و یکی دو همکار دیگرش که در باره تاریخ جمهوری اسلامی می‌نویسند، گفت: «اگر بنده شاعربودم، یقیناً در مدح شماها، درمدح آقاى سرهنگى، درمدح آقاىبهبودى، درمدح آقاى قدمى، درمدح همین خاطره‌سازان و خاطره‌انگیزان قصیده مى‌ساختم؛ حقیقتاً جا دارد، چون كاربسیار بزرگ و بااهمیتى است.» رهبر جمهوری اسلامی به بهانه‌های مختلف، از کتاب‌های این نویسنده، مثل کتابی که بهبودی درباره سفر به مکه نوشته، تشکر کرده است.
همچنین ناشر چنین کتاب‌هایی هم «ناشران معمولی» نیستند؛ در خبرها نوشته شد که ناشر «شرح اسم» مؤسسه‌ای با نام «مطالعات و پژوهش‌های سیاسی» است که به وزارت اطلاعات وابسته است. گرچه ناشرانی مثل انتشارات سوره مهرِ حوزه هنری، انتشارات سروش صدا و سیما، یا ناشران دیگری که با یک واسطه، زیر نظر شخص رهبر جمهوری اسلامی اداره می‌شوند بالقوه می‌توانستند ناشر این کتاب باشند، اما عبارت «وابسته به وزارت اطلاعات» که در پس عنوان ناشر آمده بود، این کتاب را نزد هواداران رهبر جمهوری اسلامی از هر گونه تردید و شبهه، مصون می‌کرد.
اما جشن و پایکوبی برای عرضه این کتاب، یک روز هم به طول نکشید؛ بر اساس گزارش خبرگزاری مهر، در بعد از ظهر همان روز اول نمایشگاه، از عرضه «شرح اسم» جلوگیری شد، اما علت این امر اعلام نشد. فقط ناشر این کتاب بر سر درغرفه‌اش برگه‌ای نصب کرد و «اتمام کتاب» را خبر داد.
ده روز بعد، علت واقعی جلوگیری از عرضه کتاب زندگی‌نامه رهبر جمهوری اسلامی، با اطلاعیه از سوی دفترحفظ و نشر آثار آیت‌الله خامنه‌ای اعلام شد.
در این اطلاعیه‌، ضمن«قدردانی ازنویسنده وناشر كتاب»، آمده بود که کتاب «شرح اسم» دارای «اغلاط مختلف تاریخی وغیرتاریخی» است و ازمؤسسه‌ پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی که وابسته به دفتر رهبر جمهوری اسلامی است مجوز نگرفته است.
این اطلاعیه بدون ذکر هیچ موردی، ناشر را «متعهد به رفع اشكالات» کرد و از «عموم نویسندگان وناشران» خواست که اگر مایل به انتشار کتابی درباره آیت‌الله خامنه‌ای هستند«ازطریق هماهنگی و ارتباط بااین مؤسسه» آن را منتشر کنند.
شاید نویسنده و ناشر کتاب «شرح اسم» پیش‌بینی نمی‌کردند که دفتر آیت‌‌الله خامنه‌ای، این بار به جای تشکر، نسبت به انتشار آن اعتراض کند.
ناشر این کتاب تا کنون در این باره واکنشی نشان نداده، اما وزیراطلاعات، شخصی که حمایت ویژه آیت‌الله خامنه‌ای را در دولت احمدی‌نژاد به همراه دارد، به کلی مسؤولیت انتشار این کتاب را از عهده وزارتخانه متبوع خود برداشت و گفت: «وزارت اطلاعات ناشری ندارد.»
مگر کتاب «شرح اسم» چه ویژگی‌ای داشت؟
در خبرهایی که مربوط به انتشار این کتاب منتشر شد، قسمت‌هایی از مقدمه آن نیز آورده شده بود؛ بر این اساس، نویسنده سعی کرده بود در نوشتن زندگی‌نامه رهبر جمهوری اسلامی به «اخلاق حرفه‌ای» پایبند باشد و «موقعیت کنونی آیت‌الله خامنه‌ای براینکار سایه نیفکند».
با توجه به محدودیت‌های بسیاری که برای نوشتن چنین کتاب‌هایی در ایران وجود دارد، نویسنده اعلام کرده بود که «کمبود منابع»، «امساک برخی مراکز دست‌اندرکار» و«پریشانی وپراکندگی اسناد موجود» جزو دشواری‌های نوشتن کتابش بوده، زیرا او می‌خواسته «تمامی زوایای پیدا و پنهان زندگی شخصی ومبارزاتی» آیت‌الله خامنه‌ای راروشن سازد.
طبیعی است که چنین تصمیم و تلاشی، حتی از سوی نویسنده‌ای قابل اعتماد و نزدیک به قدرت، محکوم به شکست است.
آیت‌الله خامنه‌ای نه تنها بر کتاب‌هایی که درباره وی منتشر می‌شوند، حساسیت و نظارت دارد بلکه دفتر وی تمامی اخبار و نقل قول‌های رسمی و غیررسمی را که از رهبر جمهوری اسلامی در مطبوعات و رسانه‌ها منتشر می‌شود، کنترل و مدیریت می‌کند.
به عنوان نمونه، صدا و سیما و هیچ خبرگزاری در ایران اجازه ندارد، پیش از انتشار متن سخنرانی‌های آیت‌الله خامنه‌ای در سایت خبری دفترش، حرف‌های وی را نقل کند، یا به بازنشر فیلم‌ها و اسناد مربوط به گذشته و یا نقل قول از دیگران درباره آیت‌الله خامنه‌ای بپردازد.
سخت‌گیری درباره انتشار آثار و اخبار رهبر جمهوری اسلامی، در زمان رهبری آیت‌الله خمینی هم وجود داشت، اما با گسترش رسانه‌ها و سرعت انتقال اطلاعات، در دوران آیت‌الله خامنه‌ای روز به روز بیشتر می‌شود.
این همه هراس و محدودیت برای چیست؟
نکته‌ای که به طور خاص در مورد آیت‌الله خامنه‌ای می‌توان گفت این است که وی از خدشه‌دار شدن تصویر سیاسی و مذهبی خود بیمناک است؛ به ویژه آنکه در هیچ برهه‌ای از تاریخ جمهوری اسلامی، مشروعیت سیاسی و مذهبی رهبر، این چنین زیر سؤال نبوده است.
انتشار آزاد اطلاعات، اسناد و اظهارنظر درباره آیت‌الله خامنه‌ای، حتی از سوی نزدیک‌ترین یاران دوران انقلاب، نظیر اکبر هاشمی رفسنجانی و یا مسئولان دوره‌های مختلف جمهوری اسلامی مثل مهدی کروبی، می‌تواند پایه‌های قدرت سیاسی وی را متزلزل و به راحتی موجی را علیه وی در درون حکومت به راه اندازد.
به عنوان نمونه، فیلم و اسنادی که از جلسه مجلس خبرگان رهبری بلافاصله پس از درگذشت آیت‌الله خمینی وجود دارد، به خوبی نقش هاشمی رفسنجانی را در تعیین جانشین بنیانگذار جمهوری اسلامی نشان می‌دهد؛ امری که اکنون گفتن و مرورش، زیاد به مذاق طرفداران آیت‌الله خامنه‌ای خوش نمی‌آید.
غیرممکن است، اما شاید اگر در قدرت دفتر آیت‌الله خامنه‌ای بود، تمامی مدارک موجود را در اختیار می‌گرفت و تاریخ را در زمان و به شیوه‌ای که خود صلاح می‌داند روایت می‌کرد.
ضمن آن‌ که عدم انتشار اطلاعات درباره زندگی خصوصی، یکی از شگردهای چهره‌های مذهبی است که فقط منحصر به حوزه‌های شیعه نیست. این نوع پنهان‌کاری، در اذهان عوام، به مقدس‌نمایی و بری بودن از هر گونه آلودگی کمک می‌کند.
با این حال، همین مقدار محدودیت نیز باعث شده حتی سازمان‌ها، رسانه‌ها و نویسندگان مستقل و مخالف جمهوری اسلامی هم نتوانند تصویری کامل و همه‌جانبه از زندگی آیت‌الله خامنه‌ای ارائه دهند.
در این شرایط، هر گونه مستندی درباره رهبر جمهوری اسلامی، اعتبار کافی ندارد؛ آنهایی که وابسته‌اند جانبدارانه رفتار می‌کنند، و آنانی که مستقل و مخالفند، منابع لازم را در اختیار ندارند.
اما آن‌چه اغلب منتقدان بر آن اتفاق نظر دارند، این است که گذشته آیت‌الله خامنه‌ای که اکنون به مقام «رهبری» و «مرجعیت» رسیده، چندان ویژه و خاص این دو مقام نبوده است.
از نظر مبارزات سیاسی در دوران پهلوی، شخصیت‌های بارز دیگری بوده و هستند که سابقه و اهمیت بیشتری نسبت به آیت‌الله خامنه‌ای داشته‌اند، و از نظر تحصیلات حوزوی نیز پیشینه وی به قول آیت‌الله منتظری، «در حد مرجعیت نیست».
ضمن آن‌که برخی از گفته‌ها درباره زندگی آیت‌الله خامنه‌ای، او را بیشتر به داشتن «زندگی معمولی» نزدیک می‌کند؛ مثل استعمال دخانیات، علاقه به موسیقی یا حتی برخی از برنامه‌های روزانه‌اش.
به عنوان نمونه چند سال پیش، سرگروه سابق محافظان آیت‌الله خامنه‌ای در گفت‌وگویی، یک روز رهبر جمهوری اسلامی را روایت کرده بود که با انتقاد تند دفتر رهبری مواجه شد.
در این شرایط چه کتاب‌هایی درباره آیت‌الله خامنه‌ای منتشر می‌شود؟
از نظر تعداد، کم نیستند کتاب‌هایی که درباره رهبر کنونی جمهوری اسلامی منتشر می‌شود، اما به لحاظ کیفی دارای چند ویژگی معدود هستند.
علی‌رغم آن چیزی که هدایت‌الله بهبودی در مقدمه کتاب «شرح اسم» نوشته بود که سعی کرده «از محدوده ‌اسناد و خاطرات فرا‌تر» نرود و«کفش‌دار ذهنیت و خیال» نباشد، اغلب کتاب‌هایی که در ایران درباره آیت‌الله خامنه‌ای منتشر می‌شود، مبتنی بر قلم و خیال تسخیرشده از سوی قدرت است؛ به عبارت دیگر یک نظام ایدئولوژیک و سیاسی، فرم و محتوای این کتاب‌ها را بسیار به هم شبیه کرده‌ است، به گونه‌ای که می‌توان گفت در این زمینه «کتاب‌سازی» می‌شود.
همچنین انتشار این کتاب‌ها با سانسور موجود در زمینه نشر، نسبت معکوس دارد؛ یعنی هر چه سانسور بیشتر باشد، انتشار کتاب با موضوع آیت‌الله خامنه‌ای ساده‌تر و روان‌تر صورت می‌گیرد.
به عنوان نمونه، دو سال پیاپی است که در ایام نوروز، درست زمانی که تمامی اداره‌ها تعطیل است،از جمله اداره کتاب وزارت ارشاد که مسؤولیت بررسی کتاب‌ها را پیش از نشر دارد، فوراً کتابی با موضوع شعار سالانه آیت‌الله خامنه‌ای منتشر می‌شود. این امر، حتی انتقاد رسانه‌های نزدیک به حکومت را نیز در پی دارد که این نوع انتشار کتاب را «غیرقانونی» می‌دانند.
به علاوه، طی سال‌های اخیر، بخشی از نویسندگان نزدیک به حکومت به «کاتبان رهبری» تبدیل شده‌اند، نمونه آن کسانی مثل محسن مؤمنی، محمدرضا بایرامی، رضا امیرخانی و اکبر صحرایی هستند که با همراهی آیت‌الله خامنه‌ای در سفرهای استانی، کتاب‌هایی را در این باره نوشته‌اند؛ این کتاب‌ها به سبب اتفاقات تکراری که در تمامی سفرها افتاده، شبیه یکدیگر شده و سرشار از تمجید و ستایش از آیت‌الله خامنه‌ای است.
با وجود این، همواره مسئولان جمهوری اسلامی می‌گویند که درباره رهبر جمهوری اسلامی «حق مطلب» ادا نشده و به آیت‌الله خامنه‌ای در زمینه چاپ کتاب «ظلم»شده است.

