jeudi 27 décembre 2012

نقویان : گاو ها هم می فهمند اما احمدی نژاد ... / چرا اخمدی نژاد با ۱۲۰ نفر از دوستان و بستگانش به سفر نیویورک می‌رود، گر مرد است با ده نفر کارشناس خبره سفر کند

آخوند ناصر نقویان در سخنرانی اخیر خود در دانشگاه تربیت مدرس، با انتقاد از برخی نابسامانی ها گفت: یکی از دوستان بنده برای اینکه پروژه‌ای را در وزارت نفت انجام دهد، مجبور شد به یکی از معاونین یا مدیران کل آن وزارتخانه، مبلغ یک میلیارد و دویست میلیون تومان رشوه بدهد و من وقتی کپی چک مربوط به آن رشوه را به آقای پورمحمدی، رئیس سازمان بازرسی کل کشور نشان داده و ایشان را در جریان آن موضوع قرار دادم، ایشان در جواب گفتند: ای بابا! اینجور چیزها که در مملکت بسیار است.

به گزارش روزنامه ملت ایران، چرا صدر اعظم آلمان شوهرش را از سوار شدن در هواپیمای دولتی منع می‌کند ولی این آدم که شعار ساده‌زیستی می‌داد با ۱۲۰ نفر از دوستان و بستگانش به سفر نیویورک می‌رود.
آیا ایشان فکر می‌کند که با این مصاحبه‌های بدون خبرنگاری!! که با یک خبرنگار نابلد و با سؤالات از پیش مشخص‌شده انجام می‌دهد، می‌تواند مردم ما را گول بزند؟ اگر مرد است با ده نفر کارشناس خبره در موضوعات مختلف اقتصادی، سیاسی و …. مناظره برگزار کند. به قول معروف: «خود گویی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی!».

