dimanche 25 août 2013

خوانساری: شاه و مصدق در شرایط امروزی مواضع نزدیکی داشتند

برنامه‌های ویژه / ۲۸ مرداد؛ ۶۰ سال بعد

خوانساری: شاه و مصدق در شرایط امروزی مواضع نزدیکی داشتند

                       

 

اندازه متن- +
مهرداد خوانسارى، ديپلمات سابق ايران در سال‌هاى پيش از انقلاب، است. او فرزند پرويز خوانسارى از تكنوكرات‌هاى شاه‌دوست ايران است كه در دوران دولت محمد مصدق مشمول پاكسازى شد اما در بدنه دولت باقى ماند.

چنانكه شرحش در مصاحبه آمده پرويز خوانسارى قرار بود در ٣٠ تير ١٣٣١ در دولت احمد قوام، قوام‌السلطنه، وزير شود اما تظاهرات  اعتراضى آن روز كه با كشته شدن شمارى از حاميان دولت مصدق همراه شد مانع اين امر شد.
 
علاوه بر اينها مهرداد خوانسارى چنانكه در اين گفت‌وگو آمده هم از سويي خويشاوند مصدق است، هم خويشاوند دو خواهر: يكى پريوش سطوتى همسر حسين فاطمى، وزير خارجه دولت مصدق كه در سال ١٣٣٣ اعدام شد، و ديگرى منيژه سطوتى همسر سپهبد مهدى رحيمى، آخرين فرماندار نظامى تهران در آخرين روزهاى حكومت محمدرضا شاه پهلوى كه بلافاصله پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷، اعدام شد.
 
در شصتمين سالگرد ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، مهرداد خوانسارى در اين گفت‌وگو از نگاه خانواده و خود به دولت محمد مصدق، نهضت ملى، و اعدام حسين فاطمى مى‌گويد:
۲۸ مرداد و سقوط دولت مصدق در گفت‌وگو با مهرداد خوانساری
آقای خوانساری، در زمان اقدام نظامی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سقوط دولت محمد مصدق، شما کمتر از سه سال داشتید. چون در خانواده‌ای دفتری و دیوانی زاده و پرورده شدید، اولین پرسشم این است که بعداً واکنش خانواده شما تا آنجا که به یاد دارید و وقتی بزگتر شدید به این رویداد چگونه بود؟
 
باید بگویم که قبل از اینکه این رویداد بخواهد اتفاق بیافتد در اصل روی کار آمدن آقای دکتر مصدق اتفاقی که رخ داد این بود که برای خانواده من در آن زمان یک اتفاقی بود کم و بیش شبیه آنچه که برای خیلی‌ها بعد از ۲۲ بهمن ۵۷ رخ داد. به این ترتیب که پدر من چون در کابینه مرحوم سپهبد رزم‌آرا، کفیل وزارت کار بود، بعد از ترور رزم آرا در آن مدت کوتاهی که حسین علا به سمت نخست‌وزیری برگزیده شدند، پدر من را مأموریت دادند که به خارج از کشور بیاید.
 
بعد از یک ماه،‌ نمی‌دانم مدت خیلی کوتاهی،‌ بعد از آن دولت آقای علا سقوط کرد و مرحوم دکتر مصدق به سمت نخست وزیری برگزیده شدند و به علت اینکه پدر من در اصل فعال بود در کمپی که مخالف دوستان ایشان بود پدر من منتظر خدمت شد.
 
شرایطی که در زندگی من که یک بچه کوچکی بیش نبودم ولی اثراتش در زندگی ما فوق‌العاده زیاد بود چون دو برادر بزرگتر داشتم که آنها به انگلیس که آمده بودیم به شبانه‌روزی گذاشته شدند و بعد از یک مدتی که پدر من ناچار شد به ایران برگردد، آنها همانطور در آنجا ماندند و هرگز به ایران برنگشتند تا یکی دو سال قبل از انقلاب.
 
