dimanche 26 décembre 2010

سردار پاسدار"درویش شریفی"
عامل ایرانی ترور "حریری"
در "لامرد" فارس کشته شد!



با درود وخسته نباشید خدمت شما- سردار پاسدار"درویش شریفی" روز تاسوعا در شهرستان "لامرد" فارس بطرز مرموزی به قتل رسید. قتل او از طرف حکومت تصادف رانندگی اعلام شد و خانواده اش حاضر نیستند در این باره دهان باز کنند زیرا تهدید به واکنش حکومتی شده اند.

این قتل در ارتباط است با سفر اخیر امیرقطر به ایران و گفتگو محرمانه وی با علی خامنه ای بر سر دادگاه ترور "رفیق حریری" نخست وزیر اسبق لبنان. سردار شریفی در ترور حریری دست داشت و حدس زده می شود که امیرقطر دردیدار خود با خامنه ای از وی خواسته بود تا وی را بی سر و صدا تحویل دادگاهی بدهد که درباره این ترور در جریان است. خامنه ای حکم این دادگاه را پیشاپیش رد کرد، اما به فاصله چند روز "شریفی" که برای دیدار خانواده اش به "لامرد" رفته بود کشته شد و تا از صورت جلسه دادگاه حریری حذف شود!

حکومت از آن وحشت داشت که شریفی یا خود از ایران گریخته و درباره ترور حریری سخن بگوید و یا در ایران ربوده شده و برای همین اعتراف به خارج از کشور منتقل شود.

سردار شریفی از پاسداران سپاه قدس بود و در عملیات خارج از کشور نقش فعال داشت. بدلیل شرکت در عملیات انفجار "خبر" عربستان دست داشت و در سفر حج امسال در فرودگاه جده شناسائی و بازداشت وباز جویی شده بود. وی تسلط کامل به زبان عربی داشت وحوزه فعالیتش کشورهای عربی و بویژه لبنان بود.








بازگشت به صفحه اول
اشتراک گذاری:



از پیک نت یکشنبه 26 دسامبر 2010

dimanche 12 décembre 2010

کشف مدارک تازه در بارۀ حملۀ اعراب به ایران

کشف مدارک تازه در بارۀ حملۀ اعراب به ایران
رادیو فرانسه : در کتابخانۀ ملی اتریش ۲۵۰ پاپیروس متعلق به قرن هفتم میلادی پیدا شده است که از جمله اطلاعات تازه ای در بارۀ فتح ایران به دست اعراب در بر دارد. به طور کلی این مدارک تاریخی مربوط به فتوحات عرب در خاورمیانه و آفریقای شمالی است. کارشناسان اتریشی هنوز محتوای این پاپیروس ها را در اختیار عموم قرار نداده اند.کتابخانۀ ملی اتریش صاحب یکی از بزرگ ترین مجموعه های پاپیروس دنیاست. این مجموعه که به نام کلکسیون "آرشیدوک رینر"* معروف است، بیش از ۱۸۰هزار پاپیروس از دوران مختلف را در بر می گیرد. تنوع زبان ها و همچنین گستردگی دورۀ تاریخی این پاپیروس ها (از ۱۵۰۰ قبل از میلاد تا قرن چهاردهم میلادی)، به ارزش استثنایی این مجموعه می افزاید. اکثر زبان های مهم دوران باستان، چون یونانی، لاتین، عبری، آرامی، پهلوی، قبطی و همچنین خط هیروگلیف مصری، در پاپیروس های مجموعه به کار رفته است.پاپیروس یا کاغذ مصری که از نوعی نی تهیه می شود، از حدود پنج هزار سال پیش به شکل طومار در حوزۀ تمدن مصری به کار گرفته شد اما بعدها به صورت کاغذ نیز مورد استفاده قرار گرفت.
اما بزرگی و گستردگی این مجموعه باعث شده که هنوز بسیاری از قطعات آن ناشناخته و بررسی نشده باقی مانده باشند. به همین دلیل کشف ۲۵۰ پاپیروس متعلق به قرن هفتم میلادی در میان این کلکسیون عظیم، چندان برای کارشناسان غافلگیرکننده نیست.این پاپیروس ها به زبان های قبطی و یونانی، در سال های ۶۴۴ و ۶۴۳ میلادی نوشته شده است. به گفتۀ کارشناسان کتابخانۀ ملی اتریش، این مجموعه، اطلاعات گرانبهایی از یکی از مهم ترین دوره های تاریخ بشر در اختیار مورخان قرار خواهد داد.در اطلاعیۀ کتابخانه آمده است که فروپاشی امپراطوری روم شرقی (بیزانس) و سقوط شاهنشاهی ساسانی زیر ضربات اعراب، از وقایع مهمی است که در این ۲۵۰ پاپیروس از آنها سخن رفته است.تاریخ نگارش پاپیروس ها دو سه سال پس از شکست نهایی ایرانیان در مقابل اعراب است. جنگ قادسیه در سال ۶۳۵ میلادی، و جنگ نهاوند در ۶۴۱ میلادی رخ داد. جنگ اخیر که توسط اعراب "فتح الفتوح" لقب گرفته، در واقع آخرین ضربه ای بود که دیگر اجازۀ بسیج دوباره و فراهم کردن نیرو را به ایرانیان نداد.
در مدارک تازه یافت شده همچنین اطلاعاتی پیرامون زندگی روزمرۀ سپاهیان عرب دیده میشود که از نظر کارشناسان، اطلاعات نادر و پرارزشی هستند. مطالعۀ مقدماتی برخی از این پاپیروس ها نشان می دهد که سپاهیان عرب در حملات خود تلاش داشته اند جان غیرنظامیان را حفظ کنند.
به گفتۀ یکی دیگر از مسئولان کتابخانۀ اتریش، این مدارک منحصر به فرد، نگاه تازه ای را از درون و از متن وقایع به دورۀ مهمی ممکن می سازد که طی آن روابط قدرت منطقه ای در حال دگرگون شدن بوده است.
در حال حاضر کتابخانۀ اتریش مشغول دیجیتالی کردن این پاپیروس هاست تا مراجعان بتوانند از سال ۲۰۱۱ به آنها دسترسی داشته باشند.
کتابخانۀ ملی اتریش پاپیروس هایی به خط پهلوی نیز در اختیار دارد. این پاپیروس ها متعلق به سال های ۶۱۹ تا ۶۲۹ میلادی، و دوره ای است که پارس ها به مدت ده سال در مصر فرمانروایی کردند. این مدارک شامل اطلاعاتی در بارۀ نظامیان و شیوۀ زندگی آنهاست و هنوز مورد بررسی های تفصیلی قرار نگرفته است.

vendredi 26 novembre 2010

عظيم آقاجانی







/ «عظيم آقاجانی» از اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در نیچریه متهم به قاچاق اسلحه به اين کشور شد
دادگاهی در نيجريه روز پنجشنبه «عظيم آقاجانی» از اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را در ارتباط با محموله قاچاق اسلحه و مهمات، متهم کرد.در عکسهای زیر ماموران نیجریه «عظيم آقاجانی» را به دادگاه هدایت ميکنند.

dimanche 14 novembre 2010

عکس


از راست: مهرداد پهلبد، شمس پهلوی، فرح پهلوی، ملک حسین پادشاه اردن، همسر کارامانلیس، محمدرضا پهلوی، همسر ملک حسین، کنستانلیس کارامانلیس (پادشاه یونان)، عبدالرضا پهلوی، پری سیما زند و شهرآزاد پهلبد

کاریکاتور




نشانه های پیشرفت در ايراندر پی اعتراضات جهانی زنان ایرانی به جرم زنا سنگسار نحواهند شد/ بلکه اعدام میشوند

قصر پر از پول رئیس باند قاچاق مواد مخدر کلمبیا














































قصر پر از پول رئیس باند قاچاق مواد مخدر کلمبیا
پلیس کلمبیا بعد از حمله به این خانه متوجه وجود چند میلیارد دلار انواع ارز در این خانه بصورت اسکناس و همچنین سلاح هایی از جنس طلا شد .

dimanche 7 novembre 2010

rrrr

rrr

rrr

rrr

rrr

rrr

rrr

rrr

rrr

rrr

rrr

rrr

rrr

rrr

rrr

rrr

rr

rr

rrr

rrr

rrr

rrr

ee

rr

rrr

rrr

jeudi 4 novembre 2010

عکسی از احمدی‌نژاد در زنجان که بیانگر جایگاه او در میان مردم است!















یکی از ویژگی‌های انحصار حکومتی و دولتی، قلب واقعیات و فریب افکارعمومی از طریق اطلاع‌رسانی کاذب است.
از روزی که احمدی‌نژاد با امدادهای غیبی و هزینه‌های میلیاردی از بیت‌المال زبان‌بسته در شهرداری تهران و بعدا هم اعتبارات دولتی و حمایت‌های گسترده صدا و سیما و نیروهای مسلح به‌‌ویژه سپاه و بسیج بر اریکه قدرت تکیه زده است، همواره از سوی رسانه میلی ضرغامی تلاش می‌شود که گزارش سفرها و دیدارهای احمدی‌نژاد و دیگر مسؤولان حکومتی با استفاده از ترفندهای رسانه‌ای به‌گونه‌ای انعکاس یابد که نشانگر حضور هزاران نفر از مردم در دیدارها و سخنرانی‌های احمدی‌نژاد و … باشد.
این در حالی است که اهل فن می‌دانند که علی‌رغم هزینه‌های هنگفت از بیت‌المال و سرازیر کردن نیروهای بسیج و … به‌صورت اتوبوسی، معمولا توفیق چندانی برای یک نمایش مردمی گسترده که حاکی از موقعیت مطلوب احمدی‌نژاد و … در میان مردم باشد، حاصل نمی‌‌شود، اما توسط دوربین‌های حرفه‌ای صدا و سیما به گونه‌ای عمل می‌شود که گویی مردم کشته و مرده حضرات هستند و برای استقبال و دیدار با آنان سر از پا نمی‌‌شناسند.
عکس ذیل، توسط یکی از عکاسان هنرمند زنجانی با زحمت بسیار و تحمل مشقتی توان‌فرسا از و از زاویه‌ای بسیار عالی در سفر اخیر احمدی‌نژاد به‌زنجان گرفته شده و بیانگر واقعیت‌های موجود و موقعیت احمدی‌نژاد در میان مردم است.(معمولا به‌عکاسان غیرخودی اجازه نمی‌دهند که از چنین زاویه‌هایی عکس بگیرند.)
با این‌که هزینه‌های سنگینی برای تبلیغات سفر احمدی‌نژاد از بیت‌المال و تحمیل بر شرکت‌های مختلف دولتی و خصوصی شده بود، و صدا و سیمای استان چندین روز پیاپی تبلیغات گسترده‌ای را برای حضور مردم سامان داده و نیروهای بسیجی و … را به‌صورت سازمان‌یافته به‌استقبال احمدی‌نژاد و سخنرانی وی در مجموعه ورزشی کارگران زنجان آورده بودند، نتوانستند حتی یک زمین فوتبال را از جمعیت پرکنند!
با این حال صدا و سیما به‌گونه‌ای این مراسم را منعکس کرد که گویی هزاران نفر در این مراسم حضور یافته‌اند!
یک زمین استاندارد فوتبال بزرگ‌سالان برای مسابقات بین‌المللی می‌بایست ۱۱۰ تا ۱۲۰ یارد(قدم)، معادل ۱۰۰ تا ۱۱۰ متر طول و ۷۰ تا ۸۰ یارد معادل ۶۴ تا ۷۵ متر عرض داشته باشد.
این عکس که علی‌رغم ممانعت شدید از عکاسی از چنین زاویه‌ای توسط عکاسان به‌صورت هنرمندانه گرفته شده، نشانگر این است که نه تنها جایگاه تماشاگران، بلکه دو سوم زمین فوتبال ۱۰۰ در ۷۰ متری نیز خالی از جمعیت است و باید واقعا گفت که رأی ۲۵‌میلیونی و ۶۳ درصدی احمدی‌نژاد کجاست!
امید است که با چاپ این عکس در سفر بعدی احمدی‌نژاد به‌زنجان برای جبران مافات چوب حراج به‌بیت‌المال نزنند و بچه‌های مظلوم مردم در دبستان‌ها و مهدکودک‌ها و بسیجیان عزیز را بیش‌ از پیش به‌زحمت نیاندازند!
بدون تردید اگر صدا و سیما رسانه‌ انحصاری نبود و امکان اطلاع‌رسانی صحیح وجود داشت، هرگز نمی‌توانستند واقعیات را کاملا واژگونه به‌اطلاع مردم برسانند.
به‌امید شکستن انحصار رسانه‌ای و برخورداری مردم از شبکه‌های خصوصی رادیویی و تلویزیونی در ایران.

samedi 23 octobre 2010

۱۸ عکس منتشرنشده از راه‌پيمايی مصدق و همراهان‌اش به کاخ مرمر، پژوهش از اميرشهاب رضويان












































































































































































