jeudi 28 février 2013

در مخالفت باحکم اعدام مه‌آفرید امیرخسروی

در مخالفت باحکم اعدام مه‌آفرید امیرخسروی

حسین باقرزاده


iran-emrooz.net | Wed, 27.02.2013, 9:43


سه‌شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۱ – 26 فوریه 2013
hbzadeh@btinternet.com

دوستی ایمیل زده بود که:
«برنامه صفحه اخر صدای امریکا در ۲۲ فوریه به معرفی مه افرید امیر خسروی می‌پردازد (که در آرشیو همین برنامه موجود است) با دیدن این برنامه بی‌اختیار ماجرای دریفوس به یادم افتاد. نمی‌دانم آیا شما هم برنامه را ملاحظه کرده‌اید. می‌دانید که این شخص به اعدام محکوم شده است. شما که برگی و قلمی در اختیار دارید و با اربابان اندیشه و قلم در ارتباط هستید تصور نمی‌کنید نباید سکوت کرد؟ حقوق بشر فقط شامل مبارزان سیاسی نمی شود. نظر شما چیست؟»

و این پاسخ من به این دوست است:

شما از موضع من در مورد مجازات اعدام و احتمالا سابقه پیکار من با این سنت بدوی ضد انسانی آگاه هستید و به این دلیل از من توقع داشته‌اید که در باره حکم اعدامی که برای آقای امیرخسروی صادر شده سکوت نکنم. تلویحاً تعریضی نیز به من زده‌اید با این «یادآوری» که «حقوق بشر فقط شامل مبارزان سیاسی نمی شود».

سخن شما درست است. حقوق بشر، بشری است و هر انسانی را در بر می‌گیرد. اعدام یک مجازات ضد بشری است و نباید در مورد هیچ کس اعمال شود. هیچ مهم نیست که فرد محکوم به اعدام چه کرده است و حکم اعدام به چه عنوان یا بهانه‌ای صادر می‌شود. مهم این است که هیچ انسانی آگاهانه و به عمد نباید دست به کشتن انسانی دیگر بزند - به خصوص اگر این انسان دیگر اسیر و دست بسته و بی‌دفاع باشد. این که فرد به چه دلیل جنایی، سیاسی، عقیدتی یا هر دلیل دیگر، به اعدام محکوم شده است تغییری در ماهیت امر نمی‌دهد. من به تکرار نوشته و گفته‌ام: مسئله مجازات اعدام، اعدام کننده است و نه اعدام شونده. یعنی مسئله این نیست که کسی سزاوار اعدام هست یا نیست؛ مسئله این است که کسی نباید دست به اعدام بزند.

نوشته‌اید که با دیدن برنامه صدای آمریکا در باره آقای خسروی بی اختیار ماجرای دریفوس به یادتان افتاده است. البته صرف نظر از وجود یا فقدان شباهت بین این دو شخصیت، دریفوس این شانس را داشت که تحت نظامی انسانی‌تر زندگی می‌کرد - نظامی که به رغم مجرم شناختن او به «خیانت به جمهوری فرانسه» از طریق «جاسوسی برای آلمان»، او را به تبعید و نه اعدام محکوم کرد. این امر فرصت داد تا پنج سال بعد که با کشف اسناد و مدارک جدیدی بی‌گناهی او به اثبات رسید او از حکم صادره تبرئه شود و به وطن خود بازگردد. حکم اعدام از این نظر نیز ظالمانه است که بی بازگشت است و در صورتی که قاضی اشتباه کند و یا بعدا مدارک جدیدی دال بر بی‌گناهی محکوم پیدا شود راهی برای جبران ستمی که بر او رفته است باقی نمی‌ماند و بی‌گناهی کشته شده است.

ولی برای من لازم نیست که آقای امیرخسروی آدمی را به یاد دریفوس بیندازد و یا به گفته صادق زیباکلام او یک نابغه و مولد درست‌کار اقتصادی باشد تا با حکم اعدام او مخالف باشم. من همان قدر با این اعدام مخالفم که با اعدام آن نوجوان افغانی که فریب قاچاقچیان مواد مخدر را خورده و به دام آنان افتاده، و یا کسی که برای تأمین هزینه معالجه مادرش به زورگویی دست زده مخالفم. من همان قدر با این اعدام مخالفم که با اعدام بزرگترین آدم‌کشان تاریخ معاصر ایران از آیت الله خمینی گرفته تا آیت الله‌های دیگر مانند خلخالی و پورمحمدی و نیری و سایر آدم‌کشان و فتوادهندگان دولتی مخالف بوده و هستم. من همان قدر با این اعدام مخالفم که با اعدام سعید حنایی و خفاش شب تهران و اهواز و «اراذل و اوباش» و همه افراد بی نام و نشانی که دسته دسته در زندان‌های دور و نزدیک کشور ما مرتبا سر به نیست می‌شوند مخالف بوده و هستم.

شاید ندانید که مخالفت من با مجازات اعدام و کارزار من با آن سابقه سی و چند ساله دارد. درست در روزهایی که شعار «اعدام باید گردد» همه جا را پر کرده بود و مخالفان «مترقی» جمهوری اسلامی نیز به کشتارهای خلخالی دست مریزاد می‌گفتند و خواهان برخورد قاطع‌تر او بودند، من در به در می‌گشتم که شاید نشریه‌ای نوشته محترمانه‌ای را که من علیه اعدام تهیه کرده بودم چاپ کند، و سه نشریه «لیبرال» آن موقع یعنی «کیهان» تحت کنترل دکتر یزدی (و دامادش شهریار روحانی)، «میزان» نهضت آزادی (مهندس بازرگان) و «انقلاب اسلامی» آقای بنی صدر (به سر دبیری محمد جعفری) هر یک به بهانه‌هایی از نشر آن سر باز زدند. ولی لابد می‌دانید که نزدیک ۲۰ سال بعد، یعنی در سال ۱۳۷۸ بالاخره توانستم یادداشت کوتاهی علیه اعدام در روزنامه نشاط به چاپ برسانم و بلافاصله چه سر و صداها و تکفیرها و سرکوب‌هایی که به این بهانه بر دست اندرکاران این نشریه وارد نشد.

این را اشاره کردم که بدانید من اهل سکوت در مورد مجازات اعدام نیستم. در سالیان درازی که در خارج کشور قلم می‌زنم ده‌ها مقاله در این مورد نوشته‌ام، و اعتراض‌های من البته فقط به اعدام‌های سیاسی نبوده است. برای اطلاع شما، من طی مقاله‌های جداگانه‌ای به اعدام افرادی مانند سعید حنایی (متهم به قتل نزدیک به ۲۰ زن در مشهد) یا فاضل خداداد که پرونده‌ای مشابه مه‌آفرید امیرخسروی داشت اعتراض کرده و آن‌ها را محکوم کرده‌ام. بارها استدلال کرده‌ام وبا ارقام و اعداد نشان داه‌ام که مجازات اعدام هیچ نقشی در کاهش جرم و جنایت ندارد و بلکه خود آن باعث ترویج خشونت در جامعه می‌شود. اخیرا نیز طی مقاله‌ای نشان دادم که اعدام نه فقط مجرم را مجازات نمی‌کند و بلکه او را از مجازات می‌رهاند و به جای او دیگرانی را که نقشی در جرم نداشته‌اند به مجازات می‌رساند.

دردناک آن است که اعتراض‌های محدود و معدود کسانی مانند من به مجازات اعدام اثر چندانی ندارد. ما با حکومتی روبرو هستیم که ضحاک‌وار همه روزه خون می‌طلبد و از اعدام به عنوان یک ابزار سیاسی بهره می‌گیرد. می‌توان گفت که اکثریت قاطع اعدام‌ها انگیزه سیاسی دارد. از اعدام مخالفان سیاسی و تصفیه‌حساب‌های درون حکومتی بگذریم، کشتن دست اندرکاران مواد مخدر، زورگویان و خرده‌مجرمان («اراذل و اوباش») و مانند آن‌ها، به خصوص در ملأ عام، نیز با انگیزه سیاسی صورت می‌گیرد. حکومت می‌خواهد از یک سو قدرقدرتی خود را نشان دهد، و از سوی دیگر بر نارسایی‌ها و سوء مدیریت و فسادآفرینی‌های خود سرپوش بگذارد، و مضاف بر همه این‌ها مخالفان خود را ارعاب کند. هر انسانی که در خیابان و میدانی بر دار می‌شود اخطار مرگباری است به شهروندان که جانب احتیاط را در پیش گیرند و به اندیشه معارضه با حکومتی که کمترین ارزشی برای جان انسانی قایل نیست در نیفتند.

در هر صورت، مخالفت با اعدام، در واقع مخالفت با آدم‌کشی است و نه دفاع از محکوم به اعدام. و در مقابل، هدف حکومت از توسل به حربه اعدام، ارعاب شهروندان است و نه اجرای عدالت. حکومت اگر ذره‌ای به اجرای عدالت مقید بود به کشتن کسی متوسل نمی‌شد. اعدام در واقع مجازات فرد معدوم نیست و بلکه مجازات کسانی است که به عزای معدوم می‌نشینند. فرد معدوم لحظاتی درد کشیده و رفته است و دیگر نیست که مجازاتی را تحمل کند. ولی کسانی که به عزای معدوم نشسته‌اند - از کودکانی که سرپرست یا نان‌آور خود را از دست داده‌اند تا مادر و پدر و همسر و بستگان و همه کسانی که داغ او را بر دل دارند - برای عمری درد و رنج می‌کشند. یعنی با اعدام، «مجرم» از مجازات رها یافته است و در مقابل، کسانی که در جرم دست نداشته‌اند مجازات می‌شوند. این چه نوع عدالتی است؟

از این رو، به خاطر عدالت باید با هر مورد اعدام مخالفت کرد. البته کسانی هستند که تنها با اعدام‌های سیاسی مخالفت می‌کنند. مخالفت آنان انگیزه سیاسی دارد و از نوع مخالفت بستگان فرد اعدامی است (که با مرگ او همراه یا عزیزی را از دست می‌دهند). برای یک فعال حقوق بشری نیز اعدام سیاسی دردناک است، چرا که هر اعدام سیاسی ضربه‌ای به مبارزات آزادی‌خواهانه و دموکراتیک مردم می‌زند. ولی مخالفت او با اعدام نباید انگیزه سیاسی داشته باشد. او در مخالفت با اعدام نمی‌پرسد که محکوم به اعدام کیست و یا چه کرده است. او باید همان قدر با اعدام مجاهد و سلطنت‌طلب و بهایی و فعال قومی عرب و ترک و کرد و بلوچ و مه‌آفرید امیر خسروی مخالف باشد که با اعدام «قاچاقچیان» مواد مخدر و «اراذل و اوباش» و زورگوی و قاتل و متجاوز و خفاش شب و مصطفی پورمحمدی - و یا هر فرد (مقصر یا بی‌گناه) دیگری که به اعدام محکوم شده باشد.

مه‌آفرید امیرخسروی یکی از هزاران هزار نفری است که در چنبره خونین و فاسد نظام قضایی جمهوری اسلامی گرفتار شده و به مرگ محکوم گردیده است. هر فعال حقوق بشری طبیعتا با این حکم مخالف است و آن را محکوم می‌کند. ولی نباید تصور کرد که اعتراض این فعالان بتواند او را از مرگ برهاند. او به وضوح، آشنایان و مدافعان و حامیان زیادی در ساختار حکومت دارد. اگر آنان نتوانند او را از مرگ نجات دهند، از اعتراض من و افرادی مانند من چه نتیجه‌ای می‌توان انتظار داشت؟ دغدغه من و امثال من باید بیشتر خیل عظیم زندانیان بی‌نام و نشانی باشد که هر روز و هر هفته در زندان‌های ایران کشتار می‌شوند. ولی دردناک این که کشته از بس که فزون است کفن نتوان کرد. جمهوری اسلامی چنان با کشتار و اعدام عجین شده و مقام اول (سرانه) را در جهان یافته است که تصور ادامه حیات آن بدون اعدام، تقریبا ناممکن است - خصوصیتی که برای رژیم گویی که باشیر اندرون شده و باجان بدر رود، و تا آن هنگام متآسفانه این حمام خون ظاهرا قرار است ادامه پیدا کند.