خلاصه اثراتش در زندگی ما در آن زمان بسیار زیاد بود. بعد از این هم که به ایران برگشتیم در ایام سی تیر زمانی که من باز هیچ چیزش را به خاطر ندارم ولی می‌دانم که در آن ایام موقعی که قوام‌السلطنه به سمت نخست‌وزیری از سوی شاه فقید انتخاب شده بود قرار بود که در آن کابینه پدر من نقشی داشته باشد در وزارت کار. ولی آن کابینه هیچوقت نتوانست کارش را آغاز کند و در اصل وضعیت زندگی خانوادگی ما یک وضعیت نامعلومی داشت. تا اینکه دوران حکومت دکتر مصدق به پایان رسید و آن کمپ مخالف مجددا توانست سر کار بیاید.
 
ولی در تمام سنواتی که من بزرگ شدم حالا به علت این که یک نوع بستگی خانوادگی از طرف مادری من با دکتر مصدق وجود داشت یا دلایل دیگر، هیچوقت از مرحوم دکتر مصدق با خصومت یا انتقادات شدید در خانواده ما با آن سناریو مواجه نبودم و از نظر من همیشه ایشان یک قهرمان ملی بود ضمن اینکه با پدر من یا سیستمی که پدر من با آن نزدیک بود ایشان مخالفت داشتند و هیچ‌وقت تلقینی جز این از سوی پدر من هم به من در تمام طول حیات ایشان صورت نگرفت.
 
چون در خانواده ای بزرگ شدید که در گروه دیگری بود از حاکمیت در آن زمان اولین باری که وقتی بزرگ شدید گزارشی درباره دخالت سی آی ای و ام آی سیکس و آمریکا و بریتانیا در طراحی اقدام نظامی برای ساقط کردن دولت محمد مصدق شنیدید کی بود؟
 
می‌توانم بگویم که در دانشگاه بودم و این مسایل را به عنوان درس کلاس و این جور چیزها در آمریکا اینها را می‌خواندم. مثلاً من یادم هست موقعی که سال آخر دبیرستان بودم که در آن زمان در آمریکا بودم مصادف شد با درگذشت مرحوم مصدق و من یادم هست که آن موقع در تکزاس مدرسه می‌رفتم ولی تمام رادیوهای محلی در همان موج متوسط یعنی برنامه‌های عادی آمریکایی خبر درگذشت ایشان را اعلام کردند و یک ماجرایی بود که من هم به سهم خودم در آن زمان یک نوع ابراز ناراحتی... برای من هم رخ داد.
 
ولی نکته‌ای که می‌خواهم بگویم این است که مطالعات من یا کنجکاوی‌های من در ارتباط با این که دکتر مصدق در اصل که بود و چه کار کرد، در آن حول و حوش از ایام زندگی من شروع شد. و خب فاکتورهای متعددی با مروز زمان من از آنها مطلع شدم که تدریجاً کمک کرد که یک تصویر کامل‌تری را از آن جریانات که در آن ایام گذشته برای خودم به یک نتیجه‌ای برسم.
 
باید این را بگویم که در آن زمان عده‌ای بودند که با شاه فقید نزدیک بودند که پدر من به عنوان کسی که ۴۶ سال در دولت کار کرد یکی از افرادی بود که نزدیک به شاه فقیده بود و تا روزهای آخری هم که شاه در ایران بود همیشه سر کار بود. خب آنها دارای یک دیدگاه‌های مختلف بودند و از زاویه مختلفی از آنچه که مثلاً دکتر مصدق و یارانشان از اوضاع می‌کردند.

ولی الان که من به گذشته نگاه می ‌کنم و به نحوه برخوردی که افرادی مثل پدرم یا دوستان او با دکتر مصدق و یاران او داشتند من می‌بینم که شدت اختلاف یا شدت درگیری به مراتب از آن چه ما در سنوات بعد از انقلاب دیدیم کمتر بوده و اختلافات آنها و فرم برخوردشان با یکدگیر به مراتب نرم‌تر از چیزهایی است که ما سنوات بعد از انقلاب، میان گروه‌های بعد از انقلاب، شاهدش بودیم.
 