بستن پنجره
چاپ مطلب
پنجشنبه 29 مهر 1389
۱۸ عکس منتشرنشده از راه‌پيمايی مصدق و همراهان‌اش به کاخ مرمر، پژوهش از اميرشهاب رضويان
حافظه‏اش با وجود کبر سن هنوز خوب بود اما تاريخ دقيق وقايع را به خاطر نداشت. از روی تاريخ نگاتيوها فهميدم که موضوع مربوط به سال ۱۳۲۸ است و مربوط به تحصن دکتر مصدق و همراهان‌اش در کاخ مرمر. جالب اين‌جا بود که در هيچ‌يک از منابع، عکسی از اين روز تاريخی موجود نبود و اين بر ارزش کار مدنی به عنوان عکاسی که اين سندهای منحصربه‌فرد را از راه‌پيمايی دکتر مصدق از خانه‏اش تا کاخ مرمر تهيه کرده است، می‏افزود
اميرشهاب رضويان ـ ويژه خبرنامه گويا
۲۲ مهرماه ۱۳۲۸ راهپيمايی دکتر محمد مصدق از خانه شماره ۱۰۹ به کاخ مرمربه مناسبت اولين سالگرد درگذشت سيدمصطفی مترجم مدنی عکاس دوران ملی شدن صنعت نفت
عکسها از سيدمصطفی مترجم مدنی پژوهش از اميرشهاب رضويان
تابستان سال ۱۳۸۲ گذارم افتاده بود به شمال فرانسه و در شهر استراسبورگ آقای سيدمصطفی مترجم مدنی، پسرعموی مادرم را ملاقات کردم. از کودکی به يادش داشتم و از مادرم شنيده بودم که در جوانی عکاسی می‏کرده است، به خانه‏اش رفتم و همسرش سرور خانم، که او هم دخترعموی مادرم است مادرانه پذيرايم شد. دو روز پيش آنها بودم و در خلال بازی تخته نرد و گپ و گفت‏های تاريخی کم کم فهميدم که مدنی عکاسی خبری را از اواخر دهه بيست آغاز کرده است و بسياری از عکسهای مربوط به آيت‏الله کاشانی و دکتر مصدق کار اوست. آرشيو بزرگی از نگاتيوهای سياه و سفيد دارد. پس از انقلاب در فرانسه مقيم شده است و به دنبال چاپ و نشر عکسهايش نبوده است. ديدارمان در فرانسه پايان يافت و شهريور ماه سال ۱۳۸۳، خوشبختانه مدنی برای مدتی کوتاه به تهران آمد، فرصت غنيمت بود و طی چند روز مصاحبه‏ای مفصل با او انجام دادم و توانستم از آرشيو عکسهای تاريخی‏اش تعدادی کپی تهيه کنم، مدنی که سالهای ميانی دهه هشتاد عمر را می‏گذراند، چندان حوصله آرشيو کردن آنها را نداشت. نگاتيوها در قطع ۱۲۰ و ۱۳۵ بود. در يکی از آلبومهايش به کنتاکهايی از عکسهای روز شکل گيری جبهه ملی برخوردم و مدنی سخاوتمندانه نگاتيوهايش را برای چاپ در اختيارم گذاشت که سريعاً نسخه‏ای از عکسهای منحصر به فردش تهيه کردم و نگاتيوها را به او عودت دادم.
سيدمصطفی مترجم مدنیحافظه‏اش با وجود کبر سن هنوز خوب بود اما تاريخ دقيق وقايع را به خاطر نداشت. از روی تاريخ نگاتيوها فهميدم که موضوع مربوط به سال ۱۳۲۸ است و مربوط به تحصن دکتر مصدق و همراهانش در کاخ مرمر.استاد ارجمند دکتر محمدباقر عاقلی که تا امروز فقط تلفنی با او تماس داشته‏ام به کتابخانه مرکز مطالعات تاريخ معاصر ايران راهنمايی‏ام کرد که مسوولان آنجا هم بزرگوارانه اجازه استفاده از منابع موجود در آنجا را به من دادند و توانستم، عکسهای موجود را با واقعه تاريخی تطبيق دهم. جالب اينجا بود که در هيچ يک از منابع، عکسی از اين روز تاريخی موجود نبود و اين بر ارزش کار مدنی به عنوان عکاسی که اين سندهای منحصر به فرد را از راهپيمايی دکتر مصدق از خانه‏اش تا کاخ مرمر تهيه کرده است، می‏افزود.
اميرشهاب رضويان و سيدمصطفی مترجم مدنی
درباره سيدمصطفی مدنیمتولد ۱۳۰۰ تهران، همدانی‏الاصل، فرزند سيدحسين مترجم مدنی (ملقب به مترجم نظام از طرف مظفرالدين شاه قاجار)، نواده سيدمحمود صديق‏الاشراف از بازرگانان معتبر همدان و نتيجه ميرعلی نقی لسان‏الملک مهردار و منشی مخصوص فتحعلی شاه است. از خانواده‏ای قديمی و ريشه‏دار که در تحقيقی ديگر به ساير وابستگان وی نيز پرداخته‏ام، خلاصه اين که شهيد مشروطيت سيدعبدالرزاق حکاک، از مجاهدان فاتح تهران، سازنده طرح عدل مظفر سردر مجلس و ميرزاده عشقی از ديگر چهره‏های خانواده وی هستند.
کارت نظارت بر انتخابات هفدهم مجلس شورا
مدنی در سال ۱۳۱۵ به کلاسهای علی دريابيگی که از آلمان به ايران برگشته است و در تاتر شهرداری برگزار می شود راه پيدا می‏کند و در آنجا دوره بازيگری می‏گذراند. پس از آن تا سالهای ۱۳۲۷ در تاترهای مختلف بازی می‏کند و در فيلم طوفان زندگی (۱۳۲۸) به کارگردانی علی دريابيگی هم ايفای نقشی کوچک به عهده اوست. به خاطر علاقه به عکاسی جذب حرفه عکاسی می‏شود و پس از آشنايی با آيت‏الله کاشانی، از کار تاتر فاصله گرفته، بيشتر به عکاسی می‏پردازد. خاطرات او بسيار شنيدنی است و اميدوارم که به زودی بتوانم ترتيب تدوين و ويرايش و انتشار آن را بدهم. مدنی عکسهای منحصر به فردی از دکتر مصدق، آيت ا... کاشانی، نواب صفوی، سيدحسين امامی، خليل طهماسبی، شمس قنات آبادی،دکتر مظفربقايی، حسين مکی، ابوالحسن حائری زاده و ديگر چهره های درگير در ماجراهای سالهای ۲۷ تا ۳۲ دارد. مدنی در سفر آيت الله کاشانی به مکه و لبنان به عنوان عکاس فيلمبردار و خبرنگار همراه وی بوده و عکسهای منحصر به فردی از ملاقاتهای کاشانی با ملک فيصل و روحانيون لبنانی برداشته است. وی در حلقه همراهان کاشانی با نواب صفوی آشنا می شود و عکسهايی نيز از وی برمی دارد، در مورد نواب به خاطر می آورد که: "نواب صفوی به من می گفت پسرعمو (چون هردو سيد بوديم) تو همه چيزت خوب است الا اين صورت تراشيدنت. من هم می گفتم: من صورتم را نمی تراشم، ماشين می کنم!"
کارت تحصيل در تئاتر شهرداری
مدنی می گويد در آن سالها فقط سه نفر با نام "مصطفی" مجاز به ورود به دربار بودند: مصطفی کاشانی، مصطفی الموتی و من (مصطفی مدنی).مدنی فقط يک بار تعدادی از اين عکسها را در سالهای پس از انقلاب به حسين مکی داده است که مکی هم در مقابل يک جلد از کتاب سلطان احمد شاه قاجار، نوشته خودش را به او هديه کرده است. پس از انقلاب مدنی وارد کار سياسی نمی شود و در گفتگوی طولانی ای که با وی داشتم تنها به ملاقاتی کوتاه با سيدمهدی عراقی اشاره می کند. وی از اوايل دهه ی شصت به فرانسه مهاجرت می کند. مصطفی مترجم مدنی در روز چهارم شهريور ۱۳۸۸ در استراسبورگ فرانسه چشم از جهان فرو بست و در همين شهر به خاک سپرده شد.
تئاتر ليلی و مجنون ۱۳۲۶ - مدنی رديف پشت نفر اول از راست
مدرسه تئاتر علی دريابيگی، سال ۱۳۱۵ ـ مدنی نفر دوم از چپ
شرح واقعه و عکسهادوره پانزدهم مجلس شورای ملی با اکثريتی که در اثر دخالتهای مستقيم دولت به مجلس راه می‏يابند در تاريخ ۲۵/۴/۱۳۲۶ تشکيل می‏شود. دکتر مصدق که به خاطر تقلبهای انتخاباتی وابستگان دربار به مجلس راه نيافته است به احمدآباد می‏رود. دربار و ارتش زمينه‏ساز تحکيم قدرت شاه هستند و پيش زمينه‏های اين قدرت طلبی، پيشنهاد تصويب لايحه الحاقی گس، گلشائيان به مجلس و دادن اختيار انحلال مجلس به شاه توسط مجلس موسسان است، اما با وجود برنامه‏ريزيهای دولت و دربار، اقليتی که تدريجاً در مجلس شکل می‏گيرد از تصويب لايحه جلوگيری می‏کنند و اين افراد از جمله حسين مکی و دکتر مظفر بقايی کرمانی و حائری زاده کم کم مورد توجه دکتر مصدق قرار می‏گيرند که نهايتا از مصدق برای سازماندهی مبارزه با تقلبهای دولت و دربار در انتخابات مجلس سنا و دوره شانزدهم مجلس در سال ۱۳۲۸، دعوت می کنند و همزمان با آن با اعتراض گسترده مطبوعات نسبت به شرايط انتخابات روبرو هستيم. دکتر حسين فاطمی در سر مقاله‏های باختر امروز می‏نويسد:«شماره ۱۶ شهريور ۱۳۲۸: سر نيزه را از انتخابات برداريد»«شماره ۷ مهر ۱۳۲۸: از اين انتخابات آزاد ما، دنيا خجالت می‏کشد»«شماره ۱۲ مهر ۱۳۲۸: اين انتخابات رسوا مردم را به ستوه آورده است(۱)»
دکتر مصدق ديداری با نمايندگان و مديران مطبوعات در روز ۱۸/۷/۱۳۲۸ در خانه‏اش در خيابان کاخ شماره ۱۰۹، انجام می‏دهد که حاضران قرار می‏گذارند برای اعتراض به انتخابات فرمايشی به تحصن در دربار اقدام کنند. در اين نشست افراد زير حاضرند:جلالی نائينی مدير روزنامه کشور، عباس خليلی مدير روزنامه اقدام، مهندس زيرک‏زاده مدير روزنامه جبهه، عميدی نوری مدير روزنامه داد، دکتر حسين فاطمی مدير روزنامه باختر امروز، احمد ملکی مدير روزنامه ستاره و حسين ملکی که همگی به دکتر مصدق اختيار تام می‏دهند که تدبيری بيانديشد.دکتر مصدق طی اعلاميه‏ای خطاب به ملت ايران می‏گويد:«ما تصميم گرفته‏ايم که روز جمعه ۲۲ مهرماه دو ساعت قبل ازظهر در جلو سردر سنگی اعليحضرت حاضر شويم. ای مردم ما را تنها و بی‏کس نگذاريد(۲)». بنا به گفته نويسندگان کتاب جبهه ملی ايران از پيدايش تا کودتای ۲۸ مرداد، در روز موعود يعنی ۲۲ مهر ماه ۱۳۲۸، جمعيتی حدود ده هزار نفر در خيابان کاخ برابر خانه دکتر مصدق گرد می‏آيند و دکتر مصدق پيشاپيش جمعيت به سوی سردر سنگی (کاخ مرمر) به راه می‏افتد.
عکس شماره ۱
عکس شماره ۱ که به گفته مدنی در خانه دکتر مصدق برداشته شده، مربوط به خروج مصدق از عمارت خانه‏اش است و نطقی کوتاه که روی پله‏های عمارت برای حاضران ايراد می‏کند و به تاسی از گاندی مردم را به يک راهپيمايی آرام دعوت می کند، در اين عکس مرد جوانی که در جلو ايستاده است سعيد فاطمی خواهرزاده يا برادرزاده دکتر فاطمی است و مدنی نفر سمت راست دکتر مصدق را يکی از مأموران مخفی پليس می‏داند که هميشه در کنار مصدق بوده است. از نفرات پشت سر عباس خليلی و دکتر سنجابی قابل تشخيص هستند.با خروج مصدق از خانه و ورود به خيابان، جمعيت با وی همراه می‏شوند. دکتر مظفر بقايی کرمانی در خاطراتش می‏گويد:«يک روزی معين شد که مردم بيايند آنجا برای تحصن. عجيب همه مردم استقبال کرده بودند. يعنی تمام طول خيابان کاخ تا خيابان سپه، تمام اين خيابانها و کوچه‏هايی که از کاخ به پهلوی می‏رود، تمام اينها پر جمعيت بود.... البته اين جمعيت چندهزار نفری را هم توی روزنامه اطلاعات نوشته بود صد و هشتاد نفر، اين هم يادتان باشد.»(۳)
عکس شماره ۲
عکس شماره ۲: دکتر مصدق را بين جمعيت نشان می‏دهد. مرد سر طاسی که به نظر مدنی از ماموران مخفی پليس است در سمت چپ مصدق ايستاده، سمت راست مصطفی الموتی و در کنار مرد کلاه شاپو بر سر، شمس الدين اميرعلايی ديده می شود. پشت سر دکتر مصدق، دکتر کريم سنجابی و حائری زاده ديده می شوند و مدنی متاسفانه بقيه افراد را به خاطر نمی‏آورد.
عکس شماره ۳
عکس شماره ۳ :در جلوی تصوير حسين مکی و دکتر حسين فاطمی ديده می شوند و در سمت چپ دکتر مصدق، حائری زاده و در سمت راست مصطفی الموتی، عباس خليلی و سعيد فاطمی ايستاده اند.
عکس شماره ۴
عکس شماره ۴: مدنی می‏گويد در ميانه راه، يکباره جوانکی به نام حسن که ته ريش داشت و سرش را تراشيده بود، روی يک بلندی رفت و فرياد زد که “ای مردم من ديشب خواب نما شده‏ام که مصدق کودتا می کند و رئيس جمهور می‏شود، بلافاصله دو نفر که به نظر پليس مخفی بودند او را پايين آورده و دستگير ‏کردند." چهره خشمگين مامور سمت چپ قابل توجه است. حاج مهدی عراقی از اعضای فدائيان اسلام که از شرکت کنندگان در اين تجمع بوده است می گويد: « وقتی مصدق آمد، يک فردی شروع کرد به شعار دادن و صلوات فرستادن. مصدق گفت: سکوت شعار ماست. هر کسی که سکوت نکند از ما نيست. . . ما از اينجا به طرف دربار می خواهيم برويم. برويم صحبتهايمان را با شاه تمام کنيم، از اينجا که حرکت کرديم، فقط سکوت. اگر کسی سکوت نکرد و شعاری داد فوراً او را بگيريد...البته نرسيده به دربار، يک جوانکی شروع کرد به نابودی شاه و برای مصدق شعار دادن که مصدق گفت اين را بگيريد تا بچه ها ريختند بگيرند او را، فرار کرد. » (۴)