samedi 12 mai 2012

اعتراف سیدحسن نصرالله:

با پول خامنه‌ای جنوب لبنان را ساختیم

سیدحسن نصرالله، دبیرکل حزب الله لبنان اعتراف کرد که هزینه بازسازی مناطق تخریب شده جنوب لبنان در جنگ با اسرائیل، توسط رهبر جمهوری اسلامی و حکومت ایران پرداخت شد. او این سخنان را شامگاه جمعه در مراسمی که به مناسبت پایان طرح "وعد" برای بازسازی منطقه جنوبی "ضاحیه" برگزار شد، بیان کرد.
ضاحیه منطقه ای شیعه نشین در جنوب بیروت است که از پایگاه های اصلی حزب الله لبنان است. سیدحسن نصرالله مطابق معمول سال های اخیر از طریق ویدئو کنفرانس در این نشست سخنرانی کرد. دبیرکل حزب الله لبنان از بیم ترور توسط اسرائیل در مجامع عمومی ظاهر نمی شود.
به گفته نصرالله، حزب‌الله برای "آغاز بازسازی منازل ویران شده در جنگ و بازگشت آوارگان و جنگ‌زدگان به منازل خود"، جدای از غرامت‌هایی که قرار بود توسط دولت این کشور پرداخت شود، طرح "وعد" را ایجاد کرد.
دبیرکل حزب الله به صراحت گفت که"تکیه ما در این زمینه همواره بر کمک ایران بود."
سخنرانی سیدحسن نصرالله توسط شبکه های ماهواره ای عرب زبان العالم (متعلق به جمهوری اسلامی) و المنار (متعلق به حزب الله لبنان) به طور زنده و مستقیم پخش می شد.
او در توضیح بیشتری درباره این کمک ها با نام بردن از رهبر جمهوری اسلامی به عنوان "امام خامنه ای" گفت که وی و همچنین رئیس جمهور ایران، "با کرامت فراوان" به درخواست برای بازسازی جنوب لبنان پاسخ گفتند.
دبیرکل حزب الله ادامه داد پس از آنکه "هزینه‌ها برای بازسازی ارسال شد" و به محض توقف حملات نظامی، کار باز‌سازی آغاز شد.
نصرالله با "قدردانی ویژه" از رهبری و ملت و دولت جمهوری اسلامی ایران گفت: "اگر حمایت مالی ایران نبود، ما کار را آغاز نمی‌کردیم و به این دستاوردهایی که رسیده‌ایم، دست نمی‌یافتیم."
او تاکید کرد که در ماههای اولیه بعد از جنگ بخش زیادی از مناطق آسیب دیده ترمیم شد و "این موضوع با کمک های مالی جمهوری اسلامی ایران" انجام شد.
در سخنان دبیرکل حزب الله لبنان اشاره ای به میزان کمک مالی رهبر جمهوری اسلامی برای بازسازی ویرانه های جنوب لبنان نشده اما سایت رجانیوز در تیرماه سال 1386 نیز خبر داده بود که نصرالله در همان هنگام و در بازدید از مرکز خیریه "خدیجه" در جنوب بیروت گفته بود که "همه اموالی كه تاكنون برای اجاره منزل موقت و تهیه لوازم منزل به آسیب دیدگان لبنانی در جنگ اخیر این كشور پرداخت شده، اموال شرعی واز طرف آیت الله خامنه ای بوده است."
حمایت از بدو تأسیس
تاکنون چند مرجع تقلید شیعه اعلام کرده اند که بخشی از "وجوهات شرعی" مسلمانان می تواند صرف بازسازی لبنان شود. از جمله آیت الله ناصر مکارم شیرازی که پس از جنگ مورد اشاره حسن نصرالله، اعلام کرد که یک سوم از وجوهات شرعی مربوط به سهم امام زمان، می تواند به این کار اختصاص یابد.
حمایت مالی حکومت جمهوری اسلامی از گروه هایی مانند حزب الله لبنان و حماس در فلسطین، با خشم و ناراحتی تعداد زیادی از مردم ایران و فعالان سیاسی و اجتماعی روبرو بوده است.
این عده از منتقدان با اشاره به فقر شدید تعداد زیادی از مردم در بسیاری از مناطق کشور و نیز مشکلات گسترده اقتصاد ایران، از اینکه دولت به جای حل این مشکلات، هزینه های فراوانی را در کشورهایی مانند لبنان، فلسطین، افغانستان، سوریه و... انجام می دهد، انتقاد می کنند.
جنگی مورد اشاره نصرالله به نام "33 روزه" مشهور است به نبردی گفته می شود که در سال 2006 میان ارتش اسرائیل و حزب الله لبنان در گرفت.
واحدی از چریک های حزب الله در 12 ژوئیه آن سال به داخل خاک اسرائیل نفوذ کرد، 3 سرباز ارتش این کشور را کشت و دو تن دیگر را اسیر و آنها را به داخل خاک لبنان منتقل کرد.
در واکنش به این مسئله، اسرائیل با مقصردانستن مجموعه دولت لبنان، یورش نظامی سنگینی را به این کشور با تمرکز بر مواضع حزب الله آغاز کرد.
در جریان این جنگ که با قطعنامه 1701 شورای امنیت سازمان ملل متحد در 14 اوت 2006 پایان یافت، نه مرزی جا به جا شد و نه هیچ کدام از طرفین به طور رسمی پیروز شدند.
هرچند به علت ایستادگی حزب الله لبنان و رهبر آن گروه بر مواضع خود و حفظ تمامیت ارضی لبنان در جریان جنگ، به قهرمانان جهان عرب ضد اسرائیلی تبدیل شدند.
سیدحسن نصرالله پیش از این نیز به طور رسمی اعلام کرده بود که اگر حمایت جمهوری اسلامی نبود، این گروه نمی توانست آنگونه که خود می گوید، پیروز نبرد 33 روزه باشد. کنفرانس 19 بهمن سال 1390 هم از طریق ویدئو کنفرانس و روی پرده بود.
نصرالله پنهان نمی کند که این گروه که توسط موشک های خریداری شده یا ساخته شده ایران تجهیز شده و به همین جهت هم توانستد در جنگ 33 روزه ضرباتی به امنیت اسرائیل وارد کنند؛ اگرچه آنگونه که نصرالله گفت از ایران دستور نمی گیرد.
او همچنین تایید کرد که گروه تحت رهبری وی، از سال 1982 انواع کمک های مالی، مادی و معنوی را از جمهوری اسلامی دریافت کرده است.
حزب الله در همان سال ها از ترکیب چند گروه چریکی لبنانی و با نظر مثبت آیت الله خمینی تاسیس شد. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به چریک های آن آموزش نظامی داد و جمهوری اسلامی سیل حمایت های خود را به سوی آن روانه کرد.
این کمک ها تا اواخر سال 90 خورشیدی همواره حمایت هایی معنوی و سیاسی خوانده می شد اما به دنبال سخنان آیت الله خامنه ای در نماز جمعه بهمن ماه سال پیش در تهران، نه ایران و نه حزب الله دیگر ابایی از اینکه ماهیت اصلی آنها را اعلام کنند، ندارند.
سید حسن نصرالله در آن هنگام در این خصوص گفت که "پیش از این نیمی از این سخنان را می گفتیم و در مقابل نیمی دیگر سکوت اختیار می کردیم. می گفتیم کمک سیاسی و معنوی وجود دارد اما هنگامی که از کمک مالی سئوال می شد سکوت می کردیم و پاسخ مثبت یا منفی نمی دادیم. اما اکنون که عالی ترین مقام در ایران از کمک به حزب الله سخن می گوید پس ما هم واضح خواهیم بود."
او در عین حال تاکید کرد که در مقابل این کمک ها "ایران تا کنون هیچ چیزی از ما نخواسته است."
نصرالله گفت که "در راستای فرمایشات روز جمعه مقام معظم رهبری" كه جمهوری اسلامی ایران از جنبش های مقاومت در لبنان و فلسطین حمایت می كند و در برابر این حمایت خواهان چیزی نیست " می توانم بگویم این اولین باریست كه از بالاترین مقام در جمهوری اسلامی اینگونه آشكار، عیان و شفاف چنین فرمایشاتی ایراد می شود."
مسئولان مختلف جمهوری اسلامی تاکنون به طور رسمی و غیر رسمی اعلام کرده اند که لبنان و حزب الله، خط مقدم جبهه جنگی احتمالی با اسرائیل هستند. آنها در عین حال مراقبت کرده اند این سخن را به گونه ای بیان کنند که زمینه را برای دردسرهای بیشتر حقوقی و سیاسی فراهم نکند.
البته تا پیش از تغییرات تازه ای که در فلسطین رخ داد همیشه از حماس و حزب الله لبنان به عنوان خطوط مقاومت یاد می شد ولی در چند ماه اخیر نه تنها حماس قدرت خود را علیرغم ایران به فتح واگذار کرد بلکه عملا قطر و ترکیه را بر ایران ترجیح داد و اینک روز به روز روابطشان سردتر می شود تا جائی که چند روز قبل اسماعیل هنیه تندرو ترین چهره حماس و که با هواداری ایران نخست وزیر آن کشور و حاکم غزه شده بود، آشکار ساخت که در صورت حمله اسرائیل به ایران، فلسطین وارد جنگ با اسرائیل نخواهد شد. هنیه گفت وظیفه ما حفظ منافع مردم فلسطین است.
دبیرکل حزب الله لبنان نیز تاکنون بارهابا اعلام حمایت از حکومت ایران در یک جنگ احتمالی با اسرائیل، گفته که "اگر به تاسیسات هسته ای ایران حمله شود رهبران جمهوری اسلامی ایران از حزب الله درخواست كمك نمی كنند. بلكه ما خودمان باید بنشینیم و فكر كنیم كه چه واكنشی باید نشان بدهیم." بعد از تحولات فلسطین این سئوال در ذهن ایرانیان به وجود آمده که آیا حزب الله هم روزی راه حماس را پی می گیرد.
پاسخ کارشناسان به این سئوال ایرانیان چنین است: اگر بشار اسد در سوریه سقوط کند و دولت عراق هم به راهی که از شش ماه قبل وارد شده ادامه دهد و جای خالی نفت ایران را در بازار جهانی پر کند می توان گفت تغییر عمده ای در سیاست خارجی ایران پدید می آید که ممکن است حاصلش دست برداشتن جمهوری اسلامی از حمایت حزب الله و تبدیل سید حسن نصرالله به یک مقتدا صدر دیگر باشد.


vendredi 11 mai 2012

پرویز شهریاری چهرهٔ ماندگار، استاد ریاضیات و سردبیر مجله‌های وهومن، دانش‌ و مردم و چیستا و از مبارزین پرسابقه ی اردوی چپ ایران روز جمعه در تهران گذشت ...


اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
آدينه ۲۲ ارديبهشت ۱٣۹۱ - ۱۱ می ۲۰۱۲



پرویز شهریاری چهرهٔ ماندگار، استاد ریاضیات و سردبیر مجله‌های وهومن، دانش‌ و مردم و چیستا و از مبارزین پرسابقه ی اردوی چپ ایران، پس از ٨۶ سال زندگی پربار علمی و فرهنگی، بامداد امروز، ٢٢ اردیبهشت‌ماه در بیمارستان‌ جم در تهران گذشت.
به گزارش ایلنا، وی که پیش از این نیز، چند بار دچار حملهٔ قلبی و مغزی شده‌بود، ساعت ۵ بامداد امروز، بر اثر سکتهٔ فلبی چشم از جهان فروبست.
پیکر این استاد ریاضیات، امروز، حدود ساعت ١۶ در آرامگاه زرتشتیان تهران در قصر فیروزه به خاک سپرده شد.
پرویز شهریاری، ریاضیدان و چهرهٔ ماندگار زرتشتی، در سال ۱۳۰۵ خورشیدی در کرمان‌زاده شد و نخستین کلاس کنکور ایران را به نام «گروه فرهنگی خوارزمی» ‌در ایران پایه‌گذاری کرد.
وی چندین سال سردبیر مجلهٔ سخن علمی نیز بود، نشریه‌ای که تا فروردین‌ماه ١٣۴٩ منتشر شد.
شهریاری همچنین دبیرستان‌های خوارزمی، مرجان و مدرسه‌ عالی اراک را نیز بنیان‌ گذاشت تا بتواند راه‌گشای دانش‌اندوزی فرزندان ایران‌زمین باشد.
این استاد ، با نگارش کتاب‌های ریاضی در درازای سالهای ١٣٣۵ تا ١٣۵٢ خورشیدی برای دانش‌آموزان و دانشجویان ایرانی، نقش مهمی در آموزش ریاضیات در ایران ایفا کرد.
وی که دکترای افتخاری ریاضیات را در سال ١٣٨١ خورشیدی از دانشگاه کرمان گرفته‏، تاکنون صد‌ها کتاب نوشته و برگردان کرده است وی با سردبیری مجله‌های وهومن و چیستا، سهم بسزایی در گسترش فرهنگ و دانش در سطح هازمان ایرانی داشته است.
پرویز شهریاری، چندین سال در دبیرستان فیروز بهرام، به دانش‌آموزان ایرانی، علم ریاضیات را می‌آموخت.
پرویز شهریاری در سال ١٣۴۵ خورشیدی نشان درجهٔ یک علمی را دریافت کرد و در سال ١٣٨۴ به عنوان چهرهٔ ماندگار علمی در رشتهٔ ریاضیات برگزیده شد.