یک مثالی هم هست از حضور پدرتان پرویز خوانساری در دولت احمد قوام در سی تیر که اتفاقاً از درون کابینه دولت محمد مصدق گویا خبردار شده بودند که بهتر است آن روز سر کار نروند.
 
بله. مثلا یکی از خاطراتی که پدر من سال‌ها بعد برای من بازگو کرد که نشان دهنده این بود که علی‌رغم جهت‌گیری‌هایی که همه داشتند یک نوع روش آقامنشی بین افراد در این گروه‌های مختلف وجود داشت. مثلاً پدر من به من می‌گفت که موقعی که در کابینه قوام قرار بود که او تصدی وزارت کار شود و مرحوم قوام با او صحبت کرده بود آقای عالمی که وزیر کار بود به پدرم پیشنهاد کرد که آمدن او به ساختمان وزارت کار در شرایط آن زمان امر مناسبی نبود.
 
این حرف را آقای عالمی به این لحاظ نزد که مثلاً پدر من قرار بود بیاید و جای او او را بگیرد. بلکه به لحاظ این که آن وضعیت موجود در آن شرایطی که در آن زمان در وزارتخانه حاکم بود یک جوری بود که می‌توانست برای پدر من زیاد خوب نباشد و او را تحت فشارهایی قرار بدهد که می‌شد، مثلاً فرض کن تحت آن شرایط قرار نگیرد. به همین دلیل هم پدر من حرف آقای عالمی را در آن زمان توجه کرد و صبر کرد که اوضاع آرام شود که البته اوضاع هرگز آرام نشد و به ابقای مجدد دولت دکتر مصدق منتج شد.
 
نگاه پدرتان یا معاشران صاحب مقام نزدیک به ایشان به خود سقوط دولت مصدق چه بود؟ آیا فکر می‌کردند که به این نحوی که رفتار رشد با آن دولت خوب بود یا باید به ترتیب دیگری رفتار می‌شد؟ همینطور در مورد محاکمه مصدق نگاهشان چگونه بود؟
 
خب می‌دانید باید دو مسئله را از هم تفکیک کرد. هیچکس نسبت به وطن‌پرستی و ملی‌گرایی دکتر مصدق و آن ناسیونالیزمی که ایشان سمبلش بود نه تردیدی داشت و نه هرگز این نوع نکات را زیر سؤال برد. مسئله مملکت‌داری و اداره مملکت و حل بحران‌های متعددی بود که در آن زمان مملکت با آن مواجه بود.
 
مثلاً پدر من معتقد بود که شیوه مملکت‌داری و اداره مملکت می‌توانست خیلی بهتر باشد و ایرادی که او نسبت به دولت دکتر مصدق داشت بر این پایه بود نه زیر سؤال بردن نیات مثلاً دکتر مصدق یا آن آرمان‌هایی که هیچکس در مورد او هرگز به دلایل آرمانی نبود.
 
البته خطر حزب توده بود، خطراتی از این نوع جناح‌ها آن زمان به چشم می‌خورد که خب افرادی که در دولت نبودند بیشتر به عواقب آن می‌پرداختند تا کسانی که در آن زمان سر کار بودند و فکر می‌کردند به نوعی از کنار این مسایل بگذرند. یعنی منظور من این است که هیچوقت راجع شخصیت و یا وطن پرستی و یا این نوع مسایل حرفی منفی در ارتباط با دکتر مصدق نشنیدم.
 
البته خارجی‌ها منافعی در ایران داشتند و به آن لحاظ آنها هم برای پیگیری از منافع خودشان دست به یک سلسله اقداماتی زدند که منتج به شرایطی شد که دولت دکتر مصدق نتوانست در آن زمان دوام بیاورد. ولی مسئله این است که اگر فرض کنیم هیچ مداخله‌ای هم از سوی بیگانگان نبود آیا دولت دکتر مصدق... اینها چیزهایی است که خود من بعدها به آن پرداختم و آدم‌های دیگری که مطالعه کردند این مسایل را مد نظر قرار دادند... که آیا به صورت عادی فرض کنیم هیچ اقدام نظامی هم صورت نمی‌گرفت دولت مصدق می‌توانست منهای حل مشکلاتی که نتوانسته بود در ظرف آن دو سه سالی که ایشان در رأس کار بودند تداوم حکومت خودش را گارانتی کند...
 