عکس شماره ۵
عکس شماره ۶
عکس شماره ۷
عکسهای شماره ۵ - ۶ و ۷ دکتر مصدق را بين جمعيت نشان می‏دهد، در عکس شماره ۵ گروهبان دومی که گويا دارد جمعيت را هدايت می‏کند جالب است. در عکس شماره ۶ يوسف مشار در سمت چپ دکتر مصدق در حال راه رفتن است، ابوالحسن عميدی نوری کمی دورتر بين دو پاسبان در حال سرک کشيدن است. در عکس شماره ۷ حسين مکی، عباس خليلی مصطفی الموتی، دکتر مصدق، سعيد فاطمی و حائری زاده قابل تشخيص هستند. مدنی می‏گويد: "يکی از شگردهای دکتر مصدق تمارض مصلحتی‏اش بود، آن روز هم خود را مريض احوال و افسرده نشان می‏داد. هر وقت که قافيه تنگ می‏آمد مصدق خود را بستری می‏کرد يا به غش می‏زد. زيباترين حرکت مصدق روزی بود که رزم آرا به مجلس آمد و مصدق خود را به غش زد و مجلس هم به هم خورد!"
عکس شماره ۸
عکس شماره ۹
عکسهای شماره ۸ و ۹ نشان دهنده جمعيت است که قطعاً بيش از صد و هشتاد نفری است که روزنامه اطلاعات اعلام می‏کند.
عکس شماره ۱۰
عکس شماره ۱۱
عکس شماره ۱۲
عکس شماره ۱۳
عکس شماره ۱۴
عکسهای ۱۰ تا ۱۴ مربوط به زمانی است که جمعيت به مقابل سردر سنگی کاخ مرمر رسيده است، همه ايستاده‏اند. نظامی‏ها در جای جای خيابان ديده می‏شوند. در عکس شماره ۱۰، علامت گروهبانی پاسبانها که برخلاف امروز سر و ته روی آستين دوخته شده جالب است. همچنين چکمه‏های ساقدار چرمی که بعداً با پوتينهای بندی تعويض شد. بين دو پاسبان مرد جوانی با کت و شلوار و کراوات ايستاده که به گفته مدنی از طرفداران آيت ا... کاشانی بوده و در خيابان لاله زار خياطی داشته است.در عکس شماره ۱۱ نفر سوم از چپ که کت و شلوار راه راه پوشيده، خليلی خواهرزاده آيت ا.. کاشانی است که به گفته مدنی، خط و ربط کارهای کاشانی با او بوده است.در عکس ۱۴ سگی که روی آسفالت خيابان دراز کشيده است و کاری با تظاهرات و دربار و تحصن ندارد جالب است.
عکس شماره ۱۵عکس شماره ۱۵ حسين مکی را نشان می‏دهد که بازوبند بسته و مصمم پيش می‏آيد. در اين روزها مکی از خوش نام ترين ياران مصدق است اما به تدريج از او فاصله می گيرد.
دکتر مظفربقايی کرمانی می گويد: "خب ما يک عده روزنامه نويس‏ها و چند نفر ديگر جلوی دربار ايستاده بوديم. هژير وزير دربار بود، هژير آمد بيرون و آمد جلوی آقای دکتر مصدق و گفت: موضوع چيست؟ آقای دکتر مصدق زد توی سينه‏اش و گفت: عبدالحسين خان تو وجدان داری؟ آخر اين انتخابات است؟ دولت همچين می‏کند و ما و اينها آمده‏ايم متحصن بشويم. گفت: خب اجازه بدهيد من بروم به عرض اعليحضرت برسانم. "(۵)
عکس شماره ۱۶
عکس شماره ۱۶ عبدالحسين هژير را نشان می دهد که احتمالا پس از شنيدن پيام دکتر مصدق به سمت کاخ بر می گردد. افسر پشت سر او سرگرد شفقت (ارتشبد شفقت بعدی) است. هژير ۱۹ روز بعد در تاريخ ۱۳ آبان ماه ۱۳۲۸ به ضرب گلوله سيد حسين امامی از فداييان اسلام مجروح و روز بعد فوت می کند.
هژير به داخل کاخ می‏رود و بازمی‏گردد و قرار می‏شود که بيست نفر از ميان جمعيت انتخاب و برای تحصن وارد کاخ شوند. اشخاصی که همراه دکتر مصدق به داخل کاخ می‏روند عبارتند از:
۱- عبدالقديرآزاد خراسانی: نماينده مجلس ۱۵، مدير روزنامه آراد ۲- شمس‏الدين امير علايی: قاضی، وزير پيشين۳- دکتر مظفر بقايی: دانشيار دانشگاه تهران، نماينده مجلس ۱۵، مدير روزنامه شاهد۴- سيدابوالحسن حايری زاده: قاضی، نماينده مجلس ۴ و ۵ و ۶ و ۱۵۵- ارسلان خلعتبری: وکيل دادگستری، نويسنده۶- عباس خليلی: مدير روزنامه اقدام۷- مهندس احمد زيرک زاده: مهندس مکانيک، از رهبران حزب ايران۸- دکتر کريم سنجابی: استاد دانشگاه تهران، از رهبران حزب‏های ميهن، ميهن‏پرستان و ايران۹- دکتر سيدعلی شايگان شيرازی: استاد دانشگاه تهران، وزير پيشين۱۰- حسن صدر: وکيل دادگستری، مدير روزنامه قيام ايران۱۱- ابوالحسن عميدی نوری: وکيل دادگستری، مدير روزنامه راد۱۲- دکتر سيدحسين فاطمی: مدير روزنامه باختر امروز۱۳- آيت‏الله سيدجعفر غروی: امام جماعت۱۴- دکتر رضا کاويانی: دکترای اقتصاد، کارمند دولت۱۵- يوسف مشار: نماينده مجلس۱۶- سيدحسين مکی: درجه‏دار نيروی هوايی، نماينده مجلس ۱۵ ۱۷- احمد ملکی: مدير روزنامه ستاره۱۸- دکتر سيدمحمدرضا جلالی نائينی: وکيل دادگستری، نويسنده ۱۹- سيدمحمود نريمان: وزير پيشين، شهردار تهران.
عکسهای ۱۷، ۱۸ نفرات منتخب را نشان می‏دهد که برای تحصن وارد کاخ شده اند و عکسها بر روی پله های ورودی عمارت کاخ مرمر برداشته شده است.
عکس شماره ۱۷
عکس شماره ۱۸
نفرات حاضر در عکس شماره ۱۸:رديف اول از راست: دکتر سيد محمود نريمان، دکتر سيد محمدرضا جلالی نائينی، دکتر کريم سنجابی، عبدالقدير آزاد خراسانی، آيت ا... غروی، دکتر محمد مصدق، عباس خليلی، مهندس احمد زيرک زاده.رديف دوم از راست: شناخته نشد، دکتر شروين، دکتر حسين فاطمی، شمس الدين اميرعلايی، دکتر سيد علی شايگان شيرازی، سيد ابوالحسن عميدی نوری، سيد ابوالحسن حائری زاده.رديف سوم از راست: مصطفی الموتی، شناخته نشد، ارسلان خلعت بری، سيد حسين مکی، شناخته نشد.(از خوانندگان عزيز تقاضا دارم در شناسايی نفرات بالا مساعدت فرمايند.)دکتر مصدق و ۱۹ نفر برگزيده ديگر به عنوان تحصن وارد دربار می شوند و ضمن تقديم عريضه‏ای، به انتظار پاسخ شاه می نشينند. بخشهايی از متن عريضه به شرح زير است:«... سوء جريانات انتخابات دوره شانزدهم و مداخلات نامشروع مامورين و مقامات ذی نفوذ از نظر شاهامه پنهان نيست، به طوری که مکرر ابراز عدم رضايت شده و اوامر اکيد داير به رعايت از آزادی انتخابات صادر فرموده‏اند. با کمال تأسف بايد اذعان کرد که تا کنون به صدها تلگراف و عرايض شکايتی که از اطراف و اکناف مملکت به مراجع مسوول کشور رسيده، کمترين توجهی از طرف اوليای امور مبذول نگرديده و از شدت آن مداخلات به هيچ وجه کاسته نشده است. از اين نظر در تمام شهرستان‏ها و همچنين در پايتخت، يک نوع نگرانی در افکار عمومی به وجود آمده و عدم رضايت عامه را فراهم نموده است که علاوه بر تضييع حقوق جامعه، باعث وخامت اوضاع و حدوث وقايع غيرمترقبه و بروز مفاسد خواهد بود. برای مردمی که مورد تجاوز و تعدی قرار گرفته و می‏گيرند جز توسل به ذات مبارک شاهنشاهی ملجاء و پناهی نيست و به همين جهت امروز نمايندگان قاطبه اهالی پايتخت به حالت اعتراض بر مفاسد انتخابات تصميم بر تحصن در دربار را اتخاذ نموده‏اند و استدعا دارند که با توجه به انتخابات شهرستان‏های دور و نزديک، خصوصاً نقاط مرزی کشور که از نظر استقلال و وحدت ملی مورد کمال اهميت است، بذل عنايت فرمايند و حقوق از دست رفته مردم به آنها بازگردد و انتخاباتی که با تهديد و تطميع و اعمال نفوذ غير قانونی صورت گرفته است از اعتبار ساقط شود و اين کار ميسر نخواهد بود مگر اينکه يک هيات مورد احترام و توجه افکار عمومی زمام امور را در دست گيرد و مسوول صحت انتخابات باشد و مخصوصاً وزارت کشور را يکی از رجال مجرب و کارآزموده و صالح که طرف اطمينان عامه است، عهده‏دار شود تا سوء جريان کنونی برطرف گرديده و تسکين در افکار متشنج مردم داده شود. فساد انتخابات در شهرستان‏ها و زجر و ضرب و جرح دسته دسته به تهران مهاجرت می‏کنند يا در تلگراف خانه محل يا اماکن مقدسه به حلت تحصن به سر می‏برند».(۶)رفتار دربار يا بست نشينان توهين‏آميز و همراه با بی‏اعتنايی است، بنابراين آنان دست به اعتصاب غذا ميزنند. گروه ۲۰ نفری چهار روز در دربار بست نشستند ولی پاسخی از شاه نمی رسد. سرانجام ساعت ۵ بعد ازظهر روز سه شنبه ۲۶ مهر ماه ۱۳۲۸، هژير وزير دربار، پاسخ شاه را که با خط هژير نوشته شده همراه با رونوشت گزارش وزير کشور درباره آزاد بودن انتخابات و تعدادی تلگراف، که در آنها از آزادی انتخابات ابراز رضايت شده، به دکتر مصدق می دهد.پاسخ شاه نشان می دهد که او قصد تغيير روش ندارد و دولت کار خود را در کنترل انتخابات کماکان ادامه خواهد داد. بست نشينان با مشورت هم نامه‏ای در اعتراض با امضای دکتر مصدق خطاب به هژير می نويسند. گروه ۲۰ نفری وقتی تحصن را بيهوده می بينند کاخ را در روز ۲۷ مهر ۱۳۲۸، ترک کرده در پی آن بيانيه‏ای خطاب به مردم ايران تهيه و منتشر می کنند:«ملت ايران به رای‏العين می‏بينيد که اکثريت عمال حکومت از هيچ گونه دروغ در هيچ جا ابا ندارد، در مصاحبه‏های مطبوعاتی دروغ می‏گويند، در راديو دروغ می‏گويند، پشت تريبون دورغ می‏گويند و خلاصه هر جا منافع آنها اقتضا کند دروغ می‏گويند و تصور می‏کنند هنری کرده‏اند… »(۷)دکتر بقايی در خاطراتش می‏گويد:«ناهار آخری را آنجا (کاخ مرمر) خورديم و عرض کرديم که بعد از نهار بد نباشد که برويم، موقعی که خواستيم حرکت کنيم يک کسی پيشنهاد داد که چون خانه دکتر مصدق همان نزديک بود، خانه شماره ۱۰۹، تقريباً دويست قدم فاصله داشت برويم چای را منزل آقای دکتر مصدق بخوريم. همه دسته‏جمعی رفتيم آنجا و نشستيم به صحبت و گفته شد خوب اين چند روز ما با هم بوديم و يک زمينه فکری واحدی در ما پيدا شده، خوبست که اين تشکل را ادامه دهيم و حفظ کنيم…» (۸) اين گروه روز يکم آبان ۱۳۲۸، در خانه دکتر مصدق در شماره ۱۰۹ خيابان کاخ گرد آمده، در پايان اين نشست، بنيانگذاری جبهه ملی را اعلام می کنند. بيست نفر نامبرده که در بست نشينی دربار شرکت کرده بودند بنيانگذاران جبهه ملی ايران می شوند اما بسياری از ايشان در سالهای بعد مصدق را تنها گذاشته به مهره های رژيم شاه بدل می شوند.
پانوشتها۱- نقل از کتاب جبهه ملی ايران از پيدايش تا کودتای ۲۸ مرداد، نگارش کورش زعيم با همکاری علی اردلان ص ۶۴۲- ستاره شماره ۳۲۹۳ مورخ ۲۱/۷/۱۳۲۸ نقل از کتاب گذشته چراغ راه آينده. ص ۴۹۱۳- خاطرات دکتر مظفر بقايی کرمانی، ص ۱۱۴۴- ناگفته ها، خاطرات شهيد حاج مهدی عراقی، ص ۹۵- خاطرات دکتر مظفر بقايی کرمانی، ص ۱۱۴۶- نقل از کتاب جبهه ملی ايران از پيدايش تا کودتای ۲۸ مرداد، نگارش کورش زعيم با همکاری علی اردلان ص ۶۶ و ۶۷۷- نقل از کتاب جبهه ملی ايران از پيدايش تا کودتای ۲۸ مرداد، نگارش کورش زعيم با همکاری علی اردلان ص ۶۸۸- خاطرات دکتر مظفر بقايی کرمانی، ص ۱۱۵
ديگر منابع:روز شمار تاريخ ايران از مشروطه تا انقلاب اسلامی، نگارش دکتر محمدباقر عاقلی.خواب آشفته نفت، دکتر مصدق و نهضت ملی ايران نوشته محمد علی موحد.خاطرات و تالمات دکتر محمد مصدق
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2009 news.gooya.com All rights reserved for the original source
Served by C#1 Server #2 in 0.009 seconds

