vendredi 13 novembre 2009

کاریکاتور
















کاریکاتور


یک گدای بی چیز از کلاهش برای وسیله ای برای گدائی استفاده می کند . آن طرف تر آدم های خوشبخت از خوشحالی کلاه های خود را به هوا پرت می کنند و پلیس از او می خواهد تا او هم چنین کند ! طنز تلخ نشان از اختلاف طبقاتی انسان ها....

samedi 7 novembre 2009



عناوینی چون "پایان کمونیسم"، "پایان مارکسیسم" و یا حتا "پایان تاریخ" یاد کرده، سرمایه داری جهانی وارد سهمگین ترین بحران خود در یک سدۀ اخیر شد.
از جمله عواقب این بحران به طور غیرمنتظره اقبال دوبارۀ نه فقط آرای عمومی مارکس، بلکه مهترین جزء این آرا یعنی کتاب سرمایه در نزد کارشناسان و ای بسا افکار عمومی بوده است :
در اندک مدتی صدها مقاله و کتاب در گوشه و کنار جهان خواستند در افق فکری ای که بیش از صد و شصت سال پیش مارکس در کتاب سرمایه ترسیم نمود رویدادی را تحلیل کنند و با این کار در عین حال مهمترین آرا و فرضیه های اقتصادی او را به سنجش گذاشتند.
از جملۀ این تلاش ها می توان به کتاب دومینیکو مورو اقتصاددان ایتالیایی اشاره کرد که برگردان فرانسوی اش با عنوان بحران سرمایه داری و مارکس اخیراً توسط انتشارات فرانسوی "دولگا" راهی بازار شده است.*
عنوان فرعی این اثر – "خلاصۀ کتاب "سرمایه" در انطباق با سدۀ بیست و یکم" – در نوع خود گویای اهمیت دوباره ایست که آرای اقتصادی مارکس به ویژه در بررسی و نقد سرمایه داری به دست آورده است.
آنچه، در واقع، کتاب دومینیکو مورو را خواندنی می کند فقط تحلیل بحران مالی کنونی سرمایه جهانی نیست : جذابیت بیشتر کتاب شاید راستی آزمایی کتاب سرمایه در مواجهه با بحران کنونی سرمایه باشد.
در واقع، عناوین اصلی فصول کتاب ٢٩٠ صفحه ای دومینیکو مورو، همان هایی است که در نخستین جلد سرمایه مارکس می یابیم که از خلال شان منطق بحران کنونی سرمایه داری توضیح داده شده است.
دومینیکو مورو معتقد است که مارکس با کتاب سرمایه سرمشق عمومی نظام تولیدی را به دست داده و مجموعه ای از قوانین را تعریف کرده که درستی شان امروز بیش از هر زمان آشکار می شوند.
بر اساس چنین سرمشقی است که مورو بی سابقه ترین بحران سرمایه جهانی، بحران حاضر، را بررسی کرده است.
او می نویسد : از نظر غالب رسانه ها، اقتصاددانان و حکومت ها این بحران در بادی امر بحران مالی توصیف می شود که گویا بعد به اقتصاد "واقعی"، سرایت کرده است.
دومینیکو مورو معتقد است که این قبیل تحلیل ها از سطح فراتر نمی روند و در هر حال چیزی در مورد محتوای بحران فعلی به ما نمی گویند.