با احترام
حسین باقرزاده

محكوم به اعدام نابغه مه‌آفرید امیرخسروی

محكوم به اعدام نابغه
روزنامه قانون - 30 بهمن 1391


سرانجام پس از ماه‌ها صبر و دلهره و همان‌گونه که انتظارش هم می‌رفت دیوانعالی کشور حکم اعدام مه آفرید امیرخسروی متهم ردیف اول پرونده معروف به اختلاس 3000 میلیارد تومانی را تایید كرد و او از دیروز در انتظار لحظه‌ای است که به وی اطلاع دهند فردا او اعدام خواهد شد و وصیت نامه اش را نوشته، آخرین دیدار را با همسر و فرزندانش انجام داده و سپس به‌سوی چوبه دار گام برمي‌دارد. آقای مه‌آفرید امیرخسروی درحقیقت مدیرعامل و رئیس گروه امیرمنصور آریا ست. یادمان می‌آید که ماجرای موسوم به اختلاس «سه هزار میلیارد تومانی» ظرف چندماه چه موجی در کشور به راه انداخته بود. از جمله پای جریان به‌اصطلاح «انحرافی» و آقایان خاوری و جهرمی‌روسای بانک ملی و صادرات هم به میان آمده بود. ظرف چند ماه حجم انبوهی مطالب پیرامون متهمان پرونده سه هزار میلیارد تومانی در مطبوعات، سایت‌ها و رسانه‌های دولتی و غیردولتی گفته و نوشته شد. آقای خاوری رئیس بانک ملی به کانادا گریخت و آقای جهرمی‌رئیس بانک صادرات به همراه یکی، دو مسئول ارشد بانکی دیگر هم برکنار شدند و پس از ماه‌ها شایعات سرانجام دادگاه متهمان سه هزار میلیارد تومانی به صورت علنی با آب و تاب و سر و صدا و تبلیغات بسیار و زیر نورافکن و پروژکتور ده‌ها چراغ و دوربین فیلمبرداری تشکیل شد. قوه قضايیه مصمم بود تا حداکثر بهره‌برداری تبلیغاتی و سیاسی‌اي را از جریان محاکمه سه هزار میلیارد تومانی ببرد. می‌خواست ضربه و لطمه اجتماعی و سیاسی را که ماجرای اختلاس سه هزار میلیارد تومانی بر نظام و اعتبار آن وارد کرده بود با تبلیغات و سروصدا پیرامون دادگاه جبران نماید. بنابراین دادگاه از همان ابتدا مي‌خواست تا نشان داده شود که مفسدین اقتصادی بزرگ، توطئه‌گران، ستون پنجم دشمن، و این دست عوامل اکنون در پنجه عدالت گرفتار آمده‌اند و قوه قضايیه با شجاعت، با شهامت، با قدرت و اقتدار بدون ترس، بدون تذبذب، بدون اغماض و واهمه از این موجودات خطرناک، قدرتمند و خون‌آشام که سه هزار میلیاردتومان از بیت‌المال را خورده‌اند و برده اند به اعمال پلید آنان رسیدگی می‌کند و بعد هم بالطبع آنان را به اشد مجازات خواهد رساند تا همگان بفهمند که نظام قضایی ما چقدر پاک است، چقدر عاری از فساد است، چقدر مقتدر است و چگونه برای دفاع از بیت‌المال و بازپس گرفتن حقوق مردم از حلقوم آن عناصر پلید آنان را کیفر خواهد داد. بیشترین هدف دادگاه درحقیقت مجاب كردن مردم کوچه و بازار بود که آن وصله‌ها و تهمت‌های ناجوانمردانه‌ای که دشمنان به نظام وارد کرده بودند چقدر نادرست ‌بوده. بنابراین تلاشی بود برای جبران مافات سیاسی. در پایان هم همان‌گونه که انتظار می‌رفت با صدور احکام اعدام برای پنج متهم ردیف اول به اتهام «مفسد فی‌الارض» بودن، دادگاه به رسالت ملی، اسلامی‌و تاریخی خود پایان داد.
اما و با کمال تاسف و تاثر بايد گفت که آن دادرسی بیش از آنکه برای کشف حقیقت و رسیدگی به عدالت باشد، اصراری بود برای اثبات گناهان کرده و ناکرده گروه امیرمنصور آریا و تطهیر دامن نظام از شایعات و مطالب ناروایی که بر سر زبان افتادن ماجرای اختلاس سه هزار میلیارد تومانی بوجود آورده بود. بعد از صدور حکم اعدام در برخی از روزنامه‌ها و سایت‌ها یک خبر کوتاه آمده بود مبنی بر اینکه متهم ردیف اول یعنی آقای مه‌آفرید امیرخسروی یک لایحه دفاعیه مشتمل بر 50 صفحه در دفاع از خود نسبت به اتهامات وارده تقدیم دادگاه كرده است. به‌علاوه نوشته‌ای در 30 صفحه تقدیم به ریاست محترم قوه قضايیه كرده است. بنده همان موقع در یادداشت کوتاهی نوشتم مبنی بر اینکه ماه‌هاست حجم انبوهی از مطالب علیه متهمان گفته و نوشته شده. اما هیچ خبری از پاسخ آنان به این اتهامات وجود ندارد. الا مطالب جسته و گریخته و بریده و پراکنده‌ای که در جریان محاکمه به نقل از‌آنان در مطبوعات آمده بود. مطالبی که اکثرا مطبوعات یا خبرگزاری‌ها به‌صورت ناقص آورده بودند و اطلاعات زیادی به خواننده نمی‌داد. بعد از چاپ آن یادداشت، برادر متهم ردیف اول یک نسخه از دفاعیه آقای مه‌آفرید امیرخسروی را که محکوم به اعدام شده بود را در اختیار بنده قرار داد. با کنجکاوی آن را خواندم. به دنبال آن بودم که دفاع وی از آن همه اتهامات چه بوده و چه نوشته بوده؟ مهم تر از آن، واقعا می‌خواستم بدانم متهم ردیف اول آن پرونده یعنی آقای مه آفرید امیر خسروی واقعا چه کسی بوده، چگونه به آن همه ثروت در فاصله 20 سال رسیده و در عالم واقعیت چه کرده و چه نکرده است؟
من وارد جزئیات نمی‌شوم اما اگر حتی ثلث آنچه که وی در آن 50 صفحه آورده درست باشد، در آن صورت او نه‌تنها جرمی‌مرتکب نشده، بلکه بايد به وی نشان لیاقت برای خدمت به اقتصاد کشور نیز داده شود. اما در عمل وی محکوم به اعدام شده است. البته دادگاه همان‌طور که گفتیم بیشتر قصدش سیاسی و اجتماعی و ارضاء افکار عمومی ‌بود تا رسیدگی به اینکه واقعاً چه اتفاقاتی افتاده و چه نیفتاده. مه‌آفرید امیرخسروی بیش از دو دهه تلاش شبانه‌روزی داشته و توانسته با به راه‌اندازی 22 شرکت فعال و قریب به 17 هزار حقوق‌بگیر موفقیتی کم‌نظیر از خود برجای بگذارد. نخستین نکته‌ای که توجه‌ام را جلب كرد این واقعیت بود که مه آفرید امیر خسروی از نظر استعداد، توان بالای مدیریتی و شم اقتصادی، داشتن ضریب هوشی فوق العاده چیزی در ردیف «بیل گیتس»، «استیو جابز»، «هنری فورد»، «حاج امین الضرب»، «حاج برخوردار»(صنایع پارس الکتریک را ایجاد کرده بود)، یا برادران خیامی(که ایران خودرو را ایجاد کردند) است. انسان‌های با استعداد که در نظام‌های سرمایه داری اساس و پایه رشد و توسعه و نوآوری هستند. این‌گونه نوابغ که به آنها «آنتروپرونر» یا «کار آفرین» می‌گویند اساسا کمتر اهل خلاف هستند و به هر کجا هم که می‌رسند موفقیت شان مرهون هوش و استعداد فوق العاده از یکسو و تلاش‌های خستگی ناپذیرشان از سویی دیگر می‌باشد. روحیه آنان اساسا از زدوبند، اختلاس و کارهای خلاف‌بری است. همه این خصوصیات در خصوص مه آفرید امیر خسروی به‌نحو بارزی وجود دارد. برخلاف آنچه که علیه وی مطرح شده که اهل فساد بوده از فساد به‌دور بوده و اگر به‌جایی رسیده در سایه نبوغ و پشتکار بوده. به‌عنوان مثال، یکی از دستاوردهای ایشان در طی دو د‌هه‌ای که فعالیت داشته یعنی از اوایل دهه 1370 این بوده که چهار شرکت تولیدی دولتی زیان‌ده را از دولت خریداری می‌کند و بعد از مدتی سه تای آنها را سود ده می‌نماید. چهارمی ‌را البته هنوز تحویل نگرفته بوده. او نه یک ریال از کشور خارج كرده و نه حاضر می‌شود که به‌موقع و در حالی که میلیاردها تومان در اختیارش بوده از کشور خارج شود. به‌علاوه و مهم‌تر از همه اینها حجم دارایی‌های وی چندین برابر بدهی‌های وی به سیستم بانکی کشور بوده است. اتهام اصلی که به وی وارد شده و براساس آن حکم اعدام برای ایشان صادر شده، «اخلال در اقتصاد کشور» و «ارتکاب مفاسد اقتصادی» و در نتیجه «مفسدفی‌الارض» شناخته شده. معلوم نیست فردی که قریب به 20 سال فعالیت اقتصادی می‌کرده، نه به‌دنبال خرید و فروش ارز بوده و نه خرید و فروش‌های دیگر بلکه صرفا به دنبال تولید بوده و از جمله در صنایع غذایی، دامپروری، کشیدن راه‌آهن و انرژی یعنی در امور عمرانی و تولیدی مشغول بوده و توانسته 17 هزار پرسنل را در واحدهای تولیدی‌اش به کار گیرد، چگونه و چه «اخلالی در اقتصاد کشور» كرده؟ جالب است که سه تن از اقتصاددانان سرشناس کشور آقایان دکتر بهمن پژویان، دکتر سهیلی‌پور و دکتر سبحانی عملکرد و فعالیت‌های گسترده مجموعه اقتصادی متهم را مطالعه كرده و هیچ فعالیتی که نشان دهنده قصد و غرض اخلال اقتصادی باشد در آن پیدا نکرده‌اند. اما دادگاه اتهام «اخلال اقتصادی» را درمورد متهمان محرز تشخیص داده. آنچه که در صدور حکم اعدام از همه شگفت‌انگیزتر است، آن است که دادگاه بادادن یکسری «اطلاعات» به مراجع از آنان استفتاء می‌نماید که آیا کسانی که مرتکب چنین اموری شده‌اند، مصداق مفسد فی‌الارض نیستند؟ آنها هم با توجه به اطلاعاتی که بهشان داده شده می‌گویند که آری آنها مفسد بوده‌اند و دادگاه هم به عنوان مفسد برای آنان حکم اعدام صادر می‌نماید.
صدور حکم اعدام و اساسا تلاش در محکومیت متهمان اختلاس سه هزار میلیارد تومانی، همان‌طور که پیش‌تر گفتیم، درحقیقت هدفش پاسخ دادن و ارضاء کردن افکار عمومی‌بود که ببینند دادگاه چگونه با قاطعیت با آن مفسدین برخورد کرده. به بیان ساده‌تر، مه‌آفرید امیرخسروی دارد قربانی می‌شود تا افکار عمومی‌التیام پیدا کند. مهم نه حق است، نه عدالت. مهم آنست که دادگاه سعی دارد حتي فعالیت‌های مثبت اقتصادی او را هم مصداق ضربه زدن به اقتصاد کشور تا به افکار عمومی‌پاسخ داده شود و به مردم القاء شود که اگر فسادی صورت گرفته و اگر مفسدی عملی انجام داده، ببینید ما برای دفاع از بیت المال و حقوق شما مردم چگونه مفسدین را معدوم می‌کنیم. متاسفانه چه در جامعه خودمان و چه در هر جامعه دیگری، محاکمات و دادگاه‌هایی که برای راضی کردن افکار عمومی‌برپا می‌شوند، به نحو حزن‌انگیزی ناعادلانه هستند، زیرا هدف دادرسی احقاق حق و کشف حقیقت نیست بلکه هدفش پاسخ دادن به افکار عمومی‌و درست‌تر گفته باشیم ارضاء كردن افکار عمومی‌است.

samedi 23 février 2013

تأملی در نامه خادمان رهبر به محمد مُرسی

تأملی در نامه خادمان رهبر به محمد مُرسی

محمدعلی مهرآسا


iran-emrooz.net | Mon, 18.02.2013, 14:38


از سوی ۱۷ تن از خادمان و چاکران و چاوشان حضرت رهبر و دانش آموختگان حکومت اسلامی به نام استادان دانشگاه که هر یک به نوعی در چند پست مشغول کارند؛ و در واقع چندین دُم گاو را در دست می‌فشارند؛ و اغلب مشیر و مشارند، و از مهره‌های بالای حکومت محسوب می‌شوند، نامه‌ای به گویش عربی خطاب به آقای «محمد مرسی» رئیس جمهوری کشور مصر نوشته شده و برایش فرستاده‌اند تا به نصایح موجود در این نامه گوش هوش بسپارد؛ و پند این ناصحان را به کار بندد؛ و کشور مصر را به همان راه و روشی که حکومت اسلامی ولایت فقیه، کشور ایران را در این ۳۴ سال نگه داشته و به این روز فلاکت و فقر انداخته است، درافکند تا کشور مصر نیز به مانند ایران مزه‌ی این همه ترقی و شکوفائی سرسام آور و محیرالعقول را بچشد. به یقین مقام معظم رهبری نیز این نامه را دیده و متن آن را پسندیده و شاید تصحیح کرده و با صلاحیّت و اجازه او این نامه به مقصد فرستاده شده است.
ترجمه فارسی این نامه را جراید و خبرگزاری‌های ایران به چاپ سپرده و منتشر کرده‌اند و در دسترس است. این ۱۷ رجل که نام‌هایشان در پاراگراف زیر آمده است، همه تقریباً از یک قماشند؛ و یکدست و یکسان از گونه‌ی قشری‌های مذهب شیعه و متعصبان ذوب شده در ولایت بوده و هر ۱۷ نفر با خصائص و خصائل اسلامی - شیعی چنان منورند که هم از سیمایشان برق دین می‌درخشد و بر گرد سرشان‌هاله نور می‌چرخد؛ و هم در بارگاه حضرت خلیفه و رهبر حکومت اسلامی جا و مقامی بس والا دارند.

این نامه به امضای آقایان دکترعلی اکبر ولایتی(استاد ممتاز دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی)‌ دکتر غلامعلی حدادعادل (نماینده مجلس و رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی) آیت الله دکترسید مصطفی محقق داماد(استاد حقوق فقه و فلسفه اسلامی) دکتر احمد احمدی (استاد سابق دانشگاه تهران) دکتر سعید رضا عاملی (استاد گروه ارتباطات دانشگاه تهران) دکتر جلیل تجلیل (استاد نمونه دانشگاه) دکتر سید علیرضا مرندی(نماینده مجلس و استاد برتر دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی) دکتر صادق آئینه‌ وند(استاد نمونه تاریخ اسلام) دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی (موسس موسسه حکمت و فلسفه ایران)دکتر فرهاد رهبر(رئیس دانشگاه تهران)دکتر رضا روستا آزاد (رئیس دانشگاه صنعتی شریف) دکتر غلامرضا اعوانی (استاد گروه فلسفه دانشگاه شهید بهشتی) دکتر کریم مجتهدی(استاد فلسفه دانشگاه تهران)دکترمحمد رضا گنجعلی (رئیس پردیس علوم دانشگاه تهران) دکتر محمد رضا مخبر دزفولی(دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی) دکتر محمدعلی معلم دامغانی(رئیس فرهنگستان هنر) و دکتر منصور خلیلی عراقی (رئیس دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران) رسیده است.
نامه با «به نام خداوند حکیم و توانا» همراه با سلام آغاز می‌شود؛ و ضمن تبریک به مناسبت پیروزی ملت مصر در براندازی حکومت استبدادی و ظالم رژیم پیشین آن کشور؛ و تبریک به مناسبت موفقیّت آقای مرسی در انتخابات ریاست جمهوری، به پند و اندرز حکیمانه در یازده بند ادامه یافته و حاصل سخن و اندرزشان این است که تجربه 34 سال کشورداری اسلامی در ایران را به آن عالیجناب نشان دهند؛ و به او تفهیم کنند راه را آنگونه که حکومت اسلامی ایران رفته است برود. به این ترتیب محض رضای الله و به دستور«امر به معروف و نهی از منکر»به آقای محمد مرسی مؤمنانه نصیحت کرده‌اند تا آن حضرت و ملت مصر دین اسلام را کوکب هدایت کرده و به کج راهه و خطا دچار نشوند؛ و همان راه و روشی را برگزینند که سران حکومت ایران در این ۳۴ سال با آن کشور را به قهقرا برده‌اند. یعنی با این تصور که آقای مرسی گویا از دین اسلام بی خبر و نا آگاه است، راهکاری را بر طبق سنت رایج در ایران در پیش پای آقای مرسی گذاشته اند؛ و سخاوتمندانه تمام تجربیّات و کارائی‌های این مدت 34 سال را در اختیار او نهاده و چاه و راه را به او نشان داده اند!
حضرات ۱۷ سوار دشت خودخواهی و خود بزرگ بینی که همه بدون استثنا از معمم و کلاهی عنوان «دکتر» را در پیشاپیش نامشان زینت داده‌اند، به محمد مرسی درس خوانده جامع الازهر مصر، درس دینداری و توسل و تمسک به حبل المتین دین را پیشنهاد کرده و از او که سخنرانی خود را در ایران با نام خلفای راشدین اسلام تسنن آغازید و مشتی بر دهان آیات عظام شیعی کوبید، خواسته‌اند در سیاست و کشور داری از ایدئولوژی اسلام به کمال معنی استفاده کند. زیرا سخن‌هایشان بر طبق متن نامه چیزی جز اندرز برای گرویدن به اسلامی که مورد توجه ۱۷ نفر ثناگوی رهبر خامنه‌ای باشد نیست و در واقع به مرسی هوشدار می‌دهند که روش و کنش او در دولتداری، اسلامی نیست؛ و مصر باید به شیوه اسلامی اداره شود.
به عنوان نمونه من از هر بند این پند نامه‌ی یازده ماده، تنها یک یا دو جمله را می‌آورم که با وجود درازای نوشتار، الزامی است. نوشته‌اند:
۱- جهانِ موسوم به پیشرفته، ازتوفیقات زیادی برخوردار بوده است که به علت عدم برخورداری از ایمان به کتاب و حکمت الهی ... با بحرانهای بسیاری مواجه بوده...
۲- امروز جهان غرب به اهمیّت و جایگاه دین هم در... تأکید دارد
۳- دین، و به طور خاص اسلام مرجع حل مسائل و مشکلات و... جهان است.
۴- آغاز و سرانجام همه کارها منتهی به خداست... و بعد دو آیة از سورة هود و سورة انعام را برای تأیید ادعا آورده‌اند.
۵- دیدگاه‌های انسان محورانه پاسخ جامعی برای تأمین نیازهای مادی و معنوی انسان نیست و...
۶- اصل و حقیقت ولایت، متعلق به‌ خدا و رسول خدا و اولیاء خدا است و بهترین مسیر و سبک زندگی، مسیری است که برگرفته از ولایت الهی باشد. حکومتی که در ذیل و مسیر ولایت الهی سیاستگذاری، نهادسازی و برنامه‌ ریزی کند، قطعا به صلاح و سعادت دست پیدا خواهد کرد و مرجع رشد و ترقی خواهد بود...
۷- اسلام بزرگترین ودیعه و منت الهی بر بشریت است که درک حقیقت آن منجر به‌ سلامت، سعادت و آسایش جاودانه می‌شود...
۸- جمهوری اسلامی ایران از همان آغاز با اندیشه محوری حضور اصول اسلام در کلیّت نظام و همه روندهای مدیریّت اجرائی، قانونگذاری و امور قضایی مسیر خود را آغاز نمود و بنیان حکومت را بر اسلام عزیز[!] استوار کرد...
۹- مهمترین اصل قانون اساسی اصل اول و دوم آن است که درآن برابتناء جمهوری اسلامی ایران به اصول اعتقادی و قوانین اسلامی تصریح شده است.
۱۰- طی ۳۴ سال مجاهدت، تلاش و تدبیر و مبارزه بی‌امان با استکبار جهانی و دشمنان اسلام و مسلمین در سطح بین‌المللی، دستاوردهای گرانقدری به دست آمده است...
۱۱- در توسعه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و عمرانی اقدامات برجسته و خیره کننده‌ای صورت گرفته است...امروز جمهوری اسلامی ایران با تمسک به اسلام و بهره مندی از رهبری حکیمانه و الهی امام خمینی و آیة الله العظمی خامنه‌ای مفتخر است که ضمن فقر‌زدایی و محرومیتزدایی از مناطق روستایی و شهرهای محروم ایران، جایگاه وزینی را در حوزه علم و فناوری به دست آورده که به مواردی از این دستاوردها ذیلا اشاره می‌شود.
****
نخست به این یازده ماده خوب دقت کنیم که حضرات چگونه بی دلیل و مأخذ ادعا می‌کنند که دنیای پیشرفته به علت بی مهری به دین(از هرنوعش) چنین گرفتار و درمانده است. چه نوع درماندگی؟ لابد از این نوع که دلارش چنان گران شده که سر از 4500 تومان می‌زند... یا کاوشگرش در سطح کره مریخ به تحقیق در مورد خاک و آب و هوای آن کره مشغول است...بعد از حکومت ولایتی و ولایت حاکم می‌گوید و متوقع است که کشورهای آزاده و مردمسالار جهان همه برای خود رهبری از گونه خامنه‌ای مستبد و احمق بتراشند؛ و ولایت امر بسازند؛ و به امر ولایت مشکلات و مسائل زندگی را حل کنند.