mardi 14 septembre 2010

مشهد





کنفرانس



دقایقی پیش کنفرانس مطبوعاتی دیپلماتهای پیوسته به جنبش سبز مردم ایران در سالن کنفرانس هتل آنکر اسلو پایتخت نروژ با شرکت دهها تن از ارباب جراید و خبرنگاران رسانه ها و آژانس های مربوط بین المللی و محلی و همچنین کانال یک تلوزیون ملی نروژ با سخنرانی افتتاحیه محمد رضا حیدری آغاز شد.وی در اولین بیانیه خود در رابطه با پیوستن فرزاد فرهنگیان رایزن درجه دوم سفارت ایران در بروکسل و حضور فرزاد و خانواده اش در اسلو بیانیه زیر را قرائت نمود.اخبار تکمیلی متعاقبا باستحضار خواهد رسید.
دکتر علی اکبر امید مهر عضو جنبش سفارت سبز
هموطنان مردم آزاده و صلح دوست جهان
رژیم اسلامی ولی فقیه اعلام میکند با کمک سربازان گمنامش در ایران و جهان جنبش بزرگ آزادیخواهی مردم ایران را سرکوب کرده و هر روز بر شیپور جنگ و کشتار و انهدام این همسایه نزدیک یا آن کشور منطقه یا دوردست می زند.این رژیم برای بقای چند روز عمر حاکمیت ضد بشری خود ،ایران را تبدیل به یک زندان بزرگ نموده بهترین جوانان، زنان، دختران و مردان فرهیخته این مرز و بوم را به زندان وتجاوز، شکنجه و توهین به ذات انسانی آنان ،به کمک شنیع ترین اعمال ضدبشری، مبتلا و متاّلم ساخته است.رژیمی که منکر شنیع ترین عمل ضدبشری تاریخ بشریت در قرن بیستم است، خود بزرگترین هلوکاست و فاجعه ضدبشر ایرانی را در کشتارگاه ها و کوره های آدم کشی کهریزک و زندانهای تهران، کرج، اصفهان ،شیراز، و مشهد و ارومیه و سنندج و جای جای ایران بزرگ در همین آستانه قرن بیست و یکم مرتکب شده است.این رژیم با این اقدامات، وجدان بشریت عصر حاضر را به چالش کشیده است. رژیم جهل و جنون و آتش و خون در نظر دارد با عدم اجرای قوانین و عهدنامه های بین المللی که بنا به تجربه تاریخ بشر بمنظور جلوگیری از فجایعی چون جنگ اول و دوم و جنایاتی چون هیروشیما و ناکازاکی و حوادثی چون چرنوبیل تدوین شده اند، و تهدید کشورهای جهان و منطقه و زمانی حتی با دعوت و تحریک قدرت های بزرگ برای جنگ و مناقشه و رّد همه دعوت های صلح آمیز و اجابت آن، در نظر دارد سرزمین ما و در پی آن منطقه خاورمیانه و سپس جهان را به آتش و خون بکشد.از نظر این رژیم ماکیاولیستی هدف هر نوع وسیله را توجیه می کند.ولی فقیه ستمگر برای حفظ حیات و عمر بی خاصیت و تحمیلی خود امّا نابودی ایران و تمدن بشری در ازای آن، شمشیر ها را از روبسته و حریف جنگ میطلبد.....هموطنان مظلوم و صلح دوست، مردم آزاده جهان ؛ بیاد بیاوریم هیتلر، پس از آنهمه جنایات و فجایعی که در اثنای جنگ جهانی دوم برای بشریت آفرید، در اواخر جنگ و در آستانه شکست از متفقین برای ادامه حیات ننگین و بی خاصّیت خود در صدد تولید بمب اتمی بر آمد، اقدامی که هیتلر زمانه :ولی فقیه و حاکم ستمگر در ایران، در پی آن است.او میداند پایه های نا نظام ضد بشری اش را موریانه ظلم و جنایت خورده نه در داخل ایران مشروعیت دارد و نه در خارج و همه ی دوستان انگشت شمار بین المللی اش که مگسان گرد شیرینی با توجه به در آمد خون آلود نفت بودند، اینک در آستانه فروپاشی و ورشکستگی اقتصادی ، ویرا تنها گذاشته اند، در داخل کشور بزور اسلحه ،زندان و شکنجه و تجاوز و حکومت نظامی، خود را سرپا نگهداشته است.این را دیپلماتهای همه کشورهای دنیا که شّم سیاسی قوی برای تجزیه تحلیل مسایل سیاسی روز دارند، می دانند.از همین رو است که طی روزهای اخیر شتاب پیوستن دیپلماتها به جنبش سراسری مردم ایران فزونی بیشتری بخود گرفته و تنها طی دو روز اخیر دو نفر از برجسته ترین دیپلمات های ارشد کشور که بعداز کودتای 22 خرداد سال گذشته مخفیانه به جنبش پیوسته و با من بعنوان اولین سفیر سبز مردم ایران که قبلا و حدود یازده ماه پیش در اعتراض به اینهمه جنایات ضدبشری رژیم، محل کار خود را در اسلو ترک کرده و به مردم پیوسته بودم، در تماس دایمی بودند، در پی لو رفتن تبادل اطلاعاتی از داخل سفارت با اینجانب، محل کار خود را ترک و به جنبش سبز ملت ایران و کمپین سفارت سبز پیوسته اند.این دو اقدام شجاعانه و بزرگ نشانه ایی است بر لرزان و در حال فروپاشی بودن خانه عنکبوتی رژیم ستمگر ایران.. اینجا سئوال من از وجدان بشریت آگاه قبل از اینکه دیر بشود اینست: ایا جهانیان نمی توانند با حمایت از این حرکت و پشتیبانی از جنبش رهایی بخش و آزادی خواه و صلح و دموکراسی طلب مردم ایران هزینه رودرویی نظامی با رژیم تا دندان مسلّحی که هر روز بر طبل جنگ میزند را به صفر برسانند؟ من بدینوسیله خطاب به همه ی آزادیخواهان جهان اعلام می کنم بیایید با پشتیبانی و حمایت علنی و متداوم و موّثر از جنبش مردم ایران، هزینه صلح و ارامش در ایران ،منطقه و جهان را به حداقل برسانید.من دو روز پیش در فنلاند با فشردن دست همکارم حسین علیزاده پیوستن علنی ایشان به جنبس سبزمردم کشورمانرا تبریک گفتم ،اینک با معرفی همکار دیگرم و فشردن دست فرزاد فرهنگیان پیوستن علنی ایشان به جنبش و همه آزادگان جهان را تبریک و خوش امد میگویم.ایمان دارم شّم سیاسی آن ده در صد باقیمانده از همکاران وزارت خارجه ایی من، عنقریب به وجدان بیدارشان نهیب خواهد زد که تحمل اینهمه ظلم و جنایت به هموطنان و تباهی ایران و خدشه در صلح جهانی، فقط برای اطاعت از دساتیر ضدبشری یک نفر و یک رژیم نامشروع در حال فروپاشی، بر خلاف همه آموزه های انسانی بوده جا دارد تا دیر نشده، و تا در محکمه و جدان و نیز دادگاه عدل مردم ایران به داوری اعمالشان پرداخته نشده ،به ستمگر زمانه ، خامنه ایی ولی فقیه، پشت کرده و با پیوستن به جنبش رهایی بخش مردم ایران جشن وجدانشان را دایمی نمایند.متشکرم خانمها و اقایان
محمد رضا حیدری سفیر سبز مردم ایران و بنیانگذار و مسئول کمپین سفارتخانه های سبز ایران
.
نگارش و ارسال : دکتر علی اکبر امیدمهر

نامه


انتشار سندی منتشر نشده از شورای نگهبان توسط حسین علیزاده، کاردار سابق ايران در فنلاند
تحول سبز: آقای حسین علیزاده دیپلمات بلند پایه سابق وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ، معاون سابق سفارت ایران و کاردار موقت سفارت در فنلاند، امروز دوشنبه ۱۳ سپنامبر ساعت ۱۱ به وقت فنلاند درهتل آرتور در کنفرانس مطبوعاتی خود در هلسینکی اعلام کرد از آقای احمدی نژاد درخواست دارد تا با او در برابر رسانه جمعی مناظره زنده داشته باشد.
بنا به گزارش رسیده به تحول سبز، وی همچنین مدرک مهمی را در اختیار رسانه ها قرار داد که بر اساس آن در روز ۲۲ خرداد ۸۸ در حالی که هنوز انتخابات در جریان بوده، به کلیه سفارت خانه های ایران در خارج از کشور دستورالعملی توسط شورای نگهبان صادر شده بود که مضمون آن بدین شرح بود : سفارتخانه ها از مصاحبه با مطبوعات و اعلام نتایج انتخابات خودداری کنند.