نویسنده معتقد است که بحران های سرمایه داری در اصل فرصت هایی هستند که از خلال شان تناقض های شیوۀ تولید سرمایه داری و به ویژه تناقض میان تولید و بازار یا در حقیقت، اختلاف میان هزینه ها و قیمت های تولید بر ملا می شوند.
برخلاف ادعای رایج، تولید سرمایه داری نه برای مصرف کنندگان یا، در واقع، ارضاء نیازهای آنان، که برای خریداران مصرف کننده یا مصرف کنندگان صاحب پول سامان می یابد که پیش از هر چیز قادر به پرداخت قیمت مناسب کالاها یا تأمین نرخ سود مورد انتظار سرمایه دار هستند.
به کوتاه کلام هدف تولید سرمایه دارانه بازار است و، از نظر دومینیکو مورو، این چه بسا مسألۀ کلیدی شیوۀ تولید سرمایه داری است تا آنجا که تولید سرمایه دارانه بدون هیچ ملاحظه ای در قبال قدرت خرید مصرف کننده شکل می گیرد.
پیرو همین منطق یا همین گرایش، تولید سرمایه دارانه همواره فراتر از توانایی جذب بازار عمل می کند و به تبع تنش دائمی ای میان توانایی تولید و محدودیت های بازار به وجود می آورد.
از نظر مورو بحران ها شیوۀ خشنی برای حل این تناقض هستند و از نظر او اعتقاد به وجود تقابل میان اقتصاد "مالی" و اقتصاد "واقعی"، در چارچوب سرمایه داری، بی معناست. زیرا، توسعۀ غول آسای اعتبارات و بازارهای مالی ریشه در نیاز فزایندۀ صنایع به سرمایه های پولی دارد.
اگر چه بحران های سرمایه داری لزوماً ناشی از اعتبارات و سرمایه های مالی نیستند، اما میان بحران و بازارهای پول و اعتبارات پیوند نزدیکی است تا آنجا که اعتبارات گرایش به تولید مازاد را تشدید می کند.
دومینیکو مورو تأکید می کند : دهه هاست که صنایع با پدیدۀ مازاد تولید روبروهستند و می کوشند از خلال اعطای وام ها و اعتبارات آسان یعنی در واقع با مقروض کردن افراد پاسخی برای آن بیابند.
طی سال ها خزانه داری آمریکا، البته با توافق حکومت های این کشور، عامدانه بهره پول را در پائین ترین سطح نگه داشت و با این کار بانک ها را واداشت تا بدون کمترین ضمانت به متقاضیان وام بدهند.
بانک های آمریکایی حتا به مشتریانی که نه شغلی داشتند و نه املاکی تا صد در صد نیازشان وام پرداخت کردند که از آن با عنوان "ساب پرایم" یاد شده است.
در سال ٢٠٠٧ قروض خانوارها در انگلستان و آمریکا معادل ١٠٠٪ تولید ناخالص داخلی آنها بود. بانک های اروپایی در ازای هر یک اورویی که در اختیار داشتند معادل ٤٠ اورو وام می دادند و در آمریکا این نسبت بمراتب نامتعادل تر از این بود.
مقروض شدن، اما، به روندی خودگردان بدل گشت، به این معنا که قروض افراد و واحدهای تولیدی اینبار به صورت اسناد اعتباری به بانک های جهانی فروخته شد.
به همین خاطر، دومینیکو مورو تصریح می کند : هنگامی که در سال ٢٠٠٧ ارزش املاک به طور ناگهانی تا ٤٠٪ کاهش یافت و وام گیرندگان قادر به پرداخت تعهدات خود به بانک ها نشدند نظام مالی جهانی پی برد که میلیاردها سند مالی در اختیار دارد که فاقد کمترین ارزشی است.
بانک های بزرگ یکی پس از دیگری اعلام ورشکستگی کردند و فقدان اعتماد تا مناسبات میان خود بانک ها گسترش یافت و از جمله قربانیان این وضع واحدهای تولیدی بودند که برای بقای خود، آنهم در رقابت بین المللی، سخت به نقدینگی احتیاج داشتند.
مورو تأکید می کند : در مواجهه با این بحران دولت ها مستقیماً نقش بانک ها را برعهده گرفتند و در لیبرال ترین اقتصادهای جهان صدها میلیارد دلار نیاز نقدینگی بنگاه های اقتصادی و بانک ها را تأمین نمودند و در این راه گاه تا صرف دارایی های ملی تا آخرین دینار پیش رفتند.
این واکنش یک بار دیگر اسطورۀ لیبرالیسم اقتصادی را زیر سئوال برد که گویا بازار آزاد به طور طبیعی همچون "دستی نامرئی" تعادل میان عرضه و تقاضا را تنظیم می کند و به روابط میان انسان ها نظم و سامان می دهد.
تنها در آمریکا ٨٠٠٠میلیارد دلار یعنی معادل ٥٤٪ تولید ناخالص ملی صرف مقابله با بحران مالی بانک ها شد.
به گفتۀ دومینیکو مورو، این اقدام یکی دیگر از تناقض های نظام سرمایه داری را بر ملا کرد :
او می گوید : در زمانی که دولت ها مستقیماً نیاز واحدهای تولیدی یا بانک های خصوصی به نقدینگی را تأمین می کنند، خود مالکیت خصلتی اجتماعی پیدا کرده است. به بیان دیگر، بیش از هر زمان خصلت اجتماعی مالکیت در تناقض با تصاحب خصوصی فرآورده های تولید است.
به گفتۀ نویسندۀ کتاب از این پس با تولید خصوصی بدون مالکیت خصوصی روبرو هستیم تا آنجا که این مالکیت خصوصی تسلیم دولتی است که به توزیع کنندۀ سرمایه های جامعه بدل شده است.
در جمع بندی نویسنده می نویسد : امروز در مقابل بحران استثنایی که ورشکستگی شیوۀ تولید سرمایه داری را به نمایش می گذارد سوسیالیسم بار دیگر به مسألۀ کلیدی بشریت تبدیل شده است.
Domenico Moro, La Cris du capitalisme et Marx, abrégé du Capital rapporté au XXIe siècle, Paris, Editions Delga,