سپس یک و نیم صفحه را به دروغهائی اختصاص داده‌اند که حاصل حکومت دینی در این سه دهه است؛ و تنها بر روی کاغذ روزنامه‌های چاپ ایران و یا از راه میکروفونهای کذّاب صدا و سیمای حکومت اسلامی شب و روز به ذهن عوام الناس ایران فرو می‌کنند. آن دروغها که بیشترش ادعاهائی بود که از هنگام آغاز به کار احمدی نژاد به میان آمد؛ و از کشف داروی ضد ایدز و ضد سرطان، تا هواپیمای رادارگریز و فرستادن میمون به فضا را شامل می‌شد، روز به روز بیشتر خودنمائی کرده و حضرات را رسوا می‌کند. هم اکنون در اغلب بیمارستانهای دولتی به جای داروی اصلی و جهانی بیهوشی، از یک نوع داروی چینی استفاده می‌شود که در شکار حیوانات با سوزن مخصوص به بدن حیوان شلیک می‌کنند تا حیوان بی هوش شود. این موضوع را روزنامه‌های خود حاکمیّت رو کردند و نوشتند.
آنگاه این هفده سوار سرنوشت با وقاحت خطاب به آقای مرسی از او می‌خواهند که از تجربیات 34 ساله ایران اسلامی کمال استفاده را ببرد و از اندیشمندان اسلامی ایران به عنوان مستشار و راهنما دعوت کند تا مردم مصر را به همان فلاکتی دچار کنند که مردم بیچاره ایران را مبتلا کرده‌اند. و چنین ادامه داده اند:
جناب آقای مرسی!
به طور حتم اندیشمندان مسلمان ایرانی آمادگی دارند تجربه و توان علمی خود را در اختیار دولت و ملت شریف مسلمان مصر قراردهند؛ و براین باورند که در سایه إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (الحجرات - ۱۰) ظرفیت‌های بزرگی در جهان اسلام وجود دارد که می‌تواند منشاء نجات، صلاح و سعادت جهان شود. ایجاد تفرقه مذهبی و فرقه‌ای در جهان اسلام، فتنه بزرگی است که با اشکال مختلف از ناحیه دشمنان مشترک اسلام و مسلمین برنامه ریزی و تحریک می‌شود.
با توجه به موارد مذکور به‌ جنابعالی که از ظرفیت اعتقادی و حکمت و اندیشه عمیق برخوردار هستید و در راس کشوری قرار گرفته‌ اید که میراثد‌ار تمدن عظیم اسلامی است، توصیه می‌کنیم، مبنا و الگوی قطعی و عملی مدیریت کشور را بر پایه اسلام عزیز قرار دهید و مقاصد فشارهای بین‌المللی و فضاهای به‌ اصطلاح روشنفکری متاثر از رویکرد‌های منزوی کننده دین از عرصه سیاست، فرهنگ و اقتصاد را مطمح نظر قرار ندهید. مَن کانَ یُریدُ العِزَّةَ فَلِلَّهِ العِزَّةُ جَمیعًا إِلَیهِ یَصعَدُ الکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالعَمَلُ الصّالِحُ یَرفَعُهُ وَالَّذینَ یَمکُرونَ السَّیِّئَاتِ لَهُم عَذابٌ شَدیدٌ وَمَکرُ أُولئِکَ هُوَ یَبورُ (الفاطر- ۱۰)
این بیان همان سخنان نسنجیده و بی پایه‌ی احمدی‌نژاد است که بارها ادعا کرده است حاضریم مدیریّت جهان را برعهده بگیریم. این دانش آموختگان ذوب در ولایت نیز با همان بار وقاحت و بی شرمی، از رئیس کشور مصر می‌خواهند برای رسیدن به دستاوردهای ایران، دانش وران اقتصادی و اجتماعی و سیاسی را که دسته دسته از ایران می‌گریزند، روانه‌ی قاهره کند تا کشور مصر را نیز به فلاکت و ذلالت ایران اسلامی دچار کنند.
به حقیقت رهبران مسلمانان شیعی ایران در این ۳۴ سال جوهر و درونمایه‌ی مذهب شیعه را به درستی و به کمال به ایرانیان و دیگر مردمان جهان نشان داده اند؛ و ذات ستمکار و بیدادگر و دروغ پرداز دین و مذهب را از هرلحاظ معرفی کرده‌اند. این نابخردان یا نمی‌دانند و یا می‌دانند و چشم بر حقایق می‌بندند. فساد اخلاقی، گرانی اجناس و تورم 50%، فقر کشنده‌ی حاصل از گرانی و تحریم اقتصادی، بیکاری با رقم ۲۰%، فرار مغزها و سرانجام فحشا و صدور دختران و زنان به شیخ نشینهای عربی و... همه حاصل و نتیجه‌ی 34 سال حکومتی است که می‌خواهد مدیریّت جهان را دردست بگیرد و نخست از کشور مصر آغازیده است؛ تا رئیس جمهوری مصر از آن نمونه برداری کرده و چنین جهنمی را به الگوی رفتار خود برای کشورداری تبدیل کند.
من تردید ندارم که این نامه با صلاحدید مقام معظم رهبری تهیه و تنظیم شده است و تمام متن آن را رهبر حکومت اسلام تشیّع علوی پسندیده و تأیید کرده است؛ و حتا شاید بخش بزرگ نوشته انشای خود رهبر باشد. زیرا ۱۷ نفر امضاکننده یا مشاوران او هستند و یا قوم و خویشان و دست بوسان.
نوشتن این چنین نامه‌ای آن هم با چنین لحن و متنی که از قله‌ی رفیع خود بزرگ بینی صادر شده است، در وهله نخست برای پوشاندن عیبهای حاکمیّت و بزرگ جلوه دادن حکومت اسلامی ایران از جانب ۱۷ نفر از افراد فرهیخته‌ی- به زعم خودشان- دستگاه ولایت فقیه است؛ آن هم در چنین زمانی که جهان آزاد حکومت ایران را در تنگنای تحریمی کشنده قرارداده و آن را رهبر تروریسم معرفی کرده است؛ و فقر و گرانی معیشت در کشور بیداد می‌کند. و در مرحله‌ی بعد، این همه پند و تذکر دینی به رئیس حکومت بزرگترین کشور عربی - اسلامی سنی مذهبی که به یقین بهتر از سران حکومت ایران و رهبر معظمش اسلام را می‌شناسد و باور دارد، نوعی توهین به محمد مرسی و پرتاب تیر تحقیر به سوی او است. البته شاید نوعی معامله به مثل بوده و به خاطر رفتاری باشد که درتهران به هنگام کنفرانس سران کشورهای اسلامی در مراسم تحویل ریاست کنفرانس از او سر زد و سران حکومت ایران را به گونه‌ای روشن تحقیرکرد.
این نامه نمی‌تواند اندرزنامه در مورد دین اسلام و تلاش در شناسائی دین به یک مصری فارغ التحصیل جامع الازهر و برای به راه راست آوردن محمد مرسی باشد. زیرا او سنی مذهب است و می‌داند مذهب شیعه نوعی بدعتگذاری در دین و لاجرم شرک است و گوش به تعلیمات دینی چند پزشک و مهندس و فقیه شیعی نمی‌دهد.
هم رهبر و هم این هفده دستاموز رهبر می‌دانند که محمد مرسی مسلمانی معتقد است؛ و اسلام را بهتر از آقای دکتر ولایتی می‌شناسد؛ و بنابراین، به قرآن نیز که به زبان مادری او نوشته شده است بیشتر آگاه است. پس این گونه پند و اندرزها از اوج خودخواهی، برای تقویّت میزان اعتقاد دینی آقای مرسی نمی‌تواند باشد؛ بل جدا از تحقیر و خودخواهی، مقصود و منظور حضرات از این نامه نویسی، نوعی عطف توجه آقای مرسی به مسئله‌ی کشوری است به نام سوریه. هفده نفر استاد و دکتر در رشته‌های گوناگون و همه متعصب قشری در مذهب شیعه، در این نامه‌نگاری دو هدف را نشانه گرفته‌اند.
نخست، می‌خواهند حکومت کشور مصر از دشمنی با بشار اسد دست بکشد و از حمایت مردم آزادیخواه سوریه صرفنظر کند. آوردن آیة انمالمؤمِنون اِخوة... (به درستی که مسلمانان برادرند...) به همین منظور است که محمد مرسی مسلمان از دشمنی با بشار اسد مسلمان دست بکشد و در این جنگ داخلی و ملی در سوریه، از مخالفان اسد حمایت نکند. حکومت اسلامی ایران سقوط بشار اسد را به سقوط خود پیوند زده است و هراسش از این است که پس از بشار اسد نوبت آقای علی خامنه‌ای باشد... در همین زمینه، یکی از آخوندها به نام طائب - وابسته به سپاه پاسداران - وقیحانه گفته است:«برای ما سوریه مهمتر ازخوزستان است. زیرا اگر سوریه برود ما نمی‌توانیم آن را باز پس گیریم؛ ولی اگر خوزستان برود می‌توانیم ...» چنین گفته‌ای در یک حکومت ملی حکم خیانت دارد و گوینده اش را باید محاکمه کرد. اما در ایران چنین خائنی معزز و محترمتر می‌شود...
حاکمیّت ایران به این علت که اگر نامه‌ی ۱۷ پرده‌دار ولایت از جانب حکومت باشد جنبه سیاسی خواهد یافت ولی از سوی ۱۷ استاد دانشگاه کاری فرهنگی تلقی می‌شود، چنین کنش و واکنشی را مذبوحانه نسبت به رئیس جمهوری مصر از خود نشان داده است.
دوم با این نامه نگاری مقصودشان نشان دادن گونه‌ای و گوشه‌ای از باغ سبز آشتی با کشوری است که با پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷، دومین کشور پس از اسرائیل بود که خمینی روابطش را با آن قطع کرده و آن حکومت را در زمره دشمنان ایران و اسلام بخش بندی کرد.
اما به گمان من، این ۱۷ نفر ابواب جمعی رهبر، آب در‌هاون می‌کوبند و چنین نامه‌ای با این متن و این همه پند و تذکر، به جای ایجاد دوستی، تولید نفرت و دشمنی بیشتر می‌کند و مخاطب نامه، آن را توهینی به خود و ملت خود تلقی خواهد کرد.
کالیفرنیا دکتر محمدعلی مهرآسا
17/2/2013

بیانیه جمعی از ایرانیان خطاب به مردم عرب


بیانیه جمعی از ایرانیان خطاب به مردم عرب

ما ایرانیان دموکرات و آزادیخواه، فعالان سیاسی، اساتید دانشگاه، نویسندگان، روزنامه نگاران، دانشجویان و سایر قشرهای اجتماعی، از افق های سیاسی مختلف، این تجربه تلخ استبداد دینی را سی و چهار سال است که آزموده‌ایم. از تجربه تلخ ما عبرت بگیرید. اشتباه ما را تکرار نکنید. نگذارید شیادانی به اسم مُرشد و امام، انقلاب آزادیخواهانه شما را بربایند. در بدو انقلاب ایران، بسیاری از نیروهای سیاسی و روشنفکران ایرانی غفلت و تعلل کردند. در برابر "امام" خمینی آنطور که می بایست نایستادند. خطر ادغام دین و دولت را جدی نگرفتند.

iran-emrooz.net | Fri, 22.02.2013, 7:33


یا أیها العرب
با درود به شما و ستایش از قیام شما علیه ظلم و استبداد.
شما به نام آزادی و کرامت انسانی قیام کردید. شما قیام کردید تا خود سرنوشت خود را به دست گیرید. شما برای استقرار آزادی و برابری قیام کردید؛ برابری همۀ شهروندان اعم از زن و مرد، مسلم و غیر مسلم.
این جوانان عرب بودند که خود را آتش زدند تا توده‌های عرب را به حرکت درآورند. وقتی نظام های استبدادی به زیر کشیده شدند، دزدان انقلاب از راه رسیدند. در مصر، مرشد اخوان‌المسلمین، در تونس مرشد النهضه. اینان از پراکندگی نیروهای مترقی و آزادی خواه استفاده کردند و زمام قدرت را به دست گرفتند.
اینان می‌خواهند به نام دین، آزادی را که شما برای آن خون داده‌اید از شما بگیرند و به نام شریعت، استبداد دینی را جایگزین استبداد سیاسی کنند. تجربه ایران پیش روی شماست. استبداد دینی به مراتب مهیب‌تر و سرکوب‌کننده‌تر از استبداد سیاسی است.
أیها العرب
اخیراً عده‌ای از سردمداران نظام ولایت فقیه که دستشان به خون مردم ایران آغشته است نامه‌ای به آقای محمد مُرسی رئیس جمهور اخوانی مصر نوشته و از او خواسته‌اند نظام اسلامی مشابه نظامی که در ایران بر سر کار است ایجاد کند و سرنوشت کشور و مردم را به دست پاسداران شریعت بسپارد.
ما ایرانیان دموکرات و آزادیخواه، فعالان سیاسی، اساتید دانشگاه، نویسندگان، روزنامه‌نگاران، دانشجویان و سایر قشرهای اجتماعی، از افق‌های سیاسی مختلف، این تجربه تلخ استبداد دینی را سی و چهار سال است که آزموده‌ایم. سی و چهار سال است که مردم ما زیر مهمیز حکومت اسلامی جان می‌کَنند. زندان می‌روند، شکنجه می‌شوند، شلاق می‌خورند، سنگسار می‌شوند، تیرباران می‌شوند، دست و پایشان قطع می‌شود و جوانان صغیرشان به دار آویخته می‌شوند.
سی و چهار سال است که زنان ایران قربانی سخیف‌ترین تبعیض‌ها و اهانت‌ها شده‌اند. سی و چهار سال است که این رژیم تروریستی، در هرجای دنیا که توانسته دست به اقدامات تروریستی زده است. سی و چهار سال است که اقتصاد کشور ما ویران شده ، ثروت ملّی ما غارت شده و دزدی و چپاول منابع ملی ما در سر لوحه دولت جمهوری اسلامی قرار گرفته است.
أیها العرب
از تجربه تلخ ما عبرت بگیرید. اشتباه ما را تکرار نکنید. نگذارید شیادانی به اسم مُرشد و امام، انقلاب آزادیخواهانه شما را بربایند. در بدو انقلاب ایران، بسیاری از نیروهای سیاسی و روشنفکران ایرانی غفلت و تعلل کردند. در برابر “امام” خمینی آنطور که می بایست نایستادند. خطر ادغام دین و دولت را جدی نگرفتند. خمینی از عدم هشیاری و نیز از پراکندگی نیروهای دموکرات و سکولار استفاده کرد. مهار قدرت را آرام آرام به دست گرفت و یک نظام جنایتکار توتالیتر در کشور ما برقرار کرد.
آن زمان، دنیا تجربه حکومت اسلامی را نداشت. مردم ایران نمی‌دانستند حکومت اسلامی چیست. شما این تجربه ما را پیش رو دارید. به این مُرشدها که وعده آزادی و عدالت می‌دهند اعتماد نکنید. وقتی این شیادان تمامی قدرت را به دست گیرند، نه از آزادی و نه از عدالت چیزی باقی نخواهد ماند. اگر اینان مستولی شوند، تمام نیروهای مترقی و آزادیخواه را قلع و قمع خواهند کرد. ملت‌های شما را اسیر خواهند کرد و منابع شما را چپاول خواهند کرد. جوانان شما را به اسارت خواهند کشاند. اینان شما را خواهند کشت. همچنان که شُکری بالعید را در تونس کشتند.
نقطه روشن در انقلاب شما آن است که در برابر سیطره مُرشدها ایستاده‌اید. مقاومت می‌کنید. به مبارزات خود، سازمان و تشکیلات می‌دهید. نمی‌گذارید اسلامیست‌ها قدرت را در انحصار خود درآورند. آفرین بر شما!
ایهاالعرب
ما دراین بیانیه خواستیم شما را از تجربه تلخ حکومت اسلامی بر حذر داریم. خواستیم بگوئیم نیروهای ارتجاعی فقط و فقط در برابر مقاومت مستمر شما عقب می‌نشینند. ما و شما، دست در دست، می‌توانیم منطقه خاورمیانه را به سوی آزادی ودموکراسی هدایت کنیم. می توانیم صلح و آرامش را در منطقه برقرار کنیم. می‌توانیم با تکیه بر منابع بیکران خود، جوامعی آباد و آزاد بسازیم. جوامعی که در آن ها عقاید و ادیان آزاد باشند و دین از دولت جدا.
ما شهامت و استواری شما را می‌ستاییم. سرنوشت شما و ما، به یکدیگر گره خورده است. پیروزی شما پیروزی ماست.
جمعی ازامضاءکنندگان:
عبدالرضا انصاری، بانو ایروانی، جلال ایجادی، سیروس آموزگار، شایان آریا، حیدرقلی برومند، بانو ملک تاج برومند، رضا بایگان، خسرو بیت الهی ناصر پل، رامین پرهام، فواد پاشایی، حمید تفضلی، بانو هایده توکلی، حسین جعفری، هرمز حکمت، فریدون خاوند، عباس خرسندی، کامران دادخواه، فرخ زندی، نادر زاهدی، کامبیز زارع، فریدون سررشته‌داری، مسعود سپند، سلمان سیما، بانو شعله شمس، محسن صنعتی پور، سیامک ضرغام، بانو شیرین طبیب زاده، فریبرز طبیب زاده، مهرداد علیزاده، شاهین فاطمی، فرزاد فراهانی، منوچهر قنبری، سعید قاسمی‌نژاد، علیرضا کیانی، پرویز مهدوی، بانو گوهر ملکی، بانو مهرا ملکی، مهدی مظفری، عبدالمجید مجیدی، حسن منصور، پرویز مینا، اسماعیل نوری علا ، یوحنا نجدی، مسعود نقره کار، مهدی وزیری، سورنا هاشمی، بانو فریبا هشترودی.
۲۰ فوریه ۲۰۱۳

اسپانیا سه نفر را به اتهام خبرچینی علیه اپوزیسیون ایران دستگیر کرد

اسپانیا سه نفر را به اتهام خبرچینی علیه اپوزیسیون ایران دستگیر کرد
دویچه وله : پلیس اسپانیا یک حلقه جاسوسی علیه اپوزیسیون ایران را دستگیر کرده است. دو مرد و یک زن به اتهام تعقیب و تهدید فعالان سیاسی ایرانی مخالف جمهوری اسلامی در مادرید و سانتاندر در شمال این کشور دستگیر شده‌اند.

وزارت کشور اسپانیا روز جمعه (۲۲ فوریه/۴ اسفند) اعلام کرد که پلیس این کشور سه نفر را دستگیر کرده ‌است که مظنون به فعالیت جاسوسی و خبرچینی علیه اپوزیسیون ایران بوده‌اند.

به گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، این افراد مظنون در یک سازمان غیردولتی (NGO) اسپانیایی نفوذ کرده بودند که در عرصه کمک به پناهجویان فعال است.

این سه تن متهم هستند به اینکه ایرانیان پناهجوی عقیدتی را شناسایی می‌کرده‌اند و اطلاعات آن‌ها را به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران انتقال می‌داده‌اند.

یکی از این سه تن در سفارت جمهوری اسلامی در مادرید کار می‌کرده، ولی هنوز مشخص نیست که چه سمتی در این سفارت‌خانه داشته است.

در اطلاعیه وزارت کشور اسپانیا آمده است که دستگیر‌ی‌ها در شهر توره‌لاوگا واقع در شمال کشور و در مادرید، پایتخت اسپانیا، صورت گرفته‌اند. زمان دستگیری‌ها مشخص نیست.

به گزارش خبرگزاری آلمان، این حلقه جاسوسی با سفارت ایران در مادرید در تماس بوده ‌است.

یکی از سه نفر دستگیر شده، زنی است با تابعیت اسپانیایی که حرفه‌اش مشاورت حقوقی بوده است. یکی دیگر از آنان نیز دارای تابعیت اسپانیایی است و به عنوان مترجم کار می‌کرده است. هر دو نفر به یکی از سازمان‌های فعالان دگراندیش ایرانی در توره‌لاوگا نفوذ کرده بودند.

گفته می‌شود، بر پایه اطلاعاتی که این سه تن به مقامات امنیتی جمهوری اسلامی داده بودند، یک مخالف ایرانی به‌طور غیرقانونی در سفارت ایران در مادرید بازداشت شده بود.

افشای مفاسد اخلاقی مسئولان سایت بازتاب را تعطیل کرد

افشای مفاسد اخلاقی مسئولان سایت بازتاب را تعطیل کرد

تصویر بالا عکس سیدحسن میرکاظمی، مشهور به رعیت به همراه بابک زنجانی در جت اختصاصی بابک زنجانی است که برای انجام پولشویی و دلالی در خارج از کشور ثبت شده است.

سایت بازتاب طی یک سال فعالیت رسانه ای خود برای سومین بار از دسترس عموم خارج شد.
به گزارش کلمه، سایت بازتاب از روز پنجشنبه از دسترس خارج شده و آنطور که مدیر مسئول آن در صفحه فیس بوک خود نوشته حکم دادگاهی دارد. وی نوشته بود که دادگاه تشکیل می شود قاضی می گوید چیز خاصی در پرونده نیست، حتی یک سوال هم نمی پرسد، اما وقتی برای گرفتن حکم مراجعه می کنی، می بینی هم به حبس هم به جریمه نقدی محکوم شدی،از علت می پرسی می گوید برادران پیگیری کرده اند، حواله ات می دهد به دادگاه تجدید نظر، فکرمی کنی آنجا چه خبر است؟ اما تاکنون هیچ رسانه ای این خبر را منتشر نکرده است.
سایت بازتاب مدتهاست که در ایران فیلتر شده، اما از چند روز گذشته امکان به روز شدن هم از این سایت گرفته شده است.
هفته گذشته بدنبال افشای برخی از مفاسد اقتصادی به فساد گسترده اخلاقی در میان مسئولان کشور پرداخت. این سایت نوشت: کسانی که تا دیروز متصدی کشف فساد روشنفکران و مدیران تکنوکرات بودند، خود در دام فساد اخلاقی افتاده اند. رسوایی این افراد یا از طریق کشفیات خانوادگی همسر و نزدیکانشان بر ملا می شود و یا از طریق فعالیت نهادهای نظارتی، به ویژه حفاظت اطلاعات دستگاه ها .ارتباطات جنسی برخی مداحان مشهور با خانم های متعدد، سقوط اخلاقی مدیران امنیتی و قضایی، صرف مشروبات الکلی و مواد مخدر توسط نیروهای به ظاهر حزب اللهی زنگ فروپاشی اخلاقی را به صدا درآورده است.
فیلترینگ سایت بازتاب در زمستان سال گذشته در حالی که تنها یک ماه از فعالیتش می گذشت در آستانه انتخابات نهم به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه صورت گرفته بود.
آنان مدعی شده بودند که که عملکرد سایت در راستای تشویش اذهان عمومی بوده است. گفته می شد انتشار قرارداد ترکمنچای چینی از موارد اتهامی این سایت است.
پس از آن این سایت بارها از دسترس خارج شد که مدیرمسئول سایت از آن بعنوان حملات سایبری یاد کرده بود.
طی هفته های اخیر سایت بازتاب اقدام به افشاگری در مورد ارتباطات سعید مرتضوی و بابک زنجانی کرده بود. به نوشته بازتاب، بابک زنجانی در دولت احمدی نژاد، علاوه بر دلالی هواپیما و واگذاری پروژه‌های رانتی، ده‌ها میلیارد دلار نفت به صورت غیرقانونی و پیش از آغاز تشدید تحریم‌ها، بدون اسناد ضمانتی موثر به بابک زنجانی تحویل داده شده که او از این معاملات، در طول پنج سال گذشته به ثروتی بالغ بر هزاران میلیارد تومان رسیده است.
با افشای نواری که سعید مرتضوی از فاضل لاریجانی ضبط کرده بود، پای بابک زنجانی بیش از پیش به رسانه‌ها باز شد و ارتباط او با سید حسین میرکاظمی، مشهور به رعیت همان کسی که عکس معروفی از او با کلتی در دست در جریان راهپیمایی های اعتراضی ۸۸ منتشر شده بود، به رسانه ها راه یافت.
کیهان نیز بارها این سایت را به اتهامات واهی متهم کرده و مطالبی علیه آن منتشر نموده بود.

mercredi 20 février 2013

8

7

6

5

4

3خشونت درون سازمان سیاسی چپ

خشونت درون سازمان سیاسی چپ


گفتگو با مهدی فتاپور


سهيلا وحدتی
ارديبهشت ۱۳۸۶

مهدی فتاپور در سال ۱۳۳۰ در شهر تهران متولد شد. وی در سال ۱۳۴۷ وارد دانشکده فنی دانشگاه ‏تهران شد و از آن زمان تا سال ۱۳۵۲ از نمايندگان و مسئولين جنبش دانشجويی بود و در همين رابطه ‏نيز يکسال توسط رژيم شاه زندانی شد. ايشان در سال ۱۳۵۲ در ارتباط با سازمان چريکهای فدايی خلق ‏دستگير شد و پس از آزادی از زندان در سال ۱۳۵۶ به فعاليت خود با اين سازمان درسطح رهبری ‏ادامه داد. ‏
در سالهای آغاز انقلاب فتاپور نقش عمده‌ای در شکل‌گيری سازمان دانشجويان پيشگام داشته و ‏مسئوليت اين سازمان را نيز برعهده داشت. در سال ‏‎ ‎‏۱۳۶۰، ايشان به نمايندگی از طرف سازمان ‏فدائيان خلق (اکثريت) در مناظره‌ای با دکتر بهشتی (دبيرکل حزب جمهوری اسلامی)، دکتر ‏کيانوری(دبيرکل حزب توده ايران) و دکتر پيمان (دبيرکل جنبش مسلمانان مبارز) که از طريق ‏تلويزيون ملی ايران پخش می‌شد، شرکت جست. ‏
پس از مهاجرت، مهدی فتاپور تحصيلات دانشگاهی خود را درآلمان در رشته انفورماتيک ادامه داده و ‏در حال حاضر بعنوان مدير پروژه در همين رشته مشغول به کار است. مهدی فتاپور هم اکنون عضو ‏هيات رهبری سازمان فدائيان خلق ايران (اکثريت) و هيات سياسی-اجرايی اتحاد جمهوريخواهان است. ‏
مهدی فتاپور در سال ۵۶ با مريم سطوت در تيم های چريکی آشنا شد و پس از انقلاب با يکديگر ‏ازدواج کردند که حاصل اين ازدواج دو فرزند است
. ‏

وحدتی: آقای فتاپور،شما در وبلاگ خود به مساله موارد استثنايی استفاده ضروری از خشونت جهت ‏پيشگيری از خشونت فراگيرتر اشاره کرده‌ايد* که نکته جالبی بود و مرا بر آن داشت که در اين ‏زمينه بحث مشخصی را به کمک شما آغاز کنم، بحث قاعده استفاده از خشونت در مبارزه سياسی. ‏زمانی استفاده از خشونت در مبارزه سياسی يک ارزش بشمار می‌رفت، و اکنون زمان آن فرا رسيده ‏که با هم به نقد اين ارزش بنشينيم. البته ارزيابی مبارزه گذشتگان در تاريخ بايد با ارزش‌های همان ‏زمان انجام گيرد و نقد امروز ما در جهت نفی ارزش مبارزه و ميزان صداقت آنان نيست، بلکه اکنون ‏که ما به تاريخ پشت سر با هدف ساختن آينده نگاه می‌کنيم، لازم است که از زاويه نگاه امروز به نقد ‏گذشته بنشينيم و ارزش‌هايی را که ديگر ارزش بشمار نمی‌رود و ما از آنها فاصله گرفته‌ايم، از ‏فرهنگ سياسی خود کنار بگذاريم و ديگر بخش‌های جامعه را نيز تشويق کنيم که از خشونت فاصله ‏بگيرند. با اين مقدمه، اجازه بده پرسش‌هايی را در اين زمينه با شما مطرح کنم.‏

شما عضو سازمان چريک‌های فدايی خلق ايران بوده و اکنون عضو سازمان فدائيان خلق ايران ‏‏(اکثريت) هستی. ممکن است لطفا موارد استفاده از خشونت در سازمان چريکهای فدائی خلق ايران ‏را توضيح دهی؟

فتاپور: از آنجا که می‌توان به اين سوال از زاويه های متفاوتی وارد شد فکر می‌کنم لازم است ابتدا ‏راجع به محدوده اين سوال کمی صحبت کنيم.‏

در سالهای اواخر دهه ۴۰ جنبشی در درون دانشجويان و روشنفکران جوان ايران شکل گرفت که ‏مهمترين ويژگی آن اعتراض راديکال به شرايط حاکم بر کشور بود. سازمانهای مجاهدين و چريکهای ‏فدايی خلق در درون اين جنبش شکل گرفتند. در سالهای اول دهه ۵۰ اکثريت قريب باتفاق نيروهای اين ‏جنبش از اين سازمانها دفاع کرده و آنها رانماينده خود می‌دانستند. چريکهای متشکل در سازمان ‏چريکهای فدايی خلق در بهترين شرايط از چند ده نفرتجاوزنمی‌کردند و حتی در مقاطعی مثلا پس از ‏ضربات و دستگيری های سال ۵۰ کمتر از ده نفر بودند در حاليکه اکثريت قاطع دانشجويان و ‏روشنفکران جوان علاقمند به مبارزات اجتماعی و سياسی از اين سازمانها دفاع کرده و خود را وابسته ‏و يا هوادار فداييان (و مجاهدين می‌دانستند) زمانی که ما از چريکهای فدايی خلق صحبت می‌کنيم ‏درست آنست که منظور و محدوده بحث را معين کنيم. ‏

می‌توانيم اين بحث را در رابطه با جريان فدايی و يا بعبارت ديگرجريان غالب جنبش اعتراضی ‏دانشجويی روشنفکری آن زمان، نقش خشونت و چگونگی برخورد با آن را پيش بريم. ‏

می‌توان اين بحث را از تاثير سازمان چريکهای فدايی و عمليات مسلحانه بر اين جنبش و در سطح ‏جامعه پيگيری کرد. سازمان چريکهای فدايی خلق هر چند از درون اين جنبش بيرون آمده و جزيی از ‏آن بود ولی بنوبه خود برروانشناسی آن تاثير گذاست. و يا اينکه بحث را به نقش خشونت در درون ‏سازمان چريکهای فدايی خلق محدود کرد. فکر می‌کنم بهتر است ابتدا محدوده سوال را معين کنيم. ‏

وحدتی: حق با شماست و بررسی شرايط تاريخی و دلايل شکل‌گيری اين گونه مبارزات در بازخوانی ‏گذشته اهميت دارد. خواهش می‌کنم نظر خود درباره هر دو راستای اين بحث را بيان کن. ‏
‏ ‏
فتاپور: مشخصه اصلی جريانی که در آن زمان فداييان را از دل خود بيرون داد،اعتراض و تحول ‏طلبی راديکال بود. بررسی اين جنبش تنها در چارچوب بررسی شرايط تاريخی آن زمان می‌تواند نتيجه ‏بحش باشد. من در سالهای گذشته از جمله در مقاله "صمد و ماهی سياه کوچولويش"** کوشش کردم ‏که در حد توان خود گوشه هايی از خصوصيات اين جنبش را بيان کنم. به نظر من نه تاييد مبارزه ‏مسلحانه فداييان بلکه راديکاليسم مشخصه اصلی اين جنبش است و از بسياری جهات اين جريان از ‏جنبش جوانان و دانشجويان در اروپا و آمريکا تاثير پذيرفته است.‏‎ ‎

در آن زمان ميليونها جوان در سرتا سرجهان مبارزات انقلابی ويت‌کنگ‌ها، کوبايی‌ها و فلسطينی‌ها را ‏تاييد و تحسين می‌کردند. چه‌ گوارا سمبل ميليونها نفر در سرتا سر جهان بود چنين روانشناسی محدود ‏به جوانان ايران نبود و بررسی اين جنبش در ايران نمی‌تواند بی ارتباط با نيروهای مشابه در اروپا و ‏آمريکا صورت گيرد.‏

جنبش جوانان در آن سالها در سرتا سر جهان مبارزه راديکال و انقلابی عليه ديکتاتوری را تاييد و ‏تحسين می‌کرد. در ديدگاه اين جنبش اعمال قهر و خشونت در برابر سرکوب حکومت های ديکتاتوری ‏اجتناب ناپذير بود. صرف نظر از قضاوت در رابطه با ديدگاههای حاکم بر اين جنبش در ايران ‏وسراسر جهان، اگر بخواهيم بحث خود را به مقوله خشونت محدود کنيم، هستند تحليل گرايانی که ‏معتقدند تاييد اعمال قهر انقلابی توسط اين جنبش و تمجيد انقلابيونی که در اين راه گام گذارده بودند ‏تقويت کننده خشونت در مبارزه سياسی بوده و نتايج آن تا به امروز تداوم دارد. ولی اکثر تحليل گرايانی ‏که اين جنبش را مورد بررسی قرار داده اند چنين قضاوتی ندارند. جنبش های صلح و ضد خشونت در ‏دل اين جنبش ريشه دواند و شکل گرفت. ‏

البته جنبش جوانان و روشنفکران ايران در آن زمان هم بدليل شرايط سياسی حاکم بر کشور و هم به ‏دليل تمايزاتی فرهنگی کشور ما و کشورهای اروپايی و آمريکا در رابطه با بحث ما تمايزاتی با جنبش ‏جوانان در آن کشورها دارد که بايد مورد توجه قرار گيرد. ‏

در اروپا و آمريکا جوانان و روشنفکران مبارزات مسلجانه در کشورهای ديکتاتوری را تاييد می‌کردند ‏ولی خود چنين مبارزه ای نمی‌کردند و در نتيجه تاثيرپذيری آنان از اين مبارزات غير مستقيم بود. ولی ‏در ايران با شکل گيری چريکهای فدايی و مجاهدين خلق جوانان خود مبارزه مسلحانه را آغاز کرده و ‏مستقيما با آن تماس گرفتتد. مبارزه مسلحانه چريکها هر چند محصول اين جنبش بوده و از دل آن ‏بيرون آمد ولی خود پس از شکل گيری بر فضای جامعه و روحيات و روانشناسی اين جنبش تاثير ‏گذارد. ‏

در ايران نه تنها جنبش جوانان بلکه ساير جريانهای سياسی نيز تحت تاثير موفقيت مبارزات قهرآميز ‏در ساير کشورها حداقل در يک دوره به چنين مبارزاتی تمايل يافتند. اين خود در گسترش اين مبارزه ‏در سالهای اوليه شکل گيری آن تاثير گذاشت. ‏

در اروپا و آمريکا اين جنبش از دل مبارزات و تشکل های مدنی ضد تبعيض نژادی، ضد جنگ ويتنام، ‏برابری زنان و ... شکل گرفت و تقويت کننده اين مبارزات بود. ولی در ايران اين جنبش در دل ‏مبارزات دانشجويی و روشنفکری ريشه گرفت و نتوانست شکل دهنده و يا در خدمت تقويت ساير ‏نهادها و جنبش های مدنی جامعه قرار‎ ‎‏ گيرد. تشديد شرابط سرکوب و بسته تر شدن فضای سياسی و ‏سپس انقلاب اسلامی موجب آن شد که اين جنبه های اين جنبش زير دست و پای مبارزه سياسی عليه ‏ديکتاتوری در دهه ۵۰ و سپس انقلاب سال ۵۷ له شود.‏

وحدتی: حالا با توجه به اين پيش زمينه که شما توضيح دادی، اجازه بده برويم سر اصل مطلب که ‏آن را می‌توان به دو بخش عمده تقسيم کرد. يک، خشونت درون سازمان چريک‌های فدايی خلق، و ‏دو، خشونت به عنوان ابزار مبارزه توسط اين سازمان. اجازه می‌خواهم در اينجا بحث را به مقوله ‏اول محدود کنيم، و بعد سرفرصت به مقوله دوم بپردازيم. با ديدگاهی که شما از موازين تعريف ‏خشونت در حال حاضر داری، در نگاه به گذشته چه مواردی از خشونت درون سازمان چريک‌های ‏فدايی خلق اعمال شده است؟