vendredi 10 septembre 2010

مقاله

جهان-فرهنگ و جُنبشِ سبز
نوشتۀ علیرضا مناف زاده/رادیو فرانسه
مقالۀ ویژه جُنبش سبز، خودجوش و خودانگیخته آغاز شد، امّا زمینه هایِ آن در روزهایِ پیش از انتخابات در گرماگرمِ کارزارِ انتخاباتیِ موسوی و کرّوبی، دو کاندیدایِ مخالفِ احمدی نژاد آماده شده بود. این جنبش را همان مردمی به راه انداختند که به امید تغییر با شوروشوق به پایِ صندوق های رأی رفته بودند.موجی که در روزهای پیش از انتخابات به راه افتاده بود، چنان نیرومند و گُسترده و نویدبخش بود که رهبریِ نظام به ویژه گروهِ حاکم بر قدرتِ سیاسی، نظامی و اقتصادیِ کشور را سخت هراسانده بود. این گروه، که پایه هایِ قُدرتش را اساساً در دورهء اوّلِِ ریاستِ جمهوریِ احمدی نژاد استوارکرده، حاضر به هیچ گونه مصالحه و تقسیمِ قدرت نبود. به ویژه آنکه از پشتیبانی بخشی از مردم نیز برخوردار بود و هست و، چنان که دیدیم، هرگاه ضروری بداند آن را به نمایش می گذارد. پشتیبانانِ این گروه را می توان میوه چینانِ انقلاب نامید. امّا بی درنگ باید افزود که آنان نه از نظر اقتصادی و نه از نظر فرهنگی، طبقه یا قشر خاصی را تشکیل نمی دهند، بلکه خود وابسته به طبقات و قشرهایِ گوناگونِ جامعه اند.انبوهِ خانواده هایِ صاحب امتیازی که در چند دههء پس از انقلاب در پناهِ رژیم و در پیوندی سازمند با گروه هایِ بانفوذِ سیاسی، نظامی واقتصادی به نان و نوا رسیده اند، پشتیبانانِ واقعی و فعّالِِ حکومتگرانِ کنونی اند. اعضایِ همین خانواده ها بودند که در روزهای پس از انتخابات به حمایت از احمدی نژاد در تظاهراتِ سازمانیافتهء دولتی فعّالانه شرکت کردند.باری، آنچه از صندوق های رأی درآوردند و بی شرمانه به عنوانِ نتایجِ انتخابات اعلام کردند، نمی توانست ناباوری، بیزاری و، به طبع، اعتراضِ میلیون ها مردمی را که به موسوی و کرّوبی رأی داده بودند، برنینگیزد.جنبشِ سبز را به سببِ برخی خواسته هایِ سیاسی یا فرهنگی اش، جنبش طبقهء متوسط توصیف کرده اند. امّا به نظر می رسد که تحلیلِ طبقاتی، حقیقتِ آن را چنان که باید پدیدار نمی کند. درست است که طبقهء متوسطِ شهری در این جنبش سهمِ چشمگیر دارد، اما دامنهء جنبش بسیار گسترده تر و خواسته هایش فراتر از خواسته هایِ این طبقه است. این جنبش، قشرهایِ گوناگونِ اجتماعی را به حرکت در آورده که نظامِ جمهوری اسلامی با ساختارِ کنونی اش نمی تواند انتظاراتشان را برآوَرَد و به خواسته هایِ اقتصادی، فرهنگی و سیاسی شان پاسخ دهد. در این جنبش، مؤمنان و مسلمانانِ واقعیِ سَرخورده از رهبرانِ کنونیِ نظام همان اندازه حضور دارند که انبوهِ جوانانِ مدرنِ بی کیش یا ندانم- کیش (لااَدری). کوشندگانِ مذهبی و غیرمذهبیِ این جنبش بر مجموعه ای ازاصول و ارزش ها پای می فشارند که همه فراطبقاتی و جهانروا و جهانگسترند.این جنبش نشان داد که بر خلافِ آنچه برخی پیروانِ بحث هایِ تمّدنی و رواج دهندگانِ موضوع هایی مانند برخورد یا گفت و گویِ تمدن ها می اندیشند و می گویند، در پسِ اختلاف هایِ فرهنگی و تمّدنی، جریانی نیرومند مردمانِ چهارگوشهء جهان را به سویِ آنچه امروز جهان-فرهنگ می نامند، پیش می رانَد. جهان-فرهنگ، نامی است که به مجموعه ای از اصول و هنجارهایِ رفتاری، پَسندهایِ هنری، دلبستگی هایِ ذوقی، مشغله هایِ ذهنی، شیوه هایِ حضور و، خلاصه، به مجموعه ای از ارزش هایِ جهانگستر داده اند که با نیرویی شگرف، ذهن و روانِ آدمیان را در سراسرِ جهان تسخیر می کند. این جهان-فرهنگ، نتیجهء همگراییِ چهار جریانِ توانمند در سطحِ جهانی است : نظامِ سرمایه داری، تکنیک-علم، فردگرایی و مصرف گرایی.باری، اگر این جهان-فرهنگ خود-مَداری و روحیّهء مصرف گرایی را در سراسرِ جهان رواج می دهد، در عوض، آرمان هایی مانند ایمنی و بهزیستیِ جمعی را نیز به ارزش هایی عالمگیر تبدیل کرده است. بی هیچ تردیدی، ایران جزو کشورهایی است که در آن ها این دو عنصرِ اصلیِ جهان-فرهنگ جایگیر شده و حتّا می توان گفت که تبدیل به هنجارِرفتاری و چه بسا اخلاقی شده است. امروز با هیچ موعظهء اخلاقی و با هیچ هُشداری نمی توان از مردمی که نیرویِ اصلیِ جنبش سبز را تشکیل می دهند، دعوت کرد که از این هنجارها روی برتابند. از آنان، برخلافِ پدرانشان، نمی توان انتظار داشت که از مصرفِ فراورده هایِ مادّی، فرهنگی، پوشاکی، خوراکی و تکنولوژیکیِ جهانِ مدرن چشم بپوشند و آسایش و بهروزیِ خود و فرزندانشان را فدایِ آرمان هایی خیالی کنند. آنان خواهانِ بهره مندی از همهء امکاناتِ جهانِ مدرن و مزایایِ بهزیستی اند.جنبش سبز نشان داد که روندِ فردیّت یابی در جامعهء شهری ایران، روندی پُرشتاب و سدناپذیر است. در تظاهراتی که بی درنگ پس از اعلام نتایجِ انتخابات به راه افتاد، ضمیرِ « من » بسیار بیش از ضمیرِ « ما » شنیده می شد. شعارهایی مانند: « رأی من کو؟ »، « موسوی، موسوی، رأی مَنو پس بگیر! » یا « کور شوم، لال شوم، کَر شوم، لیک محال است که من خَر شوم. » از همان آغاز نشان دهندهء حضورِ پُرتوانِ « منِ» فردی در این جنبش بود. در حالی که در انقلاب ۱۹۷۹، به طور عمده، ضمیرِ « ما » بود که در شعارهایِ مردم به کار می رفت. شعارهایی مانند: « نهضتِ ما حُسینیه، رهبرِ ما خُمینیه » یا « ما همه سرباز توییم خمینی – گوش به فرمان توییم خمینی »، نشان دهندهء حضورِ « ما »یِ جمعیِ بی شکل و ویرانگر و بی رحم و شکننده ای بود که دیری است جامعهء ایرانی می کوشد تا خود را از کابوسِ آن برهاند. مقایسهء شعارهایِ جنبش سبز با شعارهایِ انقلاب این حقیقت را نیز آشکار می کند که در سه دههء پس از انقلاب، رابطهء مردم با رهبرانشان به کل دگرگون شده است. آنچه در شعارهایِ انقلاب می دیدیم، سَرسپردگی بی قید و شرط « ما »یِ جمعی بود به رهبرِ فرّه مند. در حالی که در شعارهایِ جنبش سبز، « منِ » فردیِ خودفرمان است که سخن می گوید و با اعتماد به نفس، رهبریِ سیاسی را خطاب قرار می دهد و مسئولیت او را به وی گوشزد می کند.پویندگیِ فرد و اهمیت یافتنِ آمالِ فردی وجه نیرومندِ جهان-فرهنگ است که با شتابی باور نکردنی همهء جامعه ها و تمدن هایِ رویِ زمین را در می نَوَردد. آنچه در جهانِ امروز به رغمِ جنگ ها و تنش هایِ منطقه ای بیش تر به چشم می خورد، فرهنگ ها و تمدن هایِ فرو بسته نیست، بلکه پویایی و جهانگستریِ فرهنگِ فردیّت، خود فرمانی فردی و پافشاریِ بی امان بر حقوقِ فردی است. البته این روندِ پُرشتاب، سدناپذیر و جهانیِ فردیّت یابی به این معنا نیست که جامعهء بشری به سویِ نوعی همسانی و همگونیِ ملال آور پیش می تازد. سلیقه ها و رفتار هایِ آدمیان، به هر حال، از فرهنگ و آداب و رسومِ آنان اثر می پذیرد. حقوق بشر یا هر وجه دیگری از جهان-فرهنگ، در پی آن نیست که آدمیان را در سراسرِ جهان به افرادی بدونِ بند و پیوندِ فرهنگی تبدیل کند. نه فردگرایی و نه مصرف گراییِ جهانگستر، هیچ یک به ویژگی هایِ فرهنگی و به چندگانگیِ شیوه هایِ حضور در جهان پایان نخواهد داد.جالب اینکه افراد هرچه بیش تر به ارزش هایِ جهان-فرهنگ می گِرَوند، بیش تر احساس می کنند که باید از هویّت هایِ فرهنگی و زبانیِ خود دفاع کنند. بی جهت نبود که کاندیداهایِ ریاستِ جمهوری در انتخاباتِ سالِ پیش مُدام بر گذشتهء تاریخی و میراثِ جمعیِ ایرانیان تأکید می کردند. کرّوبی در مناظرهء تلویزیونی اش از میراثِ زرتشتیِ ایرانیان نیز سخن گفت. آخوندِ شیعی به دفاع از زرتشتیگری برخاسته بود! در واقع او با این کار به نیازی در جامعه پاسخ می گفت. بی شک جامعه این ارج شناسی را از او می طلبید.پیشرویِ جهان-فرهنگ از کوششی که ملّت ها برایِ حضورِ هر چه برجسته تر در صحنهء جهانی می کنند یا، به عبارتی، از عرضِ وجودِ ملّت ها جدایی ناپذیر است. موسوی و کرّوبی به رفتارِ سیاسیِ احمدی نژاد در عرصهء بین المللی به این سبب می تاختند که به اعتبار و حیثیّتِِ جهانیِ ایران لطمه می زند. به عکس، پشتیبانانِ احمدی نژاد بر این عقیده اند که سیاستِ خارجیِ او بر اعتبارِ ایران می افزاید. حتّا گاه دیده می شود که در میانِ ایرانیانِ خارج نیز کسانی احمدی نژاد را مایهء سربلندیِ ایران بدانند بی آنکه سرسپردهء رژیم باشند.جهان-فرهنگ، پیام آورِ زوالِ دولت-ملّت ها و سرآغازِعصرِ پساملّی نیست، بلکه نویدبخشِ بیداریِ هوّیت هایِ قومی و زبانی و فرهنگیِ تازه نیز هست. این بیداری را در سراسر جهان، از جمله و به ویژه در ایران آشکارا می بینیم. هم کرّوبی وهم موسوی به این حقیقت آگاهند و بارها در طیِ کارزارِ انتخاباتی شان از حقوقِ اقوامِ ایرانی سخن گُفتند. حتّا گروهی از ناسیونالیست هایِ ایرانی در گرماگرمِ کارزارِ انتخاباتی، کرّوبی را به سببِ پافشاریِ بیش از اندازه اش بر این موضوع سرزنش کردند.زنان در جُنبش سبز نقشِ تعیین کننده بازی می کنند. خواسته هایِ آنان و پیوندشان را با جُنبش سبز باید جداگانه بررسی کرد. آنچه مسلم است، این جنبش بی حضورِ آنان معنایِ خود را از دست می دهد.باری، جنبش سبز را باید در چندگانگی و پیچیدگیِ آن دریافت. برایِ پی بردن به حقیقتِ آن، باید آن را در پیوندِ تنگاتنگ با گرایش هایِ پُرتوانِ جهان امروز و، به سخنِ بهتر، در پیوند با جریانِ نیرومندِ جهان-فرهنگ نگریست و بررسی کرد.گرایش هایِ گوناگون می توانند در دلِ این جنبش جایگیر شوند و در جهتِ پیشبُرد آن بکوشند بی آنکه احساسِ بیگانگی کنند.بر دوشِ راهِ سبزِ امید، تشکیلاتی که خود را سازمانده و راهبرِ جنبشِ سبز می داند، مسئولیّتی گِران سنگینی می کند. این تشکیلات تا زمانی می تواند به عنوانِ نمادِ سیاسیِ جنبشِ سبز پایدار بماند که گرایش هایِ گوناگون و گاه تناقض آمیزِ این جنبش را در گفتمانِ سیاسی اش بازتاب دهد و، در عین حال، چنان که مدعی است، پا از قانون اساسی بیرون نگذارد. کار ساده ای نیست. راه سبز امید، راهِ پُرسنگلاخ و ناهموار وخطرخیزی است.



editor@iran-emrooz.net
ايران امروز (نشريه خبری سياسی الكترونيك)«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال مي‌گردند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.