روزنامه ی شرق در تاریخ شنبه ۲٨ خرداد ۱٣۹۰ ویژه نامه ای را در باره ی استاد پرویز شهریاری انتشار داده بود که در زیر آورده شده است:


پرویز شهریاری؛ نقطه سر خط...
پژمان موسوی


پرویز شهریاری! نامی بزرگ که تعظیم می‌طلبد و پاسداشت؛ افتخار می‌آورد و بزرگی. به رسم پیشینیانش که در دانش ریاضیات سرآمد هم‌عصران خود بودند، سرآمد هم‌عصران خود شد و نامی شد بلند در دانش ریاضیات این کره‌خاکی. مقاله‌ها نوشت، کتاب‌ها تحریر کرد و بسیار گفت تا ریاضی را از علمی در حاشیه به دانشی در متن آورد و پلی شد برای آشتی با ریاضیات برای مردمی که چندان هم نسبتی و علاقه‌ای با ریاضیات نداشتند. فهرست آثار ریاضی «استاد» را که مرور می‌کنی، به‌سختی می‌توانی تا به انتهایش برسی چه برسد به اینکه قصه مطالعه آنها را دانسته باشی. فرقی هم نمی‌کند که اهل فن ریاضی باشی یا نه. طرفه آنکه چه بسیار اساتید ریاضی که تا به حال فرصت مطالعه تمامی آثار استاد را هم نداشته‌اند و همچنان در آرزوی آن هستند...
اما پرویز شهریاری در ریاضیات خلاصه نمی‌شود؛ همو بود که با آگاهی طبقاتی، راه مبارزه سیاسی را از اوان جوانی در پیش گرفت و اجازه نداد که جبر جغرافیایی و خاستگاه طبقاتی، او را همچنان محصور در خود نگه دارد؛ این‌گونه بود که علیه هر آنچه «طبیعی» جلوه می‌کرد برآشفت و وضعیتی «دیگرگونه» را برای خود و مردمانش رقم زد؛ تاوان این کار را هم داد. بارها به زندان افتاد و ستم‌ها کشید. اما از پای ننشست. بر سر اعتقاد خود جانانه ایستاد. اما در این راه تنها یک فعال سیاسی نبود بلکه کتاب‌ها ترجمه کرد و مقاله‌ها نگاشت؛ هم روزنامه‌نگار بود و هم فعال فرهنگی. این‌گونه شد که پرویز شهریاری دیگر تنها برای آنان که دستی در ریاضی داشتند که برای همه مردم، نامی شد آشنا و بلند؛ تاثیرگذار و دغدغه‌مند...
پرویز شهریاری برخلاف بسیاری از هم‌نسلان خود که در سنین بالا، گوشه‌نشینی و انزوا و سرگرمی در زندگی روزمره را ترجیح می‌دهند، هنوز هم کار می‌کند، در متن است نه حاشیه و همچنان هم دغدغه کار فرهنگی دارد. فعالیتی که سال‌ها درگیر آن است و راه سعادت مردمانش را در گسترش آگاهی‌های عمومی از طریق آن می‌داند... پرویز شهریاری با نگارش و ترجمه صدها کتاب و مقاله و فعالیت‌ در عرصه‌های سیاسی، فرهنگی، علمی و روزنامه‌نگاری، بزرگ بوده است، بزرگ مانده است و بزرگ هم خواهد ماند... برماست که بزرگش داریم و پاسدار میراثش باشیم، میراثی بزرگ و ماندگار...


بر لبه تیغ زندگی کرده‌ام
حمید رضا محمدی


شناختم از نام بلند و بزرگ «پرویز شهریاری» تنها به کتاب‌های او محدود می‌شد، تا آنکه موفق شدم برای تدارک پرونده بزرگداشت او با او به گفت‌وگو بنشینم. پیرمرد ریاضیدان که این روزها به خاطر تغییر منزل چندان تمایلی به ملاقات در منزل ندارد، در دفترش در خیابان جمهوری تهران پذیرایم شد. همنشینی با او برایم بسیار لذت‌بخش بود و توانستم از رهگذر این گفت‌وگو بیشتر و بهتر با زوایای وجودی او آشنا شوم. البته در این راه اگر نبود کمک‌های بی‌دریغ رییس دفتر مجله چیستا، قطعا این گفت‌وگو به این شکلش میسر نمی‌شد. متنی که در ادامه می‌خوانید حاصل گفت‌وگوی صمیمانه «شرق» است با ستاره اعداد ایران؛ عنوانی که سیدعلی صالحی در وصف دکتر پرویز شهریاری ابداع کرده است... .

جناب استاد پرویز شهریاری! جنابعالی چهره شناخته‌شده‌ای برای ایرانیان هستید. اما از آنجایی که ممکن است بخشی از مخاطبان ما به خصوص نسل جوان، با جنابعالی آشنا نباشند، به عنوان مقدمه اگر موافقید می‌خواستم از دوران کودکی‌تان بدانم؟ اینکه دوران کودکی و نوجوانی‌تان چگونه گذشت و در چه خانواده‌ای پرورش یافتید؟

در دوم آذر ۱٣۰۵ در محله «دولت خانه» کرمان به دنیا آمدم. روشن‌ترین چیزی که از دوران کودکی‌ام به خاطر می‌آورم، فقر شدید خانواده‌ام بود. پدرم که روی زمین‌های اربابی کار می‌کرد، گهگاهی می‌توانست به خانه سر بزند. ششم ابتدایی بودم که پدرم را که ۴۶‌سال بیشتر نداشت، از دست دادم. او به خاطر برخوردی که با اربابش داشت از کار در مزرعه کنار گذاشته شد و مجبور شد در کارخانه بافندگی خورشید در کرمان کار کند و همین باعث مرگش شد. پس از آن زندگی برای ما سخت‌تر شد. مادرم بار کل خانواده را به دوش می‌کشید و ما نیز برای گذران زندگی ضمن تحصیل کار می‌کردیم.

فکر می‌کنید محیط خانوادگی‌تان در جهت‌گیری‌های بعدی شما در زندگی تا چه حد تاثیر‌گذار بودند؟

هیچ.


از دوران تحصیل‌تان بگویید. انتخاب رشته‌ و ادامه تحصیل در آن؟

من به ریاضی علاقه‌مند بودم اما به ادبیات و فلسفه عشق می‌ورزیدم. رشته ریاضی را انتخاب کردم؛ چرا که کلاس‌های ادبیات خیلی شلوغ بود. من با دشواری‌های مالی به سختی دوره تحصیلاتم را گذراندم. همزمان با تحصیل در رشته ریاضی، در ایستگاه راه‌آهن کارگر حمل و نقل بودم. یک روز پس از کار، در زمان استراحت مساله‌های ریاضی را با چوب کبریت روی خاک حل می‌کردم که یکی از کارکنان ایستگاه مرا دید و از من پرسید شما فالگیر هستید؟! زمانی که متوجه شد دانشجوی ریاضی هستم مرا به کارگزینی معرفی کرد و از آن پس به تدریس خصوصی پرداختم و توانستم مادر و برادرهایم را به تهران بیاورم. البته چون قبل از آن دانشسرای مقدماتی را در کرمان تمام کرده بودم، تعهد معلمی داشتم و پس از فارغ‌التحصیلی باید چند سالی در شهرستان‌ها کار می‌کردم که این داستانی جدا دارد و مربوط به پس از تحصیل من می‌شود.


از چه زمانی به نویسندگی و ایفای نقش در جهت خدمت به فرهنگ ایران علاقه‌مند شدید؟ انگیزه نخستین شما از نویسندگی چه بود؟

نخستین کتابی که نوشتم به نام «جنبش مزدک و مزدکیان» بود که در سال ۱٣۲۷ به چاپ رسید. نخستین مجله‌ای (هفته‌نامه) که سردبیر آن بودم «وهومن» نام داشت که به مدت یک سال منتشر شد. وهومن مجله‌ای در زمینه ایران‌شناسی، فرهنگی و اجتماعی بود. انگیزه من شناساندن فرهنگ و ادبیات ایران کهن و تلاش در راه تحقق عدالت اجتماعی بود و هست.
من چون معلم بودم به دشواری‌های کتاب‌های درسی پی بردم و تلاش کردم کتاب‌هایی ترجمه کنم. در آن زمان در اتحاد جماهیر شوروی سابق جنبش‌های علمی برجسته‌ای به ویژه در ریاضیات وجود داشت و به همین دلیل از اواخر سال‌۱٣٣۵ در زندان قزل‌قلعه زبان روسی را یاد گرفتم و پس از آزادی به ترجمه برخی از این کتاب‌ها پرداختم. البته چون زبان تحصیلی من فرانسوی بود، چند کتابی که در ابتدا ترجمه کردم از این زبان بود که اولین‌اش در سال‌۱٣٣۱ با نام «تاریخ حساب» نوشته رنه تاتون است که ترجمه آن در زندان و در سال ۱٣٣۱ صورت گرفت.


فکر می‌کنید چرا بخشی از نسل جدید ایران از ریاضی رویگردان هستند؟

من اعتقاد دارم ریاضیات آسان‌ترین درسی است که دانش‌آموزان می‌توانند یاد بگیرند. منتها سیستم آموزشی نادرست، بخشی از دانش‌آموزان ما را از ریاضیات گریزان کرده است. دبیرستانی در سر کلاس تنها دنبال نکته تستی است. شاگرد راهنمایی دنبال روش تستی است تا بتواند در امتحان ورودی مدارس نمونه قبول شود. از همه بدتر امتحان ورودی مقطع دکترا را هم تستی کرده‌اند. خب نتیجه‌اش همین می‌شود که می‌بینید. سیستم آموزشی نه‌تنها به دانش‌آموز بلکه به دانشجو نیز القا می‌کند که برای موفق شدن باید حفظ کنی و روش تستی یاد بگیری. روشن است که ریاضیات را باید فهمید و حفظ کردن طوطی‌وار نتیجه‌ای جز گریزانی از ریاضیات ندارد. من کتابی نوشتم به نام «روش‌های جبر»؛ این کتاب تا قبل از کنکور در بعضی از چاپ‌ها تا ۲۲‌هزار نسخه به فروش می‌رفت ولی از زمانی که کنکور فراگیر شده این کتاب کمتر مورد علاقه دانش‌آموزان است. آنها تست می‌خواهند و من به تست تن نمی‌دهم.


جایی در مورد شما خواندم که گفته بودید من در تمام زندگی خود در جست‌وجوی راستی‌ها، برلب پرتگاه حرکت کرده‌ام. معنای این سخن شما دقیقا چیست؟

در راه حقیقت جان انسان‌ها ریش می‌شود. در همین راه من هفت بار گرفتار شده‌ام.


از فعالیت‌های خود در عرصه فیزیک برایمان بگویید؟

در این زمینه چندین کتاب، مقاله، ترجمه و تالیف کرده‌ام که تعدادی از این کتاب‌ها عبارتند از: «سرگذشت حرکت»، «نظریه نسبیت در مساله‌ها و تمرین‌ها» و «در جست‌وجوی هماهنگی».