jeudi 5 novembre 2009






















بستن پنجره
چاپ مطلب
پنجشنبه 14 آبان 1388
پنهان شدن نيروهای امنيتی در ميان مردم، گزارش تازه ای از تظاهرات ۱۳ آبان (بخش نخست)، بابک سهرابی
با بلند شدن صدای "الله اکبر" و گسترش آن به شکل بی سابقه ای که حتی شبهای اول اعتراضات هم به اين شدت نبود، معلوم بود که فردا روز خاصی خواهد بود.
صبح برای رفتن به سر کارم که حوالی ميدان ۷ تير بود هيچ وسيله ای پيدا نکردم. نه تاکسی می رفت و نه اتوبوس. تنها ماشينهائی که بودند برای ميدان انقلاب بود و من هم ته دلم ناراضی نبودم چون دلم می خواست وضعيت شهر و خصوصا خيابان انقلاب رو از نزديک ببينم.
وقتی وارد خيابان انقلاب شدم اولين چيزی که ديدم حضور گسترده نيروهای انتظامی بود که تقريبا هر ۴-۵ متر يک مامور با سپر و کلاه خود و باتوم و گاز اشک آور ايستاده بود که روی لباسش نوشته شده بود پليس پيشگيری.
همينطور که جلو می رفتم و به دانشگاه تهران نزديک شدم به تراکم نيروهای انتظامی افزوده می شد. پياده روی جلوی در ورودی دانشگاه پر بود از اين نيروهای پيشگيری به اضافه تعداد زيادی از نيروهای ضد شورش که با لباس خاص و جليقه های سياه و موتور سيکلت عملا ورود و خروج به دانشگاه را غير ممکن کرده بودند.
در تقاطع تمام خيابانها با خيابان انقلاب دسته های حدودا بيست نفره نيرو در اطراف چهارراه ها مستقر بودند. اين وضع تا ميدان فردوسی ادامه داشت که در آنجا حضور مردم هم در پياده روها به چشم می آمد. دور تا دور سفارت روسيه هم به وسيله نيرهای انتظامی محافظت می شد.
در خيابان حافظ، اطراف دانشکده پلی تکنيک باز به وسيله پليس به شدت کنترل می شد.
در حوالی طالقانی که محل برگزاری مراسم رسمی و دولتی ۱۳ آبان بود به جز نيروهای پليس موتور سواران بسيجی هم در رفت و آمد بودند و همچنين تعداد زيادی اتوبوس که معلوم بود برای انتقال دانش آموزان و معلمان به کار رفته بودند ديده می شد. اما جمعيت زيادی در خيابان طالقانی نبود (شايد بيست يا سی هزار نفر) که مشغول تکرار همان شعارهای هميشگی که سالهاست در راديو و تلويزيون می شنويم بودند. از طالقانی به بالا در خيابان حافظ به تراکم جمعيت که از جنب و جوش آنها می شد فهميد که عضو جنبش سبز بودند، افزوده می شد. اما نکته قابل توجه حضور وحشتناک نيروهای امنيتی و لباس شخصی در بين جمعيت بود که اصلا قابل تشخيص از مردم عادی نبودند و در همان شکل و شمايل حضور داشتند و فقط هر چند وقت يکبار که کسی را که شعاری يا علامت مشخصه ای مثل روبان سبز داشت شناسائی می کردند و با حمله ناگهانی او را بازداشت و به ماشينهای مخصوص منتقل می کردند، هويتشان مشخص می شد.
من در سه مورد دستگيری سه مرد جوان را شاهد بودم. اولی در تقاطع حافظ و کريم خان با ضرب و شتم فراوان و شکلی بسيار خشن دستگير شد. دومی در بلوار کريمخان وقتی از وسط خيابان می گذشت انگشتان خود را به علامت پيروزی بالا برد و چند متر آن طرف تر مورد هجوم نيروهای امنيتی قرار گرفت و بازداشت شد. سومی هم در ميدان ۷ تير دستگير و پس از تفتيش بدنی بسيار خشن و با کشف يک روبان سبز از جيب شلوارش با خشونت فراوان به داخل ماشين نيروهای انتظامی منتقل شد.
در طول خيابان کريم خان هم بارها افراد لباس شخصی را از پير و جوان ديدم که کسانی که شعار می دادند و اعتراضی می کردند را به ماموران معرفی می کردند و نشان می دادند تا دستگير يا پراکنده شوند.
تعداد زيادی هم جوانان در سن و سال دبيرستان (حدودا ۱۷ سال) ديدم که باتوم داشتند و آن را در لباس خود مخفی کرده بودند و در پاده روها می چرخيدند.موتور سوارانی هم بودند که در طول خيابان حرکت می کردند و يک نفر در ترک موتور با لباس نيروی انتظامی مشغول فيلمبرداری از پياده روها و مردم بود.
اما صدای شعارهای مردم از چپ و راست و دور و نزديک شنيده می شد که هر چند وقت يکبار با صدای شليک گلوله يا گاز اشک آور در هم می آميخت.
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2009 news.gooya.com All rights reserved for the original source