مقاله

ایران، از الف تا یا
Created 2010-08-18 17:40
نوشتۀ علیرضا مناف زاده
مقالۀ ویژه
0
« ایران، از الف تا یا »، کتابی است آموزنده از نویسنده ای بس آشنا با تاریخ و فرهنگ ایران. نویسنده با چیرگیِ تمام روشِ هایِ علمیِ مدرن را در تألیف این کتاب به کار بسته است. کتاب به زبانی روشن نوشته شده است و خوانندهء فرانسوی می تواند با خواندن آن به دانشی کُلی دربارهء ایران دست یابد.
«ایران، از الف تا یا» عنوانِ کتابی است به زبانِ فرانسه ازمحمدرضا جلیلی، استادِ روابطِ بین المللی در انستیتویِ مطالعاتِ استراتژیکِ ژنو، که به تازگی انتشاراتِ آندره وِرسای در مجموعهء کتاب هایِ پایه ای برایِ جهانگردان منتشرکرده است. این کتابِ ۲۴۰ صفحه ای در حدودِ یکصد وچهل و پنج مَدخل دارد که همه را نویسنده از رویِ طرحی اندیشیده برگزیده است تا خواننده بتواند به دانشی کلّی دربارهء ایران با همهء شگفتی ها و پیچیدگی هایِ آن دست یابد. بسیاری از مَدخل ها مقاله هایِ جامع و گویایی هستند و به گونه ای نوشته و تنظیم شده اند که خواننده با خواندنِ آن ها جدا از موضوعِ اصلیِ مَدخل، با موضوع هایِ دیگری نیز که نسبتی با موضوعِ اصلی دارند، آشنا می شود بی آنکه کم ترین گسیختگی در رشتهء سُخنِ نویسنده احساس کند. هر مَدخلی شناسه ای دارد که با حروفِ دُرشت چاپ شده و بیانِ فشرده و روشنِ ایدهء اصلیِ مقاله است. خواننده برایِ کامل تر کردنِ دانشِ خود در بارهء موضوعِ مَدخل ها می تواند به سایتِ ناشرِ کتاب مراجعه کند که در آن به بیش از یکهزار لینک و تعداد زیادی عکس و تصویر و ویدئو دسترسی دارد.
در این کتاب، خواننده نه تنها با گوشه هایی از تاریخِ دور و نزدیکِ ایران و با جنبه هایی از فرهنگِ کُهن و جدیدِ آن، بلکه با اوضاعِ سیاسیِ کشور در شرایطِ کنونی و جایگاهِ آن در منطقه و جهان نیز آشنا می شود. نویسنده، که سالیانِ دراز تحوّلاتِِ ژئوپُلیتیکِ منطقه را کارشناسانه مطالعه و پیگیری کرده است، هرجا که مُناسب دیده به ایران در چارچوبِ روابطش با کشورهایِ همسایه نگریسته است، به ویژه با کشورهایی که پیوندِ دیرینهء فرهنگی، دینی و تاریخی با ایران دارند. برایِ مثال، در مَدخل هایی که به افغانستان و عراق و بحرین و دوبِی و جمهوریِ آذربایجان اختصاص داده، در عین حال که گریزی به تاریخِ مشترکِ این کشورها با ایران زده، به اختلاف ها، جنگ ها و کشاکش هایِ سیاسی و دینیِ آن ها با ایران نیز پرداخته است. ذیلِ مَدخلِ افغانستان، خلاصه ای از روابطِ ایران را با این کشور، از زمانِ انقلابِ ۱۹۷۹ تاکنون، آورده است که خواننده را متوجه کمبود ها و ندانم کاری هایِ دیپلماسیِ جمهوریِ اسلامی در روابطِ سی ساله اش با افغانستان می کند. ایران، به سببِ همین کمبودها و ندانم کاری ها بود که درست در لحظهء سقوطِ حکومتِ کمونیستیِ نجیب الله در ۱۹۹۲ و فتحِ کابُل، عرصه را در افغانستان به سودِ پاکستان خالی کرد و بدین سان، بی آنکه بخواهد، به سهمِ خود راه را برایِ به قدرت رسیدنِ طالبان در سالِ ۱۹۹۶ که از پشتیبانی پاکستان برخوردار بودند، هموار کرد.
ذیلِ مَدخلِ خلیجِ فارس با عنوانِ فرعیِ آرایشِ تازهء ژئوپُلیتیک، اوضاعِ منطقه را پس از دخالتِ نظامیِ آمریکا در عراق در مارسِ ۲۰۰۳ بررسی کرده و با در نظرگرفتنِ عواملِ گوناگونِ سیاسی، نظامی، اجتماعی و ایدئولوژیکی، صف آرایی هایِ جدید را در خلیجِ فارس نشان داده و خطوطِ کُلیِ دورنمایِ ژئوپُلیتیک این منطقه را ترسیم کرده است. خواندنِ مقاله هایی از این دست در کنارِ مقاله هایی دربارهء اوضاعِ داخلی ایران، حتّا برایِ جامعه شناسان و تحلیلگرانِ تحوّلاتِِ اجتماعی و سیاسیِ ایران نیز سودمند است، زیرا بسیار دیده می شود که تحلیلگران و جامعه شناسانِ ایرانی، اوضاع و احوالِ ایران را بدونِ در نظرگرفتنِ جایگاهِ این کشور در بافتارِ ژئوپُلیتیکِ منطقه بررسی می کنند.
نویسنده برایِ آشنا کردنِ خواننده با گردشِ کارِ نظامِ جمهوریِ اسلامی و هنجارهایِ سیاسیِ آن، به تعریف و توضیحِ برخی مفاهیمِ کلیدی، اصطلاح ها و نهادهایِ این نظام پرداخته است که در طیِ سه دههء گذشته یکی پس از دیگری پدید آمده اند. دانستنِ آن ها نه تنها برایِ درکِ ماهیّتِِ این نظام، بلکه برایِ جامعه شناسیِ سیاسیِ ایرانِ کنونی ضروری است. تعریفِ اصطلاح ها و ترکیب هایی مانند خودی و غیر خودی، دگراندیشان، اصلاح طلبان و اصول گرایان، که نویسنده برایِ هریک از آن ها مَدخلی گشوده، همان اندازه برایِ توصیفِ چشم اندازِ سیاسیِ ایران و فَهمِ کارکردِ نظام ضروری است که دانستنِ مفاهیمی مانند مُستکبرین و مُستضعفین یا فهمِ کارکردِ نهادهایی مانندِ ولایتِ فقیه، شورایِ نگهبان، شورایِ تشخیصِ مصلحتِ نظام، بسیج و پاسداران.
ذیلِ مَدخلِ مَهدویّت و هِزاره باوری، سرچشمه هایِ بعضی از باورهایِ ایمانیِ احمدی نژاد را نشان داده است. البتّه، مَدخلی به نامِ خودِ احمدی نژاد نیز گشوده است و پیشینهء سیاسی و ایدئولوژیکیِ او را، که سال هاست به سببِ رفتارِ نامتعارفِ سیاسی اش در صحنهء بین المللی و سخنانِ بی پَروایش در نشست هایِ سازمانِ ملل زبانزد و انگشت نمایِ روزنامه نگاران و سیاستمدارانِ جهان شده است، توضیح داده است.
ذیلِ مَدخلِ اقوام، با اشاره به گوناگونیِ قومی در ایران، به پیوند و آمیختگیِ دیرینهء اقوامِ ایرانی با یکدیگر اشاره کرده و این نکته را نیز افزوده است که اگر این اقوام بر هویّت هایِ قومی خویش پافشاری می کنند، با این حال، هیچ گاه در کلیّتِِ قومی شان خواهانِ جدایی از ایران نبوده اند و نیستند. خواسته هایِ هویّتی در ایران واقعیّتی انکارناپذیر است، امّا حکومت ها تاکنون نتوانسته اند به این خواسته ها پاسخ هایِ درخوری بدهند. نویسنده مُنکرِ مسئله ای به نام مسئلهء قومی در ایران نیست، امّا معتقد است که با وجودِ این، ایران را باید در تمامیّتِِ آن نگریست وبررسی کرد. دریغ است که بعضی از لینک ها که در سایتِ ناشرِ کتاب در بارهء برخی مناطق یا شهرهایِ ایران در دسترسِ خوانندگان گُذاشته شده، مربوط به گروه هایِ جدایی طلب و دربردارندهء اطلاعاتی جَعلی در بارهء آن مناطق یا شهرها هستند. این گونه اطلاعاتِ جَعلی نه تنها به اعتبارِ کتاب لطمه می زنند، بلکه سُخنانِ نویسنده را نیز به کُل باطل می کنند.
در بارهء تاریخِ ایران، نویسنده به گُزینشی خردمندانه دست زده است. از خاندان هایِ پادشاهیِ پیش از اسلام، به هخامنشیان و ساسانیان که در حافظهء جمعی ایرانیان جایگاهی ارجمند دارند، بَسنده کرده است. مَدخلی نیز به نامَ کورُشِ کبیر، بینانگُذارِ هخامنشیان گشوده است که از نیمهء دوّمِ قرنِ نوزدهم میلادی براثرِ پژوهش هایِ تاریخی و کاوُش هایِ باستانشناختیِ اروپاییان رفته رفته در میان ایرانیان شناخته و نام آور شد. به گُفتهء نویسنده، از همان آغازِ قرنِ بیستم، نویسندگانِ رُمان هایِ تاریخی با تبدیل کردنِ کورُش به قهرمانِ رُمان هاشان از وی شخصیّتی مردم پسند ساختند. اکنون، کورُش در حافظهء جمعیِ ایرانیان جایگاهِ ویژه ای دارد. ایرانِ کنونی حتّا در همین جمهوری اسلامی به کورُش و خاندانِ او می بالد. از شیرینِ عبادی تا محمود احمدی نژاد، همه با افتخار از او یاد می کنند. از خاندان هایِ پادشاهیِ پس از اسلام، مَدخلی به نامِ صفویان گشوده، زیرا ایرانِ کنونی یکپارچگی اش را مَدیون این خاندان است. صفویان دولتی متمرکز بنیان گذاشتند وایران را به رغمِ فشارِ قدرت هایِ خارجی و نیروهایِ گریز از مرکزِ داخلی، یکپارچه کردند. آنان مذهب شیعه را به دینِ رسمیِ کشور تبدیل کردند. همدستی و، در عین حال، کشاکشِ آخوندها با قدرت، از زمانِ صفویان آغاز شد و به انقلابِ اسلامی انجامید. به نادرشاه افشار، قاجاریان و پهلوی ها نیز مَدخل هایی اختصاص داده است.
ذیلِ مَدخلِ اقتصاد، در مقاله ای کم و بیش بلند، نکاتِ کُلیِ آموزنده ای در بارهء نظامِ اقتصادیِ کشور در سه دههء گذشته مطرح کرده است. در این سال ها، سیاست گُذارانِ جمهوریِ اسلامی به دلایلِ ایدئولوژیکی و به سببِ فسادِ حاکم بر نظامِ اقتصادی، هرگز نتوانسته اند برایِ مشکلاتِ عظیمِ اقتصادیِ کشور راه حل هایِ اساسی پیشنهاد کنند. از رانتِ نفتی همواره گروهی کوچک یعنی بازاریان و آقازاده ها بهره مند شده اند. جا داشت نویسنده مَدخلی نیز به نامِ همین آقازاده ها می گشود که پدیده ای است بسیار مُهم برایِ مطالعهء جامعه شناختی ایرانِ امروز.
ذیلِ مدخلِ فساد به بازگوییِ چند نمونه از فسادِ کارگُزارانِ رژیم پرداخته است. عللِ گسترشِ فساد را ویرانی وضعِ اقتصادیِ کشور، گرمیِ بی سابقهء بازارِ خاصه خرجی، نابسامانیِ نظامِ سیاسی، رونق گرفتنِ اقتصادِ بی قاعده، پدید آمدنِ نودولتانِ نزدیکِ به قدرت و، خلاصه، شمارِ فزایندهء نهادهایِ زیرِ کُنترلِ بی حسابِ گروه هایِ اسلامگرا ذکر کرده است.
در مقاله ای که به آموزش در جمهوریِ اسلامی اختصاص داده، با نگاهی به تاریخِ آموزش در ایران و پاگرفتنِ آموزشِ مُدرنِ ابتدایی در کشور، این نکته را به درستی یادآور شده است که برنامهء اسلامی کردنِ آموزش در ایران شکست خورده است. البتّه، مفهومِ اسلامی کردنِ آموزش که بعضی از جامعه شناسان آن را به پیروی از برخی کارگُزارانِ رژیم به کار می برند، چندان روشن نیست. شکّی نیست که این نظام، چنان که نویسنده نیز به درستی گُفته است، مانند نظامِ پیشین، کوشیده است که از آموزش برایِ استوار کردنِ پایه هایِ خود سود جوید و برایِ این منظور، بر مقدارِ آموزش فقهِ اسلامی و تاریخِ شیعه در مدارس افزوده است. چندی پیش رهبرِ نظام، علومِ انسانی را نیز، که معلوم نیست چه درکی از آن دارد، آشکارا محکوم کرد.
ذیلِ مَدخلِ شاهنامه، به درستی گُفته است که این کتابِ شکوهمند نه تنها بر زبان و ادبیّاتِ فارسی اثری چشمگیر گذاشته است، بلکه نقشِ بزرگی در ساخت و پرداختِ هویّتِِ ملّی ایرانیان داشته است. امّا این مَدخل نیاز به بازبینی دارد. فردوسی از هخامنشیان سُخنی نمی گوید. تنها از دارا و جنگ هایِ او با اسکندر می گوید و اورا پسرِ دارابِ کیانی می داند. این دارا همان داریوش سوّم است که به دستِ اسکندر کُشته می شود. در بارهء اشکانیان نیز می گوید: ازیشان به جُز نام نشنیده ام // نه در نامهء خُسروان دیده ام. فراموش نکنیم که در اسنادِ باقی مانده از ساسانیان نیز سُخنی از هخامنشیان نیست و بر این نُکته مورخّانِِ جدّی تأکید کرده اند.
باری، نویسنده از میانِ نویسندگان و شاعران ایرانِ معاصر به نام هایی پرداخته است که بیش از دیگران در تحوّلِِ هنری و فرهنگی و سیاسیِ جامعه سهم داشته اند. درسایتِ ناشر، بعضی از لینک ها در بارهء نویسندگانِ ایرانی به زبانِ فارسی است که هیچ سودی برایِ خوانندهء فرانسوی زبان ندارد.
از مردانِ سیاسیِ معاصر تنها به شخصیّت هایی پرداخته است که در تاریخِ سی سالهء گذشته به نوعی اثر گُذار بوده اند. مَدخل هایی نیز به کار و بارِ زندگیِ روزانهء مردم اختصاص داده است.
« ایران، از الف تا یا »، کتابی است آموزنده از نویسنده ای بس آشنا با تاریخ و فرهنگ ایران. نویسنده با چیرگیِ تمام روشِ هایِ علمیِ مدرن را در تألیف این کتاب به کار بسته است. کتاب به زبانی روشن نوشته شده است و خوانندهء فرانسوی می تواند با خواندن آن به دانشی کُلی دربارهء ایران دست یابد.