تقویان در بخش دیگری از سخنان خود گفت : « عزل و نصب کارگزاران باید با دلیل و از روی حکمت باشد و نه از روی هوا و هوس. اگر مرد است، دلایل عزل و نصب‌هایش را بیان کند. چرا باید استاندار فلان استان به‌خاطر شرکت در سخنرانی انتقادآمیز من، معزول شود؟! در حالیکه در دامداری‌های کشورهای غربی، دوشندگان شیر گاوها را عوض نمی‌کنند تا مبادا گاوی که به بوی بدن آن شیردوش عادت کرده است، شیرش کم نشود. گاوها هم اصل «ثبات در مدیریت» را که یک اصل اولیه و بدیهی است می‌دانند امّا این آقایان آن را نمی‌دانند: اولئک الـ"گاو" بل هم اضلّ.»
چرا مقاله های شریعتمداری در کیهان باید خواند؟نام دو بازجوی دهه 60
از قلم شریعتمداری در رفت!
حسین شریعتمداری که به نیابت از آقای خامنه ای روزنامه کیهان را بولتن امور امنیتی کرده، به همان اندازه که وقیح و بی حیاست، چهره ای شناخته شده و رسوا نیز هست. به همین دلیل، نوشته های او به دو دلیل گاهی خواندنی است. نخست این که حرف ها و نظرات سیاسی که مطرح می کند، حاصل جمع محفل مجتبی خامنه ای و سردار نقدی، حسین طائب و در صدر آنها "اصغرمیرحجاری" منشی مخصوص رهبر است و دوم این که در مطالب او می توان به برخی اطلاعات پنهان مانده و پنهان شده مربوط به دهه خوفناک 1360 دست یافت که وی به همراه حسن شایانفر و رحیم پور ازغدی، از جمله تواب سازان آن دوران در اوین و رجائی شهر بود. حسن شایانفر یار شریعتمداری در کیهان است و ازغدی تئوریسین شده و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی!
از جمله نکاتی که در نوشته های شریعتمداری اگر پیدا شود، باید فورا ثبت تاریخ شود، نام هائی است که او مطرح می کند و اغلب بازجویان و شکنجه گران دهه 60 اند.
شریعتمداری در شماره سه شنبه گذشته کیهان، مقاله ای در مخالفت با پیشنهاد هاشمی رفسنجانی برای تشکیل دولت وحدت ملی نوشت. همین یک خطی که از آن مقاله نقل می کنیم کافی است تا جهت گیری آن مقاله مشخص شود:
«آقای هاشمی كمترین مرزبندی با دشمنان تابلودار اسلام و نظام و جریانات وطن فروش (باصطلاح فتنه 88) و آلوده سیاسی می كنند و همه آنها را در «دولت وحدت ملی»! پیشنهادی خویش جای می دهند. »
اما، او در همین مقاله به نکته دیگری اشاره می کند و نام کسانی را می برد که هدف از پرداختن به مقاله اخیر او همین است. او می نویسد:
«محمود اعتمادزاده با نام مستعار «به آذین» از نویسندگان و مترجمان برجسته و عضو مركزیت حزب توده بود. ترجمه رمان «دن آرام» از معروفترین آثار اوست. وقتی بعد از دستگیری اعضای مركزیت حزب توده برای گفت وگو درباره ماركسیسم نزد او رفتیم، اولین سؤالش این بود «... دوران بازجویی هم كه پایان یافته ...، پس شما دیگر برای چه آمده اید؟» و برادر عزیزم آقای پرویز جنتی كه از صاحب نظران برجسته در شناخت ماركسیسم و تاریخچه آن است در پاسخ گفت؛ «آقای به آذین! دشمن شما را با فریب و ترفند از ما دزدیده بود. ما آمده ایم متاع به سرقت رفته خود را، تمام و كمال از دشمن پس بگیریم».
به آذین لبخندی زد و به برادر عزیز دیگرم آقای قاسم تبریزی كه از صاحب نظران تاریخ معاصر است رو كرد و گفت....»
اوین دهه 1360خون به دیده می آورد
این عکس های یادگاری!
شماری عکس از زندان اوین در دهه 1360 از سوی برخی سایت های داخل کشور منتشر شده است. سایت "پارسینه" نیز این عکس ها را تحت عنوان گزارش تصویری از اوین منتشر کرده است. این سایت ها شرحی براین عکس ها ننوشته اند، درحالیکه شرح این عکس ها، نام افراد و زمانی که عکس ها تهیه شده می تواند اهمیت آنها رامشخص کند.
از میان این عکسها، چند نمونه را انتخاب کرده ایم که می بینید. عکس ها در زمانی گرفته شده که فضای مخوف زندان اوین برای چندین ماه، زیر فشار سنگین آیت الله منتظری تغییر کرد. دست باز اسدالله لاجوردی را برای جنایات تاریخی که در اوین مرتکب شد در این مدت بسته شده بود. بنابراین، عکس هائی که می بینید، زندان اوین 1364 است و نه اوین مخوف 1360 تا 1364 و اوین هولناک 1365 تا 1367 .
نمی دانیم از زیر آن چادرهای سیاه، کسی هم زنده بیرون آمد؟ که تصور نمی کنیم. همچنان که از جمع آن زندانیان جوان که در سالن کار اجباری جمعشان کرده اند. حتی آن نوجوان 12- 13 ساله ای که لاجوردی با او صحبت می کند نیز شاید از تیرباران شدگان اوین باشد. در عکس چهار نفره افراد مسنی که آنها را در اوین می بینید، یکنفرشان "ابوتراب باقرزاده" (با عینک)از افسران 25 سال زندان دیده زمان شاه است که 7 سال نیز در جمهوری اسلامی زندانی شد و سرانجام نیز در قتل عام 67 به دار کشیده شد. اگر شما کنار دستی های او را می شناسید و از سرانجام آنها نیز خبری دارید ما را مطلع کنید. ما نخواستیم حدس و گمان خود را بنویسیم.
اوین دهه 1360
لاجوردی به آن نوجوان 12- 13 ساله که هنوز پشت لبش سبز نشده و در خیابان شکار شده و به اوین برده شده بود و آن دو نوجوان دیگر که کنارش نشسته اند و همگی لباس توابین اوین را پوشیده اند رحم کرد؟ بعید است! به چه جرمی؟ شاید پخش روزنامه مجاهد و یا حضور در خیابان های مرکزی تهران در روز اعلام قیام مسلحانه از سوی رهبری سازمان مجاهدین خلق.
اوین دهه 1360
اینجا اردوگاه نازی ها در جنگ دوم جهانی نیست. زندان اوین در دهه 1360 است و از جمع آنها که بدستور لاجوردی سینه می زنند و به حسینه اوین برده می شوند نیز، بعید است کسی در قتل عام 1367 جان به در برده باشد
اوین دهه 1360
از زیر این چادرهای سیاه، زن و دختری هم زنده بیرون آمد و یا همه آنها قتل عام شدند؟
اوین دهه 1360
حسینه نفرت انگیز اوین. از میان آنها نیز معلوم نیست چه تعداد زنده از اوین بیرون آمدند.

mercredi 26 décembre 2012

مهندس زن روس

 با اعلام یکی از نمایندگان استان بوشهر در مجلس شورای اسلامی، این موضوع فاش شده است که مهندسان زن روس فعال در نیروگاه اتمی بوشهر بابت رعایت حجاب، مبالغی را دریافت می کنند.