اینها مسایلی است که در موردش خیلی بحث و صحبت شده. ولی نکته اصلی این بود که فکر می‌کردند آن شیوه مملکت داری و عدم حل بحران‌های متعددی که ایران در آن زمان با دنیا برایش به وجود آمده بود و مسئله نفت و صنعت نفت و آینده صنعت نفت ایران در رأس همه آنها بود، در پی ملی شدن نفت ایران، که آیا این کمک می‌کرد به این که مثلاً نیروهای چپ و حزب توده و کمونیست‌ها و خطر شوروی بتواند به طور جدی آینده ایران و موجودیت ایران را به آن فرمی که همه می‌خواستند تأمین کند یا نه.
 
اینها سؤالاتی بود که در آن زمان وجود داشت و مخالفان حکومت دکتر مصدق معتقد بودند که به علت عدم حل این بحران‌ها احتمال قوی شدن حزب توده و مداخله عوامل روسیه در ایران آن زمان می‌توانست شرایطی را ایجاد کند که انضباط مملکت به هم بخورد و سیستم مملکت عوض شود.
 
یک نکته خیلی مهم که به نظر باید توجه شود این است که در این منازعات سیاسی که در آن زمان وجود داشت علی‌رغم اینکه دکتر مصدق یک چهره محبوب ملی بود باید همیشه این موضوع را مد نظر داشت که خود شاه فقید هم در آن زمان از محبوبیت خاصی در میان تمام مردم برخوردار بود. یعنی وضعیت محمدرضا شاه در آن ایام به کلی با وضعیتی که محمدرضا شاه در بهمن ۵۷ داشت به کلی متفاوت بود و این یک نکته‌ای است که کمتر به آن توجه می‌شود. یعنی پیروی از دکتر مصدق مساوی با عدم پیروی از شاه در آن زمان نبود. خب این یکی از دلایلی بود که اتفاقاتی که در آن زمان رخ داد به آن نحوی که سناریو پیاده شد اصلاً می‌توانست امکان‌پذیر باشد.
 
پدرتان و صاحب مقام‌های هم‌فکر با او با محاکمه مصدق در دادگاه نظامی و بعداً با تبعید او مشکلی داشتند یا نه؟ چون بعد از آن اقدام دیگر آن مشکلاتی که فکر می‌کردند، برطرف شده بود.
 
این یک نکته‌ای است که من در چارچوب خانواده‌ام راجع به این موضوع خاص صحبت خاصی نداشتم و نکرده بودم. ولی من یادم است موقعی که فارغ‌التحصیل شدم و به ایران برگشتم با یک افسری آشنا شدم که با دوستانم شب‌ها می‌رفتیم منزل او و او یکی از افسرانی بود که جزو تیم مدافعین دکتر مصدق بود و طبق اطلاعاتی که من پیدا کردم این بود که دوستانم به من می‌گفتند که ما می‌رفتیم خانه آن شبها و بحث و گذراندن وقت ولی بسیار مرد روشنی بود و او در آن زمان یک سرگرد ارتش بود. جزو معاونین گروهی بود که از دکتر مصدق بنا بود دفاع کنند...
 
اسمش یادتان هست؟
 
فکر می‌کنم سرگرد حجازی بود اگر اشتباه نکنم. چون اینکه دارم خدمتتان عرض می‌کنم خاطره مال چهل سال پیش است. ولی یادم هست که آن دوستانی که مرا به ایشان معرفی کردند یادم می‌آید می‌گفتند که او گویا زیادی از مصدق دفاع کرد و باعث شد که او را از سر پستش بردارند و زود بازنشسته کنند. این خب اثر معکوسی روی من گذاشت به لحاظ اقداماتی که در آن زمان در محاکمه دکتر مصدق جریان پیدا کرد.
 