معمولا روزنامه‌نگاران انسان‌هایی هستند که در حیطه فعالیت‌های خویش کوشا هستند و کم پیش می‌آید که روزنامه‌نگاری استاد ریاضیات هم باشد. این دو را شما چگونه جمع کردید؟

به‌راحتی. من نخستین و آخرین نفر نیستم.


از فعالیت‌های سیاسی خود برایمان بگویید؟ اگر امروز به همان مقطع دهه ٣۰ بر می‌گشتید باز هم به همان شکل عمل می‌کردید؟

در حال حاظر بیشتر مانند همه انسان‌ها نگران هستم. یک قطبی بودن به نفع جهان نبود (به‌ویژه در خاور‌میانه). امروز می‌بینیم که چگونه اتحادیه اروپا و امپریالیسم تلاش می‌کنند بر حرکت‌های «آزادی‌بخش» خاور‌میانه تاثیر بگذارند و بهره‌برداری کنند.
من بارها گفته‌ام از زندگی گذشته‌ام راضی هستم. هرچند بر لبه تیغ زندگی کرده‌ام، هر بار که گرفتار شدم باز همان شیوه علمی و فرهنگی را پیش گرفتم. چطور انسان می‌تواند به گذشته خود پشت کند؟! شما به مجموعه کتاب‌ها و مقاله‌هایی که ترجمه کرده‌ام، نگاه کنید (بالغ بر ۲٨۰ کتاب و هزار مقاله). این مجموعه حاصل عمر من است.


آیا کتاب یا پژوهش دیگری را نیز در دست انتشار دارید؟

بله، امیدوارم فرصت چاپ آن را داشته باشم.


به عنوان یک نویسنده، آمار پایین مطالعه در ایران را چطور می‌بینید؟ فکر می‌کنید ریشه این موضوع بیشتر به مسایل اقتصادی بر می‌گردد یا مسایل فرهنگی؟

چند سال پیش دوستی تعریف می‌کرد برای کارخانه‌ای کتابخانه‌ای تدارک می‌بیند. چند بار هنگام غروب با اتوبوس کارگران عازم شهر می‌شود. پس از چند دقیقه‌ای که آنها با هم گفت‌وگو می‌کنند (آن هم درباره اوضاع بچه‌ها و خانواده و تدارک شام) چرت می‌زنند و می‌خوابند. ما از این مردم چه توقعی داریم؟! ما چند کارخانه تولید کاغذ داریم؟ و آیا آنچه داشتیم حفظ کردیم؟ به زندگی مترجمان و نویسندگان چقدر سامان دادیم؟
چندی پیش به رمانی که در آذربایجان (باکو) چاپ شده بود، نگاهی انداختم. تیراژ آن پنج هزار نسخه بود. همچنین با سردبیر یکی از ماهنامه‌های تاجیکستان با نام آموزگار آشنا شدم که نزدیک به صدهزار نسخه تیراژ داشت و با این وجود نگران به نظر می‌رسید. آنها به مطالعه کردن عادت دارند و این بسیار خوب است.
پس از انقلاب، هم تیراژ و هم عنوان کتاب‌ها بسیار خوب بود. جدا از مشکلات اقتصادی و فرهنگی به نکته دیگری باید اشاره کرد. برای نمونه من برای هر بار چاپ مجله «آشتی با ریاضیات» باید به وزارت فرهنگ و ارشاد مراجعه می‌کردم. آنها پس از بارها بررسی به من گفتند که در زمان جنگ آشتی نداریم. من به ناچار به جای عنوان «آشتی با ریاضیات»، عنوان «آشنایی با ریاضیات» را انتخاب کردم. در این ٣٣سال درباره ممیزی کم صحبت شده است.


با توجه به بازتاب‌های کتاب‌هایتان، فکر می‌کنید مردم ایران مردم اهل مطالعه‌ای هستند؟

نمی‌توان میزان مطالعه مردم را با کتاب‌های من ارزیابی کرد. این جاه‌طلبی است. اگر برای مردم کار می‌کنید هرگز بر آنان فخر نفروشید. من بارها درباره کنکور و کتاب‌های تست کنکور نوشته‌ام. سرانجام این کار را هم گفته‌ام.
پیش از انقلاب نظام آموزشی ما وابسته به آمریکا و غرب بود. با تاسف پس از انقلاب هم این روش ادامه پیدا کرده است. ما تنها از بچه‌ها می‌خواهیم که مطلب را حفظ کنند و این روش از عمومی شدن دانش جلوگیری می‌کند.
با در نظر گرفتن دشواری‌های عبور از کنکور، چگونه می‌شود از جوانان توقع مطالعه بیشتر داشت؟ جوانان به ناچار به بنگاه‌های تست کنکور مراجعه می‌کنند. ما باید روشی سازگار با شرایط موجود کشور را در نظر می‌گرفتیم.


بزرگ‌ترین دغدغه این روزهای شما را چه موضوعی تشکیل می‌دهد؟

با اینکه سردبیر چند مجله علمی، فرهنگی و اجتماعی بوده‌ام هرگز جواز مجله‌ای را نداشتم. امروز می‌خواهم بیشتر به کارهایم سامان بدهم. در اینجا چاپ مجله همیشه با دشواری‌هایی روبه‌رو بوده است. یک روز پیشه‌وری را در خیابان در هوای سرد دیدم که پالتواش را به دست داشت. به پالتو اشاره کردم و او پاسخ داد برای بدهی چاپخانه می‌خواهد آن را بفروشد.
در ضمن علاقه‌مندم چند کتاب علمی که به زبان عربی نوشته شده‌اند، به پارسی پاکیزه برگردان شوند.


مهم‌ترین نگرانی‌تان برای ایران امروز چیست؟

جنگ، نگرانی بشر است و ایران جزیی از جهان و وطنی هست مرا نامش ایران.


اگر امکان دارد یک روز کامل خود را با شرح اتفاقاتی که برایتان می‌افتد و برنامه‌هایی که معمولا در طول یک روز دارید را برایمان شرح دهید.

من هفته‌ای دو بار به دفتر مجله چیستا می‌روم. گفت‌وگو با راننده‌های تاکسی (به ویژه تاکسی‌ نارنجی) برایم جالب است. آنها از وقایع شهر سخن می‌گویند.
به علت مشکل بینایی چشم که سال‌هاست گرفتار آن شده‌ام، در دفتر مجله مقاله‌ها را برایم می‌خوانند و من ترتیب مقاله‌ها را می‌دهم. گاهی اوقات جوانانی که با کتاب‌هایم آشنایی دارند به دیدنم می‌آیند و خوشبختانه می‌توانم به نگارش مقاله‌ها و خاطراتم بپردازم.


حسن صانعی

آرامش استاد پرویز شهریاری آرامش کوه و دریاست. این آرامش ساری‌ست سرایت می‌کند به بیننده، شنونده و خواننده‌ آثارش. نمی‌دانم درون کوه و دریا، چه می‌گذرد. آشکار است پرویز شهریاری به وسعت و استقامت کوه و دریا زندگی‌ساز است و فقر و سیاهی‌ستیز. پرویز شهریاری تلاش خستگی‌ناپذیر و زلال مهربانی را پیش از آموختن، خواندن و نوشتن، از مادر، پدر و مردم محله و شهر خود آموخته است. آموخته است لب به شکایت نگشاید، آموخته است جز در برابر روشنایی و آگاهی سر خم نکند. آموخته است فقر و سیاهی تنها تنگدستی نیست.
پرویز شهریاری پرچمدار روشنایی و آگاهی‌ است. این را رفتار و آثارش می‌گوید. گسترد‌گی و تنوع زمینه‌های تلاش او از دو دو تا، چهار تا آغاز می‌شود و به سیر و سلوک در روابط جادویی عددها و قوانین آن ختم نمی‌شود. درست است استاد پرویز شهریاری ریاضیدان است. اما ریاضیدان سیاره گمنام در کتاب شاهزاده کوچولو نیست که مردها اجازه نمی‌دهند نه شاهزاده کوچولو را ببیند، نه بره گرسنه او را. پرویز شهریاری هر کجا به دیواره خاکی یا بتونی برمی‌خورد، برنمی‌گردد. او بر آن است خراش دادن دیوار با ناخن و مته و تفکر بیهوده نیست. پرویز شهریاری با پند و اندرز به پیشواز سیاهی و فقر نمی‌رود. می‌داند این معما از پیچیده‌ترین مجهولات و معادله‌ها‌ی خطی و غیرخطی پیچیده‌تر است. پرویز شهریاری باور دارد روشنایی و آگاهی زیر چلچراغ و تالارهای غرق نور کمتر به دست می‌آید. به مصداق «این خط را بگیر و بیا» روی خط روشنایی و آگاهی حرکت می‌کند. فقر و سیاهی تنها در بیغوله‌ها و نبود تحصیلات ابتدایی و عالیه خانه نکرده است. پرویز شهریاری تلاش کرده است به ندای چرایی زیستن و چگونه زیستن پاسخ دهد. پاسخ یک نسخه پاک و پاکیزه برای یک بیماری شناخته شده نیست که از داروخانه بگیری و تمام یا ناتمام.
شخم زدن زمین بی‌حاصل گاو نر می‌خواهد و مرد کهن. مرد کهن به شمع و چراغ دست یازیده است و در روغندان آن روغن تازه ریخته است. مشت بر هوا، گرهی نگشوده است. به تقریب می‌توان با اطمینان گفت کمتر دانش‌آموز یا دانشجویی جدی در ۴۰، ۵۰‌سال اخیر پیدا می‌کنی که از شیوه‌های یادگیری و یاددهی پرویز شهریاری بهره نبرده است. هنر استاد پرویز شهریاری، دانش او در زمینه‌ ریاضیات و علوم‌انسانی و اجتماعی، حتی سرگرمی‌ جانانه ریاضی خلاصه نمی‌شود. هنر او استمرار در شیوه نشر و انتقال دانش و آگاهی‌ است. سر و کله زدن با دانش‌آموزان و دانشجویان تیزهوش و ممتاز در مدرسه و دانشسرا البته مهم است اما هنر بزرگ‌تر در بالا کشیدن تنبل‌ترین شاگرد و سر به هوا‌ترین دانش‌آموز و دانشجو ا‌ست. در کارنامه پرویز شهریاری شمار این‌گونه دانش‌آموز و دانشجو اندک نیست. روز و روزگاری اگر قرار باشد به انتخاب دانش‌آموختگان تندیس معلمی فرزانه در وسط میدانی جلوه کند، به گمانم پرویز شهریاری در فهرست سه نفر اول قرار خواهد گرفت. حال پرسیدنی نیست، ما با پرویز شهریاری چه کردیم؟
پرویز شهریاری یاری فروتن است. یک زبان خاموش دارد، ۱۰ گوش شنوا. شنیده‌ها ممکن است با سلیقه‌ او همراه نباشد و آن را نپذیرد اما با حوصله گوش می‌کند. او در گفتن - سخن گفتن - خسیس‌ترین بزرگمردی است که می‌شناسم. در نشست‌های رسمی و غیررسمی کم پیش نیامده است دوستدارانش خواسته‌اند استاد صحبتی بکند. میان کف زدن‌ها، سرش را به احترام پایین آورده است، گفته است: تشکر، متشکرم. پرویز شهریاری بیشتر وقت‌ها جدی است اما اگر دست دهد آستین‌اش از طنز و لطافت خالی نیست. آشنایی، دو جلد کتاب از تالیفات خود را پیش استاد می‌آورد و می‌گوید لطفا بعد از مطالعه نظرتان را بگویید. ظرف دو هفته بعد مراجعه می‌کند. پرویز شهریاری می‌گوید، فرصت نکردم بخوانم. بار دوم به بار سوم و چهارم و چندم می‌رسد. روز موعود پرویز شهریاری به کتاب دوم اشاره می‌کند، می‌گوید این بهتر است، طرف خوشحال می‌گوید: ممکن است بفرمایید چرا؟ پرویز شهریاری می‌گوید دومی حتما بهتر است، راستش فرصت نکردم آن را بخوانم. اضافه کنم پرویز شهریاری لابه‌لای تاریخ و متون گذشته و حال کاوشگر زیبایی‌ها و نشان‌دهند، زشتی‌ها و فجایع است. سوژه شاه باشد یا رعیت، فرقی نمی‌کند. همیشه می‌توان برای بار چندم سخن نخست نشریه چیستا را با عنوان «اشاره» خواند. مختاری لبخند بزن یا مشت بکوبی به دیوار یا نگاهت راه بیفتد برود هر کجا.
به جایی می‌رسم
عقل به قدم نمی‌رسد
چهارپایه و کتاب چاره نمی‌کند
فارسی را از چپ به راست می‌نویسم
حوالی که نوشتن‌اش هم مشکل است
لبخند می‌زنم