فتاپور: شايد بهتر بود ابتدا راجع به خشونت در وجه عمومی تر آن در رابطه با اين سازمان می‌پرداختيم ‏و سپس به خشونت در درون سازمان ولی به هر حال از آنجا که اين دو يعنی اشکال مبارزه و روابط ‏درون سازمانی با هم در رابطه است من با تمرکز در رابطه با سوال شما می‌کوشم در پاسخم اين ‏ارتباط را توضيح دهم. ‏

سازمان چريک های فدايی خلق بر اين اساس شکل گرفت که در برابر ديکتاتوری رژيم مبارزه ‏مسلحانه می‌تواند راهگشای مبارزات مردم گردد. شکل دهی يک سازمان مخفی مسلح روحيات و ‏الزامات سازمانی يک چنين مبارزه ای را با خود همراه خواهد داشت. چريکها خود را در حال جنگ با ‏رژيم می‌ديدند. آنها هر لحظه ممکن بود با يورش مواجه شده کشته شوند و بايد آماده می‌بودند که اسلحه ‏کشيده و شليک کنند و بگريزند. شرايط مبارزه مخفی و مسلحانه طبيعتا ويژگيهای خود را در نوع ‏سازماندهی و روابط درون سازمان و در رابطه با بحث ما خشونت در درون سازمان با خود همراه ‏داشت. ‏

در عين حال در چهارچوب پذيرش مبارزه مسلحانه ايده های متفاوتی مطرح بود که از مبارزه مسلحانه ‏برداشت های متفاوتی را ارايه می‌داد. هر چند اين برداشت ها اساسا به عملکرد بيرونی اين سازمان ‏توجه داشت ولی هريک از آنها در روابط درونی نيز انعکاس های خود را برجای می‌گذاشت که بايد ‏جدا از گروه اول، نتايج هر برداشتی را بررسی کرد.‏

علاوه بر دو چهارچوب فوق برخی اقدامات و اتفاقات با تصميم فردی و يا جمعی برخی مسئولين رخ ‏داده که با هيچ توجيه سياسی و نظری قابل توضيح نيست و به نظر من تنها می‌توان آنان را بعنوان ‏جنايت محسوب کرد.‏

وحدتی: به نظر شما پذيرش مبارزه مسلحانه و چريکی چه تاثيراتی برروی فرد و گروه دارد؟

فتاپور: صرف نظر از اينکه در رابطه با دلايل شکل گيری اين مبارزه چه نظری داشته باشيم و يا ‏شکل گيری اين نوع مبارزه را در آن شرايط اجتناب ناپذير و يا قابل اجتناب بدانيم در رابطه با بحث ‏ما، مبارزه مسلحانه طبيعتا مبارزه ايست خشن. ‏

چريکها مجبور بودند در تمام روز سلاح بر کمر و کپسول سيانور را زير زبان داشته باشند. شب هنگام ‏خواب، کفش بپا و با لباس می‌خوابيدند تا اگر خانه تيمی مورد حمله قرار گرفت بتوانند فورا ‏عکس‌العمل نشان دهند. هر لحطه ممکن بود با حمله مواجه شوند و بايد آماده می‌بودند تا شليک کنند و ‏اگر ممکن باشد بگريزند وگرنه با خورد ن کپسول سيانور به زندگی خود خاتمه دهند و زير شکنجه ‏های ساواک قبل از مرگ قرار نگيرند. چنين شرايط زندگی با خود روانشناسی خاص خود را شکل ‏می‌دهد. روانشناسی‌يی که قبح خشونت در آن تضعيف می‌شود. ‏

شرايط زندگی مخفی و مبارزه مسلحانه با خود الزاماتی به همراه می‌آورد. کسانی که به مبارزه ‏چريکی می‌پرداختند، ضرورتا الزامات چنين مبارزه ای را يعنی الزامات يک مبارزه مخفی و مسلحانه ‏را پذيرفته و تاييد می‌کردند.‏

در چنين مبارزه‌ای، مسئول اختيارات بسيار گسترده ای دارد. اعضا موظفند بالاخص در شرايط ‏بحرانی تصميم مسئول را اجرا کنند. مسئولين‌اند که تصميم می‌گيرند چه کسی در کدام شاخه فعاليت ‏کند، و چه کسی شايسته ارتقاست. شرايط مخفی حاکم بر اين مبارزه به کادرها و اعضا امکان نمی‌دهد ‏که اطلاعات کافی از حوادثی که در تشکيلات می‌گذرد، داشته باشند. کانال ارتباطی يک چريک با ‏ديکر بخش های تشکيلات در اغلب موارد مسئول شاخه بود. اعضا هيچ امکانی برای تغيير مسئولين ‏در اختيار ندارند. مشکلات فوق که در همه سازمانهای مخفی کمابيش وجود دارد در يک سازمان ‏نظامی کيفيت نوينی می‌يابد. ‏

علاوه بر اينها در يک مبارزه مسلحانه بخصوص آنگاه که تاکتيک ترور افراد معينی در دستور قرار ‏می‌گيرد، تصميم گيری برای عمليات نظامی و ترور يا اعدام دشمن خارج از چهارچوب هايی است که ‏مورد تاييد ماست. در چنين شرايطی مسئولين يک سازمان چريکی تصميم می‌گيرند که فلان کس بايد ‏اعدام يا ترور شود و خود نيز آن را اجرا می‌کنند. در اطلاعيه های سازمان چريکهای فدايی خلق و ‏مجاهدين خلق از اينکه فرد اعدام شده در دادگاه خلق به اعدام محکوم شده، صحبت می‌شود. بعبارت ‏ديگر در دادگاهی که فرد را به اعدام محکوم می‌کند، قاضی، دادستان و مجری يک ارگانند. در چنين ‏چهارچوبی مسئولين سازمانی اند که حد جرم فرد را معين می‌کنند و او را به اعدام محکوم می‌کنند و ‏خود نيز حکم را به اجرا در می‌آورند.‏

با توجه به نقش برجسته مسئولين، همه عوامل فوق بستگی به اينکه کدام گرايشها در درون سازمان ‏غالب باشد و چه کسانی در رهبری قرار داشته باشند ابعاد متفاوتی می‌يابد.‏

وحدتی: گرايش های درونی يک سازمان چريکی چگونه می‌تواند بر عوامل فوق تاثير گذار باشد؟

فتاپور: سازمان چريکهای فدايی خلق عمليات مسلحانه را برای تبليغ سياسی و با بعبارت ديگر تبليغ ‏مسلحانه بکار می‌گرفت. در اعتقادات اين سازمان عمليات نظامی چريکها عليه عوامل سرکوب رژيم ‏می‌توانست فضای رکود مبارزاتی مردم را تغيير داده و راه مبارزه توده ای را هموار سازد. در چنين ‏اعتقادی عمليات مسلحانه در خدمت جلب مردم به مبارزه عليه رژيم و معرفی آرمانها و اعتقادات ‏سازمان بود. چنين مبارزه ای با جرياناتی که از مبارزه چريکی هدف برقراری ارعاب و يا بی‌ثباتی را ‏تعقيب می‌کنند کيفيتا متفاوت است. مثلا فداييان اسلام نمونه ای است از نوع دوم يک سازمان مسلح. اين ‏سازمان از قتل مخالفين نظری خود مانند کسروی و از اين طريق بوجود آوردن رعب در ديگر ‏مخالفين ترديدی ندارد. ‏

در جريانهايی مثل فداييان و مجاهدين، چريکها خود را جزيی از مردم می‌دانند، می‌خواهند برآنها ‏تاثيرگذارند و از اقداماتی که تصور کنند می‌تواند به دوری مردم از آنها منجر شود خودداری می‌کنند. ‏در شرايط دشوار و خشن مبارزه چريکی کم نبودند چريکهايی که بدليل آنکه نمی‌خواستند در اثر شليک ‏آنها صدمه ای بمردم برسد در استفاده از اسلحه ترديد کرده و کشته شدند. اکثريت قريب باتفاق مردم ‏عادی که در درگيری های خيابانی کشته شدند در اثر شليک ماموران امنيتی که هنگام خطربی محابا ‏شليک می‌کردند بقتل رسيدند. يکبار در سال ۵۱ نويسندگان روزنامه کيهان جريان درگيری و قتل احمد ‏ذيبرم را همانگونه که بود منعکس کردند و رابطه ای که با پيرزن صاحب خانه ای که در آن محاصره ‏شده بود و تلاشی که در آخرين دقايق زندگی بعمل آورده بود تا به وی صدمه‌ای نرسد، در اين گزارش ‏منعکس گرديده بود. ‏

در درون سازمان چريکهای فدايی خلق نيز نوع عمليات مسلحانه و به تبع آن روابط درون سازمانی از ‏نظر مسلط تاثير می‌پذيرفت. ‏

از نقطه نظر مسعود احمد زاده که درسالهای اول آغاز مبارزه مسلحانه در سازمان چريکهای فدايی ‏خلق غالب بود، شرايط عينی انقلاب آماده بود. وی تصور می‌کرد رکود مبارزه مردم ناشی از عدم ‏وجود نيروی پيشرويی است که بتواند عمل کند، و مبارزه مسلحانه قادر است بر اين ضعف غلبه کند. ‏در اين تفکر دامنه عملياتی که چريکها مجاز بودند اجرا کنند گسترده‌تر از بيژن جزنی بود که به ‏مبارزه عليه ديکتاتوری اعتقاد داشت. در چارچوب تفکر بيژن جزنی يعنی مبارزه عليه ديکتاتوری، ‏عمليات مسلحانه تنها می‌توانست عليه نيروهايی که مستقيما عامل سرکوبند مجاز باشد و اقداماتی نظير ‏ترور افسران آمريکايی توسط سازمان مجاهدين در سال ۵۱ در چارچوب فکری او نادرست بود.‏

در سال ۵۴ هنگامی که سازمان چريکهای فدايی کارخانه داری بنام فاتح را بدليل سرکوب کارگران در ‏کارخانه وی ترور کرد، من که از زندان با سازمان در رابطه بودم نظر فداييان طرفدار نظرات بيژن ‏جزنی در زندان را مبنی بر اينکه اين عمل غير قابل درک و خارج از چارچوب قابل قبول يک عمل ‏چريکی است و می‌تواند اثرات ويرانگری بر آينده مبارزه داشته باشد، به بيرون از زندان انتقال دادم.‏
‏ ‏
ولی مهمتر از نوع عمليات مسلحانه، سازمان چريکهای فدايی خلق در بدو تشکيل يک سازمان سياسی ‏نظامی بود. در اين سازمان رهبری سياسی نظامی باهم تلفيق شده بود و اعتقاد به رهبری و سازماندهی ‏مجزايی برای فعاليت سياسی و نظامی وجود نداشت. ايده سازمان سياسی نظامی می‌تواند در رابطه با ‏بحث ما و تصميم گيری در درون يک سازمان چريکی تاثيرات مخربی بر جای گذارد.‏

وحدتی: ايده سازمان سياسی نظامی چگونه می‌توانست در تقويت خشونت در يک سازمان چريکی ‏تاثير گذارد؟

فتاپور: اکثر جريانهای چپی که در آن دوران در کشورهای ديگر از طريق مبارزه مسلحانه قدرت را ‏در دست گرفتند، حزب کمونيست بود که رهبری مبارزه را در دست داشت و شاخه نظامی تحت ‏رهبری اين حزب عمل می‌کرد. در مبارزه چريکی فداييان و مجاهدين، اين دو وظيفه ادغام شده بود و ‏سازمان خود را يک سازمان سياسی- نظامی می‌ناميد. ‏

در هر تشکيلاتی کسانی که توان بيشتری برای پيشبرد وظايف آن تشکل بر عهده دارند، مسئوليت های ‏سنگين تر را بر عهده خواهند گرفت. در يک سازمان چريکی حفظ تشکيلات در برابر ضربات دشمن ‏نقشی تعيين کننده می‌يابد و کسانيکه در اين عرصه توانايی دارند نقش های مهم تر و کليدی را برعهده ‏خواهند گرفت و کسانيکه توانايی و تجربه شرکت در مبارزه سياسی دارند ولی توانايی های امنيتی ‏عملی محدودی دارند، در حاشيه قرار می‌گيرند. ‏

درطی ۷ سال مبارزه چريکی رهبران سازمان چريکهای فدايی خلق چندين بار کشته شده و افراد ‏جديدی رهبری اين سازمان را عهده دار شدند. در اين جابجايی‌ها طبيعتا ممکن است افرادی فاقد تجربه ‏سياسی و با توانايی های امنيتی ، نظامی بالا به رهبری راه يابند. چنين افرادی معمولا پيچيدگی های ‏مبارزه را کمتر آموخته اند و حفظ سازمان و ضرورت های لحظه را بر نتايج سياسی و درازمدت مقدم ‏می‌دانند. بسياری از اقدامات نادرست و افراطی توسط چنين رهبرانی صورت گرفت. ‏

من مطمئنم که رهبران اوليه سازمان مجاهدين اگر از لحاظ ايدئولوژيک نظراتشان تغيير می‌کرد، ‏خطای مسئولين اين سازمان در سال ۵۴ را مرتکب نمی‌شدند. کشته شدن مکرر کادرهای رهبری و ‏تعيين رهبران جديد که برخا فاقد تجربه مبارزه سياسی بوده و تنها توانايی های عملی نظامی دارند، ‏خطری است که اين سازمانها را تهديد می‌کرد. در برخی سازمانهای مشابه در کشورهای آمريکای ‏لاتين اين عامل بعنوان يک عامل مخرب تا حدی عمل کرده که چنين سازمانهايی پس از سالها مبارزه ‏مسلحانه و تغيير رهبران آن خصوصيت يک سازمان انقلابی روشنفکری را از دست داده و اساسا ‏تغيير ماهيت داده‌اند. ‏

برخی از رهبران فدايی و بطور مشخص بيژن جزنی با اين خطر آشنا بودند. من سال ۱۳۵۲ دستگير ‏شده بودم و تنها مدت کوتاهی با بيژن جزنی هم بند بودم. او در فرصت کوتاهی که پيش آمد از من ‏سوال کرد که از قول تو گفته شده که سازمان قصد دارد شاخه سياسی را از شاخه نظامی جدا کند، آيا ‏اين گفته تحليل است يا اطلاع. من گفتم که اطلاع است و او برای من مفصل از خطری که سازمان را ‏بدليل برداشتش از سياسی نظامی بودن تهديد می‌کند، صحبت کرد و برعدم صلاحيت برخی از رهبران ‏جوان سازمان که بدليل توانايی های عمليشان و در شرايط کشته شدن کادرهای پيشين رهبری چنين ‏مسئوليتی را بر عهده گرفته بودند، تاکيد کرد و اين را يک خطر استراتژيک برای سازمان فداييان ‏ميناميد. متاسفانه اين تفکيک در آن زمان عملی نشد و تنها در نزديکيهای انقلاب بود که چنين تقسيم ‏بندی اجرا شد.‏

وحدتی: رابطه سازمان چريک‌های فدايی خلق با ساير سازمان‌های سياسی پيش از انقلاب چگونه ‏بود؟ آيا ارتباط رسمی يا دوستانه با سازمان مجاهدين خلق وجود داشت؟ با ساير سازمان‌های چپ که ‏به روش مسلحانه اعتقاد نداشتند چطور؟

فتاپور: با سازمان مجاهدين رابطه نزديک و دوستانه ای وجود داشت. اين رابطه نزديک تا سال ۵۴ و ‏درگيريهای درونی مجاهدين ادامه يافت. پس از تغيير ايدئولوژی از آنجا که سازمان برخورد انتقادی با ‏تحولات درونی مجاهدين داشت، رابطه با اين سازمان يعنی بخش غير مذهبی آن در مقايسه با گذشته ‏تضعيف شد و در دوره های بعد و پس از رد مشی مسلحانه توسط اين سازمان روابط در چارچوب ‏رابطه با سازمانهای چپ مخالف مشی مسلحانه ادامه يافت. ‏

رابطه با بخش مذهبی اين سازمان بدليل آنکه فعاليت نيروهای مجاهد تا مدتی در شکل گروهی جريان ‏داشت و مجاهدين بعنوان يک سازمان واحد فعاليت متشکل نداشتند، قطع شد ولی از اواخر سال ۵۶ و ‏آزادی تدريجی زندانيان سياسی تلاش برای فعاليت متشکل اين نيروها با عنوان سازمان مجاهدين شدت ‏يافت. سازمان در اين دوره با اين نيروها در رابطه بوده و تلاش نمود در حد توان خود در سازمانيابی ‏مجدد آنان همکاری نمايد.‏

رابطه با سازمانهای چپی که مبارزه مسلحانه را تاييد نمی‌کردند غير دوستانه و در برخی موارد ‏خصمانه بود. نوع تلقی اعضا و مسئولان سازمان از اين جريانها در دوره های مختلف تحت تاثير نوع ‏تلقی آنان از مسايل ايدئولوژيک و جهانی متفاوت بود. در سالهای اول برخورد با جريانهای مائوئيست ‏مثبت تر و با حزب توده خصمانه بود و در سالهای بعد نظر نسبت به مائوئيست ها منفی گرديد. انشعاب ‏يک بخش از سازمان در سال ۵۶ و پيوستن آنان به حزب توده نيز کمکی به شکل دهی يک رابطه ‏سياسی و دوستانه با اين جريان ننمود. ‏

وحدتی: پيشبرد آگاهی سياسی اعضای سازمان به چه صورت بود، آيا برنامه مطالعاتی خاصی وجود ‏داشت؟ آيا افزايش آگاهی سياسی از طريق مطالعه اجباری بود، يا اختياری؟ چه زمينه‌های مطالعاتی ‏مورد تشويق قرار می‌گرفت؟ مثلا کتابها و نويسنده‌های مورد بحث يا مورد علاقه افراد عضو ‏خانه‌های تيمی چه بود؟

فتاپور: در درون خانه های تيمی برنامه ثابت مطالعه جمعی وجود داشت. اين برنامه معمولا توسط ‏مسئول سياسی تيم هدايت می‌شد. در اين برنامه ها در سالهای اول شامل نوشته ها و تحليل های رهبران ‏و تحليل گران سازمان نظير مسعود احمدزاده، امير پرويز پويان، حميد مومنی تحليل ها و تجربيات ‏ساير جريانات مشابه بالاخص جريانات چريکی آمريکای لاتين نظير نوشته های ماريگلا و يا ‏تئوريسين های توپومارو و يا نوشته های رژی دبره بود. ‏

در سالهای بعد نوشته هايی نظير کتابهای جياپ بيشتر مورد توجه فرار داشت. در عين حال در درجه ‏بعدی نوشته های کلاسيک مارکسيستی نيز در دستور قرار می گرفت. در اين رابطه در سالهای اول ‏نوشته های مائو نيز دردستور بود و در سالهای بعد نوشته های مائو از دستور خارج شد و آثار لنين ‏مورد تاکيد بود و نوشته های جزنی جايگزين نوشته های مسعود احمدزاده و پويان گرديد. ‏

در اين سالها نشريه تئوريک درونی و نشريه داخلی برای انتقال تجارب و نشزيه نبرد خلق بعنوان ‏نشريه بيرونی نيز منتشر گرديده و در دستور مطالعه قرار داشت. ‏
‏ ‏
وحدتی: رده‌بندی درون سازمان و هرم تشکيلاتی و شيوه رهبری و تصميم‌گيری چگونه بود؟

فتاپور: سازمان از تيم های چريکی تشکيل می‌شد. هر چند تيم يک شاخه را تشکيل می‌دادند. معمولا ‏شاخه ها جغرافيايی بود يعنی مثلا شاخه آذربايجان از تيم های مقيم آذربايجان تشکيل می‌شد. رهبری ‏سازمان يک ترکيب ۳ تا ۵ نفره بود که معمولا هريک از آنان مسئوليت يک شاخه را برعهده داشت، ‏ولی نه هميشه. رهبری شاخه توسط مرکزيت تعيين می شد و معمولا از مسئولين تيم ها تشکيل می‌شد. ‏انتخاب مسئولين از بالا و توسط رهبری صورت می‌گرفت. در موارد محدودی اعضای يک تيم خود ‏مسئولشان را انتخاب می‌کردند. هر چند در جلسات تصميمات به بحث گذاشته می‌شد، ولی نظر مسئول ‏تعيين کننده بود.‏

وحدتی: معيار پذيرش عضو جديد به سازمان چه بود، معيارهای اخلاقی و فيزيک بدنی محک زده ‏می‌شد؟ ‏

فتاپور: معيار مرکزی عضوگيری فداکاری، شهامت، آمادگی پذيرش شرايط دشوار زندگی چريکی و ‏مرگ و در مجموع آنچه شما معيارهای اخلاقی می‌ناميد بود. در سالهای ۵۳ به بعد تجربه کار سياسی ‏نيز بعنوان يک پارامتر مطرح گرديده و بخش مهمی از کادرهای آزاد شده از زندان که تجربه کار ‏سياسی داشتند عضوگيری شدند. برخی موارد بنا به نياز به افراد معينی با توجه به توانايی‌های معينی ‏که داشتند مراجعه می‌شد. مثلا در سال ۵۷ در جهت تقويت رهبری سازمان به کادرهای از نظر سياسی ‏توانا و با تجربه که از زندان آزاد شده بودند مراجعه شده و عضوگيری سازمان محدود به چنين ‏کادرهايی بود. ولی معيار هايی که ابتدا اشاره کردم همواره بعنوان يک معيار مرکزی مورد توجه بود. ‏

قبل از پيوستن به سازمان نيز در خيلی از موارد بخصوص در سالهای اول شکل گيری سازمان، ‏برنامه هايی در همين جهت و در راستای شناخت فرد از اينکه آيا آمادگی پذيرش دشواريهای اين ‏مبارزه را داراست در نظر گرفته می‌شد. مثلا من در سال ۵۲ برای آمادگی پيوستن به سازمان و ‏زندگی مخفی می‌بايست با مقدار ناچيزی پول سفری به دور ايران می‌کردم و در همين رابطه با يکی ‏ديگر از رفقا که با من کار می‌کرد به مشهد و از آنجا به زاهدان رفته و از مسير کرمان و اصفهان به ‏تهران بازگشتيم. ما در شهرها بعنوان کارگر ساختمانی (عمله) کار می‌کرديم و خرج سفر به شهر ‏بعدی را جمع می‌کرديم. البته چنين برنامه هايی عموميت نداشت و بسته به مورد متفاوت بود.‏

وحدتی: آيا نسبت زنان به مردان مطرح بود، و کلا موقعيت زنان در سازمان چگونه بود؟

فتاپور: معمولا در هر تيم چريکی حداقل وجود يک زن برای توجيه خانه ضروری بود. يعنی حداقل ۲۰ ‏درصد اعضای سازمان زن بودند. چنين نسبتی بجزموارد استثنايی همواره تامين بود و زنانی که آماده ‏پيوستن به سازمان باشندوجود داشتند. ‏

زنان در زندگی مخفی چريکی قابليت هايی داشتند که برای حفظ سازمان اهميتی تعيين کننده داشت. ‏وظيفه توجيه خانه تيمی و ارتباط با همسايگان عمدتا با زنان بود. ‏

در برخی نوشته ها توجيه خانه تيمی وظيفه ای فرعی و خرده کاری معرفی شده در حاليکه در آن ‏زمان اين وظيفه ای بود بسيار حساس و کوچکترين خطا در اين رابطه می‌توانست به بهای جان ‏اعضای تيم تمام شود. ‏

زنان عمدتا در تشخيص موارد مشکوک حساسيت بيشتری داشتند و در صورتی که خانه تيمی تحت ‏نظر بود يا فرد مورد تعقيب قرار می‌گرفت، بيشتر امکان داشت به موقع متوجه شوند. زنان عمدتا از ‏لحاظ نظم و توجه به ريزه کاريهايی که می‌توانست در حفظ چريک، اهميتی تعيين کننده داشته باشد ‏توانايی بيشتری داشتند. اين توانايی برای کسانی که در موضع مسئوليت تيم قرار می‌گرفتند ضروری ‏بود. در عين حال برخی امکانات عملی مثل استفاده از چادر که حرکت و حمل اسلحه را تسهيل می‌کرد ‏و امکان دستگيری اتفاقی توسط گشتی ها را کاهش می‌داد نيز به اين مجموعه افزوده می‌شد. اين ‏توانايی‌ها و اهميت آنها در حفظ سازمان و جان چريکها منجر به اين می‌شد که زنان در آن دوره در ‏مقايسه با ديگر سازمانهای سياسی و حتی خود سازمان فدايی در سالهای پس از انقلاب مسئوليت‌های ‏مهمی را عهده دار شوند. زنانی مثل نسترن آل آقا و صبا بيژن زاده در موضع رهبری سازمان قرار ‏گرفتند و زنان متعددی مسئوليت تيم های چريکی را عهده دار شدند. ‏

اولين مسئول من در سازمان نسترن آل آقا زن بود و پس از آزادی از زندان هم در تيمی قرار گرفتم ‏که مسئول آن مريم سطوت زن بود. متاسفانه اين امتياز در سالهای پس از انقلاب تداوم نيافت. ‏

وحدتی: خواهش می‌کنم از يک روز عادی زندگی يک چريک در خانه تيمی تعريف کن.‏

فتاپور: با توجه به آنکه زندگی عادی چريکی در دوره های مختلف و با توجه به مسئوليت افراد متفاوت ‏بود، توضيح زندگی عادی چريکی بطور مختصر و در چارچوب اين مصاحبه عملی نيست. من در ‏وبلاگم که شما در سوال اول به آن اشاره داشتيد نوشته‌هايی با عنوان برگهايی از يک داستان به نقل از ‏مريم سطوت دارم*** که در آنها زندگی عادی در خانه چريکی تشريح شده. در جواب سوال شما من ‏تنها به برخی نکات عمومی که در زندگی چريکها وجود داشت اشاره می‌کنم. ‏

در خانه های تيمی هر فرد هر شب برنامه روزانه اش را برای روز بعد تنظيم می‌کرد. در اين برنامه ‏معمولا وقت معينی (حدود دو ساعت) به مطالعه جمعی و زمان مشخصی به ورزش در صورت امکان ‏ورزش جمعی اختصاص می‌يافت. کار با اسلحه و بخصوص کشيدن سريع کلت معمولا در برنامه ‏روزانه در نظر گرفته می‌شد. در درگيری های خيابانی سريع کشيدن کلت می‌توانست تعيين کننده باشد ‏و دگمه پيراهن های مورد استفاده چريکها بگونه ای بود که چريک بتواند در يکی دو ثانيه کلت را ‏کشيده و شليک کند. ‏

شب افراد به نوبت نگهبانی می‌دادند. راه فرار از پيش تعيين شده بود و هرکس هنگام فرار وظيفه ‏معينی داشت. برنامه فرار مرتب تمرين می‌شد. اسناد مهم در محفظه ای قرار داشت که دور آن کوکتل ‏پيچيده شده بود و يکی از چريکها مسئول بود که هنگام خطر ولو بقيمت جانش هم شده اين محفظه را ‏منفجر کند.‏

در طی روز هم برنامه هر يک از چريکها بر اساس مسئوليتی که فرد بعهده داشت تنظيم می‌شد. ‏‏(اجرای قرار، تنظيم اطلاعيه، شناسايی ؛ تکثير نشريات، کارهای تدارکاتی و ...) همانطور که گفتم، ‏تصوير زندگی عادی روزانه در خانه تيمی در اين چند خط ناممکن است و بهمين مختصر اکتفا می‌کنم.‏

وحدتی: اطاعت کورکورانه تا چه حد و در چه زمينه‌هايی درون سازمان اعمال می‌شد؟ شيوه اعتراض ‏اعضا يا مسئولين رده پايين به تصميم‌گيری‌های چگونه بود و آيا اصولا فضايی وجود داشت که فرد ‏به خود اجازه اعتراض بدهد؟ ‏

فتاپور: در اين زمينه جريان فدايی در تمام تاريخش با يک تناقض مواجه است. از يک طرف مسئولين ‏برای اعضا، و چريکها برای هواداران، ازاتوريته‌ای بالا برخوردارند و نظرشان معمولا تاييد می‌شود. ‏و از سوی ديگر شکل گيری اين جريان از درون جنبش روشنفکری جوانان ايران و تز «هر چريک ‏يک حزب است» به چريکها در اظهار نظر اعتماد به نفس می‌دهد و نقش فرد را در اين جريان تقويت ‏می‌کند. به همين دليل انضباط چريکی در درون نيروهای فدايی بطور مطلق عمل نمی‌کند. ‏

برای مثال در زندان‌ها، فداييان به چند شاخه و گروه نظری تقسيم می‌شدند و زندانيان فدايی اين اعتماد ‏را داشتند که نظرات رهبران سازمان را زير سوال ببرند. همه از نظرات و اختلافات درونی فداييان ‏اطلاع داشتند، در حاليکه مجاهدين با آنکه سالها با هم اختلاف داشتند کاملا منضبط عمل کرده و همه ‏چيز را در درون خود مخفی می‌کردند. بطوريکه ما پس از در گيريهای درون اين سازمان در سال ۵۴ ‏تازه فهميديم بخشی از آنان سالهاست مارکسيست شده‌اند، ولی آن را ازغيرمجاهدها مخفی کرده اند.‏

وحدتی: آيا مجازات‌های درون سازمانی برای انضباط افراد وجود داشت؟

فتاپور: بله. درتيم ها جلسات انتقاد و انتقاد از خود وجود داشت و اين جلسات بسيار جدی و در زمينه ‏های امنيتی و انضباطی تند بود و خاطيان تنبيه می‌شدند. بدترين تنبيه اخراج از خانه تيمی و زندگی ‏موقت فردی بود و پس از آن ضبط موقت اسلحه بود. از آنجا که چريکها اجازه حرکت بدون اسلحه ‏نداشتند؛ معنای ضبط اسلحه محبوس بودن موقت در خانه تيمی بود.‏

وحدتی: شما به اينکه در يک سازمان نظامی، در تصميم گيری برای يک عمل قاضی و دادستان و ‏مجری يک ارگانند اشاره کردی. می‌توانی در اين زمينه چند مثال بزنی؟

فتاپور: مثلا يکی از اعضای سابق سازمان بنام ابراهيم نوشيروان پور در سال ۱۳۴۹ در شرايطی که ‏ارتباط تشکيلاتی با سازمان را قطع کرده بود دستگير شد. وی در بازجويی‌هايش با ساواک همکاری ‏کرده و همه اطلاعاتی را که داشت مطرح کرد و سپس پذيرفت که در تلويزيون حاضر شده و به سود ‏رژيم و عليه سازمان سخن گويد. در آن دوران بر خلاف رژيم جمهوری اسلامی برای وادار کردن ‏زندانيان به همکاری و انجام مصاحبه عليه سازمانشان شکنجه بکار گرفته نمی‌شد و از روشهای ‏ديگری نظير تهديد و تطميع استفاده می‌شد. ‏

عمل وی از نظر همه مبارزان آن دوران خيانت بود. وی در سال ۱۳۵۴ توسط يکی از شاخه های ‏سازمان فداييان به اعدام محکوم و ترور شد. ‏

صرف نظر از اينکه از اين عمل وی در آن شرايط چه ارزيابی‌ داشته باشيم، تعيين مجازات و عملی ‏کردن آن توسط شاخه مربوطه سازمان صورت گرفت و به عبارت ديگر مسئولين سازمان، هم عمل ‏وی را بررسی کرده، و هم در مقام قضاوت او را محکوم کرده، و هم حکم را اجرا کردند! اين ‏خصوصيت مبارزه نظامی است. درجنگ در همه جا اين فرماندهانند که تصميم می‌گيرند فلان عمليات ‏را انجام دهند واز فلان عمليات صرف نظر کنند. ‏

متاسفانه اين روش عمل، که جزيی از مبارزه مسلحانه است در جامعه ما خارج از چارچوب مبارزه ‏مسلحانه و الزامات آن بعنوان يک روش توسط بخشی از نيروها بکار گرفته شده است. رهبران رژيم ‏پس از انقلاب، قضاوت در باصطلاح دادگاههايی که متهم امکان دفاع از خود نداشت و قاضی نقش ‏دادستان را نيز ايفا می‌کرد بعنوان يک شيوه حکومتی بکار گرفتند. و متاسفانه از نظر فکری نيز هنوز ‏بخشی ازنيروها و جريانهای سياسی کشور خود را در مقام قاضی و دادستان فرض کرده و فرد يا ‏جريانهای ديگر را متهم و محکوم کرده و برآن مبنا عمل می‌کنند.‏

وحدتی: اين ارگان تصميم گيری درباره ترور معمولا مرکب از چند نفر بود؟ و اين افراد دارای چه رده ‏تشکيلاتی بودند؟ آيا اعضای يک خانه تيمی می‌توانستند خود در اين زمينه تصميم گيری کنند؟ و آيا ‏تصميم گيری در يک فضای رسمی مانند دادگاه و با رعايت مقررات خاصی انجام می‌گرفت، يا اينکه ‏در ضمن گفتگوهای خودمانی و دوستانه اين تصميم گيری به عمل می‌آمد؟ ‏

فتاپور: چنين تصميماتی در جلسات رهبری اتخاد می‌شد و همانطور که توضيح دادم تعداد رهبری در ‏دوره های مختلف متفاوت بود و معمولا بين ۳ تا ۵ نفر بود. البته در رابطه با عمليات نظامی ‏کم‌اهميت‌تر رهبری شاخه نيز می‌توانست خود راسا تصميم گرفته و اجرا کند. تصميم‌گيری در اين ‏زمينه نيز مثل همه تصميمات مهم سازمانی ديگر صورت می‌گرفت و مقررات خاصی نداشت. ‏

وحدتی: شما از مواردی صحبت کردی که به نظرت در رده جنايت، و نه خطای سياسی، محسوب ‏می‌شود. شما با چه معياری اين تفکيک را انجام می‌دهی و آيا می‌توانی موارد مشخص آن را ذکر ‏کنی.‏

فتاپور: منظور من از جنايت مواردی است که نمی‌توان آن را بر اساس الزامات مبارزه مسلحانه و ‏مخفی و ايده های غالب در جريان های چريکی توضيح داد. مواردی که مسئولين يا افراد معينی در اين ‏سازمانها تصميم گيری و اقدام نموده‌اند. ‏

برجسته ترين مورد، که تاثيرات سياسی گسترده و مخربی برجای نهاد در گيريهای سال ۱۳۵۴ در ‏درون سازمان مجاهدين خلق است. در اين جريان برای تامين هژمونی در سازمان کادرهای سازمان ‏بسوی يکديگر شليک کرده و هم قطاران خود را به قتل می‌رسانند. طبيعی است که غلبه در يک ‏سازمان از طريق قتل مخالفان تنها در شرايط يک تشکل بسته و بخصوص نظامی ممکن است. ولی ‏آنچه در اين سازمان رخ داد، از الزامات و تبعات اين مبارزه نبود. بلکه تصميم و عملکرد کادرهايی ‏بود که در اين سازمان در آن زمان مسئوليت داشتند. همين اتفاق در درگيری بين دو گروه از سازمان ‏اقليت در کردستان رخ داد که به کشته شدن ۵ تن از اعضای اين سازمان انجاميد. ‏