بستن پنجره
چاپ مطلب
پنجشنبه 14 آبان 1388
ابراهيم يزدی در مصاحبه با سايت جرس: ضرر و زيان اشغال سفارت به مراتب بيشتر از فوايد احتمالی آن بود
در سال ۵۸ دانشجويان پيرو خط امام برای مقابله با نفوذ خارجی تصميم به اشغال سفارت آمريکا گرفتند و شما و همفکرانتان از آن زمان تاکنون با اين حرکت ابراز مخالفت کرده ايد،برای جنبش دانشجويی کنونی چه راهکاری را در مقابله با نفوذ خارجی پيشنهاد می کنيد؟به عقيده بنده در عصر انقلاب الکترونيک وانفجار اطلاعات در مرحله اول بايد اطلاعات خود توسعه دهيم. برای مقابله با نفوذ قدرت های بيگانه بايد ابتدا اين قدرت ها ووی‍ژگيهايشان را شناخت . اگراين شناخت وجود نداشته باشد دولت های بيگانه به راحتی می توانند سر ما کلاه بگذارند. ممکن است با صداقت اما با ساده لوحی دست به عملی زده شود که ظاهر آن عليه يک قدرت سلته گر خارجی اشت اما در عمل نتيجه کار به نفع آن قدرت باشد. ممکن است افرادی ساده انديشانه به اسراييل ناسزا گويند اما محصول عملشان در جهت کمک به منافع اسراييل قرار می گيرد.آنچه اکنون من می توانم به دانشجويان و جوانانمان سفارش کنم اين است که نمی توان بدون شناخت هيچ کشوری رابطه معقولی به نفع مصالح کشور برقرار کرد. سفارش دوم من بالابردن توان ملی است. برای مقابله با نفوذ خارجی موثر ترين راه بالا بردن مصونيت ملی از طريق نهادينه کردن حاکميت ملت است. همان طور که برای مقابله با يک بيماری مثل سل کسی شعار مرگ بر سل سر نمی دهد بلکه پرشکان راههای مقابله با آن را پيدا می کنند. در دوران ما بعد جنگ سرد اعتبار حاکميت ملی در روابط بين المللی به ميزان تحقق حاکميت ملت است. تحقق حاکميت ملت يک مقوله امنيتی است. شناخت کشورهای بيگانه به عقيده شما از چه طريقی قابل دستيابی است؟
اين شناخت را می توان از طريق مطالعات فرهنگی، اجتماعی و سياسی به دست آورد. ما نبايد از تعامل اب غرب واهمه داشته باشيم.ايران غنای فرهنگی بالايی دارد و جوانان بسيار با استعدادی در دامان آن پرورش يافته است.ما عليرغم آن که نبايد در برابر فرهنگ غرب خودباخته باشيم بايد نکات مثبت آن را شناسائی کنيم .تعامل سازنده با دنيا است که می تواند راهگشای شناخت ما از کشورهای بيگانه باشد.
پس از گذشت سی سال از ماجرای اشغال سفارت آمريکا بر اساس معيار هزينه-فايده فکرمی کنيد سود گروگانگيری بيشتر بوده است يا هزينه آن؟ابتدا بايد اين نکته را بگويم که به عقيده من انقلاب دو فاز دارد. يک فاز تخريبی و يک فاز ايجابی.انقلاب ايران در فاز اول که تغيير ساختار سياسی استبداد سلطنتی بود موفق شد و انتظار و مصلحت ملی اين بود که بلافاصله وارد مرحله ايجابی شود و به مرمت ساختارهای اقتصادی بپردازد. اما گروگانگيری انقلاب اسلامی را در فاز سلبی متوقف ساخت. متاسفانه انقلاب ايران در مرحله سلبی به گل نشسته است. با پديد آمدن ماجراهايی نظير گروگانگيری صدای منطق در هياهوهای زمان نا شنيده ماند. اين اتفاق در سطح ملی پيامدهايی نظير افزايش و تثبيت قدرت سنت گرا را به دنبال داشت. به نيروهای سنتی راست امکان و فرصت داد تا در زير پوشش مبارزه با امپرياليسم قدرت خود را مستحکم کند. اين حادثه موجب حذف جريان ملی – اسلامی، مهندس بازرگان و همفکرانش که در انقلاب نقش داشتند و خارج شدن آنها از صحنه سياسی شد. بر اين اساس من ضرر و زيان اشغال سفارت را به مراتب بيشتر از فوايد احتمالی آن می دانم.دولت موقت به همين اساس با اقدام دانشجويان پيرو خط امام برای تسخير سفارت آمريکا مخالف بود؟دولت ايران پس از انقلاب، همچنان عضو سازمان ملل باقی ماند و معاهدات بين المللی را پذيرفت.بر مبنای اين معدهدات ايران به عنوان دولت ميزبان، موظف به حفظ امنيت ديپلمات های خارجی بود. از اين رو دولت شادروان بازرگان نمی توانست براين اقدام صحه بگذارد و آن را تاييد کند.ايران البته حق داشت روابطش را آمريکا قطع کند و ديپلمات های آمريکائی را ار ايران اخراج نمايد. اما نه رهبر فقيد انقلاب و نه شورای انقلاب و دولت هيچکدام موافق با قطع روابط نبودند. اما اشغال سفارت آمريکاو گروگان گرفتن ديپلمات ها کاملا بر خلاف معاهدات بين المللی بود.