این که من دارم می‌گویم اطلاعات خاص بیشتری ندارم جز اینکه این سرگرد حجازی بسیار فرد روشنی بود. من یادم هست که چقدر بحث با او می‌کردم راجع به مسایل جاری آن زمانی که من تازه به ایران برگشته بودم و به طور مسلم او فردی بود که من به عقیده‌اش احترام می‌گذاشتم و مطمئنم که اگر او از دکتر مصدق دفاع می‌کرد دفاع زیادی هرگز نمی‌کرد و آن چیزی که می‌باید انجام می‌شد را انجام می‌داد.
 
ولی شما باید در نظر بگیرید که در تاریخ خاورمیانه آن هم در تاریخ شصت سال هفتاد سال پیش خیلی بعید بود بعد از این که یک فردی به آن ترتیب از کار برکنار می‌شود که در اصل شرایط محاکمه او مثل یک محاکمه باز و خیلی عادلانه آن چه که مثلاً امروز در کشورهای غربی می‌بینید شاید یک توقع زیادی برای ایران آن موقع بود ضمن اینکه می‌بایست بر آن مبنا این کار می‌شد، و من شخصا واقعا چون اطلاعات زیادی راجع به آن بخش جریان ندارم نمی‌توانم بدهم و فقط به همین خاطره‌ای که از سرگرد حجازی که سال‌ها بود بازنشسته شده بود و ما با او در تهران آشنا شده بودم به همین بسنده می‌کنم.
 
واکنش به محاکمه و اعدام حسین فاطمی، وزیر خارجه ایران در دولت محمد مصدق، چه؟ به این واسطه که پدرتان بعداً در دوره‌ای معاون وزارت خارجه بودند؟ 
 
وضع دکتر فاطمی با دکتر مصدق خیلی فرق می‌کرد و آن مسایلی که به ایشان نسبت دادند جرمش به کلی متفاوت بود و دکتر فاطمی به مراتب شاید از خود دکتر مصدق به اینکه سیستم بخواهد تغییر کند و یا اتفاقاتی در آن راستا بیافتد شاید یک خورده تندروی بیشتری داشت.

البته باید این را من خدمتتان بگویم که دکتر فاطمی شوهر دختر عموی مادر من بود و من یادم هست موقعی که بچه بودم ایام کوچکی خاطرات خیلی گنگی از ایشان دارم که به دیدن پدرمن من در منزل ما آمده بودند و در آن زمان یادم هست یک همچو خاطراتی. ولی به طور مسلم وضع او فرق می‌کرد و خب عکس‌العملی که نسبت به دکتر فاطمی به لحاظ مواضعی که داشت داده بودند خب به کلی با آنچه که در ارتباط با مصدق بود متفاوت بود.
 
با توجه به این که گفتید حسین فاطمی از خویشاوندان شما بوده آیا اعدام او به علت مواضعی که داشت در خانواده قابل توجیه یا دست کم قابل فهم بود؟
 
مسئله هرگز به آن فرم مطرح نشد. یعنی آن جوری کسی به قضیه نگاه نمی‌کرد. البته موقعی که شوهر دخترعموی مادر من اعدام می‌شود، همانطور که بعد از انقلاب شوهر خواهر همان دخترعمویم یعنی مرحوم تیمسار رحیمی از سوی طرفداران آیت‌الله خمینی اعدام شد چون هر دو خواهر شوهرانشان در مواقع مختلف توسط دو سیستم حکومتی اعدام شدند.
 
خب بدیهی است در خانواده برخورد با آن یک برخورد احساسی است و یک ابراز همدردی است که به دلایل خانوادگی با آن کسی که این شرایط برایش پیش می‌آید، حتماً صورت می‌گیرد. یعنی ارتباطی به جرم و اینکه این بابا چه کار کرده یا چه کار نکرده ندارد.
 
من یادم هست که همین خانم فاطمی درست بعد از انقلاب در لندن نامه‌ای به آیت‌الله خمینی نوشت و از او خواست که دولت خمینی آن بلایی را که در آن زمان به گفته او دولت شاه سر او آورده بود را سر خواهرش نیاورد. ولی خب هرگز توجهی به نامه و درخواست آن بانو در آن زمان نشد.
 