خبرگزاری فرانسه هم تصویری را با عنوان "یک مهندس روس در حال فعالیت در نیروگاه اتمی بوشهر" منتشر کرده است.

vendredi 21 décembre 2012

دکتر صدیق

در یکی از روزهای بهار 57 دکتر صدیقی، استاد جامعه شناسی در کلاس درس سرگرم درس بود که یکی از دانشجویان می پرسد:استاد این روزها در كشور انقلابی آغاز شده است، شما چرا مثل دكتر شریعتی از انقلاب سخن نمی‌ گویید و فقط به جزوه‌ های خودتان چسبیده‌اید؟»

استاد كه انتظار چنین رفتاری را نداشت همچنان كه گوش می‌ داد، آرایش دیگری گرفت و خطابه درس را رها كرد و گفت

«آقای مهدوی می‌توانید بگویید آقای شریعتی و آن انقلابی كه شما می‌گویید چه می‌گویند و چه می‌خواهند؟»

آقای مهدوی گفت : استاد آن ها همه همراه مردم و رهبران روحانی به دنبال انقلاب هستند و آزادی و عدالت می‌خواهند

استاد گفت : آقای مهدوی از درون هیچ انقلابی آزادی و عدالت بیرون نیامده است، انقلاب‌ها شبیه جنگ‌های داخلی می‌مانند كه اگر گروهی به گروهی دیگر پیروز شوند، آن گروه شكست خورده را سركوب خواهند كرد و سپس هر كس كه منتقد یا مخالف شان باشد، آنان را نیز سركوب خواهند كرد تا از بین بروند زیرا كه همراه انقلاب نه عدالتی پدید می‌آید و نیز امكان ظهور آزادی، بخصوص آن كه رهبران آن انقلاب اگر آقایان روحانیون باشند و سپاه آن انقلاب مردم مسلمان ایران، آنگاه بدترین انقلاب جهان روی خواهد داد.

و سپس با حالت پرسشی به آقای مهدوی نگاه كرد و گفت:

«آقای مهدوی می‌دانی اگر این آقایانی كه شما از آن ها نام می‌برید یعنی روحانیون به حكومت برسند چه خواهند كرد؟ من می‌گویم:

"آنچه اعراب و مغول‌ها جدا جدا كردند، اینان یكجا خواهند كرد" و همه را حتی آقای دكتر شریعتی را كه من شخصا توصیه كردم در دانشگاه مشهد استخدامش كنند را نیز از تیغ خواهند گذراند، اینها را من از روی تجارب تاریخی ایران و جهان می‌گویم و حتی خواهم كوشید كه از وقوع چنین حادثه‌ای پیشگیری شود.»
ادامه "اندیشه" ...

jeudi 20 décembre 2012

زنان روس در بوشهر حق حجاب می‌گیرند


زنان روس در بوشهر حق حجاب می‌گیرند
مهدی موسوی نژاد٬ نماینده دشتستان در مجلس اعلام کرد زنان روس شاغل در نیروگاه اتمی بوشهر «حق حجاب» می‌گیرند٬ اما حجاب خود را رعایت نمی‌کنند.
به گزارش دیگربان، آقای موسوی‌نژاد این مطلب را در گفتگو با سایت «سپاس» بیان کرده و افزوده به طور دقیق نمی‌داند میزان دریافتی این زنان برای استفاده از پوشش اسلامی ماهانه چقدر است.
وی با ابراز ناخرسندی از رعایت نکردن حجاب اسلامی از سوی زنان شاغل در نیروگاه اتمی بوشهر٬ خواستار رفع سریع این «مشکل» شده و گفته که روس‌ها باید با قوانین و فرهنگ اسلامی احترام بگذاررند.
این نماینده مجلس در عین حال خبر داده که کارمندان روس شاغل در نیروگاه اتمی بوشهر در یک کمپ اختصاصی زندگی می‌کنند.
این برای نخستین‌بار است که اعلام می‌شود جمهوری اسلامی به خاطر «پوشش اسلامی» کارکنان خارجی زن در ایران به آن‌ها «حق حجاب» پرداخت می‌کند.