در بعد خارجی مهم ترين پيامدهای اشغال سفارت آمريکا از نظر شما چه بوده است؟وقوع جنگ تحميلی يکی از مهم ترين پيامدهای خارجی ماجرای اشغال سفارت بود.درست است که حمله صدام به ايران پيش از گروگانگيری هم قابل پيش بينی بود اما به عقيده من اگر چه اين حمله قابل پيش بينی بود اما قابل پيشگيری هم بود. در آن زمان جنگ سرد هنوز در اوج خود بود. دو دولت بعثی سوريه و عراق متحدين ننظامی شوروی سابق در خاور ميانه بودند. در افغانستان يک دولت وابسته به شوروی بر سر کار آمده بود چند ماه پس از پيروزی انقلاب ايران ارتش شوروی وارد افغانستان شد. در چنان شرايطی امکان نداشت آمريکا و غرب به صدام اجازه بدهند به ايران حمله کند. متاسفانه اشغال سفارت راه را برای صدام هموار کرد.علاوه بر اين گروگانگيری ايران در دنيا و در منطقه منزوی ساخته است و تاثيری در تغيير سياست های آمريکا در قبال کشورهای منطقه نيز نداشت. در خود آمريکا هم باهث شد که تمام دستاورد های جنبش ضد جنگ در آمريکا از بين برودو افراطی ترين گروه های راست گرا بر سر کارآيند.
تصميم هواداران جنبش سبز را برای برزگداشت ۱۳ آبان امسال چطور ارزيابی می کنيد؟اين اقدام بسيار ضروری و مفيد است . جنبش کنونی ادامه مبارزات پدران ما از زمان شورش تنباکوو انقلاب مشروطه و سپس جنبش ملی شدن نفت و انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ است.اين مبارزات دو محور اصلی داشته اند: ضد استبداد و ضد استيلای خارجی. اين دو دو روی سکه هستند.در حقيقت استيلای خارجی ،استبداد داخلی را تاييد و تقويت می کند و استبداد زمينه ساز ورود استيلای خارجی است. حضور هواداران جنبش سبز در راهپيمايی ۱۳ آبان را در امتداد آرمان های ضد استبداد داخلی و استيلای خارجی مثبت ارزيابی می کنم. اما لازم ميدانم تاکيد کنم که استرتژی جنبش اصلاح طلبی ايران پيگيری مطالبات از درون نظام است نه در بيرون از آن. هر نوع شعاری بيرون از اين سياست راهبردی زيان بخش است. دوم اينکه هرنوع خشونتی نقض غرض است و بايد بشدت از آن پرهيز شود. تجربه گذشته در ايران و ساير نقاط جهان نشان داده است که نيرو های سرکوبگر برای توجيه خشونت و سرکوب بدست عوامل خود دست بکارهائی می زنند که بهانه ای برای سرکوب بشود.
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2009 news.gooya.com All rights reserved for the original source
بستن پنجره
چاپ مطلب
پنجشنبه 14 آبان 1388
اطلاعيه مشترک محسن سازگارا و محسن مخملباف درباره حوادث ۱۳ آبان
مردم ايران ديشب تا به صبح نخوابيدند و از خود می پرسيدند: پس کی اين شب تار ما صبح می شود؟پاسداران شب، از نيمه شب، سوار بر موتور، خانه مهندس موسوی را محاصره کردند و مانع از خروج وی و همراهانش برای پيوستن به صبح مردم شدند.از صبح زود مردم ايران که از ۳۰ سال دشمنی حکومت با مردم جهان خسته شده بودند، برای اعلام دوستی با جهان خسته از جنگ و خسته از دشمنی به خيابان ها ريختند اما با سرکوب وحشيانه حکومت وحشتزده روبرو شدند. حکومتی که اگر دشمنی و سرکوب نکند، باقی نخواهد ماند.
اکنون طبق اطلاعات واصله از درون حکومت دوباره زمزمه بازداشت و محاکمه کروبی به گوش می رسد و تمايل برای ادامه حصر خانگی مهندس موسوی.ما به حکومت نظامی کودتا هشدار می دهيم: مردمی که از ترس گذشتند و به خشم رسيدند را به جنون انقلابی نکشانيد. به نفع همه ايران است که ما از ديکتاتوری به دموکراسی، گذار آرامی داشته باشيم.ما می دانيم که وحشت شما را به رفتار وحشيانه کشانده است. خود را آرام کنيد. کمی شب ها بخوابيد تا بهتر فکر کنيد. مردم ما برای فردای خوب ايران، خواب اعدام شما را نديده اند.ديکتاتورهای ايرانی ما، ديکتاتور بزرگ، خامنه ای، کمی بخواب. اکنون نوبت بيداری ماست.
محسن مخملبافمحسن سازگارا۱۳ آبان ۱۳۸۸
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2009 news.gooya.com All rights reserved for the original source