این یک واقعیتی است که متأسفانه وجود داشت و... مسایل کاری و سیاسی با آن احساسات خانوادگی و شرایطی که درون خانواده آدم با آن مواجه می‌شود با هم متفاوت است و البته همدردی و این جور مسایل در کار بود. من خیلی کوچک‌تر از آن بودم که به تمام قضایا وارد باشم در آن زمان.
 
ولی این را باید بگویم که مرحوم دکتر فاطمی دارای فرزندی بود که فرزند او اتفاقاً بعدها که تحصیلش را کرد و مراحل دبستان و دبیرستان و دانشگاهش را طی می‌کرد که از بورسی که توسط دولت ایران به دستور شخص شاه فقید برای او تعیین شده بود استفاده کرد و کسی هم که این ماجرا را پیگیری می‌کرد شخص پدر من بود که می‌دانم که سعی می‌شد که به نوعی اقداماتی که علیه دکتر فاطمی شده تأثیر معکوسی در زندگی روزمره اعضای خانواده او نگذارد.
 
البته شما این جریان را مقایسه کنید با اتفاقاتی که بعد از انقلاب رخ داد و عملکرد مسئولان جمهوری اسلامی با خانواده‌های کسانی که به دلایل مختلف توسط این سیستم نابود شدند می‌بینید که برخورد کاملاً متفاوت و کاملاً غیرانسانی بوده.
 
بعد از ۶۰ سال به ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ چه نگاهی دارید؟
 
من فکر می‌کنم که امروز شما مصر را نگاه می‌کنید می‌بینید که دولت مرسی را ارتش ساقط کرده، جمعیت مصر امروز بین طرفداران مرسی و مخالفان او تفرقه‌ای بین‌شان افتاده و این مسئله‌ای است که فوق‌العاده احساس‌برانگیز است. می‌توانیم تصور کنیم یک چنین سناریویی شصت و خورده‌ای سال پیش شاید در ایران هم در آن زمان رخ داد.
 
مسئله این است که دکتر مصدق مسایلی را بانی... می‌شود گفت آرمان‌هایی را برای ما برای مردم ما سمبلش شود، سمبل ملی‌گرایی بود، سمبل ملی کردن نفت ایران بود... و در شرایطی که مردم ما و مملکت ما اگر از نظر سیاسی پخته‌تر بودند شاید عواقب برخورد با دولت او هم به نوعی متفاوت بود.
 
ولی خب وضعیت اقتصادی مملکت کاملا بحرانی شده بود. اداره مملکت وضعش بحرانی شده بود. عدم توفیق رسیدن به یک نوع تفاهم در ارتباط با حل مشکل نفت یک مشکل داخلی و خارجی برای مملکت ما درست کرده بود. ضمن اینکه دولت دکتر مصدق هرگز نباید به آن فرمی که ساقط شد ساقط می‌شد. ولی خب شرایطی در مملکت به وجود آمد که پایه سازندگی و رشد اقتصادی مملکت حداقل از آن زمان به بعد بر یک اساس و پایه جدیدی چرخید. خیلی مشکل است راجع به این جور مسایل قضاوت کردن. 
 
آنچه مسلم است اختلافات بین پیروان شاه و پیروان مصدق خیلی خیلی کمتر و ناچیزتر از آن اختلافاتی است که بین نیروهای دموکراتیک ملی و کسانی که از زمره پیروان آیت‌الله خمینی بودند که با سیستم ولایت فقیه و این جور چیزها به ایران آمدند.
 
اگر به عقیده من دکتر مصدق و شاه امروز در قید حیات می‌بودند و با این شرایطی که امروز در ایران هست مواجه می‌شدند بی‌شک هر دوی آنها دارای مواضع فوق‌العاده نزدیک با همدیگر در ارتباط با مبارزه با آن شرایطی که امروز مملکت ما را به بحران‌های واقعاً تازه و بی‌مانندی کشانده، با هم همسو می‌شدند.

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire