dimanche 25 août 2013

میلانی: کاشانی هم با شاه سر و سری داشت هم با زاهدی و مصدق

میلانی: کاشانی هم با شاه سر و سری داشت هم با زاهدی و مصدق        

آیت الله ابوالقاسم کاشانی پیش از ۲۸ مرداد راه خود را از محمد مصدق جدا کرد و به صف مخالفان وی پیوست.
آیت الله ابوالقاسم کاشانی پیش از ۲۸ مرداد راه خود را از محمد مصدق جدا کرد و به صف مخالفان وی پیوست.
صدا
اندازه متن- +
دکتر عباس میلانی برای نگارش کتاب زندگی نامه محمد رضاشاه پهلوی چندین سال به آرشیوهای اسناد وزارت امور خارجه بریتانیا و ایالات متحده آمریکا و همچنین نشریات آن دوران مراجعه و آنها را مورد بررسی و مطالعه قرار داده است.

به علاوه وی با شمار بسیاری از سیاستمداران و دست اندر کاران دوران حکومت پهلوی که در قید حیات بوده اند گفت و گوهای مکرری انجام داده است. او معتقد است که کنار هم گذاشتن انبوه این اطلاعات افق تازه ای از واقعیت های تاریخ معاصر ایران را نمایان می کند.



رادیو فردا: آقاى ميلانى، شما برای نوشتن کتاب زندگی نامه محمد رضا شاه پهلوی مدارک و اسناد زیادی را مطالعه کرده اید و با شخصیت های بسیاری از آن دوره به کرات مصاحبه کرده اید. نکات مهم شکست دولت دکتر مصدق را در چه می دانید؟

عباس میلانی:
یکی از نکاتی که باید در نگرش به این موضوع در نظر داشت برگشتن روحانیت یا بهتر بگویم بخشی از روحانیت از دولت دکتر مصدق بود. دليلى كه باعث شد روحانيت از دولت دكتر مصدق نگران شود، بالا آمدن قدرت حزب توده بود. چرا كه حزب توده در اين زمان احساس قدرقدرتى مى كرد.

با گزارش هايى كه از سالگرد ۳۰ تير در دست است، مى فهميم كه دكتر مصدق در صبح روز ۳۰ تير، تظاهراتى را تدارك مى بيند كه به گفته خبرنگار نيويورك تايمز، طرفدارانش در اين تظاهرات چند هزار نفر بيشتر نبودند، برنامه اى نبود و مردم بى حال بودند و بسيار زود مراسم را ترك كردند.

ولى باز هم به گفته خبرنگار نيويورك تايمز، بعد از ظهر همان روز حزب توده تظاهراتى را تدارك مى بيند كه نزديك به يكصد هزار نفر از هواداران اين حزب با يك انضباط آهنين به خيابان ها مى آيند، سخنرانى غلاظ و شدادى در آن تظاهرات انجام مى شود.

(حسام) لنكرانى در همان روز خطاب به خبرنگار نيويورك تايمز مى گويد: «مصدق ديگر انتخابى ندارد جز اينكه ما را به عنوان متحد خودش قلمداد كند.»

اين روال برخى از روحانيون را نگران مى كرد كه حزب توده دارد قدرتمند مى شود گمان مى كردند كه مصدق قدرت تقابل با اين حزب را نخواهد داشت.

دکتر عباس میلانی، استاد تاریخ و مدیر مرکز دمکراسی برای ایران در دانشگاه استنفورد ایالات متحده آمریکا است. وی مولف کتاب های متعدد از جمله «معمای هویدا» و «نامداران ایران» است. از وی به طور مستمر مقالاتی در روزنامه ها و نشریات علمی نیز به چاپ می رسد. دکتر میلانی چندین سال است که برای نگارش زندگی نامه محمد رضا شاه پهلوی مطالعه و پژوهش می کند. این کتاب قرار است تا پایان سال جاری میلادی به بازار آید.
آنچه وضعيت را سواى احساس قدرقدرتى رهبران حزب توده - كه در سخنان لنكرانى و سخنرانى روز ۳۰ تير مشهود است- پيچيده تر مى كرد، اين واقعيت بود هم كه MI6 انگلستان كه در آن زمان در تهران بود و هم سازمان سيا از طريق پروژه معروفى كه كارش ايجاد تشتت ايدئولوژيك بود، سعى مى كردند اقداماتى افراطى به اسم حزب توده انجام دهند.