در درون سازمان چريکهای فدايی خلق تا آنجا که من در نقل قول های شفاهی شنيدم در دو مورد دو تن ‏از اعضای سازمان که آماده ادامه مبارزه چريکی نبوده و قصد داشتند خود را تسليم کنند، بقتل رسيده ‏اند. آقای مازيار بهروز در کتاب «شورشيان آرمانخواه» به استناد نامه ای از علی اکبر جعفری از ۴ ‏قتل نام می‌برد. من از نام اين افراد و چگونگی روند اطلاع ندارم. تمامی کسانی که در آن زمان در ‏سازمان مسئوليت داشتند و می‌توانستند اطلاعات دقيقتری داشته باشند در ضربات سال ۱۳۵۵ به اين ‏سازمان کشته شدند. اين تصميم بر مبنای اين منطق اتخاذ شده که اين افراد پس از بازگشت به زندگی ‏عادی دستگير شده و پليس اين افراد را وادار خواهد کرد که همه اطلاعات خود را بدهند و با پليس ‏همکاری کنند و چون آنها انگيزه ای برای مقاومت ندارند به اين امر تن خواهند داد و اين می‌تواند به ‏کشته شدن و دستگيری تعدادی از چريکها و نيروهای هوادار آن بيانجامد. ‏

پيچيدگی اين قضيه در آنست که اين تصميم در زمانی اتفاق افتاده که کادرهای برجسته رهبری سازمان ‏زنده بودند و دراين تصميم گيری مشارکت داشته اند و خيلی از کسانی که از اين تصميم مطلع شده‌اند ‏آن را در آن زمان تاييد کرده‌اند و اين مورد را نمی‌توان به عامل ترکيب ضعيف يا غير سياسی رهبری ‏سازمان نسبت داد. البته در همان زمان هم کسانی بوده‌اند که به تصميم اعتراض داشته‌اند. در سازمان ‏مجاهدين هم موارد مشابه‌ای وجود داشته است.‏

مورد ديگر قتل عبدالله پنجه شاهی است که در سال ۵۶ رخ داد. دليل اين قتل، ارتباط وی با يکی از ‏زنان چريک بنام ادنا ثابت در خانه تيمی بود. احمد غلاميان لنگرودی که آن زمان مسئول اول سازمان ‏بود، با اين منطق که چنين رابطه ای در صورت مطلع شدن پليس می‌تواند مورد بهره برداری قرار ‏گرفته و رژيم عليه وجود روابط بی بند وبار در درون تيم های چريکی تبليغ کرده و به حيثيت سازمان ‏لطمه وارد خواهد کرد و اين بی‌توجهی به مصالح سازمان از طرف پنچه شاهی که خود از مسئولين ‏سازمان بود غيرقابل قبول و در رده خيانت است، تصميم به اعدام او گرفته و آن را اجرا کرد.‏

وحدتی: اين واقعه چه سالی اتفاق افتاد، و آيا اين ارتباط به زور بود، يعنی پنجه شاهی به يک چريک ‏دختر تجاوز کرده بود؟ يا فقط به وی نظر داشت، و يا اينکه رابطه با علاقه و رضايت دوطرفه بوده ‏است؟ ‏

فتاپور: اين وافعه در اواخر سال ۱۳۵۵ اتفاق افتاد و رابطه با تمايل دوطرفه بود.‏


وحدتی: اگر نگرانی آنها از بهره‌برداری رژيم از اين قضيه بود، چرا از پنجه‌شاهی و ادنا ثابت ‏نخواستند که باهم ازدواج کنند؟ در اينصورت آيا فکر نکردند که از دست دادن يک چريک و کشتن ‏دوستی به دست خود بيشتر به سازمان لطمه می‌زند؟ آيا شما فکر نمی‌کنی اين قضيه نوعی قتل ‏ناموسی بوده، زيرا برای دفاع از حيثيت ناموسی سازمان بود که پنجه شاهی به قتل رسيد؟

فتاپور: چريکهايی که از اين اتفاق مطلع شدند، اعتراض کردند. آنها هم از پايه اين اقدام را رد می‌کردند ‏وهم استدلالهای مشابه آنچه شما گفتيد را مطرح می‌کردند. آنها پاسخی دريافت نکرده و مکانيسم‌های تيم ‏مخفی چريکی به آنها امکان برخورد بيشتر را نمی‌داد.‏

من از آنجا که در اين زمينه اطلاعاتم تنها نقل قولهای افراد است نمی‌توانم راجع به انگيزه ها نظر ‏دقيق‌تری داشته باشم.‏

وحدتی: مسئولين سازمان چگونه به اين رابطه پی بردند و آيا در صدد بررسی واقعيت قضيه ‏برآمدند؟ اين افراد در شرايط مخفی کاری در خانه‌های تيمی چگونه صحت و سقم قضيه رابطه جنسی ‏را بررسی کردند؟ آيا پنجه شاهی به اين رابطه اعتراف کرد؟

فتاپور: آنها يک خانه تيمی داشتند. چند تن از کادرهای سازمان که خانه شان ضربه خورده بود مدتی ‏در خانه آنها چشم بسته (اين اصطلاح زمانی بکار می‌رفت که فرد بدون اينکه باطراف نگاه کند و ‏آدرس خانه را ياد بگيرد به خانه می‌آمد و مدتی آنجا مخفی می‌شد و اگر بعد ها دستگير می‌شد از آدرس ‏خانه اطلاع نداشت و خطر لو رفتن خانه زير شکنجه وجود نداشت) بسر می‌بردند. آنها يکشب متوجه ‏رابطه آنها می‌شوند و مشاجره تندی هم بين يکی از آنان بنام قاسم سيادتی و پنجه شاهی صورت ‏می‌گيرد. وی جريان را گزارش کرد و پنجه شاهی هم آن را انکار نکرده بود.‏

وحدتی: آيا احمد غلاميان شخصا و يک نفره اين تصميم را اتخاذ کرده و عملی کرد؟ ديگران تا چه ‏حد دراينباره آگاهی داشتند؟

فتاپور: تا آنجا که من اطلاع دارم، وی شخصا تصميم به اين اقدام گرفت. احمد غلاميان در آن زمان ‏موقعيتی ويژه در سازمان داشت. در جريان ضربات سال ۵۵ تمامی رهبری و اکثريت قريب باتفاق ‏کادرهای درجه اول سازمان کشته شدند. کادرهايی که پس از اين ضربات مسئوليت های اصلی را در ‏سازمان عهده دار شده بودند همگی در نيمه دوم سال ۵۵ کشته شدند (حسن فرجودی، صبا بيژن زاده ‏‏..). احمد غلاميان تنها فردی از آنان بود که زنده مانده بود.‏‎ ‎‏ سازمان در آن زمان در يک حالت گذار ‏بود. او همچنين شم و توانايی بالايی در مسايل امنيتی نظامی داشت که آن زمان برای حفظ سازمان ‏حياتی بود. همه اينها باو موقعيتی ويژه بخشيده و باو اين امکان و اعتماد را می‌داد که به تنهايی تصميم ‏گرفته و اجرا کند.‏
‏ ‏
وحدتی: خواهش می‌کنم جزئيات شيوه قتل پنجه شاهی را تا حدی که اطلاع داری بيان کن.‏

فتاپور: تا آنجا که شنيده ام احمد غلاميان با وی در محلی دور افتاده قرار می‌گذارد و با همکاری ‏سيامک اسديان از اعضای سازمان به محض رسيدن او بسرقرار به وی شکيک می‌کنند. سيامک ‏اسديان در اين زمينه در تصميم گيری دخالتی نداشت و بدليل اعتماد به مسئول سازمانی‌اش يعنی ‏غلاميان بعتوان مجری در اين عمليات شرکت کرده بود.‏
‏ ‏
وحدتی: يعنی اينکه پنجه‌شاهی حتی اشاره‌ای درباره اين که ممکن است مجازات گردد، دريافت نکرده ‏و بدون کوچکترين آگاهی از ماجرای محاکمه‌اش، به قتل رسيده است؟

فتاپور: در اين زمينه من اطلاعی ندارم. ‏

وحدتی: در مورد زنی که در اين رابطه بود چه برخوردی صورت گرفت و بعدا چه سرنوشتی پيدا ‏کرد؟

فتاپور: او مورد انتقاد قرار گرفت و چند ماهی خارج از تيم در خانه تکی زندگی می‌کرد و تا آنجا که ‏من اطلاع دارم برخورد خاصی با او صورت نگرفت. وی بعد ها بهمراه يکی ديگر از چريکها مشی ‏چريکی را رد کرد و پس از چند ماه بحث با سازمان، در اوايل سال ۵۷ از سازمان جدا شده و به ‏سازمان پيکار (که آن زمان مجاهدين مارکسيست لنينيست نام داشت) که مشی چريکی را رد می‌کرد و ‏به کار سياسی در ميان کارگران اعتقاد داشت پيوست. ‏

ادنا ثابت در دستگيری های سال ۶۰ در رابطه با سازمان پيکار دستگير و اعدام شد.‏

وحدتی: بازتاب قتل پنجه‌شاهی در بيرون سازمان چگونه بود؟ آيا خانواده‌اش از واقعيت قتل او آگاه ‏شدند؟ روزنامه‌ها خبر آن را چگونه نوشتند؟

از اين اقدام گزارشی داده نشد و کسی مسئوليت آنرا نپذيرفت و در هيچ جا منعکس نشد. کسانی که در ‏درون سازمان از آن مطلع شدند بدليل رابطه مستقيمی بود که با اين تيم داشتند. خانواده وی هم از ‏واقعيت امر مطلع نشدند.‏

وحدتی: آيا شما از اينکه گفته می‌شود در درون سازمان در آن زمان طرح ترور مصطفی شعاعيان ‏بدليل تفاوت نظر سياسی وی با سازمان وجود داشته اطلاعی داری؟

فتاپور: وجود چنين طرحی را آقای رفيع زاده در کتابشان مطرح کرده‌اند. من نمی‌توانم راجع به منابع ‏ايشان نظر دهم ولی اطلاعاتی که من دارم مغاير وجود چنين طرحی است. بنا به نقل قول از خشايار ‏سنجری که رابط مصطفی شعاعيان بوده، پس از آنکه مباحث نظری با شعاعيان به نتيحه نمی‌رسد، ‏رهبری سازمان يک جانبه تصميم می‌گيرد ارتباطش را با او قطع کند و خشايار سرقرار او نمی‌رود. ‏اين مباحث در سه محور مطرح بوده. از لحاظ نظری رهبری سازمان در آن زمان لنينيست است و ‏شعاعيان را تروتسکيست می‌داند، تعبير شعاعيان از مبارزه مسلحانه راديکالتر از ديگران بالاخص ‏بيژن جزنی بوده و نقش تاکتيک های مسلحانه و دامنه عمليات محاز از نظر او گسترده تربود، شعاعيان ‏معتقد بوده که تشکل بايد بر مبنای اعتقاد به مبارزه مسلحانه شکل گيرد و دليلی ندارد که مذهبی ها و ‏مارکسيست ها در سازمانهای متفاوت متشکل شوند. ‏ نقل قول سنجری در روابط درون سازمانی و کاملا اعتماد آميز بيان شده و من می‌توانم به آن تکيه کنم. ‏البته اين تصميم يعنی قطع يک جانبه رابطه درشرايط دشوار زندگی مخفی چريکی برخورد تندی بوده، ‏ولی صحبتی از ترور شعاعيان مطرح نبوده و تندی آن در چارچوب ديگری بايد مورد بررسی قرار ‏گيرد و در چارچوب بحث امروز ما نمی گنجد.‏

در رابطه با اختلاف نظرهای سياسی، جو عمومی حاکم بر نيروهای سياسی ايران عدم تحمل نظرات ‏مخالف بود. نيروهای سياسی کمتر به بحث منطقی و بدور از اتهام زنی می‌پرداختند. ‏

سازمان هم در همين چارچوب با نظرات مخالف برخورد تند داشت. عواطف برخاسته از کشته شدن ‏رفقای نزديک، عدم تحمل در برابر نظريات کسانی که اين مبارزه را نقد می‌کردند افزايش می‌داد.‏

‏ ولی با وجود آنچه ذکر شد در سالهای ۵۳ تا ۵۵ در درون سازمان نشريه داخلی وجود داشت و ‏اعضای سازمان مجاز بودند نظرات و انتقاداتشان را در اين نشريه منتشر نمايند و اين نشريه در اختيار ‏همه اعضا قرار می‌گرفت. در سال ۵۵ پس از آنکه بخشی از اعضای سازمان با رد مشی مسلحانه از ‏سازمان انشعاب کردند، نواری از مباحثات مسئولان وقت سازمان و گروه منشعب پر شد و در اختيار ‏همه اعضای سازمان قرار گرفت. در سال ۵۶ هم نوار بحثی با رهبران سازمان پيکار پرشد. من بعد ‏از آنکه پس از زندان، مجددا به سازمان پيوستم اين نوار را شنيدم. اين نوارها با وجود آنکه رهبران ‏سازمان در مباحثات دست پائين داشتند در اختيار همه اعضا قرار گرفت. ‏

وحدتی: آن دو مورد قتل افرادی که حاضر به ادامه مبارزه نبودند در چه سالی اتفاق افتاد و شيوه قتل ‏ايشان به چه گونه بود، و آيا آن افراد حدس می‌زدند که در صورت توقف مبارزه چريکی، احتمال دارد ‏به قتل برسند؟

فتاپور: ‏در رابطه با اين قتل ها همانطور که گفتم همه آنهايی که از آنها اطلاع داشتند کشته شده اند و من هيچ ‏اطلاعی از چگونگی و کم و کيف آن ندارم . اين قتل ها قبل از ضربه به رهبری سازمان در سال ‏‏۱۳۵۵ اتفاق افتاده، ولی تاريخ دقيق آنها را نمی‌دانم.‏

وحدتی: در اين رابطه ديگر اعضای سازمان چه واکنشی نشان دادند؟

فتاپور: در مورد اول اين تصميم در زمانی اتفاق افتاده که کادرهای برجسته رهبری سازمان زنده بودند ‏و دراين تصميم گيری مشارکت داشته اند. در حقيقت اين مورد برخلاف ساير موارد که من ضربه ‏خوردن مداوم کادرهای رهبری و جايگزينی آنان با تيپ های نظامی عملی را چه در سازمان ‏چريکهای فدايی و چه در سازمان مجاهدين عاملی مهم در وقوع آن می‌دانم، توسط برجسته ترين ‏کادرهای سازمان تصميم گيری شده است. در درون سازمان هم منطق اين تصميم برای بسياری از ‏کسانی که مطلع شده اند قابل پذيرش بوده و هرچند برخی از کادرها آن را رد می‌کردند ولی من از ‏واکنش های تند چيزی نشنيده‌ام. ‏

برای تصوير فضای عمومی حاکم بر نيروها مثالی ميزنم. ‏

‏ اوايل ۵۲ مسئول من در رابطه با سازمان حميد اشرف بود. من هر هفته با او قرار اجرا می‌کردم. در ‏طی يکی از هفته ها تعداد زيادی از دانشجويان مذهبی دستگير شدند. ما شنيديم که فردی بنام احمد ‏رضا کريمی که با مجاهدين بوده تصميم ميگيرد رابطه اش را قطع کند ولی پس از بازگشت به زندگی ‏معمولی دستگير شده و در بازجويی ها همه اطلاعاتش را می‌دهد که منجر به دستگيری چند صد تن از ‏فعالين و مرتبطين با اين سازمان ميشود. (البته اين اطلاعات شنيده های آنروز ما بود و دقيق نيست.) ‏آن هفته قرار ما اجرا نشد و هفته بعد بجای حميد، نسترن آل آقا سرقرار آمد و گفت "ما از دستگيريهای ‏وسيع در دانشگاه شنيديم و نگران شما بوديم!" ‏
من جريان را توضيح دادم. ‏
او بشدت عصبانی شد و گفت "من نمی فهمم که چطور مجاهدين چنين خطايی را مرتکب شده اند و ‏گذاشته اند او راحت برود! معلوم است کسی که انگيزه ای برای مقاومت ندارد، همه چيز را ميگويد!"‏

‏ من حرفهای او را کاملا منطقی می‌ديدم و تصديق کردم. البته من در آن زمان با توجه به عدم شناخت ‏از مکانيسم های چريکی باين فکر نکردم که اگر آنها امکان پاک کردن اطلاعات و يا فرستادن او به ‏خارج را نداشتند، با اين منطق بايد چه می‌کردند. طبيعتا اين منطق در چنين حالتی تنها چاره را قتل فرد ‏خواهد دانست. اين مثال را از آن رو زدم که تا حدی فضای فکری و دشواريهای آن زمان را تصوير ‏کنم.‏

در مورد قتل پنجه شاهی چون بخشی از چريکهای آن زمان زنده اند، چگونگی آن روشن است و آن ‏بخش هايی از سازمان که از آن مطلع شدند همگی به آن اعتراض داشتند. در واقع آن عمل با ايده‌های ‏مورد پذيرش اعضا و کادرهای سازمان در همان زمان همسويی نداشت و يک تصميم فردی بوده ولی ‏همانطور که قبلا صحبت کرديم مکانيسم های تصميم گيری و تعيين مسئولين در يک سازمان چريکی ‏مخفی امکانات بررسی و برخورد با اين مساله را سد می‌کرد.‏

وحدتی: آيا سازمان در هيچ موردی از شکنجه استفاده کرده است؟ ‏

فتاپور: من موردی در رابطه با شکنجه در دوران چريکی نشنيده ام. البته سازمان در آن دوران کسی ‏را دستگيرنکرد و يا به گروگان نگرفت که اساسا اين مساله بتواند مطرح شود.‏