mercredi 19 décembre 2012

ضريحی طلائی برای تباهی ملت، ابوالفضل محققی

ابوالفضل محققی
پيکر نحيف اين ملت آنقدر زير بار مشت و لگد، چوب و دکنگ رسانه و خطابه و تطميع قرار گرفته که ديگر حسی بر او نمانده است. حسی نسبت به آنچه که در پيرامونش می گذرد. جامعه بی‌تفاوت گرفتار در دست ارازل و اوباش و لات‌های چاله‌ميدان، امامش با آن تبختر فرعونی باد در غبغب و شال نخ‌نمای کمدی‌درام بر گردن بر حال روز کودکان غزه دل می سوزاند و پرپر شدن زيباترين غنچه‌های وطن را نمی بيند و حتی سوال از وزير آموزش و پرورش را نيز بر نمی تابد
ضريحی طلائی در خيابان‌ها گردانده می شود؛ ساخته شده از طلائی ناب، ضريحی مشبک همانند يک قفس آهنی، چونان ذهن هزاران هزار مردمی که بر آن دست می کشند. شور می گيرند، بوسه می زنند، گريه می کنند و حاجب می طلبند. گريه بر مرده ريگ هزارساله کسانی که روزگاری او را و سرزمين‌اش را لگدکوب اسبان خود کردند. خاکش را به توبره کشيدند، مادران و خواهرانش را همراه کودکان برای بردگی در بازارهای مکه و حجاز فروختند و تحقيرش کردند. کسی بر آن تحقير، بر آن کودکان وحشت‌زده در بازارهای برده‌فروشی گريه نمی کند. بر زنجيرهای گردنشان، بر مچ‌های آماس‌کرده از دستبندهای آهنی و چشمان مضطرب‌شان، بر غربت غريبانه آنها در سرزمينی وحشی!
نه، نه زياد دور نرويم؛ آنها حتی بر درد و وحشت دهها کودک سوخته در مدرسه‌ای، در يک روستای کوچک، در منطقه‌ای محروم، در چند قدمی خود نيز گريه نمی کنند. کودکانی که چند روز قبل دنيائی از شور و نشاط کودکی بودند و ساعتی بعد در مقابل يک ملت در ميان شعله‌های آتش، شعله‌های برآمده از بی‌توجهی و بی‌مسئوليتی حکومتيان سوختند. افسوس و صد افسوس که روح ملی آشفته نشد و يک هزارم از ناله و فغانی که برای رقيه و سکينه کردند، شامل حال اين کودکان نگرديد! صدها کودک اين سرزمين در چاردهای نازک در ميان برف و سرما، در ميان تب و لرز می سوزند، اما اعضاء پيکر چامعه از اين درد بی‌قرار نيست. (بنی آدم اعضای يک پيکرند). بلندگوهای هئيت‌های عزاداری، هيئت‌های لای‌لای گويان علی‌اصغر تا صبح نعره می کشند. بر سر می کوبند، اما نيم‌نگاهی برآنچچه که در اين سوز و سرما بر چادرنشينان زلزله‌زده ورزقان می رود، نمی افکنند. و اگر کسانی نيز پای پيش بگذارند، پايشان قلم می شود.
و اين فاجعه‌ای سنگين‌تر و دردآورتر از خود امر فيزيکی سوختن است. چرا که حس همدردی عميق اجتماعی در ميانه نيست. قلب جامعه سنگ گرديد، يخ بسته است. الخصوص آن بخش از جامعه که خود قربانی اصلی است و آسيب‌پذيرترين بخش اجتماعی. از تمدن بزرگ سخن می گوئيم، اما نشانی از تمدن در ميانه نيست. عقب‌ماندگی تاريخی، باورهای مذهبی، صدها سال ارعاب، تحميق، خرافه و خرافه‌پرستی همراه خود گردی از نديدن، نشنيدن، فکر نکردن و سخن نگفتن بر ذهنيت بخش وسيعی از ملت عظيم‌الشأن نشانده است، که قادر نيست درد، رنج و اندوه اين مادران و پدران کودک از کف‌داده را ببيند. رنج مادران جنگ! مادران، پدران و کودکان داغ‌دار قتل‌های زنجيره‌ای، اعدام‌های دسته‌جمعی زندانيان را!
قادر به ديدن و شنيدن آه مظلومانه مادر به سوگ نشسته، تنها، بی‌کس و بی‌ياور ستار بهشتی نيستيم. زنی که بر دروازه وطن ايستاده و مويه می کند، با آن عينک ذره‌بينی بزرگ که غم يک ملت، يک تاريخ را دارد دستهای چروکيده از فشار فقر، رنج، کار و درد، درد، درد! افسوس که ديرگاهی است ملت ما را چشم بينای ديدن اين دستهای پينه‌بسته و رنج‌ديده نيست. ديگر در اين باغ غرابی نيز ناله نمی کند و آه مادران برگی بر سپيدار نمی لرزاند! سپيداران خشکيده و دروازه‌های وطن ويران گشته‌اند و سواران بميدان در نمی آيند. سواران را چه شد؟
به مرگ قاسم اشک می ريزند، اما مرگ زيباترين فرزندان اين آب و خاک را در زندانها، شکنجه‌گاهها، در زير مشت و لگد چماقداران وحشی جمهوری اسلامی نمی بينند! نمی بينيم که چگونه جوانانمان جوانی نکرده پير می شوند، بجرم خواستن يک زندگی شرافتمندانه، با اندکی آزادی و استقلال فکری، در زندانها شکنجه می شوند. فرياد می زنند، ياری می طلبند، اما کسی را توان ياری نيست، " ياران را چه شد؟ " غريبانه و مظلومانه جان ميدهند. سرزمين عجيبی است! اين سرزمين. جوان برومند يک مادر پير را در مقابل چشمان ملتمسانه او از خانه بيرون می کشند و به فاصله چند روز می کشند و وقيحانه پيغام می دهند که برويد برايش قبر خريداری کنيد!
آيا خشن‌تر و حيوانی‌تر از اين حکومت سراغ داريد؟ و بی‌احساس‌تر از ملت ما که اجازه ميدهد چنين بستر درآلودی در مقابل چشمانش گشوده شود؟ داد نکشيد! شور واويلای لحظه‌ای را بالا نکيند! که ملت را بی‌احساس خواندم. و به گوشه قبای احساسات ملی برخورد کردم. اما اين چنينيم. وقتی که صبح‌هنگام دست کودک خردسال خود را می گيريم و به تماشای اعدام محکومان به ناحق حکومت می رويم و ناظر آخرين دست و پا زدن‌های آنان می شويم، اين اوج خشونت و بی‌احساسی است. زمانی که زنی سنگسار می شود و ما در وجود او کشته نمی شويم، شريک جرم هستيم. زمانی که قامت مردان را در زندانها می شکنند و به اعتراف کار نکرده مجبورش می سازند و در برابر دوربين‌ها قرار ميدهند، ما مقصريم. مقصر در مقابل هزاران زندانی که در زندانها می پوسند، درد می کشند! در مقابل زنی که برای حداقل خواسته خود هفته‌ها اعتصاب غذا می کند و جان بر سر آن می نهد. آری، اين احساس ملی است.