مردی از تیره پیشگامان
محمدرضا طاهریان*


زندگی در جامعه مدرن برای عامه مردم واجد اقتضائاتی است؛ در روند رشد تکنولوژی و مدرنیزاسیون جامعه، عامه مردم نیز باید فرهنگ و دانش درخوری جهت استفاده مناسب از امکانات نوین به دست آورند. به ‌عنوان مثال اگر عده‌ای از افراد نیمه بدوی را در یک شهر امروزی و مدرن تنها بگذارند، شاید خیلی طول بکشد و شاید اصلا نتوانند از امکانات موجود در آن بهره بگیرند. فرهنگ‌سازی و ارتقای دانش عمومی برای استفاده بهینه از دستاوردهای دانش و تکنولوژی یکی از وظایف اصلی رسانه‌ها از جمله مجلات علمی است که مخاطب‌شان عموم مردم است. از سوی دیگر عده‌ای از نخبگان علم و فن معمولا در دوران کودکی و نوجوانی انگیزه‌ها، الگوها و اطلاعات اولیه خود را از منابع اطلاعات عمومی به ویژه نشریات کسب می‌کنند. اجرای این وظیفه به راحتی امکان‌پذیر نیست، بلکه با موانع بسیار مهم و جدی روبه‌رو است، اصل و عمده این موانع را با عنوان شبه علم دسته‌بندی می‌کنند. شبه علم بر دو زمینه عمده استوار است. ۱- جهل و سرخوردگی از واقعیت‌های موجود که افراد را به سوی خرافه‌های نوین می‌کشاند. این جعلیات لباس علمی بر تن کرده‌اند اما برای اهل فن قابل شناسایی‌اند. ادامه این راه حتی به خرافات سنتی مثل رمالی و فالگیری می‌رسد که هنوز هم می‌تواند بخشی از مردم را (اعم از دارا و ندار) به خود جلب کند. با توجه به نقش قاطع و تعیین‌کننده علم در زندگی بشر نقش شبه علم و خرافه‌های شبه علمی رو به افزونی است. ۲- اشاعه شبه علم با مقاصد تجاری بسیار رواج دارد. بعضی رسانه‌ها (ازجمله نشریات زرد) که نان خود را در تنور خبرهای داغ برشته می‌کنند، از جمله منابع تولید، انتقال خبرها و مطالب جعلی‌اند. در عین حال در موارد بسیاری حتی نشریات معتبر نیز با توجه به شکل ماهرانه‌ای که برای پردازش مطالب شبه علمی به کار می‌رود، دست به انتشار این مطالب می‌زنند اما عملا در خدمت مقاصد تجاری قرار می‌گیرند. این خبرها گاهی از اساس جعلی و گاهی هیپوتزی است که پشتوانه تحقیقاتی ندارد و معمولا از قول منابع دانشگاهی در کشورهای پیشرفته نقل می‌شود. خبرهایی مثل سرطان‌زابودن آمالگام دندانپزشکی یا تبلیغات بی‌رویه‌ای که توسط مافیاهای دارویی انجام می‌شود تا به مصرف بی‌رویه دامن بزند، اعلام اخبار اغراق‌آمیز و دروغین برای بالا بردن مصرف داروها از جمله موارد بسیار رایجی است که سلامت جسمی و روانی مردم را تهدید می‌کند. البته در مواردی که اثرات شایعه شبه علمی تاثیرگذار و فراگیر می‌شود معمولا انجمن‌ها و نهادهای معتبر علمی مثل سازمان بهداشت جهانی و... شایعات مزبور را تکذیب می‌کنند.
برای تحقیق و شناخت این موارد راه‌هایی نیز وجود دارد اما برای همه مردم قابل دسترس نیست. بر بستر چنین شرایطی که در جهان موجود است، انتشار نشریه علمی سالم و پربار نیاز به کادرهای قوی و معتقد دارد و در عین حال پشتوانه مالی نیرومندی را می‌طلبد.
سال ۷۶ بود که با چنین دیدگاهی امتیاز انتشار نشریه دانش و مردم را دریافت کردم. در ابتدای کار از عده زیادی اهل علم و نگارندگان برجسته نشریات علمی گذشته دعوت کردم تا در جلسه‌ای شرکت کنند. هدف من از این جلسه تبادل افکار و جلب همکاری این بزرگان بود. متاسفانه بسیاری از آنان از انجام این کار به ویژه به دلیل تجربیاتی که از عواقب مالی آن داشتند طفره رفتند. اما من کار را شروع کردم. شماره اول اگرچه پربار اما با مشکلاتی مواجه بود. دلم نمی‌خواست نشریه تعطیل شود. در این میان با توجه به سخنان پر امید استاد شهریاری به ایشان زنگ زدم و ایشان قبول کردند تا به عنوان سردبیر به انتشار مجله ادامه دهند. استاد شهریاری در مقابله با جنبه‌ها‌ی تجاری در نشریه تا آنجا پیش رفته‌اند که تاکنون حتی حاضر به انتشار هیچ آگهی تبلیغاتی (تبلیغات کالا) نشده‌اند.
به راستی انتشار این نشریه بدون اخبار داغ و شایعات شبه علمی بسیار دشوار بود و کار بزرگمردی مثل شهریاری بود که الان قریب به ۱۲ سال است که به خوبی از عهده آن برآمده است؛ کاری که نه انگیزه مادی دارد و نه به کسی چون شهریاری اعتبار می‌دهد، بلکه استاد شهریاری کسی است که به اعتبار او این نشریه منتشر می‌شود. استاد شهریاری در کنار کارهای علمی و اجتماعی متعددی که داشته است و هنوز به آن ادامه می‌دهد. کار روزنامه‌نگاری را از سال ۱٣۲۵ شروع کرد. ایشان در زمینه مطبوعات علمی در نشریاتی مانند وهومن، برهان، دنیای دانش‌آموز، سخن علمی، آشتی با ریاضیات، آشنایی با ریاضیات، نشریه‌های جانبی دانشگاه آزاد، نشریه آشنایی با دانش و بالاخره مجله دانش و مردم در مواردی به عنوان همکار و عمدتا به عنوان سردبیر فعالیت کرده‌اند. این نشریات غیر از نشریات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی (مثل چیستا) است که با همت ایشان منتشر شده است. البته فعالیت‌های شهریاری در این محدوده نمانده است. استاد شهریاری ۲۶۲ کتاب در زمینه‌های مختلف فرهنگی – اجتماعی و عمدتا در زمینه‌های علمی تالیف و ترجمه کرده‌اند. در کنار این همه فعالیت انتشاراتی – فعالیت‌های وسیعی در زمینه‌های سیاسی- اجتماعی و به ویژه آموزشی در مقاطع دبیرستان و دانشگاهی به‌عنوان موسس، مدرس و استاد داشته‌اند.
استاد شهریاری در خانواده‌ای زحمتکش به دنیا آمد. پدر او کشاورزی سربلند بود که پس از درگیری با مالک مربوطه- کشاورزی را رها کرد و در کارخانه نخ‌ریسی به‌عنوان کارگر استخدام شد و دو سال طول نکشید که در اثر مشکلات ناشی از کار درگذشت. مشقات دوران کودکی شهریاری در زیر سایه بلند مادر فداکارش طی شد و پرویز برای ادامه زندگی و ادامه تحصیل به کارهای بسیار سخت از جمله کارگری ساختمان و کار در کوره‌پزخانه روی آورد. سختی‌های زندگی موجب اعتقادی عمیق او به عدالت اجتماعی شد و به خاطر همین امر از سال ۱٣۲٨ به بعد بارها به زندان رفته است. پنج خواهر و برادر او به خاطر فقر در دوران کودکی جان دادند اما او ماند تا یکی از شارحان و پشتوانه‌های دانش در کشورش باشد. استادشهریاری از جمله کسانی است که به عنوان چهره ماندگار انتخاب شده و از دانشگاه کرمان درجه دکتری افتخاری دریافت کرده است. امید است با حمایت دل‌سوختگان دانش بنیاد پرویز شهریاری برای حفظ و اشاعه دستاوردهای علم سامان بگیرد.
*مدیرمسوول نشریه دانش و مردم و سردبیر مجله دندانپزشکی امروز


شهریار درآمیزی فلسفه و علم
بهزاد فراهانی


بدیهی است اگر می‌توانستیم حکمت عامیانه را با حکمتی که در فلسفه‌ اشراقی این دیار به کف آورده‌ایم درآمیزیم، روزگار بدین‌ کج مداری بر میهن ما نمی‌گذشت. شاید منظورم آن کاری است که شیخ‌ مصلح‌الدین در گلستان انجام داده است. ما در این دیار هرگز نتوانستیم فاصله‌ روشنگران فکرت و اندیشه را از مردمان برداریم و درآمیزی یگانه‌ای را در میدان ادب و فرهنگ به‌بار آوریم. یکه‌تازان خرمن پاکدانی‌ ما، هر چه افزون‌تر یافتند، به جای نزدیکی به توده‌ها پا به یکه‌تازی فردی گرویدند یا برپای اریکه‌نشینان تکیه زدند و وای بر ما که هر که بر سفره رنج مردمان زانو زد و رفت تا زنجیر رنج از کتفان آنان بگیرد، به خونش کشیدند. فاجعه نخبه‌کشی آن هم با دست خودی‌ها و با اشارات اریکه‌نشینان، گزیده آمد و تیغ تیزش رنگین شد و رفت.شهریاری، شهریار درآمیزی فلسفه و علم با حکمت عام بود و هنوز هم... هرگاه در محضرش به رسم مکتب‌خانه‌ای که دیده‌ام زانو زدم، این معنی دستاورد آن
دو زانونشین بوده است. و شگفتا که هرگاه فلسفه در هم سویی با نسل‌ها کارآمد نیامد، ریاضیات را به یاری خواند. و تازه همه دانشش با درآمیزی تاریخ بود و نقالی سینه‌به‌سینه که خود ابزار هنرمندان تاریخ‌نگار ما بود. لحن مهربان و صدای رسا، با یاری واژگانی که از گاتاها تا امروز، خوشه‌چین بوده است و معماری کلیدش عطر پاک اساطیری گرفته است. بر آن سر نیستم که در سوگش زار بزنم، بل در آن هوایم که پاس بدارم آموزگاریش را و متانت بی‌ادعایش را. فیلسوفی مردم‌خوی و مردم‌خواه که لبخندش خروار و چاشنی دانسته‌هایش به هنگام پیشکشی بی‌مرز است. در سال‌هایی که فرهیختگی را به خوبی پاس نداشتند، هیچ جریده‌ای در حد و اندازه چیستای شهریاری که هر خطش، سنگین سنگین، فرهنگ و دانش و سیاست بود به دست‌مان نرسید و دریغ که دست یاری ما کوته بود. هرگاه که در کنارش بوده‌ام، روز، نه! که ماهی را به سرشاری گذرانده‌ام. احسان طبری را می‌مانست که در کوچه‌پس‌کوچه‌های تهران مخوف، به بود و نبود، داشته و نداشته‌ مردمان از مزدک تا امروز سرک می‌کشد و راه می‌جوید و چاه می‌نماید. و اسفا که نه یاریش دادند و نه بار از دوشش کاستند. مرگ‌شان باد آنان که اگر درب خانه‌اش کوفتند نه برای استمالت بود بلکه برای رنجاندنش بود. چیستاهای شهریاری قابلیت آن را دارد که همچون «پیام نوین» م.الف. به‌آذین زخم‌دیده دوباره و سه باره چاپ گردد و به دست نسل‌های نوین سپرده شود و راه و رسم زندگی و زایندگی به‌پا بیاموزاند. درود و سه‌رود و سیصد درود بر میهنم که هر روزش فراتر از دوش فرزندانی خردورز و فرزانه از این دست می‌پروراند. و همچون گل سرخی در مرداب ناسپاسی این ملک به تماشا می‌گذارد. کوچک‌تر از آنم که ستایشگر خردمندی چون او باشم، اما این چند خط را به نمایندگی از دلباختگان فراهان به رنج و پیکار بی‌امانش پیشکش می‌کنم و می‌بالم که به دوران زیستم که دستم از هم‌سفره شدن با او کوتاه نبود. امید که دلشدگانی چون من و ما را از کاروان مریدانش نکاهد و همچنان میهمان‌گاه و بی‌گاه خرمن دانش و هنر و فضیلتش باشیم.
پایان شهریور۹۰