samedi 28 août 2010



شنبه 6 شهريور 1389
خدای بی خاصت، برج عاج نشین، غیر فعال در تاریخ و ناموجود، اکبر گنجی
پاسخ به نقد "جنگ با کدام خدا" - آقای حسین محدثی در مقاله ای تحت عنوان "جنگ با کدام خدا" در جرس، نقدهایی بر نظرات محمد رضا نیکفر و راقم این سطور وارد کرده است[1].در اینجا کوشش خواهد شد تا ضمن چند نکته به مدعیات طرح شده از سوی ایشان پاسخ داده شود
اختصاصی گویا
1- جایگاه نقد و ناقد: ناقد محترم نوشته است:
"گنجی که بیش‌تر سیاسی ‌نویس زیرک و خلاق و شجاع است تا محقق اهل تأمل و تدقیق - و در کار یک سیاسی ‌نویس، تامل و تدقیق محققانه چندان به ‌کار نمی ‌آید- نیازی به وارسی خدای قرآن و تبارشناسی الله و توصیف همه‌ جانبه ی شخصیت او نمی‌ بیند".
این نوع سخن گفتن،از نوعی "مرجعیت" حکایت دارد. مرجعیتی که خود را مجاز می بیند حد دیگران را روشن سازد. اما نقد،بررسی تناسب دلیل و مدعا(ادله ی صدق مدعا) و اعتبار هرمنیوتیکی قرائت/روایت/تفسیر متون مقدس است، نه نمره دادن به این و آن. می فرمایند:
"برخی اما به‌ تلویح یا به ‌تصریح، تبار خدای معرفی شده در جمهوری اسلامی را به خدای قرآن رساندند. اکبر گنجی طی مقاله‌ی "خدای نقشه‌کش و هندسه‌ساز" (راديو زمانه، ۸ اسفند ۱۳۸۸) بدون کاوش چندانی و با یکی دو ارجاع به یک فقیه (امام محمد غزالی) و یک عارف (مولوی) نوعی مثالی (تیپ ایده‌آل) از خدای فقیهان ساخت و به نبرد با "خدای جبار فقها" رفت".
اما "محقق اهل تأمل و تدقیق" باید حداقل ها را رعایت کند. تمام مستندات ناقد،متعلق به مقاله "خدای نقشه کش و هندسه ساز علی خامنه ای" است. اما صدور احکام،کلی است:"بدون کاوش چندان"،"با یکی دو ارجاع به یک فقیه و یک عارف" و غیره. ناقد محترم اگر از سلسله مقالات "قرآن محمدی" و "امام زمان به چه کار فقها می آید" و گفت و گوهای دو سویه پیرامون آن مقالات اطلاع ندارد،انصاف علمی و سخن گفتن محققانه حکم می کند که بگوید: "من نمی دانم گنجی به غیر از این مقاله در جای دیگری درباره ی این موضوع حرف زده است یا نه"، یا، "تا حدی که من اطلاع دارم گنجی فقط همین یک مقاله را درباره ی خداوند نوشته است".نه این که حکم صادر کند که مدعیات گنجی متکی بر دو ارجاع به سخن یک فقیه و یک عارف است. اگر هم از آن مقالات خبر دارد،مقتضای تحقیق آن است که بنویسد:"همه ی سخنان من ناظر به این مقاله ی خاص گنجی است،نه دیگر نوشته های او".
این حکم کلی که:"در کار یک سیاسی ‌نویس، تامل و تدقیق محققانه چندان به ‌کار نمی ‌آید"،نادرست و حاکی از عدم آشنایی ناقد با سیاست یا عدم عنایت وی به آن دارد.
2- خدای قرآن و خدای جمهوری اسلامی/فقیهان: می فرمایند:
"برخی اما به‌ تلویح یا به ‌تصریح، تبار خدای معرفی شده در جمهوری اسلامی را به خدای قرآن رساندند ...چنان‌که از ارجاع گنجی به قرآن پیدا است، خدای فقیهان ظاهرا همان خدای قرآن است...پس می ‌بایست میان خدای فقیهان (که مطابق معرفی گنجی ظاهرا شبیه الله در قرآن است؛ گنجی البته در این مورد صراحت ندارد) و خدای عارفان (که ظاهرا نسخه‌ای بهداشتی از خدا است)، خدای عارفان را برگزینیم... گنجی به‌ تلویح، تبار خدای جمهوری اسلامی را به خدای قرآن می ‌رساند".
این سخنان فاقد تدقیق های محققانه لازم است. چرا؟
1-2- "قرآن" یک متن است. به محض آنکه این متن قرائت/روایت شود،متن دومی زاده خواهد شد. متن دوم،ناظر به متن اول است. "دین یک" و "دین دو"، "اسلام یک" و "اسلام دو". قرآن اسلام یک است و قرائت فقیهان،عارفان، فیلسوفان،متکلمان،بازاریان، کشاورزان، زنان، سپاهیان ، بازجویان، جمهوری اسلامی مخالفان جمهوری اسلامی از آن متن،"اسلام دو".
2-2- همه ی این گروه ها درباره ی "خدای قرآن" سخن می گویند و روشن می کنند که "خدای قرآن" چگونه خدایی است؟ از این نظر، خدای همه ی آنها،"خدای قرآن" است،چه خدای جمهوری اسلامی،چه خدای مخالفان مسلمان جمهوری اسلامی. چه خدای بازجویان، چه خدای شکنجه شدگان.
3-2- در مقام دیگری می توان اعتبار هرمنیوتیکی روایت این گروه ها از "خدای قرآن" را سنجید و نشان داد که خدای کدامیک "خدای قرآن" است، یا به "خدای قرآن" نزدیکتر است. به گمان من،خدای جمهوری اسلامی/فقیهان،فاقد اعتبار هرمنیوتیکی است و به همین دلیل "خدای قرآن" نیست.
این یکی از مباحث "قرآن محمدی" بود. این مدعا/مدعیات؛ به پیش فرض ها، پیش انگاشت ها و پیش داوری های خواننده/مفسر بستگی دارد. عارفان و فیلسوفان و فقهیان و متکلمان درباره ی "خدای قرآن" حرف می زنند. اما خدای فیلسوفان و عارفان،خدای غیرمتشخص/فراشخصی است، و خدای فقیهان و متکلمان اشعری،"خدای متشخص انسانوار شارع پادشاه دیکتاتور جهان".
این بحث ناظر به مسأله ی محکم و متشابه است. در اسلام عارفانه و فیلسوفانه، لیس کمثله شی، محکم ترین محکمات قرآن است. اگر چنین باشد،تمامی دیگر ایات خداشناسی قرآن را باید مجاز به شمار آورد. فقها می پذیرند که آیات خدای مجسم،مجازی اند،اما این اندازه کافی نیست. اگر خداوند شبیه هیچ چیز نباشد،شبیه انسانها(متشخص انسانوار)هم نخواهد بود. اعتباریات(حقوق، اخلاق)،برساخته های ذهن بشری است. جعل احکام فقهی توسط خداوند،شبیه کردن خداوند به انسان ها در مقام اعتبارسازی است.اخلاق هم اتکای وجودشناختی/معرفت شناختی/روانشناختی به دین/خدا ندارد. علامه ی طباطبایی در تفسیر المیزان و روش رئالیسم، و مرتضی مطهری در عدل الهی، به صراحت تمام اعتبارسازی از سوی خداوند را نفی کرده اند.
پیش فرض و پیش انگاشت ارتباط زبانی خداوند با انسانها، شرط لازم شارع و اخلاق ساز قلمداد کردن "خدای قرآن" توسط فقیهان است. خدای آنان از انواع افعال گفتاری( speech- acts)- یعنی انواع افعال دانسته و خواسته ای که به مدد زبان انجام داده می شود- استفاده می کند. خوب روشن است که این با لیس کمثله شی سازگار نیست. سخن گفتن و استفاده ی از زبان،وصفی انسانی است. معتزله(برخلاف اشاعره) رویت خداوند در دنیا و آخرت را محال می دانستند. اما کسی را برای باور به رویت خداوند به کفر متهم نمی کردند. اما مدعای سخن گفتن خداوند را، باوری کفرآمیز به شمار می آوردند. ابوهاشم جبائی(م 330 ه)،در این خصوص گفته است:
"اگر کسی بگوید خداوند شنیدنی است کافر است اما اگر بگوید خداوند دیدنی است و تشبیه را نفی کند کافر نیست. و از همین جا اثبات شد که خداوند شنیدنی نیست اما در مورد رویت اشتباه پیش آمد و اختلاف درافتاد"[2].
سخن گفتن "خدای قرآن" را هم باید مجاز به شمار آورد،برای این که خداوند شبیه هیچ چیز نیست. او غیریت محض (wholly otherness) است.
4-2- خدای ادیان ابراهیمی، قادر مطلق،عالم مطلق، خیر مطلق و بی نهایت است. اگر قطره ای جز او وجود داشته باشد،خداوند از بی نهایت بودن خواهد افتاد. " ملاصدرا وحدت شخصی وجود" را از بی نهایت بودن خداوند استنتاج می کند. کل عالم هستی یک موجود بیش نیست. در فلسفه ی صدرا:
"معلول وجود نیست، بلکه شأن است...علت یک وجود حقیقی و معلول جهتی از جهات علت است و علیت علت و تأثیر آن بر معلول به عنوان تطور علت و تحیث آن به اطوار و حیثیات گوناگونی باز می گردد"[3]."با وحدت شخصی وجود و با ارجاع علیت به تشأن غیر از وجود حقیقی واجب که همان علت واحد و احد است هیچ وجود دیگری که استقلالی داشته و یا تعلقی باشد، محقق نیست بلکه آنچه که وجود غیر پنداشته می شود چیزی جز تطورات و شوونات وجود حق و ذات احدی او نیست و با این بیان هیچ نوع وجودی اعم از وجود رابط یا رابطی باقی نمی ماند"[4]."با حضور اطلاقی او غیری باقی نمی ماند آنچه که غیر می نماید چیزی جز حضور و ظهور آن مطلق منبسط نیست"[5]."کبرای استدلال این است که هیچ غیر متناهی مجال برای غیری که از سنخ خود باشد، باقی نمی گذارد و چون ذات واجب تعالی عین وجود است، عدم تناهی واجب به معنای عدم تناهی وجود و هستی اوست و نامتناهی بودن هستی واجب مانع حضور وجودی دیگر است...گستردگی و حضور موجود نامتناهی به گونه ای است که اول،آخر،ظاهر و باطن همه ی امور را فرا می گیرد، به گونه ای که هیچ مرحله ای از مراحل فهم، مفهوم، فهمنده و مانند آن در عرض و یا در طول آن قرار نمی گیرد تا آن که چنینی موجود محدودی در قبال آن وجود نامحدود به عنوان وجودی ضعیف،رابط و یا ظلی معرفی شود و این معنا و مفاد قاعده ی بسیط الحقیقه را نیز روشن می کند...بسیط الحقیقه واجد همه ی وجود است"[6].
اگر چنین باشد،خدای متشخص انسانوار جدای از عالم،ایده ای است که با مطلقیت خداوند تعارض دارد. تمامی براهین صدیقین،اگر چیزی را اثبات کنند،آن موجود خدای نامتشخص/فراشخصی است.
5-2- "خدای قرآن" خدای محمد است. پیامبر گرامی اسلام،در "تجربه ی وحیانی" خود با "صورت بی صورت" مواجه شد.اگر به زبان فیلسوفان مسلمان سخن بگوئیم(آیت الله مطهری و آیت الله منتظری بر مبنای نظریه ی علم حضوری این فرایند را تبیین کرده اند)،محمد وقتی علم حضوری خود را به علم حصولی تبدیل می کرد تا در اختیار همگان قرار دهد،مجبور بود آن را به "زبان" بریزد. زبان برساخته ای تاریخی/اجتماعی/انسانی است. مجبور بود از تصورات و تصدیقات موجود استفاده کند. "الله" نزد اعراب وجود داشت. همانگونه که جن و ملائکه هم وجود داشت. خدای قرآن/محمد،در سطحی عمیق،فراشخصی است. اما وقتی به لسان قوم سخن می گفت،با حدود دانش آنها سازگار می شد.
3- خدای آفاقی و خدای انفسی: ناقد محترم نوشته است:
"خدای عارفان موجودیتی انفسی دارد و تنها در درون می ‌توان او را جست: "خدای عارفان نه واقعیتی بیرونی، که عمیقا درونی است"‌(آرمسترانگ 1384: 264). محصول درونی تجربه ‌ی خدا حیرت و جذبه است، اما در تجربه ی پیامبرانه‌ ی خدا خشیت و تعهد قو‌ی ‌تر است. در چنین تجربه‌ای آفاق و انفس هر دو آیات خدایند. پس سیر انفسی کافی نیست. سیر آفاقی مکمل آن است".
این مدعا نه دقیق است، نه محققانه. این مدعا،کاذب است.
1-3- وحدت آفاقی: آیا به صرف این که آرمسترانگ مدعی شد "خدای عارفان واقعیت بیرونی ندارد"،این مدعا صادق می شود؟ البته به احتمال زیاد آرمسترانگ چنان مدعایی نداشته است. چه خوب بود که ناقد محترم به کتاب کلاسیک استیس ، عرفان و فلسفه - که به دست قرآن شناس فرهیخته جناب بهاء الدین خرمشاهی در سال 1358 به فارسی برگردانده شد- نگاهی می انداخت تا چنان مدعای بلادلیلی را ابراز نمی کرد. استیس در سیر آفاقی،نمونه های زیادی ذکر می کند. از جمله این سخن مایستر اکهارت:
"آنچه انسان در جهان دارد و در می یابد،در عیان کثرت دارد و در نهان وحدت. هر سبزه ی نودمیده ای، هر چوبی، سنگی، همه چیز همانا "یکی" است. این ژرفترین ژرفناهاست"[7].
به گفته ی نسفی:
"از شیخ المشایخ سعدالدین حمومی سئوال کردند خدا چیست؟ گفت موجود خداست(الموجود هو الله). سپس از او سئوال کردند که جهان چیست؟ پاسخ داد: غیر خدا موجودی نیست(لا موجودی سوی الله)"[8].
این لب عرفان آفاقی است که کل عالم هستی فقط یک موجود است. همانکه مولوی می گفت:
ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی ---- زاری از ما نه، تو زاری می کنی
ما چو ناییم و نوا در ما ز تست ---- ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست
ما چو شطرنجیم اندر برد و مات ---- برد و مات ما ز تست ای خوش صفات
ما که باشیم ای تو ما را جان جان ---- تا که ما باشیم با تو در میان
ما عدمهاییم هستیهای ما ---- تو وجود مطلقی فانی نما
ما همه شیران ولی شیر علم ---- حمله شان از باد باشد دم بدم(مثنوی، دفتر اول، ابیات: 606 - 601)
استیس هفت ویژگی مشترک در عرفان آفاقی همه ی نحله های عرفانی در طول تاریخ کشف می کند:
"یک - بینش وحدت نگرانه،به ایجاز و با قاعده ی "همه چیز یکی است" بیان شده است. "واحد" در عرفان آفاقی به توسط حواس جسمانی، در کثرت یا از کثرت موجودات دریافته می شود. دو- ادراک انضمامی از "واحد" به عنوان ذهنیت درونی همه چیز،به حیات،آگاهی یا حضور جاندار توصیف شده است. سه- احساس عینیت یا واقعیت. چهار- احساس تیمن،نشاط ،خشنودی و خرسندی.پنج- احساس این که آنچه دریافته شده مقدس یا با حرمت یا الوهی است...شش- متناقض نمایی. ویژگی دیگری را با قید احتیاط می توان به اینها افزود:هفت- عارفان ادعا می کنند که این احوال ناگفتنی است و به کسوت الفاظ در نمی آید و نظایر آن"[9].
آنان جهان واقعیت را واحد می دیدند. همانکه مولوی می گفت:
گر تو صد سیب و صد آبی بشمری ---- صد نماند،یک شود چون بفشری
در معانی قسمت و اعداد نیست ---- در معانی تجزیه و افراد نیست
اتحاد یار با یاران خوشست ---- پای معنی گیر صورت سرکشست
صورت سرکش گدازان کن برنج ---- تا ببینی زیر او وحدت چو گنج
منبسط بودیم و یک جوهر همه ---- بی سر و بی پا بدیم آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب ---- بی گره بودیم و صافی همچو آب
چونه بصورت آمد آن نور سره ---- شد عدد چون سایه های کنگره
کنگره ویران کنید از منجنق ---- تا رود فرق از میان این فریق
(مثنوی، دفتر اول، ابیات 692 - 683)