mardi 3 novembre 2009

mi-figue mi raisin

Mi-figue, mi-raisin »

D'un air à la fois satisfait et mécontent, ou à la fois sérieux et en plaisantant.

***********************************************************


Accueil mi-figue, mi-raisin. ?

définition?

dimanche 1 novembre 2009

زویا پیرزاد


دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۸۸
زویا پیرزاد در مصاحبه با کوریه انترناسیونال:
به دنبال کلمات ساده و درست هستم

همدم مصطفوی
زویا پیرزاد، نویسنده ایرانی که جوایز بسیاری را از آن خود کرده، در مصاحبه با روزنامه کوریه انترناسیونال به سؤالاتی درخصوص کتاب هایش پاسخ داده است.

اخیراً جایزه کوریه انترناسیونال به خاطر کتاب "طعم گس خرمالو" به شما اهدا شد و همچنین جوایز بسیاری در ایران، به ویژه برای کتاب "چراغ ها را من خاموش می کنم"، دریافت کرده اید. آیا برای شما مهم است که آثارتان در کشورهای خارجی منتشر شود و جایزه دریافت کنید؟
این که کارهایم شناخته شوند، مردم آنها را بخوانند و با آنها ارتباط برقرار کنند، برای من یک تشویق بزرگ است. به همین دلیل دریافت جایزه کوریه انترناسیونال بسیار خوشحالم کرد. زمانی که مردم می آیند و از کتاب هایم صحبت می کنند یا زمانی که نظرات مردم را در وبلاگ ها می خوانم، بسیار لذت می برم. ولی خیلی دوست ندارم که با روشنفکران بنشینم و از ادبیات صحبت کنم. راستش خیلی دوست ندارم که عضو یک خط فکری یا یک گروه نویسنده ایرانی خاص باشم، زیرا نوع نوشتن داستان کوتاه و شیوه نوشتن من با آن چیزی که در ایران انجام شده و می شود کاملاً تفاوت دارد. فکر می کنم نویسنده بودن یعنی فقط نوشتن. جنبه دیگر این حرفه، یعنی تماس با خوانندگان، بسیار جالب است. خواننده دروغ نمی گوید؛ یا از کار شما خوشش آمده یا آن را نپسندیده.