میزان شأن آدمی
ایرج پارسی‌نژاد منتقد و زبان شناس


من دیده‌ام بسیار مردانی که خود میزان شأن آدمی بودند وز کبریای روح برمیزان شأن آدمی بسیار افزودند
به تعبیر «سایه»، شاعر دانا و دردمند روزگار ما، پرویز شهریاری از مردانی است که میزان شأن آدمی است. من ۴۰سال پیش (سال ۱٣۵۰) به دعوت او به گروه فرهنگی مرجان پیوستم. او برنامه «شهر آفتاب» مرا در تلویزیون دیده بود. در آنجا به سراغم آمد. من در آن برنامه کتاب‌های تازه را بررسی می‌کردم. گفت که دیگر رغبتی به همکاری با «گروه فرهنگی خوارزمی» که خود بنیان‌گذارش بود، ندارد. او که در پی دانش و دانایی بود اغراض سودجویانه همکاران خود را برنتافته بود. می‌خواست گروهی بسازد که همه معلمان در سود حاصل از کارشان سهیم باشند. می‌دیدم که او به راستی به حقوق معلمان باور دارد. می‌خواست که در این راه من همکارش باشم. می‌گفت که معلمان از زحمتکش‌ترین طبقات مردم ایرانند. آدمیزادگانی رنجبر و ساده‌دلند که جماعتی شیاد به نام «گروه فرهنگی» از ایشان بهره‌کشی می‌کنند. کار را معلمان می‌کنند و سود را آن بیکارگان می‌برند. به او گفتم چرا در این «شرکت سهامی مرجان» جز معلمان، دوستان خود را هم فرا نخوانیم؟ پذیرفت. چنین بود که من از دکتر پرویز خانلری، دکتر محمدجعفر محجوب، دکتر حمید عنایت، دکتر حسن مرندی، نجف دریابندری، جهانگیر افکاری و بسیارانی دیگر درخواست کردم که به گروه مرجان بپیوندند.در گروه زبان و ادبیات فارسی از خوش‌فکر‌ترین معلمان که خود همه اهل شعر و سخن بودند به همکاری فراخواندم. از میان ایشان می‌توانم از محمد زهری، محمد حقوقی، منوچهر نیستانی و اصغر واقدی یاد کنم که دریغا هیچ‌ یک از ایشان در میان ما نیستند. برای کتاب جنب درسی ادبیات فارسی جُنگ مرجان را تهیه کردم که در برگیرنده بهترین نمونه‌های شعر و داستان و ترجمه زمانه بود. آوازه این جنگ، که تنها برای مطالعه بچه‌های مرجان تهیه شده بود، چنان پراکنده شد که انتشارات امیرکبیر آن را در شمارگان بسیار نشر کرد.ناگفته نماند که من این کارها را همه با یاری و پشتیبانی پرویز شهریاری می‌کردم که آموزش را تنها در کتاب‌های درسی رسمی نمی‌دید. او «جُنگ مرجان» را وسیله‌ای برای پرورش فکر جوانان می‌خواست. همان‌گونه که در کار خود نیز تدریس ریاضی را وسیله‌ای برای رشد و پرورش فکر تحلیلی و استدلالی و منطقی می‌دانست. شهریاری آفت عقب‌ماندگی جامعه ایرانی را نادانی می‌داند. چنین است که او همه زندگی خود را بر سر دانش و دانایی فرزندان ایران گذاشته است. اگر به مسلکی دل‌بسته و به خاطر آن به زندان رفته و شکنجه دیده تنها برای پیکار با نادانی بوده است. برگ‌‌برگ کارنامه پربار او، که بیش از ٣۰۰کتاب و هزار مقاله را در خود دارد، به این خواست او برای پیکار با نادانی شهادت می‌دهد. پرویز شهریاری آموزگاری است که از ژرفنای رنج برخاسته، با دستانی تهی زندگی‌اش را ساخته و به پایگاه ارجمند دانش و دانایی رسیده است. اما او تنها در بند خود نبوده است. همیشه نگران زندگی و آینده دشوار مردم ایران بوده.بیاموزیم از او بردباری و شکیبایی را، فروتنی و مهربانی را و دل بستن به کارهای بزرگ را. او میزان شأن و شرف آدمی است.


به احترام پرویز شهریاری
شهریاران
سیدعلی صالحی


می‌توانم به رسم بسیاری مثلا بگویم هر صد سال شاید یکی چون «او» در این دیار دیده به دنیا بگشاید و می‌توانم همه عبارت‌های اشباع‌شده پر تعارف و تکلفی از این دست را بر سفیدی این سیاهه احضار کنم. یکی از آن هزار و یک عبارت همین است که «ایشان» را به این روزگار درنیافتند و درک حضور «استاد» آسان نبوده و نیست و «پرویز شهریاری» چقدر از این نوع چیدمان کلمات و حرام کردن واژه‌ها و معانی مستعمل بیزار است. حالا اصلا این مقدمه‌چینی نشکن برای چیست؟! بروم سر اصل علاقه، سر اصل مطلب، مزمور دانایی. اول یک حرفی دارم که دلنشین است به گمانم. چند وقت پیش چند کودک خیابانی دیدم (انگار مثلا برای نخستین‌بار است باز مثلا) دیدم مثل همیشه... یا گل می‌فروشند یا سقز، یا فال، فال حافظ. یادم رفت که این کودکان را باید سرپناهی باشد، حق و حقوقی باشد، درس و مشق و مدرسه‌‌‌ای باشد. فقط رفتم این سمت که عجب، حافظ بعد از اوه... آن همه قرن هنوز نان‌آور عده‌ای است، به این می‌گویند: شاعر...! بعد یاد خودم افتادم که سالیان دور کارم همین بود از شش سالگی: شاگردی، آب‌یخ فروشی، فال، کار و رنج... که اصلا فکر می‌کردم زندگی همان است که من دارم. بعد در دوره دبیرستان، معلم همکلاسی‌های خود شدم، مدرس جبر، هندسه مثلثات. رشته‌ام ریاضی بود و تدریس خصوصی، ساعتی پنج تومان، خیلی بود به سال ۵۱ تا ۵۴ خورشیدی. پنج تا تک تومان برابر با پانصد ریال خالص بود و حرفم این بود که اگر روزی پرویز شهریاری را پیدا کنم دستش را می‌بوسم، زیرا کتاب‌های ریاضی او را که به زبان ساده بود، می‌خواندم و هم به طریق او تدریس می‌کردم. در ریاضیات خروجی درست و نتیجه صحیح و جواب مطمئن و علمی مهم بود، نه راه و مسیر حل مساله. در آن سال‌های دور، در مسجدسلیمان، تنها یک معلم ریاضی وجود داشت که اعداد را با ترکه می‌شمرد و ارقام را با لبه تیز خط‌کش. اما خارج از کادر رسمی، دو نوجوان به یاری دوستان خود می‌رسیدند: اول: حسین دیناروند (همکلاسی‌‌ام که روانش شاد باد تا ابد) و دوم: من! حسین می‌گفت: تو شاعری، روی‌ات باز است، دخترها را تو درس بده! تمام کردن هر کتاب به شرط قبولی در امتحان نهایی، دستمزد ما دویست تومان نقد. گاه از دانش‌آموزان فقیر هیچ که هیچ، لوازم‌التحریر هم برایشان می‌خریدیم و این همه را از آثار ریاضی آسان پرویز شهریاری بزرگ داشتیم. هر دانش‌آموزی که در امتحانات ریاضی قبول می‌شد، در دل و جانم هزاران بار دست این آموزگار عزیز را می‌بوسیدم. ما را نجات داده بود، با آسان‌ترین روش‌ها و شیرین‌ترین کلمات: ساده و عمیق!
من و حسین دیناروند هر سال دو، سه بار می‌آمدیم اهواز و در کتابفروشی‌ها پی نام پرویز شهریاری می‌گشتیم. هر کتاب تازه‌اش، چراغی بود نامیرا، روشن و ماه. شهریار علم! چه می‌دانستم چند سال بعد انقلاب می‌شود، چه می‌دانستم دانشگاه قبول می‌شوم، چه می‌دانستم اسیر خاک تهران؟! و چه اسارت دلنشینی! واقعا چه می‌دانستم یک روز پروفسور پرویز رجبی گرامی... می‌آید دستم را می‌گیرد، می‌گوید کار نکن، همین‌جا فقط شعر بگو! و... شگفتا یک روز گفت: برویم پیش پرویز شهریاری، او هم مثل لیلی (دکتر لیلی هوشمندافشار، همسر پرویز) شعرهای تو را دوست دارد. گفتم: برویم. وسط راه، توی همان فولکس‌واگن استیشن نقره‌ای، جای شاگرد راننده، با تردید پرسیدم: کدام پرویز شهریاری؟ - حالا داشتیم می‌رسیدیم خیابان مژده- گفت: پیر و معلم و بزرگ من است. همان ریاضیدان نامدار.!
باور کنم!؟ چرا هر چه آرزو می‌کنم برآورده می‌شود؟ نسل‌های بسیاری به این آموزگار بی‌همتا مدیون‌ هستند و رسیدیم، هرگز قدرت استتار بغض‌ها و گریه‌هایم را نداشته‌ام. تقصیر پدرم بود، او هم عاطفی مثل شبنم بهار در تکلم طلوع! خودم را کشتم تا بغضم را فرو دادم. دست شهریاری بزرگ را نبوسیدم. در ذهنم به این کار باور داشتم، اما رسم رنج‌آوری است. فقط نشستم و تلاش کردم. برای «آشنا» نوشابه می‌آورد، برای «نزدیکا» چای.
و برای کسانی که دوست می‌دارد «قهوه» و برای همه: من، پرویز و پرویز، قهوه آورد. خودش هم پذیرایی کرد. فقط یک‌بار گفتم آقای شهریاری، من شما را دوست می‌دارم و هیچ نگفتم دیگر. او آموزگار بزرگی است برای بسیاران تا هنوز و همیشه، همچنان که پرویز رجبی و لیلی هوشمندافشار. به خیر و خوبی باد هر نام که منشاء دانایی است، که مأوای محبت است، که خانه‌زاد خرد!


خاطره اولین کتاب پرویز شهریاری در گفت‌وگو با عبد‌الرحیم جعفری
مولف منظم
حمیدرضا محمدی


وقتی در مطالعاتم برای تدارک این پرونده دریافتم که نخستین کتاب ترجمه دکتر پرویز شهریاری به دست استاد عبدالرحیم جعفری بنیان‌گذار انتشارات امیرکبیر طبع یافته است، درنگ را جایز ندانستم و با او تماس گرفتم تا خاطره انتشار نخستین کتاب او را به عنوان ناشر جویا شوم؛ کتابی که شهریاری در سال‌های زندان خود ترجمه کرده و پس از آزادی آن را برای انتشار فرستاده بود. تنها می‌توانم بگویم که یا للعجب به این حافظه! چرا که تمام وقایع مربوط به انتشار این کتاب را با جزییات برایم تعریف کرد و ثابت کرد که هنوز هم حافظه نسل قبل بسیار بیش از نسل به اصطلاح امروز است! نوشته زیر، حاصل همین گفت‌وگو است:


آقای جعفری، ظاهرا اولین کتابی را که پرویز شهریاری ترجمه کرد، شما منتشر کردید. آن کتاب چه بود؟

کتاب «تاریخ حساب» اثر رنه تانون از مجموعه «چه می‌دانم؟» بود که بنا به توصیه دوست بسیار خوبم مرتضی کیوان، آن را به پرویز شهریاری سپردم.


اما اولین دیدار شما با شهریاری کجا بود و چگونه اتفاق افتاد؟

سال ۱٣۲٨ بود که او در یکی از دبیرستان‌های شبانه در خیابان شاه‌آباد تدریس می‌کرد. در یکی از همین شب‌ها به محل مدرسه رفتم و چون هنوز او را از نزدیک ندیده بودم، منتظر ماندم تا از سر کلاس صدایش کنند و وقتی دیدمش، چهره‌ای متبسم و آرام داشت و پس از اینکه کتاب را تورقی کرد، ترجمه‌اش را قبول کرد. جالب است بدانید که در حین ترجمه شهریاری به زندان افتاد و پس از اینکه از زندان و به جرم مبارزه با رژیم شاه آزاد شد، ترجمه را تمام کرد و کتاب را هم همان زمان منتشر کردیم که این کتاب با استقبال زیادی هم مواجه شد.