در کدام تاريخ خوانده‌ايد که جنايت‌کاران هيستريک يک حکومت روزها و روزها در تعقيب يک شاعر آزادی‌خواه و مبارز باشند و درست در شب عروسی او با لباس دامادی‌اش او را دستگير کنند و به فاصله‌ای اندک يک بيمار روانی بنام لاجوردی او را تيرباران نمايد و کسی لب از لب نگشايد و پيکر جامعه از درد برخود نپيچد ..." با کشورم چه رفته است "
با کشورم چه رفته است که از دختران نوجوان‌اش در زندانها بکارت بر می گيرند و تيربارانشان می کنند و جامه خونين آنها را بر در خانه‌هايشان می فرستند. براستی بر ما چه رفته است. سالها پيش آنزمان که از خمينی دفاع می کرديم، يکی از بستگان دورمان جهانسوز دارائی که خود در جوانی سالها مبارزه کرده بود، به من نهيب زد:" پسرم، از کی و از چه دفاع می کنيد؟ هفته قبل جنازه پسرم خسرو دارائی را در رشت به من و مادرش دادند و گفتند بايد شبانه خودتان در باغی که آنها نشان دادند، دفن کنيد. من گور کندم، شهين خانم بر جنازه خسرو تا سحرگاهان گريست؛ گريست و فرزندمان را با دستهای خودمان در گور نهاديم. در کجای دنيا چنين شقاوتی را ميتوان شاهد بود؟ صد رحمت به رژيم شاه که من زندانی او بودم." اکنون سالها از آن روز می گذرد و هنوز پرده‌های اشک او با آن چهره مردانه و چشمان درشت در مقابلم جان می گيرند و شرمنده‌ام می کنند. شرمنده از خود، شرمنده از پدران و ماردان، لعنت ابدی بر شما باد!
برای زينب بر سر می زنيم، فغان می کنيم، اما بر مادری که بدست خود فرزند در گور می نهد، مويه سر نمی دهيم! عميق اين چاه تاريک خرافه و جهل و تزوير و ريا تا کجاست؟ چاهی که سر پر شدن ندارد و متوليان آن سالهاست از برکتش چوب حراج بر جان و مال اين ملت زده‌اند. نسق می کشند، نه خمس و زکات بل کشور تاراج می کنند.
" فاتح شدم و خود را به ثبت رساندم زنده باد شناسنامه شماره فلان و ... صادره از ... " – فروغ –
ملت غيور، باد در غب‌غب انداخته و راضی از محکمه برگشته. ميدانم تاختن بر ملت بر باورهای سلب سخت است و گناه. اما نه بر ملت که بر خود می تازم، که فردی از آحاد اين ملت‌ام و امروز در آستانه شصت سالگی پشيمان از آنچه بنام انقلاب کردم و هيزمی به تنور آتش افروزی اين حکومت جبار افزودم. دفاع از کسانی که برای کشتن چراغ آمده بودند برای سر بريدن پرنده‌های عاشق. کسانی که سنگ بستند و سگ گشودند. گرم روی آزادگان در بند کردند و روسپی نامردمان را برکار نهادند. فصل‌ها را زمستان کردند. گرد مُرده روی شهر پاشيدند. مردمانش را سر در گريبان روزمرگی و بی‌تفاوتی کردند، بگونه‌ای که هر کس رخت خود می کشد از آب. " سلام‌ات را نمی خواهند پاسخ گفت، سرها در گريبان است، اگر دست محبت سوی کس يازی به اکراه آورد، دست از بغل بيرون/ که سرما سخت سوزان است!" – اخوان –
بی‌تفاوت از کنار هزاران جوان معتاد می گذريم. از مقابل کودکانی که در جيب‌شان کراک و شيشه می گردانند. از مقابل دختران جوان که در زير چراغ ايستاده‌اند. " در دل نيمه‌شبان ايستاده است زنی زير چراغ، سايه‌اش پهن شده بر لب جوی، گوئيا نقش زمين گيری اوست." – رسول مقصودی
بيکاران جوان که در مرزهای فقر، بيکاری، بی‌خانمانی و گناه سرگردانند. در مرز گناه‌کردن و نکردن، در مرز تاب‌آوردن و نياوردن در سرزمينی که سرتاسر آنرا فساد و تباهی گرفته است! و دروغ، ريا. زورگوئی و حق‌کشی، دزدی و جنايت به امری روزانه مبدل گرديده است! براستی دوام آوردن در چنين سرزمينی که خدا در قامت حکومت و حکومت در قامت دزد و زندان‌بان ظاهر می شود، بسيار مشکل است! جائی که هر دروغی از زبان خدا بيان می شود. رهبران به دروغ برگزيده می گردند و همانا نزديک‌ترين افراد به نمايندگان خدا جاهل‌ترين، عقب‌مانده‌ترين و کثيف‌ترين دودوزه بازانند." چه ميتوان کرد؟ هم از اين روست که ميليون‌ها جوان تحصيل‌کرده و مستعدترين مغزهای اين سرزمين ترک يار و ديار می کنند. خانه و کاشانه، پدر و مادر می گذارند و آواره سرزمين‌های ديگر می شوند. با هزاران خطر، با هزاران آرزو به سرزمين کافران! که توانائی آنها را قدر می نهد و فضائی برای عرض‌اندامشان فراهم می آورد. اما چه باک که هجرت اين سرمايه‌های ملی درد و اندوهی بر نمی انگيزد. چرا که هجرت از مکه تا کربلا سنگين‌تر است! نه رهبر، نه دستگاه مقننه، نه قضا و نه اجرا از رفتن چنين سرمايه‌هائی خم به ابرو نمی آورند. چرا که در مزرعه خشک‌شده حضور دانه‌های سبز و بلند قامت را جائی نيست و بايد يا بشکنند و يا بگريزند. مهم غمزه ابروی رهبر است و آنچه خسرو خوبان پسندد و قامت بلند رهبر. هاله‌ای مقدس و ترس‌آور بر دور عقائد دينی کشيده‌اند. به دور مقبره‌های مقدس که نمی دانم تقدس‌شان را از کجا گرفته‌اند؟ بت‌های ساخته و پرداخته‌ شاهان صفوی، شاهان قاجار و سلاطين جديد. ساخته چماق‌بدستان تبرائيان که چشم از کاسه نوکران بيرون می کشيدند و آدم‌خواران شاه‌عباس که مخالفان را زنده زنده می دريدند! هنوز در شهر من زنجان محله‌ای هست بنام سبزی چلر که دهها هزار طرفداران بابيه را تنها بجرم عقيده قطعه قطعه کردند و شمع آجين، کاری که تا امروز نيز ادامه دارد. و نهايت چنين شد که ترس و واهمه، پنهان‌کاری، تقيه‌کردن، دوروئی، نان به نرخ روز خوردن و همرنگ هر جماعتی شدن، طی سالها و سالها به عادتی مذموم و انعکاس شرطی‌شده مبدل گرديد. اکثريتی ساخت در قامتی کوتاه، نامتوازن، ترس‌خورده، متفرعن و تن‌داده به سرنوشت و عبوديت؛ از عبوديت سلاطين تا ملايان. " دستها را که آفرين کارند، به رقاب سجود بسته مدام. "