شخصیت های اصلی داستان های شما اغلب زنان هستند. به نظر می رسد که زن ایرانی، آن طور که در آثار شما مشاهده می شود، بین فشارهای خانوادگی، کار کردن، و تمایل برای شکوفایی شخصی سردرگم مانده است...
من در مورد زنان زیاد می نویسم، زیرا موضوع زنان درحال حاضر در مرکز دلمشغولی های من قرار دارد. اینکه فکر کنیم زنان به مردان وابسته اند، واقعاً مرا می رنجاند. در ایران، ارمنستان، هندوستان و بسیاری کشورهای دیگر که فرهنگ غیرغربی دارند، دختر زمانی که متولد می شود، دختر پدرش است و سپس زن شوهرش و در نهایت مادر پسرش. سرنوشت و زندگی یک زن همواره به زندگی یک مرد گره خورده. این چیزی است که جامعه از زن توقع دارد: کار کردن در منزل، ازدواج کردن و سپس بچه دار شدن. حدود پنجاه سال پیش در فرانسه نیز به همین منوال بود.
با این حال، وضعیت در ایران تغییر کرده. داستان "طعم گس خرمالو" به وضوح این واقعیت را بازگو می کند، یعنی برخی از زنان کار می کنند و برخی دیگر، به مانند بسیاری از کشورها، در خانه می مانند. خصوصیت ویژه ایران این است که مسأله خانواده همچنان فراگیر است. به عنوان مثال در رمان "عادت می کنیم" اغلب از من می پرسند چگونه ممکن است آرزو که یک زن خودساخته است، مدیریت یک شرکت را برعهده دارد و مردان زیادی زیر دستش هستند، تا این حد به اجرای خواسته های دختر و مادرش تن می دهد. خیلی ها به من گفته اند که باور این موضوع کمی سخت است. ولی رابطه دختر و مادر واقعاً خیلی خاص است و این موضوع در رمان به شکلی مضاعف نشان داده شده. زنان خودساخته و مستقل بسیاری هستند که تحت سلطه مادرشان اند. آنها در واقع میان اجبارهای اطرافیان و تمایلات خودشان گیر کرده اند. آرزو مجبور است کار کند و نیازهای خانواده اش را برآورده نماید، ولی ته قلبش دوست دارد عاشق باشد و زندگی ساده ای داشته باشد.

شما در نوشته های تان بسیار دقیق هستید و به دقت به جزئیات می پردازید، ولی درعین حال چیز زیادی نمی توان از شخصیت های داستان فهمید.
آنتوان چخوف گفته است در صورت توصیف یک اتاق در ابتدای رمان اگر می خواهیم به عنوان مثال از تفنگ روی دیوار صحبت کنیم، باید این تفنگ مجدداً در قسمت دیگری از داستان ظاهر شود. نمی توان آن را به مانند شیئی در موزه توصیف کرد. اگر در رمان هایم یک آپارتمان شلوغ را، که هم شوفاژ دارد هم شومینه، بخواهم توصیف کنم، می فهمیم که ماجرا در یک خانواده متمول تهرانی می گذرد. مسایل زمانی که به صورت غیرمستقیم بیان می شوند تأثیر بیشتری دارند. شخصیت ها هم می توانند در دیالوگ ها اطلاعاتی از خودشان بدهند. من فکر می کنم که این برای خواننده جالب تر است. دوست ندارم که حوصله خواننده سر برود. به نظر من، این مهم ترین چیز است، زیرا من خودم به عنوان یک خواننده اگر خوشم نیاید زود خسته می شوم.

شما گفتید ایده های بسیاری از فیلم های کلاسیک گرفته اید و نوشته های تان نیز بسیار سینمایی است؛ به طوری که حتی گاهی وجود کادر احساس می شود.
من زمانی که می نویسم، روند صحنه را می بینم و می خواهم که خواننده نیز آن را ببیند. بی شک این مسأله از آنجا ناشی می شود که نوشته های من براساس مشاهداتم است. من مشاهده گر خوبی هستم؛ زمانی که با مردم صحبت می کنم یا مثلا در صف بانک ایستاده ام، همه جا را نگاه می کنم و مطمئناً چیزهایی را درمی یابم. زمانی که می نویسم، خودم را در صحنه می گذارم.