و آیا پس از آن همکاری‌اش با شما ادامه پیدا کرد؟

بله، او کتاب‌های حل‌المسایلی را تالیف می‌کرد و به امیر‌کبیر واگذار کرد که مجموعا بر ۲۴ جلد بالغ شد. البته کتاب‌هایی را هم به مدد او منتشر کردیم به نام «کتاب‌های سیمرغ» که مجموعه کتاب‌هایی بود جیبی و ارزان در رشته‌های گوناگون علمی و تحقیقی.


ویژگی بارز پرویز شهریاری را که هنوز هم در ذهن شما مانده، به نظر شما چیست؟

شهریاری یکی از منظم‌ترین مولفان ما بود و ما در تصحیح کتاب‌های او هیچ‌گونه گرفتاری نداشتیم و این همان خصوصیت شاخصی بود که هنوز هم پس از سال‌ها از وی در ذهن من باقی مانده است.


گفت‌وگو با میلاد درویش، کارگردان مستند پرویز شهریاری
بیدار شدن برای آغاز امروز زیبا
علی غرضی


وقتی با «میلاد درویش» کارگردان مستند پرویز شهریاری تماس گرفتم و از تدارک پرونده‌ای برای پرویز شهریاری با او سخن گفتم، از ایده ما برای تدارک این پرونده استقبال و برای گفت‌وگو با ما بی‌هیچ درنگی استقبال کرد. آنچه در ادامه می‌آید گفت‌وگویی است کوتاه با او که در دفتر مجله چیستا انجام گرفت.


آقای درویش! برای ورود به بحث از نخستین دیدارتان با پرویز شهریاری برایمان بگویید؟

قبل از هر چیز این را بگویم که من قبل از مطالعه آثار استاد شهریاری، علاقه چندانی به ریاضیات نداشتم و بیشتر از آن گریزان بودم اما وقتی نوشته‌های ایشان را خواندم، بیشتر از اینکه به ریاضیات علاقه پیدا کرده باشم، عاشق شخصیت و منش ایشان شدم و خیلی دوست داشتم که ایشان را از نزدیک ملاقات کنم تا اینکه بالاخره توانستم که به منزل‌شان راه یابم. تاریخش را هم دقیقا به یاد دارم، نهم تیر‌ماه ۱٣۷۹. وقتی وارد شدم به شدت احساس حقارت می‌کردم. زیرا تصور می‌کردم که او آنقدر بزرگ است که باید در مقابلش حقیر بود؛ این احساس طوری بود که من به شدت عرق کرده بودم و می‌ترسیدم. اما اتفاقی برای من افتاد که نظر من را کاملا تغییر داد. همان‌طور که می‌دانید قهوه‌ها و شیر قهوه‌های ایشان بسیار معروف است و وقتی خواستند که برایم شیر قهوه بیاورند، گفتم که استاد من به خاطر عقایدم، گیاهخوارم و شیر نمی‌خورم و ایشان هم به راحتی و با گشادگی به عقیده و تفکر من احترام گذاشتند و این برای من بسیار مهم بود و ارزش بالایی داشت و این‌گونه بود که نخستین دیدار من با استاد رقم خورد.


جرقه ساخت فیلمی مستند درباره زندگی دکتر شهریاری، چطور در ذهن شما زده شد؟

من سابقه روزنامه‌نگاری هم دارم و در روزنامه‌های آفرینش، آیندگان، نسیم صبا و نشریه امرداد قلم زده‌ام. در سال ٨۲ وقتی در روزنامه صبا بودم به آقای منتجب‌نیا که آن زمان مسوولیت روزنامه را بر عهده داشتند، پیشنهاد دادم که مصاحبه‌ای را با پرویز شهریاری انجام داده و در روزنامه به چاپ‌ برسانیم. در ابتدا موافقت نکردند و بسیار رفتم و آمدم که عاقبت راضی به انجام کار شدند. البته متن گفت‌وگو به دلایل سیاسی، با تغییرات فراوان به چاپ رسید و همین جرقه‌ای شد در وجودم که بیایم و زندگی ایشان را به تصویر بکشم.


آیا قبل از این هم فیلمی ساخته بودید؟

البته من به لحاظ کاری، تیزر‌های زیادی ساخته بودم اما اگر منظورتان فیلم مستقل باشد، بله پیش از آن، چهار مرتبه پشت دوربین قرار گرفته بودم.


دقیقا چه سالی مراحل ساخت فیلم آغاز شد؟

سال ٨۲ بود که مطالعات و پژوهش‌هایم را آغاز کردم و بیش از همه از خود استاد در این راه بهره بردم؛ چرا که ایشان با مناعت طبع و بزرگواری از هیچ کمکی دریغ نمی‌کردند و خود یاری‌گر من بودند. البته مراحل اصلی کار در فاصله سال‌های ٨۵ تا ٨۹ به انجام رسید و سه سال‌ پیش از آن، بیشتر تحقیقاتی بود که به شکل انفرادی انجام دادم.


نخستین اکران مستند در کجا بود؟

نخستین اکران ما در دبیرستان فیروز بهرام بود که با حضور خود استاد برگزار شد. جالب و البته تاسف‌برانگیز است که برایتان بگویم که وقتی پیش از ساخت فیلم روزی استاد در دبیرستان به سخنرانی پرداختند، هیچ‌کس از دانش‌آموزان آنجا، استاد را نمی‌شناختند جز یک نفر که او هم به واسطه بدگویی‌های پدرش شناخت درستی از ایشان نداشت و همین عاملی شد که من مقصود اصلی‌مان برای ساخت فیلم را بچه‌های فیروز بهرام قرار دهیم. پس از این، فیلم در دانشکده هنر‌های زیبای دانشگاه تهران، دانشگاه هنر، سینما فلسطین، خانه هنرمندان ایران، تعاونی اهل قلم و اندیشه و آموزش و پرورش منطقه ۱۵ هم به نمایش درآمد.


آیا فیلم‌تان جایزه‌ای را هم دریافت کرده است؟

در سال ٨۶ بهترین فیلم جشنواره فرهنگ و رسانه وزارت علوم و در سال ٨۷ هم نامزد بهترین فیلم جشنواره رشد.


آیا در روند ساخت، با مصایبی هم روبه‌رو شدید؟

بله، جدا از اینکه این مستند ۱۲ بار اصلاحیه خورد و زمانش از ۹۷ دقیقه به ۵٣ دقیقه کاهش یافت، قرار بود در جشنواره‌های سینما حقیقت و جشنواره اوچا (فعالیت‌های انسان دوستانه ملل متحد) به نمایش درآید که با بی‌مهری روبه‌رو شد اما این خبر خوش را هم بدهم که قرار است که در جشنواره امسال‌ اشهین (جشنواره فیلم زرتشتیان سراسر دنیا در ونکوور کانادا) به نمایش درآید.


و در پایان، دکتر شهریاری را در یک جمله تعریف کنید؟

معلمی که ما را به بیدار شدن برای آغاز امروز زیبا دعوت کرد.


نام پر‌افتخار گالوا
بهمن مهری*


نام استاد پرویز شهریاری یکی از چهره‌های ماندگار ایران برای اینجانب نام باناخ ریاضیدان مشهور لهستانی را تداعی می‌کند. همان‌طور که می‌دانیم باناخ استاد ریاضی دانشگاه ورشو در دوران جنگ بین‌المللی دوم بود. زمانی‌که لهستان زیر تسلط آلمان نازی قرار داشت، به باناخ پیشنهاد دادند که چون ریاضیدان مشهوری هستی، بهتر است لهستان را به قصد آلمان ترک کنی و در آلمان استاد دانشگاه بشوی ولی باناخ چون به کشورش علاقه‌مند بود، این پیشنهاد را قبول نکرد و تا آخر عمر در لهستان ماند و در دانشگاه ورشو مشغول تدریس شد. اکنون کشور لهستان به خاطر کارهای علمی باناخ، موسسه تحقیقاتی به نام باناخ تاسیس کرده است.
پرویز شهریاری که بیش از ۵۰سال در ایران کارعلمی از قبیل تدریس، تالیف کتاب و ترجمه کتاب‌های ریاضی کرده است، همواره برای ایرانیان نام پرافتخاری هست و خواهد بود. اینجانب به خوبی به یاد می‌آورم زمانی‌که در سال‌های آخر دبیرستان مشغول تحصیل بودم به طور عاشقانه علاقه‌مند به کتاب‌های ریاضی که ایشان تالیف یا ترجمه کرده بود، بودم. اغلب این کتاب‌ها را جمع‌آوری می‌کردم و اکنون که بازنشسته شده‌ام، از خواندن این کتاب‌ها و یادآوری آن خاطرات جوانی لذت می‌برم. جالب توجه است کتاب‌هایی که استاد شهریاری ترجمه می‌کردند اغلب از بزرگانی بود که علاوه بر رشته‌های علمی‌شان، بزرگ بودند یعنی بسیار مردمی بودند و مردمان خودشان و مردمان دیگر کشورها به آنها عشق و علاقه می‌ورزیدند. مثلا کتاب من یک ریاضیدان هستم. اثر «نوبرت ونیر» ریاضیدان مشهور آمریکایی، استاد دانشگاه‌ ام.آ.تی که ایشان یکی از پیشروان صلح بودند و همیشه برای کارهای صلح پیشقدم بودند.
خانواده پروفسور وینر از کشور روسیه به صورت مهاجر به آمریکا آمده بود ولی این انسان بزرگ هیچ وقت نخواست از کارهای مردمی خود کار دیگری انجام دهد. کتاب زندگی گالوا که توسط پرویز شهریاری ترجمه شد، نوشته یک ریاضیدان مشهور دیگری است که زندگی پرتلاطم گالوای جوان را در دوران انقلاب کبیر فرانسه به رشته تحریر درآورده است و جالب است بدانیم که این جوان نابغه (گالوا) چطور مورد حسد و کارهای غیرقانونی افرادی دیگر به طور اپرتونیست قرار گرفت و این مساله باعث مرگ این جوان بی‌گناه شد.
در هر صورت امروز دانشجوی ریاضی در هر کشوری در این دنیا نام پر افتخار گالوا و قضیه معروف گالوا را می‌داند.
به طور خلاصه اینجانب در مورد پرویز شهریاری جز احترام و علاقه شدید چیز دیگری نمی‌توانم بگویم. امیدوارم که ایشان سال‌های زیادی با سلامتی کامل برای این مملکت خدمت کنند.
* استاد بازنشسته دانشگاه صنعتی شریف
و رییس موسسه غیاث‌الدین جمشید کاشانی


عاشق ایران
محسن باقر‌زاده مدیر انتشارات طوس


سابقه آشنایی من با پرویز شهریاری به دهه ۱٣۴۰ باز می‌گردد؛ زمانی که من در بنیاد فرهنگ ایران به ریاست دکتر خانلری فعالیت می‌کردم و این زمانی بود که مجله ادبی سخن هم منتشر می‌شد و به همین مناسبت چهارشنبه شب‌ها در خیابان حافظ، اعضای نشریه دور هم می‌نشستند و به تبادل نظر می‌پرداختند که من هم به واسطه حضور در بنیاد، در این جلسات حضور داشتم. در یکی از این نشست‌ها دکتر خانلری پیشنهاد راه‌اندازی سخن علمی را به پرویز شهریاری داد که این پیشنهاد با استقبال فراوان او روبه‌رو شد و پرویز شهریاری توانست آن را در سال‌های ۱٣۴۲ تا ۱٣۴۹ نشر دهد. من شهریاری را نابغه‌ای در علوم ریاضی می‌دانم که توانست خود را از طبقات پایین جامعه رشد دهد و به مدارج بالا برساند. او بسیار پر‌تلاش است و در کنار همه این خصوصیات، او ویژگی بارز دیگری هم دارد که تنها در دو کلمه قابل بیان است: عاشق ایران.