در زمان‌هائی نه چندان دور، در مراسم عزاداری عاشورا، کسانی بودند، بيچاره‌گانی که آنها را چندين روز و چندين شب مشت‌مال می دادند با ضربات سيلی، ترکه، بدنشان را بی‌حس می کردند و سرانجام روز عاشورا، بر گاری‌شان می نشاندند و به دسته‌های عزاداری می آوردند. و مردم عامی به اين شيفته‌گان حسينی نزديک می شدند، سنجاقی، سوزنی، حتی قفلی بر پوست بی‌حس‌شده آنها آويزان می کردند و حاجت می طلبيدند. بيچارگانی که عمدتاً بعداز عاشورا بدن‌هايشان چرک می کرد و گاه به همين چرک و گنداب می مردند. امروز اين امر در سايه حکومت جمهوری اسلامی به امری همگانی بدل شده است. پيکر نحيف اين ملت آنقدر زير بار مشت و لگد، چوب و دکنگ رسانه و خطابه و تطميع قرار گرفته که ديگر حسی بر او نمانده است. حسی نسبت به آنچه که در پيرامونش می گذرد. جامعه بی‌تفاوت گرفتار در دست ارازل و اوباش و لات‌های چاله‌ميدان، امامش با آن تبختر فرعونی باد در غبغب و شال نخ‌نمای کمدی‌درام بر گردن بر حال روز کودکان غزه دل می سوزاند و پرپر شدن زيباترين غنچه‌های وطن را نمی بيند و حتی سوال از وزير آموزش و پرورش را نيز بر نمی تابد.
براستی با کشورم چه رفته است؟ ما در کجای جهان ايستاده‌ايم؟
ابوالفضل محققی