2-3- وحدت انفسی: قرآن حاشیه ای است بر متن جامعه ی عربی[10].حداکثر مدعایی که بتوان در این زمینه مطرح ساخت این است که قرآن صورت زبانی "تجربه ی وحیانی" پیامبر گرامی اسلام است. صورت زبانی آن تجربه، به زبان عربی و درچارچوب تصورات و تصدیقات فرهنگ و سنن اعراب بیان شده است. به عنوان نمونه به آیه ی " طلعها کانه روس الشیاطین: میوه اش گویی کله های شیاطین است" (صافات،65) بنگرید،ابوعبیده در پاسخ پرسش فضل بن ربیع و کاتبش درباره ی تهدید به امر ناشناخته، خطاب به آنها می گوید: "خداوند با عرب براساس معیارهای کلامشان سخن گفته است"[11]. پیامبر گرامی اسلام به طور طبیعی دوستان و دشمنانی داشته است.این نزاع ها هم وارد قرآن شده است.ابولهب پسر عبدالمطلب و عمومی محمد، از دشمنان پیامبر بود. وقتی پیامبر عده ای ار سران قریش را دعوت به اسلام کرد،او پیامبر را دشنام گفت.پیامبر گرامی اسلام هم در پاسخ او گفت:
"زیانکار باد دستان ابولهب، و خود او هم زیانکار شد. مالش و دستاوردش به کارش نیامد. زودا که به آتشی شعله ور در آید. و زنش هیزم کش است. و ریسمانی از لیف خرمای تافته بر گردن دارد"(مسد 5-1).
قرآن پر از این نوع مطالب است. برای عارفان،خود آن تجربه اهمیت داشت و دارد. محمد غنچه ای بود که شکفته شد. تجربه ی وحیانی در چارچوب خدای غیر متشخض/فراشخصی(صورت بی صورت)،شکفته شدن تجربه گر از درون است:
"لایزال العبد یتقرب الی بالنوافل حتی احبه فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصربه و لسانه الذی ینطق به و یده التی یبطش بها و رجله الذی یمشی به: عبد من با انجام نوافل پیوسته به سوی من نزدیک می شود تا به مرحله ای می رسد که او را دوست می دارم و چون دوستش داشتم،شنوایی او می شوم که با آن می شنود، بینایی او می شوم که با آن می بیند، زبان او می شوم که با ان سخن می گوید،دست او می شوم که با آن قوت به خرج می دهد و پای او می شوم که با آن راه می رود"[12].
خداوند، قبل از این تجربه هم،چنان است. اما،سالک/تجربه گر، پس از این تجربه است که چنان واقعیتی را در می یابد که تمام افعال او، افعال خداوند است. به تعبیر دیگر، پرده های حجاب از پیش چشم سالک کنار رفته و وی الهی بودن کل عالم هستی و سراپای وجود خود را "می بیند". داستان رومیان و چینیان،این وضعیت را روشن می سازد. رومیان، با صیقل زدن دل،خدایی بودن خود را دریافتند:
در فرو بستند و صیقل می زدند ---- همچو گردون ساده و صافی شدند
رومیان آن صوفیانند ای پدر ---- بی ز تکرار و کتاب و بی هنر
لیک صیقل کرده اند آن سینه ها ---- پاک از آز و حرص و بخل و کینه ها
آن صفای آینه وصف دلست ---- صورت بی منتها را قابلست
صورت بی صورت بی حد غیب ---- ز آینه ی دل تافت بر موسی ز جیب
اهل صیقل رسته اند از بوی و رنگ ---- هر دمی بینند خوبی بی درنگ
(مثنوی، دفتر اول، ابیات: 3498- 3481)
داستان بایزید هم حکایت دیگری است که از این فرایند. این داستان فرایند وحدت انفسی محصول قرب نوافلی را نشان می دهد که پس از شکفته شدن تجربه گر، سالک خدا بودن خود را می بیند و خدا/سالک،خدا بودن خود را به زبان می آورد:
با مریدان آن فقیر محتشم ---- بایزید آمد که نک یزدان منم
گفت مستانه عیان آن ذفنون ---- لا اله الا انا ها فاعبدون
مست گشت او باز از آن سغراق زفت ---- آن وصیتهاش از خاطر برفت
نقل آمد عقل او آواره شد ---- صبح آمد شمع او بیچاره شد
عقل را سیل تحیر در ربود ---- زان قوی تر گفت کاول گفته بود
نیست اندر جبه ام الا خدا ---- چند جویی بر زمین و بر سما
نقش او فانی و او شد آینه ---- غیر نقش روی غیر آنجای نه
(مثنوی، دفتر چهارم، ابیات 2102و2103 و 2107 و 2108 و 2123 و 2324 و 2139)
صبغه الله هست خم رنگ هو ---- پیسها یک رنگ گردد اندرو
چون در آن خم افتد و گوییش قم ---- از طرب گوید منم خم لا تلم
آن "منم خم" خود انا الحق گفتنست ---- رنگ آتش دارد الا آهنست
(مثنوی، دفتر دوم، ابیات: 1348- 1346)
سالک/تجربه گر، حتی وقتی به چنان مقامی می رسد،خدای بی صورت را، به صوری می ریزد که او نیست:
ور ببینی روی زشت آن هم توی ---- ورببینی عیسی و مریم توی
او نه اینست و نه آن،او ساده است ---- نقش تو در پیش تو بنهاده است
(مثنوی، دفتر چهارم، ابیات: 2142- 2141)
4- خدای با خاصیت و خدای بی خاصیت: ناقد محترم "خدای قرآن" را خدای "با خاصیت" به شمار می آورد، اما خدای عارفان و فیلسوفان را "خدای بی خاصیت" قلمداد می کند:
"گنجی به تلویح و پرده‌پوشانه، نسبت خفیفی میان خدای قرآن و "خدای فقها" در جمهوری اسلامی برقرار می‌ کند و نیکفر به ‌تصریح، خدای جمهوری اسلامی و خدای قرآن را یکی می ‌داند. گنجی خدای عارفان مسلمان را به ‌منزله ‌ی بدیل برمی‌ گزیند. اما نیکفر فلسفه‌ خوانده‌ی بی‌ خدا، ذوق گنجی را هم ندارد و خدای خشک و بی ‌روح فیلسوفان را ترجیح می ‌دهد. هم خدای عارفان، (و به طریق اولی) هم خدای فیلسوفان در مقایسه با الله (خدای قرآن)، به ‌درجات خدایان بی ‌خاصیتی هستند و گرهی از کار فروبسته‌ ی توده‌ی مردم نمی‌ گشایند".
ناقد محترم که از همان ابتدا نمره ی مردودی مرا صادر کرده و گفته است که "تأمل و تدقیق محققانه چندان به کار گنجی نمی آید"، طبعاً خود به دنبال ارائه ی کاری از سر تأمل و تدقیق محققانه است. نتیجه ی "وارسی و تبارشناسی الله و توصیف همه ی جانبه ی شخصیت او" نزد ایشان به اینجا ختم شده است که "خدای قرآن" "با خاصیت" است و خدای عارفان و فیلسوفان، "بی خاصیت". این سخن چه معنایی دارد؟ در کدام متن اهل تحقیق از بی خاصیت بودن و با خاصیت بودن خداوند سخن رفته است؟
بعد که کمی دقیق می شویم، تازه در می یابیم که منظور ناقد محترم این است که "خدای قرآن"، "گره از کار فروبسته ی توده ی مردم می گشاید"، اما خدای آن دو نحله، از کار توده ی مردم گره گشایی نمی کند. به همین دلیل:
"دین خشن‌تر از عرفان است زیرا دین بیش‌تر با واقعیت سروکار دارد تا عرفان. به همین دلیل دین‌این‌ جهانی‌تر و در نتیجه، انسانْ‌آلوده‌تر و انسان‌ْآغشته ‌تر از عرفان است...بدین ترتیب، خدای عرفان تعهدی و رسالتی برای اقدام عملی در بیرون و تغییر در وضع اجتماعی و تاریخی برنمی‌انگیزد. چنین خدایی خدای انفراد است نه هم‌ چون خدای شخص‌وار ادیان ابراهیمی، خدای اجتماع. خدای غیرشخص‌وار بیش‌تر به کار خودسازی می ‌آید نه جامعه‌ سازی و جهان‌سازی".
این مدعیات دقیق نیست:
1-4- "خدای قرآن" چنین است و چنان. از نظر کدام نحله؟ فقیهان؟ متکلمان؟ فیلسوفان؟عارفان؟ بازجویان سپاه و وزارت اطلاعات؟ جمهوری اسلامی؟ مخالفان مسلمان جمهوری اسلامی؟
2-4- اگر درست است که "خدای قرآن" شبیه هیچ چیز نیست،آن خدا فاقد "خاصیت" است، چون خاصیت هم یکی از ویژگی های چیزهاست. آنهم چیزهای مادی.
3-4- اگر نظریه ی "وحدت وجود" یا خدای فرا شخصی درست باشد،همه ی عالم هستی، خود خداست. هر که هر چه می کند،خداست که می کند. "خدای فعال در تاریخ" که تیراندازی می کند،همان خدای عارفان است:
تو ز قرآن باز خوان تفسیر بیت ---- گفت ایزد ما رمیت اذ رمیت
گر بپرانیم تیر،آن نه ز ماست ---- ما کمان و تیراندازش خداست(مثنوی، دفتر اول، ابیات 618 و 619)
پیش من آوازت آواز خداست ---- عاشق از معشوق حاشا که جداست
اتصالی بی تکیف بی قیاس ---- هست رب الناس را با جان ناس
ما رمیت اذ رمیت خوانده ای ---- لیک جسمی در تجزی مانده ای
(مثنوی، دفتر چهارم،ابیات: 762- 758)
اگر کسی معنای سخنان عارفان را دریابد،می داند که مطابق همه خدایی آنها،هر کس هر چه می کند،خداست که می کند. چون کس دیگری غیر از خداوند وجود ندارد. پس این "خدایی برج‌عاج‌نشین" نیست که "هیچ نقش و حضور فعالی در تاریخ ندارد".
ای رفیقان راهها را بست یار ---- آهوی لنگیم و او شیر شکار
جز که تسلیم و رضا کو چاره ای ---- در کف شیر نری خون خواره ای
او ندارد خواب و خور چون آفتاب ---- روحها را می کند بی خورد و خواب
که بیا من باش یا هم خوی من ---- تا ببینی در تجلی روی من
(مثنوی، دفتر ششم، ابیات: 579 - 576)
چون زبانه ی شمع پیش آفتاب ---- نیست باشد هست باشد در حساب
پیش شیری آهوی بیهوش شد ---- هستی اش در هست او روپوش شد
نبض عاشق بی ادب بر می جهد ---- خیش را در کفه شه می نهد
او ز روی لفظ نحوی فاعلست ---- ورنه او مفعول و موتش قاتلست
فاعل چه کو چنان مقهور شد ---- فاعلیها جمله از وی دور شد
(مثنوی، دفتر سوم، ابیات: 3685 - 3671)
ابن عربی بارها و بارها بر این نکته انگشت نهاده است. می گوید:
"غیر او چیزی نیست(ما هو الاهو)...او از حیث وجود عین موجودات است...به همین جهت درباره ی او می گوئیم:او او نیست(هولاهو)،تو تو نیستی(انت لا انت). خراز که وجهی از وجوه حق و لسانی از السنه ی او بود و خود خدا از زبان او سخن می گفت، گفت: خدای تعالی جز به جمع کردنش بین اضداد در حکم به اضداد شناخته نمی شود پس هوالاول و الاخر والظاهر و الباطن. او عین آن چیزی است که ظاهر شده و عین آن چیزی است که در حال ظهور،باطن است...او همان چیزی است که به نام ابوسعید خراز و یا سایر نامهای موجودات حادث خوانده می شود. هنگامی که ظاهر بگوید:من هستم، باطن می گوید:نه. و هنگامی که باطن بگوید:من هستم، ظاهر می گوید:من هستم، ظاهر می گوید:نه. در هر ضدی چنین است. متکلم یکی است و او عین سامع است"[13].
این همان خدای "بی خاصیت" ناقد محترم است که از "حضور فعال در تاریخ" غایب است. هیچ موجودی جز خداوند وجود ندارد.گوینده، شنونده، سئوال کننده، پاسخ دهنده، همه خود خداست. محمد سخن می گوید،سخنان او(قرآن)، در این معنا، سخنان خداوند به شمار می رود. کلام الله بودن قرآن،تا حدی که من می فهمم، معنایی جز این ندارد. نه آنکه خداوند موجودی متشخص و انسانوار است که حرف می زند و سخنان خود را با واسطه به گوش مردم می رساند. جز خدواند موجودی وجود ندارد. سخنان محمد سخنان خداوند است. احکام محمد احکام خداوندست. تبعیت از محمد تبعیت از خداوند است.
5- خدای اجتماعی و خدای انفرادی: ناقد محترم نوشته است:
"خدای عرفان تعهدی و رسالتی برای اقدام عملی در بیرون و تغییر در وضع اجتماعی و تاریخی برنمی‌انگیزد. چنین خدایی خدای انفراد است نه هم‌ چون خدای شخص‌وار ادیان ابراهیمی، خدای اجتماع. خدای غیرشخص‌وار بیش‌تر به کار خودسازی می ‌آید نه جامعه‌ سازی و جهان‌سازی".
آیا تاریخ و اجتماع را خدای متشخص انسانوار تغییر می دهد؟ آیا جامعه سازی کار اوست؟ تاریخ و اجتماع محصول اعمال آگاهانه/ناآگاهانه و خواسته/ناخواسته ی انسان های نیت مند اند، نه موجود متشخص جدای از عالم. منتها،چون خداوند همه ی هستی است،همه ی اعمال، اعمال اوست. بدین معنا،تاریخ و اجتماع را خداوند پدید آورده است و تمام تغییرات،حرکات اویند. این موضوع را با خدای غیر متشخص/فراشخصی می توان تبیین کرد، نه خدای متشخص که واجب الوجود من جمیع الجهات است و تغییر و تحول و حرکت و تغییر احوال در او راه ندارد.
6- دینداری برای خودکامگان: مدتهاست که برخی مدعی شده و می شوند که گنجی همه چیز را انکار کرده است.این سخنان انکار کدام باورهاست؟ آیا عبور از خدای شبان،به خدای موسی، و از خدای موسی به خدای بی صورت،انکار همه ی باورهاست؟ در این مقام بود که شبان به موسی گفت:
نقش می بینی که در آیینه ایست ---- نقش تست آن نقش آیینه نیست
دم که مرد نایی اندر نای کرد ---- درخور نایست نه در خورد مرد
هان و هان گر حمد گویی گر سپاس ---- همچو نافرجام آن چوپان شناس
حمد تو نسبت بدان گر بهترست ---- لیک آن نسبت بحق هم ابترست
(مثنوی، دفتر دوم، ابیات: 1795- 1792)
وقتی کسی دینداری خود را با دینداری فقیهانه/سلطانی خودکامگان سازگار می کند، این سخنان را انکار همه ی باورهای دینی قلمداد می کند.
اکبر گنجی ، 6 شهریور 1389
پاورقی ها:
1- رجوع شود به لینک: http://www.rahesabz.net/story/22150
2- قاضی عبدالجبار اسدآبادی، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، باشراف طه حسین و ابراهیم مدکور، وزاره الثقافه و الارشاد القومی،مصر، 1965- 1960 ، جلد 4 ، ص 135- 134.
3- آیت الله جوادی آملی، رحیق مختوم،شرح حکمت متعالیه ، بخش چهارم از جلد دوم، جلد 9 ، مرکز نشر اسرا، ص 500 .
4- آیت الله جوادی آملی، رحیق مختوم،شرح حکمت متعالیه ، ص 518 .
5- آیت الله جوادی آملی، رحیق مختوم،شرح حکمت متعالیه ، ص 536.
6- آیت الله جوادی آملی، رحیق مختوم،شرح حکمت متعالیه ، ص 587.
7- و.ت.استیس ، عرفان و فلسفه ، ترجمه ی بهاء الدین خرمشاهی، انتشارات سروش ،چاپ ششم 1384،ص 56.
8- شیخ عبدالعزیز بن محمد نسفی، کشف الحقایق ، به کوشش مهدوی دامغانی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344 ، ص 153 .
9- و.ت.استیس ، عرفان و فلسفه ، ص 74.
10- در این خصوص که قرآن حاشیه ای است بر متن جامعه ی عربی، در مقاله "چند زنه کردن مردان در قرن بیست و یکم" سخن گفته ام. رجوع شود به لینک:
http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/article/2010/august/25//21-2.html
11- محمد زغلول سلام ، اثر القرآن فی تطور النقد العربی ، دارالمعارف، 1968،صص 40- 39.
12- ابی جعفر محمد کلینی ، الکافی ، بیروت، دارالاضواء ،1405،ه.ق. ج 2 ، ص 352 .
13- ابن عربی، فصوص الحکم ،تصحیح ابوالعلاء عفیفی، انتشارات الزهرا، جلد 1 ، صص 77- 76.
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2009 news.gooya.com All rights reserved for the original source
Served by C#1 Server #2 in 0.008 seconds