«شرق» برای نخستین بار و پس از ۶٣ سال، بخش‌هایی از نخستین کتاب پرویز شهریاری را منتشر می‌کند
«صدای عدالت‌خواه»

متنی که در ذیل می‌آید، بخش‌هایی از نخستین کتاب دکتر پرویز شهریاری با عنوان «جنبش مزدک و مزدکیان» است که در سال ۱٣۲۷ منتشر شد و پس از آن هیچ‌گاه تجدید چاپ نشد، به طوری که امروز نیز در زمره کتاب‌های نایاب به شمار می‌آید. بر این اساس «شرق» برای نخستین بار و پس از ۶٣سال گزیده‌ای از این اثر را که به تایید مولف هم رسیده است، منتشر می‌کند:
«... ابهامی که در فکر شما از جنبش مزدک و مزدکیان وجود دارد، با مطالعه این کتاب بر طرف خواهد شد... این کتاب را که سراسر از مبارزات، کوشش‌ها، سرسختی‌ها و ناکامی‌های عده‌ای از رنجدیده‌ترین افراد این کشور در ۱٣ قرن قبل گفت‌وگو می‌کند، به همه آن کسانی که امروز نیز در راه منافع ملت... رنج‌ها برده و جانفشانی می‌کنند و از پای نمی‌نشینند، تقدیم می‌کنم.»
«خیلی کسان هستند که مبارزه را شروع می‌کنند ولی تنها شروع مبارزه کافی نیست، بلکه ادامه مبارزه مهم است، رنج‌ها و مشقت‌ها که عموما با ناکامی هم توأم است کسانی را از میدان مبارزه بیرون می‌کند؛ تنها پیشروان طبقاتی که منافع اجتماعی خود را به خوبی درک کرده و به رنجش‌ها و کارشکنی‌ها وقعی نمی‌گذارند، می‌توانند به تصمیم و اراده خود پایدار مانده و به پیکار ادامه دهند.»
«... در تاریخ، کشتار‌ها و خونریزی‌های بی‌جا را عدالت می‌نامند... به عنوان مثال سلسله ساسانی را به سبب بسط نفوذ موبدان و ایجاد دستگاه تفتیش عقاید، باعث فخر و مباهات ایران می‌دانند!»
«... مزدک می‌دانست صدا‌های عدالت‌خواهانه را با چه وسیله‌ای جواب می‌دهند، معهذا از پای ننشست... در طبقات زحمتکش نفوذ کرده و در آنها فکری جدید تولید کرد... گرچه دستگاه حکومتی وقت، در ابتدا از ترس جنبش مردم به او روی خوش نشان داد... ولی قباد با تماشای نمایش مردم رنجدیده در جلوی کاخ سلطنتی‌اش، دانست اینها کسانی هستند که فقط در ضمن انقلاب ممکن است زنجیر‌های گردن خود را از دست دهند. پس به خود لرزید ولی نوید داد که تمایلات آنان را اجرا کند... نیرنگ عجیبی که انوشیروان و قباد با کمک موبدان برای نابودی مزدکیان به کار بردند، دلیل این است که آنها از مواجهه مستقیم با نیروی عظیم مزدکیان بیم داشتند... کشته شدن بیش از یک‌صد هزار نفر در یک روز، تایید‌کننده نفوذ تعالیم عدالت‌خواهانه او... است...»
«... بر اساس آموزه‌های مزدک، زن باید آزادانه و همدوش مردان کار کند، از بردگی و بندگی مردان رها شده و رشد اجتماعی خود را نشان دهد...»
«... ما اصراری نداریم که افتخارات خود را لکه‌دار کنیم، بلکه این خورشید حقیقت است که از زیر ابر‌های سیاه سوسو می‌زند.»


استاد شهریاری مردی از تبار عشق و ایثار
حسن گل‌محمدی استاد دانشگاه


گاهی اوقات سخن گفتن از افراد فرهنگی مشکل است. مشکل از آن جهت که نمی‌دانی از کجا شروع کنی. استاد شهریاری از اینگونه افراد است. آنقدر درباره کارهایش و سهم بزرگ او در اعتلای ریاضیات معاصر کشورمان گفتنی زیاد است که نمی‌دانم از کدام‌یک سخن بگویم. از فعالیت‌های فرهنگی و آموزشی او بگویم یا از کارهای تحقیقاتی و ترجمه و تالیف کتب مختلف. استاد شهریاری را از سال ۱٣۴٨ می‌شناسم. هنگامی که در دبیرستان خوارزمی سال ششم ریاضی بودم و او دبیر ریاضیات ما بود. آنچنان شیفته روش تدریس و نحوه آموزش و اخلاق او بودم که دوست داشتم کلاس ریاضی که همه از سختی و مشکل بودن آن صحبت به میان می‌آوردند، ساعت‌ها ادامه داشته باشد. وی برای تفهیم هر نکته‌ای از درس نمونه‌ها، مثال‌ها و روش‌هایی را آموزش می‌داد که در کمترین زمان ممکن به نتیجه می‌رسید. به‌طوری که پس از پایان کلاس احتیاج چندانی نبود که درس ریاضی را چندین بار مطالعه کنی.سجایای اخلاقی و رفتاری این استاد بزرگ موجب شد که پس از پایان دوره دبیرستان ارتباطم را با وی ادامه دهم و برای هر کاری که داشتم همواره از راهنمایی‌ها و نظرهای او بهره بجویم. بنابراین در طول دوران تحصیل در دانشگاه و پس از آن همیشه با استاد در ارتباط بودم و هر گاه که فرصتی پیش می‌آمد به دیدارش می‌شتافتم. به‌ویژه آنکه در دوران دانشجویی با مجله ریاضیات «یکان» همکاری داشتم و او یکی از بزرگان و نویسندگان برجسته آن نشریه بود. به یاد دارم در آن زمان استاد یک‌سری کتاب‌هایی تحت عنوان «مجموعه علوم» تالیف کرده بود که کلید مشکلات دروس ریاضی بودند.بعدها که تحصیلات دانشگاهی را به پایان بردم و وارد کار و فعالیت شدم به‌ویژه هنگامی که همکاری نزدیک با مطبوعات و اهل قلم پیدا کردم، تازه متوجه شدم که استاد شهریاری چه شخصیت برجسته و استثنایی است. انسانی که نه‌تنها در ریاضیات بلکه در بسیاری از جنبه‌های علوم و دانش و حتی ادبیات و تاریخ ید طولایی دارد. درک این مطلب مرا بیشتر شیفته او کرد، به‌ویژه علاقه‌ای خاص به مجله «چیستا» و سایر آثار قلمی او پیدا کردم، تا حد ممکن با چیستا همکاری داشتم و چندین مطلب از من در آن به چاپ رسید. اینک که سال‌های زیادی از آن ایام گذشته است هرگاه که امکان ملاقاتی فراهم شود به دیدارش می‌شتابم و دست او را به‌عنوان استادی که پدرانه به من علم آموخته است و از همه مهم‌تر زندگی کردن با عشق را می‌بوسم. او از زندگی مساله می‌سازد و آنگاه با نظم و انضباط خاصی که روش ابداعی اوست همچون در حل مساله ریاضی، مساله طرح شده از زندگی را حل می‌‌‌کند. کلاس درسش صرفا کلاس ریاضی نبود. بلکه کلاس زندگی بود. کلاس آموزش نظم و انضباط و مدیریت بر زمان بود. کلاس معرفت و شناخت از خود‌باوری‌های انسان بود. در یک کلام کلاس عشق بود. عشق از نظر استاد شهریاری یعنی دیگران را از خود بیشتر دوست داشتن و حق آنها را بر خود مقدم شمردن.


اندیشمندی فرزانه
حسن نیک‌بخت مدیر حروف‌چینی گنجینه


انگار همین دیروز بود که با بقیه بچه‌های شعبه حروف‌چینی چاپخانه رامین، کارهای استاد پرویز شهریاری را حروف‌چینی می‌کردیم. حروف‌چینی کارهای ریاضی، آن هم با حروف سربی و پای گارسه، طاقت‌فرسا و نفس‌گیر بود ولی امروزه با وجود کامپیوتر این کار خیلی آسان شده است.
به خاطر اینکه حدود ٣۰‌سال از زندگی خود را در کنار پرویز شهریاری این اندیشمند فرزانه بوده‌ام خاطرات بسیاری از ایشان دارم. از خاطره فروش فرش زیر پایشان برای تامین هزینه انتشار یک شماره از نشریه «چیستا» تا خاطره تقدیم دکترای افتخاری به ایشان در اردیبهشت سال‌۱٣٨۱ توسط دانشگاه کرمان. استاد شهریاری عادت دارند برای آسان‌تر و درست‌تر خوانده شدن مطالبی که می‌نویسند از ویرگول زیاد استفاده کنند. در آن زمان که تمام کارها با حروف‌چینی دستی (سربی) انجام می‌شد، هنگام حروف‌چینی کارهای ایشان، ویرگول کم می‌آوردیم و باید از پاکت حروف ذخیره استفاده می‌کردیم و پس از چاپ شدن کار و پخش کردن حروف چیده شده کتاب‌های ایشان در گارسه، چندین بار خانه گارسه، مربوط به ویرگول پر می‌شد که باید آنها را در پاکتی جداگانه ذخیره می‌کردیم و فقط برای چیدن کارهای استاد دوباره از آنها استفاده می‌کردیم. استاد، گاهی به شعبه حروف‌چینی ما سر می‌زدند، در پاسخ سلام ما، خیلی جدی اما با لحنی آرام و مهربان به جمله «درود بر شما، روز شما بخیر!» اکتفا می‌کردند و سپس سراغ کارشان را می‌گرفتند. نکته دیگری که یادآوری آن خالی از لطف نیست: بیشتر مردم معمولا با بالا رفتن سن، از بار و فشار مسوولیت‌ها و کارهای روزمره کاسته و به زندگی آرام ویژه آن سن و سال می‌پردازند، ولی استاد شهریاری در بهار سال‌۱٣۷۹، در ۷۴سالگی سردبیری نشریه «دانش و مردم» را نیز برعهده گرفتند و هم‌اکنون هر دو نشریه «چیستا» (اولین شماره آن در شهریور ۱٣۶۰ منتشر شد) و «دانش و مردم» را به طور مرتب منتشر می‌کنند.استاد به خاطر کارهای مطبوعاتی هرگز از وطن دور نشدند و دوری از خانواده نیز هرگز تاثیری در کارهای نگارش، ترجمه، امور فرهنگی و انتشار نشریه‌های ایشان نداشته است.در آن روزها، پرکاری و تلاش فراوان استاد برایم موجب شگفتی بود. همیشه از خودم می‌پرسیدم که چگونه می‌شود این همه نوشته و ترجمه به کوشش یک نفر آماده شود. گاهی اوقات یکی، دو چاپخانه، همزمان، کتاب‌ها و نشریات ایشان را آماده می‌کردند، تا جایی که قادر نبودم کارهای غلط‌گیری و آماده‌سازی کارهایشان برای چاپ را، همگام با استاد پیش ببرم و گاهی هم عقب می‌ماندم. در یکی از روزها که مجبور بودم برای انجام کاری که به مشورت با استاد نیاز داشت، در منزل ایشان بمانم، تا حدودی به رمز و راز پرکاریشان پی بردم. ایشان سه میز در خانه دارند روی یک میز سرمقاله‌های «چیستا»، «دانش و مردم» و نوشته‌هایی برای نشریات دیگر را می‌نویسند. پس از آن روی میز دیگر کارهای ترجمه، برای نمونه ترجمه از زبان روسی به فارسی و میز سوم به تالیفات ایشان اختصاص دارد. استاد پس از حدود یک ساعت کار برای رفع خستگی، فقط از یک میز، سر میز دیگر می‌رفتند و با انجام کاری جدید خستگی کار قبلی را از تن به در می‌کردند و بدون وقفه تا روزی ۱۶‌ساعت یا بیشتر مشغول بودند. در زمان تهیه این مطلب استاد بیش از ۲۰۰ عنوان کتاب (ترجمه و تالیف) و بیش از هزار مقاله نوشته‌اند. صادقانه باید بگویم که با نویسندگان، مترجمان و هنرمندان بسیاری در عرصه نویسندگی در ارتباط هستم؛ ولی هرگز در مقایسه با استاد کسی را نیافته‌ام که در کار و تلاش با او برابری کند.


* با تشکر از سایت انسان شناسی و فرهنگ، که این مجموعه را در آن جا یافتیم!