نوشته های شما برخلاف آنچه در اکثر آثار ایرانی دیده می شود، بسیار ساده است.
من معتقدم که هر نویسنده آن طور که هست می نویسد. من خودم شخصیت چندان پیچیده ای ندارم و به همین دلیل است که اینطور می نویسم. آنچه را که در ادبیات ایرانی نمی پسندم، این است که شخصیت ها به مانند زندگی روزمره حرف نمی زنند. زمانی که من نوشتن را آغاز کردم، کلمات به این شکل به ذهنم می آمد و من فهمیدم که به این شکل نوشتن نزدیک ترم و زبان من همین است.
دیالوگ بسیار مهم است، به ویژه در زبان فارسی که می تواند خیلی زود سنگین شود. نویسندگان ایرانی سعی می کنند به شیوه مستقیم یا غیرمستقیم بنویسند. ولی من تلاشم این است نه به شیوه مستقیم بنویسم و نه غیرمستقیم. تا آنجا که می توانم سعی می کنم زبان نوشتاری را به زبان گفتاری نزدیک کنم. فکر و خیالم این است که زبان را ساده کنم. به علاوه، زمانی که داستان کوتاه می نویسیم، کلمات باید به زمینه و به روند داستان مربوط باشند.
در داستان "طعم گس خرمالو" روند داستان کاملاً از روند داستان "لکه ها" متفاوت است. زیرا در "طعم گس خرمالو"، زن داستان یک اشراف زاده است که به تنهایی در یک خانه بزرگ زندگی می کند و زمان به آرامی می گذرد. ولی در "لکه ها" روند داستان بسیار سریع است، درست به مانند زوجی که زندگی شان از هم می پاشد. در "عادت می کنیم" به ویژه، موضوع بسیار جالب توجه می شود. زمانی که این کتاب را نوشتم، از من می پرسیدند: "برای تمام کردن این کتاب عجله داشتی؟" من عجله نداشتم، ولی داستان را مطابق روند زندگی در تهران امروز نوشتم. در کتاب "چراغ ها را من خاموش می کنم"، همه چیز آرام پیش می رود، زیرا آبادان [زادگاه زویا پیرزاد] در سال های ۱۹۶۰ یک شهر بسیار آرام بود. در "طعم گس خرمالو" کلماتی به کار برده شده که اصلاً در "لکه ها" مورد استفاده قرار نگرفته، زیرا به شخصیت ها مربوط نمی شود. من به دنبال این هستم که کلمات به صورت ساده و درست آورده شوند. ساده نوشتن بسیار سخت است.

داستان کتاب "یک روز مانده به عید پاک" در جامعه ارمنی ها می گذرد. شما نیز ارمنی هستید. فرهنگ فارسی و ارمنی را چگونه با هم می آمیزید؟
فرهنگ ارمنی بسیار متفاوت است. ارمنیان ۴۰۰ سال است که در ایران زندگی می کنند، ولی فرهنگ شان را خوب حفظ کرده اند، حتی اگر چیزهای زیادی را از فرهنگ فارسی گرفته باشند. من هر دو فرهنگ را دارم و با مشکلات مربوط به هر دو فرهنگ نیز مواجه بوده ام. ارمنیان نسبت به زبان و فرهنگ شان بسیار حساس اند. من در ابتدا با این کم تحملی موافق نبودم، ولی به سر خودم آمد. مادرم، ۱۰۰ درصد ارمنی، با یک مسلمان ازدواج کرد و مسلمان شد. این مسأله برای او بسیار مشکل بود؛ خانواده اش او را طرد کردند. من همیشه در مدرسه ارمنی ها اذیت می شدم، چون نام خانوادگی ام به "یان" ختم نمی شد. به دلیل این که به ارمنستان نرفته بودم، با ارمنی ها چندان نزدیک نبودم. زمانی که به آنجا سفر کردم، متوجه شدم که ارمنی ها اگر اینطور نبودند، الان دیگر جامعه ای نداشتند. در کتاب "یک روز مانده به عید پاک" درست است که داستان تخیلی است، ولی درحقیقت درباره خودم نوشته ام.

شخصیت های داستان های شما اغلب به ایالات متحده می روند، یا از آنجا برمی گردند. آیا می توان از آن به عنوان مسحور شدن ایرانیان برای ایالات متحده یاد کرد؟
ایالات متحده یک نقش بسیار مهم برای مردم ایران دارد. آنچه که از امریکا می آید، یعنی فرهنگ امریکا، برای مردم ایران جذاب است. به ویژه پس از انقلاب اسلامی، بسیاری از مردم دوست دارند به امریکا بروند و در آنجا زندگی کنند. آنها فکر می کنند در آنجا مشکلات همه برطرف می شود که البته همیشه هم اینطور نیست. در ایران، کسانی که در ایالات متحده زندگی می کنند یا به طور مرتب به آنجا می روند دوست دارند این مسأله را نشان دهند. آنها اغلب با افاده به مردمی که در ایران اند نگاه می کنند.
در کتاب "عادت می کنیم"، زنی هست که با دخترش در آرایشگاه بحث می کند و می کوشد که جملات فارسی اش را با کلمات انگلیسی پر کند. این صحنه واقعاً روی داده و من هم آن را همان طور در کتاب آورده ام. این همان چیزی است که ما آن را فرهنگ لوس آنجلسی می نامیم. یک روز یک خانم ایرانی که ملیت امریکایی گرفته بود به من گفت: "من خیلی به پاسپورت امریکایی ام افتخار می کنم." من هم در جواب به او گفتم که من هم به پاسپورت ایرانی ام افتخار می کنم. من هرگز به امریکا نرفته ام و دوست هم ندارم به آنجا بروم.

منبع: کوریه انترناسیونال، ۳۰ اکتبر