وحدتی: شما با توجه به آنچه گفته شد، فکر می‌کنی تجربه مبارزه چريکی چه درسهايی برای امروز ‏ما دارد؟

فتاپور: تجربه اشکال تحول و مبارزه در ايران و در ساير کشورها بروشنی نشان می‌دهد که روش ‏مبارزه و اشکال سازماندهی ناشی از آن با خود الزاماتی بهمراه می‌آورد که می‌تواند اينجا و آنجا مغاير ‏اهداف و آرمانهای نيروهای بکارگيرنده آنان عمل کند. مبارزه مسلحانه چريکی در ايران و در ساير ‏کشورهايی که آن را بکار گرفتند تجربه دردناکی در اين زمينه است. ‏

وحدتی: آقای فتاپور، صميمانه از شما بخاطر شرکت در اين بحث تشکر می‌کنم

‎* http://fatapour.blogspot.com/2006/08/blog-post.html
‎** http://www.fatapour.de/Maghalat_mehdi/Samad.htm
‎*** http://fatapour.blogspot.com

انقلاب شکوهمند و دلباختگانش - دو

انقلاب شکوهمند و دلباختگانش - دو

مزدک بامدادان


iran-emrooz.net | Wed, 20.02.2013, 7:22

بی‌گمان سرنگونی‌خواهان آرمان رهائی مردم را در سر، و عشق به میهن را در دل می‌داشتند. ولی آنچه که آنان را به پرتگاه ژرف همکاری با واپسمانده‌ترین نیروهای تاریخ ایران کشاند، این‌بود که از سویی خود انگاشت روشنی از “مردم” و “میهن” نداشتند و از دیگر سو آن “آزادی و رهائی” که آنان بدنبالش بودند، هیچ همانندی با اندریافتهای نوین جهانی مانند “دموکراسی"، “حقوق‌شهروندی” و “حقوق‌بشر” نداشت. بیشینه آنان بدنبال برافکندن دیکتاتوری ستمگران و جایگزینی آن با دیکتاتوری ستم‌کشیدگان می‌بودند.
۱. رویکرد به ایران: *) یک “هیچ” بزرگ بازگوکننده همه آن چیزی است که خمینی و دیگر بنیادگرایان مسلمان در باره ایران می‌اندیشیدند و می‌اندیشند. بنیادگرایان از همان آغاز هیچ گونه پایبندی به باهمستانی بنام ایران نداشتند (و هنوز هم ندارند). آنان حتا ملتی بنام ملت ایران را هم به رسمیت نمی‌شناسند و نگاه آنان به توده‌ی باشنده در این آب‌وخاک، در جایگاه بخشی از امت بزرگ اسلام است. بدیگر سخن خمینی و در پس او سردمداران جمهوری اسلامی در رویکرد “امّت‌گرایانه” خود بی هیچ درنگی آماده بودند که ایران و ملت آنرا بپای امت اسلام قربانی کنند، همانگونه که می‌کنند.
*) چپ (چه مارکسیست و چه مسلمان) اگرچه خود را فدائی یا مجاهد خلق قهرمان ایران می‌دانست، ولی تو گویی این خلق قهرمان در جایی میان زمین و آسمان می‌زیست و هیچ پیوستگی تاریخی، فرهنگی و سرزمینی با کشوری بنام ایران نداشت. از تاریخ ایران تنها آن بخش آن بازخوانی می‌شد که به شورشها و خیزشها در برابر پادشاهان می‌پرداخت. در یک نگاه ایدئولوژی‌زده به تاریخ، هر آنکه در برابر شاهان بپامی‌خاست، اهورایی می‌گشت و هر شاهی جدا از خوب و بدش، اهریمنی می‌بود. افسانه “انوشیروان و مرد کفشگر” داستانی بود که آنان را سرشار از شادی کودکانه می‌کرد، زیرا در یکسو مردی کفشگر (بخوان پرولتر، یا دستکم زحمتکش) ایستاده بود و در سوی دیگر نماینده “سرمایه‌داران زالوصفت”. (1) به این نگاه کژوکول اگر انترناسیونالیسم پرولتری را هم بیافزائیم و این سخن را که «کارگر وطن ندارد»، خواهیم دید که آن “خلق قهرمان"ی که اینان فدائیان و مجاهدینش بودند، تنها و تنها در پندار آنان هستی داشت. پس هرگونه گرایش و ارج‌نهی بر فرهنگ و تاریخ ایران، اگر که از دریچه تنگ نگاه ایدئولوژیک گذر نمی‌کرد، باستانگرائی و سلطنت‌طلبی و گرایش بورژووایی نام می‌گرفت. و تازه همین خلق نیز همه ایرانیان را در بر نمی‌گرفت، سرمایه‌داران و کارآفرینان و زمینداران و بخش بزرگی از کارمندان دولت و ارتشیان و نیروهای شهربانی و پلیس و ... نه تنها بخشی از خلق نبودند، که دشمن آن نیز بشمار می‌امدند. چنین بود که کشتن پاسبان و ژاندارم بی‌نوایی که آه خود با ناله سودا می‌کرد، بر چریکها چنین آسان می‌آمد، زیرا او یک “ضدخلق"بود.
اندوهبارتر اینکه این رویکرد تنها از آن چریکهای تفنگ‌بدست نبود. نگاه ایدئولوژیک و بویژه خوانش مارکسیستی آن چنان در جانها ریشه دوانده بود که احمد شاملو، یکی از برجسته‌ترین چهره‌های ادبی سده ما، حتا چندین سال پس از آن انقلاب شکوهمند در داستان ضحاک می‌گوید: «خواه فردوسی خواه مصنف خداینامک کلک زده و اسطوره‌ای را که بازگو کننده آرزوهای طبقات محروم بوده به صورتی که در شاهنامه می‌بینیم درآورده و از این طریق، صادقانه از منافع خود و طبقه‌اش طرفداری کرده. طبیعی است که در نظر فرد برخوردار از منافع نظام طبقاتی، ضحاک باید محکوم بشود و رسالت انقلابی کاوه پیشه‌ور بدبخت فاقد حقوق اجتماعی باید در آستانه پیروزی به آخر برسد ...» (2) و این تازه رویکرد فرهیختگانمان بود! و تا ببینیم که چنین رویکردی به فرهنگ و تاریخ این آب‌وخاک تا چه اندازه ریشه‌دار است، بخوانیم گفتگوی هُمای خواننده گروه مستان را که تازه سراینده چکامه‌ای بسیار برانگیزاننده و میهنی بنام “سرزمین بیکران” هم است: «ما هميشه به گذشته‌مان افتخار كرده‌ايم اما الان چه داريم؟ كوروش اگر كتيبه حقوق بشر نوشته با دست خودش كه آن را نكنده، چندهزار برده مرده‌اند تا اين اتفاق ميسر شده است» چپ انترناسیونالیست و مسلمان ایران‌ستیز ما اندیشه‌ها را چنین زهرآگین کرده‌اند که شاه ایرانی باید برای نویساندن استوانه‌ای که درازایش کمی از “یک وَجَب” بیشتر است (۵، ۲۲ سانتیمتر) چندین هزار برده را به کشتن دهد!
با چنین نگاهی به تاریخ بود که همه آن سرنگونی‌خواهان، از شریعتی گرفته تا جزنی به شورش واپسگرایانه پانزدهم خرداد رویکردی مثبت داشتند. به دیگر سخن، رخدادها نه بر پایه درونمایه خود، که بر بنیان دوری نزدیکی‌شان به شاه بود که ارزشگذاری می‌شدند. از دیگر سو دادن حق رأی به زنان و دگردینان، برانداختن فئودالیسم، سپاه بهداشت، سپاه دانش و ... تنها از آنرو که شاه بدانها دست زده‌بود، با نام “اصلاحات شاه‌فرموده” به چالش گرفته می‌شدند. حتا جبهه ملی که می‌بایست سود و زیان ایرانیان را برتر از هر چیز دیگری می‌دانست، بر آن بود که «نمی‌توانستیم بگوییم ما از انقلاب سفید حق رای زنان را قبول داریم. این نوعی تایید شاه بود» (3). بدیگر سخن «بگذار زنان و دیگردینان ایرانی همچنان از حقوق انسانی خود بی‌بهره بمانند، مبادا که سخنت پشتیبانی از شاه باشد!»
*) رویکرد شاه درست باژگونه این بود. او ایران و فرهنگ و تاریخش را بسیار دوست می‌داشت، ولی از دیدن این نکته آشکار ناتوان بود که آب و خاک و کوه و دشت و رودخانه به خودی خود کشور نامیده نمی‌شوند، این مردمان یک سرزمینند که به آن ویژگی کشور بودن می‌بخشند و “سربلندی و پیشرفت ایران” نمی‌تواند چیزی جز سربلندی و پیشرفت مردمان آن باشد. “مردم” برای او توده انسانهایی بودند که گاه در برابر او و بر سرراهش جای می‌گرفتند و نمی‌گذاشتند او آنگونه که خود می‌خواهد ایران را به دروازه‌های تمدن برساند. رویکرد او به ایران درست آنسوی سکه خلق‌گرایان، امّت‌گرایان و جهان‌میهنان بود؛ اگر آنها خلق و امت را بدون آب‌وخاک می‌خواستند (که این رویکرد آنان را آشکار یا پنهان به “ایران‌ستیزی” می‌کشاند)، او آب‌وخاک را چنان می‌پرستید که اگر می‌توانست خود را از دست مزاحمانی بنام “مردم” رها می‌کرد، (رویکردی که به او چهره‌ای مردم‌ستیز می‌بخشید). پس بنیادگرایان ایران و ایرانی را بپای امّت اسلام قربانی کردند، سرنگونی‌خواهان ایران و فرهنگ و تاریخ آنرا در سودای رهائی زحمتکشان و انترناسیونالیسم پرولتری از یاد بردند و شاه، تنها به آب و خاک و تاریخ اندیشید و ایرانیان را بباد فراموشی سپرد.
با اینهمه برآنم که رویکرد او بسیار سودمندتر از رویکرد دشمنانش بود، زیرا اگر دانشگاه و کارخانه و بیمارستان و پل و بزرگراهی در این آب‌وخاک ساخته می‌شد، اگر درآمد سرانه بالا می‌رفت، اگر نام ایران و گذرنامه‌ ایرانی در جهان ارجی می‌داشت و اگر سران نزدیک به همه کشورهای جهان برای بزرگداشت شاهنشاهی ۲۵۰۰ ساله در ایران گرد هم می‌آمدند، بهره‌اش را همان خلق قهرمان و همان امت اسلام، و در یک سخن ملت ایران می‌برد و سرمایه‌های این سرزمین در لبنان و غزه و عراق و ونزوئلا بباد داده نمی‌شد. این رویکرد نمی‌توانست از سوی دشمنان شاه پذیرفته شود، زیرا آنان سود و زیان دیگران (امت اسلام و کارگران جهان) را برتر از ملت ایران می‌دانستند و هنوز هم می‌دانند و بیهوده نیست که هنوز و پس از گذشت اینهمه سال، هم ف. تابان مارکسیست و هم محسن کدیور مسلمان از شنیدن شعار “نه غزه! نه لبنان! جانم فدای ایران!” چنین خشمگین می‌شوند و برمی‌آشوبند.
۲. دموکراسی، آزادی، پلورالیسمپیشتر آوردم که دموکراسی و سکولاریسم، تنها بدست انسانهای دموکرات و سکولار می‌توانند پدید آیند. اگر بتوان در میان نیروهای اپوزیسیون آنروز کسی را سراغ گرفت که اندکی نزدیکی با آرمانهای دموکراسی داشته بوده‌باشد، همانا جبهه ملی و تا اندازه اندکی هم نهضت آزادی را می‌توان نام برد. این دو گروه ولی دستکم تا سال ۵۷ بدنبال سرنگونی شاه نبودند و تنها می خواستند:
- شاه سلطنت کند و نه حکومت،
- ساواک منحل شود،
-زندانیان سیاسی آزاد شوند،
همه این خواسته‌ها با نخست وزیری شاپور بختیار برآورده شدند. بختیار هموند جبهه ملی، معاون وزیرکار در کابینه دکتر مصدق و از بنیانگزاران نهضت مقاومت ملی پس از ۲۸ مرداد سی‌ودو بود. او پیشتر همدوش رزمندگان ارتش آزادیبخش فرانسه با نازیها جنگیده بود. از آن‌گذشته پدر او در سال ۱۳۱۳ به فرمان رضاشاه و به گناه شورش بدار آویخته شده‌بود. بختیار دهها بهانه پذیرفتنی داشت که درخواست محمدرضاشاه را ناشنیده بگیرد و نام خود را برتر از کام ایرانیان بداند. ولی این جبهه ملی بود که با پشت کردن به آرمانهای خود نه تنها بر پایه فرهنگ پدرکشتگی و کین‌خواهی دست یاری یکی از هموندان پیشین خود را پس زد، که او را (و همچنین دکتر صدیقی را) از جبهه بیرون کرد و بزیر عبای رهبر تازه سربرکرده خزید. بدینگونه تنها نیرویی که تا اندازه‌ای گنجایشهای دموکراتیک داشت، در آن بزنگاه تاریخی، دموکراسی و ایرانخواهی را وانهاد و پرچم کینجویی و خونخواهی را برافراشت.
در میان دیگر گروهها و سازمانهای برانداز اندیشه دموکراسی هیچ جایگاهی نداشت و آنان بدون پرده‌پوشی سخن از برپائی “دیکتاتوری پرولتاریا” می‌راندند. شریعتی دموکراسی را خوار می‌شمرد و مجاهدین خلق نیز هیچگاه سخن از برپائی دموکراسی نمی‌راندند. واژه‌هایی چون “رهائی"، “آزادی"، “برابری” و “دادگری” که در نوشته‌های براندازان با بسامد بسیار بکار گرفته می‌شدند، واژگانی درون‌تهی بیش نبودند. هیچ کس، نه گویندگان و نیوشندگان آن سخنان بدرستی نمی‌دانست در پی سرنگونی شاه “آزادی” خود را چگونه نمایان خواهد کرد. راستی را چنین است که براندازان، که شاه را دیکتاتوری می‌نامیدند که «هیچ صدای مخالفی را تحمل نمی‌کرد»، خود نیز در درون سازماهای خود دست به کشتن دگراندیشان می‌آختند و صدای هر آنکه را که در برابر “مرکزیت” (برگرفته از سانترالیسم دموکراتیک لنین) سربرمی‌افراشت، در گلو خفه می کردند. دستکم شاه کسی را به گناه عاشقی نمی‌کشت، ولی مهدی فتاپور از هموندان آنروز سازمان چریکهای فدائی خلق ایران در بررسی “اعدامهای انقلابی درون‌سازمانی” می‌گوید:
«مورد ديگر قتل عبدالله پنجه‌شاهی است که در سال ۵۶ رخ داد. دليل اين قتل، ارتباط وی با يکی از ‏زنان چريک بنام ادنا ثابت در خانه تيمی بود. احمد غلاميان لنگرودی که آن زمان مسئول اول سازمان ‏بود [...] تصميم به اعدام او گرفته و آن را اجرا کرد»(۴)

در سال پنجاه‌وسه بخشی از رهبری سازمان مجاهدین خلق با دگرگون کردن ایدئولوژی خود مارکسیست شد. تقی شهرام فرمان به کشتن مسلمان‌ماندگان داد و در بیانیه‌ای مجید شریف‌واقفی و مرتضی صمدیه‌لباف را “خائنین شماره یک و دو” نامید و آنانرا بگفته خود “اعدام انقلابی” کرد. شریف‌واقفی بدست همرزمانش کشته، و پیکر بی‌جانش سوخته و در بیابانها افکنده شد. صمدیه‌لباف را یکی از همرزمانش به گلوله بست.
آیا هیچ انسان باخرَدی می تواند بپذیرد که این سازمانها در پی سرنگونی شاه بدنبال رسیدن به یک جامعه سکولار و دموکرات بودند؟ آیا اینان که با یاران و رفیقان سازمانی خود آنگونه رفتار کرده بودند، اگر خمینی انقلابشان را نمی‌دزدید، کمتر از او می‌کشتند و شکنجه می‌دادند و سرکوب می کردند؟ ما در پی انقلاب به دموکراسی نرسیدیم، زیرا دست‌اندرکاران و کنشگران انقلابمان همه دیکتاتور بودند و این جمهوری اسلامی برآیند همکاری اندیشه‌های دیکتاتور و انسانهای بیگانه با دموکراسی بود،که دموکراسی تنها و تنها بدست انسانهای دموکرات ساخته و پرداخته می‌شود.
دنباله دارد ...
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
m.bamdadan@gmail.com
انقلاب شکوهمند و دلباختگانش - یک
--------------------
۱. هرگز از خود نپرسیدیم که اگر جامعه ایران بروزگار ساسانیان چنان از ستم و نابسامانی در رنج بود که فرزند یک کفشگر نباید خواندن و نوشتن می‌آموخت، چگونه یک کفشگر چنان دارا و توانگر بود که می‌توانست هزینه یک جنگ را به تنهایی بپردازد؟ گفتنی است که اگر این داستان را راست بپنداریم، این کفشگر باید کسی مانند “بیل گیتس” در روزگار ما بوده باشد، با کارخانه‌هایی زنجیره‌ای و فراملیتی و فروش سدها هزار کفش در سال در سرتاسر جهان شناخته شده آنروز!
http://asakmath.persiangig.com/shamlo.pdf
۳. بنگرید به گفتگوی بهروز برومند با دویچه‌وله 25.1.2013
http://www.iran-emrooz.net/index.php/hright/more/12582/



Bookmark and Share
نظر شما درباره این نوشته:







Iran Emrooz