samedi 15 décembre 2012

صابر




شادروان صابر از قله های شعر نقاد ایران شمالی بود و در دل همواره ارزوی ترقی و پیشرفت ایران و قفقاز و عثمانی را داشت/..شاعر از شیفتگان ادبیات ایران بود..بار ها در اشعارش از نظامی و خاقانی و فردوسی و حافظ و سعدی یاد کرده است..صابر در پایان عمرش بر ان شد تا شاهنامه فردوسی را به زبان ترکی باز گرداند...ارزندگی این تکاپو در این بود که اشعار برگردانده شده از شاهنامه غالبا مثنوی هستند و بسیار زیبا...افسوس که عمرش کفاف نداد و این مهم را به سرانجام نرسانید و تنها موفق به ترجمان کمتر از یکهزار بیت از شاهنامه ای شد که همواره او را می ستود...از او دیوانی اکنده از شعر های ترکی و بخش کمتری فارسی بیادگار باقی مانده است..صابر در اشعارش هیچگاه شمال ارس را با نام جعل شده ..اذربایجان..نام نبرده است و با بررسی اشعار او به راحتی می توان به سند دیگری پیرامون افشای جاعلان دست یافت...
چند بیتی از ترجمان زیبای شاهنامه صابر :
اولوب تا کی کاووس کی با خبر...بویوردو ،آچیلدی لوایی ظفر @ ... گوتوردو سپاهه گران گیو توس...چالیندی نی و نای شیپور و کوس @بساطه طرب جمله ساز ایتیلر.....ایکی فوج ایدیب بیر بیرین دید و بوس......
صابر ایران را در اشعارش کشور ساسان نامیده است...در شعری زیبا و انتقادی که نسبت به بیداد گری های محمد علی شاه قاجار دارد و او را نسبت به کشتن ازادی خواهان و دربند کردن مشروطه خواهان مورد انتقاد شدید قرار می دهد
شعر:
من شاه قوی شوکتم، ایران اؤزوموندور!
ایران اؤزومون، ری، طبرستان اؤزوموندور!
آباد اولا یا قالسا دا ویران، اؤزوموندور!
قانون اساسی نه دی، فرمان اؤزوموندور!
شوکت اؤزومون، فخر اؤزومون، شان اؤزوموندور!


وئرمیشدی آتام گر سیزه قانون اساسی
بیر ملا کیشیدی، وار ایدی حلمی، حیاسی
بیلمزدی نه دیر لیک امورات سیاسی
ای همشهری، سن اگنینه گئی بیتلی لباسی!
خلعت اؤزومون، تخت زر افشان اؤزوموندور!
شوکت اؤزومون، فخر اؤزومون، شان اؤزوموندور!


ایرانلی دگول، جمله بیلیر «ممدلی»یم من
گرگان جفا و ستمین چنگلی یم من
ایرانلی لارین باشلاری نین انگلی یم من
سوررام، ایچه رم قانلارینی- چون زلی یم من
لاشه اؤزومون، ات اؤزومون، قان اؤزوموندور
شوکت اؤزومون فخر اؤزومون، شان اؤزوموندور!


گؤردوز کی، نئجه سیزلری تادیب ائله دیم من
باققال بالاسین لشگره سرتیپ ائله دیم من
آتشله یاخیب مجلسی تخریب ائله دیم من
قرآنی دانیب، آندی دا تکذیب ائله دیم من
سوگند نه دیر، عهد نه، فرمان اؤزوموندور
شوکت اؤزومون، فخر اؤزومون، شان اؤزوموندور!


عثمانلیدا گر چه اوجالیر بیر پارا سسلر!
آلقیشلاییر اول سسلری هپ قیرمیزی فسلر!
غم چکمیین، ای کهنه لر، ای کهنه پرسلر!
ایرانیمه تاثیر ائده مز یؤیله نفس لر
بوندان سورا بو اؤلکه ده میدان اؤزوموندور!
مخلوق اؤزومون، خنجر بران اؤزوموندور!


تبریزلی لرین کور ایدیمی، گوزلری اوّل!
بیر یئرده کئچیرتدیک گئجه- گوندوزلری اوّل!
حقیمده یوق ایدی اولارین سؤزلری اوّل
شاه ائتدیلر ایرانه منی اؤزلری اوّل
ایندی نه دئییرلر دخی، دوران اؤزوموندور!
قیزلار اؤزوموندور، گؤزه ل اوغلان اؤزوموندور!


ایرانلی گرگ عمر ائده ذلبتده همیشه!
نکبتده، اسارتده، مذلتده همیشه!
ایرانلی گرگ جان وئره غربتده همیشه
ایرانلی، ایتیل، گئت، یاخاوی بتله همیشه
خاقان اؤزومون، کشور ساسان اؤزوموندور!
شوکت اؤزومون، فخر اؤزومون، شان اؤزوموندور....
این هم دیدگاه جناب صابر پیرامون گرگ...!!! نماد پانترکان
ایرانلی دگول، جمله بیلیر «ممدلی»یم من
گرگان جفا و ستمین چنگلی یم من
ایرانلی لارین باشلاری نین انگلی یم من
سوررام، ایچه رم قانلارینی- چون زلی یم من
لاشه اؤزومون، ات اؤزومون، قان اؤزوموندور
شوکت اؤزومون فخر اؤزومون، شان اؤزوموندور!.....

شعرصابر در ستایش از ستار خان
ایشته ستارخان! ایرانی احیا ائیله دی
تورک لوک، ایرانلیلیق تکلیفین ایفا ائیله دی
بیر رشادت، بیر هنر گوستردی دعوا ائیله دی
دولتین بیر عینی نی دونیاده رسوا ائیله دی
قاچمیوب پروانه تک اوتدان دئمه پروانه دیر
آفرینیم همت والای ستارخانه دیر


آفرین تبریزیان ائتدیز عجب عهد و وفا
دوست و دشمن ال چالیب ائیله ر سیزه صد مرحبا
چوخ یاشا دولتلی ستارخان! افندیم چوخ یاشا
جنت اعلاده پیغمبر سیزه ائیله ر دعا
چون بو خدمتلر بوتون اسلامه دیر، انسانه دیر
آفرینیم همت والای ستارخانه دیر ا
ایندی دونیانین توجه نقطه سی ایرانه دیر
آفرینیم همت والای ستارخانه دیر ...

خبرنامه وبلاگ:
برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید



آمار وبلاگ:
 
بازدید امروز : 19

بازدید دیروز : 33
بازدید هفته : 370
بازدید ماه : 1442
بازدید کل : 41437
تعداد مطالب : 37
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 2