مى دانيم كه مثلا جلسات سخنرانى روحانيون را به هم مى زدند. مثلا جلسه سخنرانى آيت الله كاشانى را به هم زدند. اما جاى اين سوال باقى است كه اين جلسه را مامورين MI6 و يا سيا بهم زدند يا راديكاليزم كودكانه خود حزب توده اين كار را كرد؟

هر چه بود، اين عامل يك عامل تشديد كننده بود، اگر چه عاملى بود كه وضع و ريشه آن را نمى شود به دقت تعيين كرد. نمى شود بدانيم كه كدام يك از اين وقايعى كه روحانيون را به ترس آورد و آمريكائيان را هم نگران كرد، كه شايد انگليس ها راست مى گويند و مصدق توان تقابل با حزب توده را ندارد، به راستى كار خود حزب توده بود يا عوامل خارجى؟ ولى اين هم هست كه در درون حزب توده، عناصر راديكالى بودند حرف هايى مى زدند كه به راحتى بورژوازى آن زمان و بازاريان آن دوران و روحانيون را مى ترساند.

وقتى مصدق در مراسم سالگرد ۳۰ تير تمام تلاشش را انجام داد تا نيروهاى طرفدار خودش را در اين مراسم جمع كند، ديديم كه در مقابل حزب توده، يك قشون واقعا « شكست خورده » و بى رمقى به نظر مى رسيد. اين عباراتى است كه روزنامه هاى آمريكايى براى توصيف هواداران مصدق به كار بردند واين امر نگرانى ها را بيشتر كرد.

تحليل اينكه واقعا دخالت هاى دستگاه هاى اطلاعاتى كشورهاى آمريكا يا انگليس از سويى و چپ روي هاى حزب توده از سوى ديگر، هر كدام به چه تناسب و چه وضعى در تغيير اوضاع تاثيرگذار بودند، دشوار است. عامل ديگرى كه به گمان من در تغيير راى برخى از روحانيون و بازاريان كمك كرد، راديكاليزم روزافزون دكتر فاطمى بود.

وقتى شما سرمقاله هاى «باختر امروز» را نگاه كنيد- من تمام شماره هاى باختر امروز از تاريخ ۲۴ مرداد تا ۲۸ مرداد را مطالعه كرده ام- شگفت زده مى شويد. لحن صحبت و مقالات دكتر فاطمى شگفت انگيز است.

دكتر فاطمى در آن زمان وزير امور خارجه است، شاه با اينكه فرار كرده و در عراق يا رم به سر مى برد اما هنوز، رسما پادشاه اين مملكت است. و مصدق و كابينه اش هنوز هم رسما موظف و متعهد به رعايت قانون اساسى هستند.

وزير امور خارجه و سخنگوى چنين دولتى بايد ببيند كه در آن زمان با چه لحنى در مورد شاه و دربار پهلوى اظهار نظر مى كند!

دكتر فاطمى رسما جامعه را به پايان دادن دوران – به قول او كثيف – سلطنت دعوت مى كند و شاه را دست نشانده انگليس ها مى داند. الفاظى كه استفاده مى كند به راستى شگفت انگيز است.

بعد همين شخص بعد از نوشتن چنين مقالاتى در باختر امروز، در جلسه اى ادعا مى كند كه دولت دكتر مصدق كماكان پايبند قانون اساسى است و خواستار سرنگونى شاه نيست.

هر كسى در آن زمان اين ها را مى خواند به گمان من نگران مى شد كه آيا مصدق، جلودار فاطمى است؟ آيا دكتر فاطمى و حزب توده- مشتركا- برنامه اى براى آينده كشور دارند.

حزب توده در آن زمان رسما شعار جمهورى را مطرح مى كند. همه اينها به علاوه خودخواهى هاى شخصى و قدرت طلبى هاى كاشانى، دست به دست هم مى دهد و باعث مى شود كه روحانيون، به متحد مهم و اصلى نيروهايى كه در پى براندازى مصدق هستند، تبديل شود.

ارزيابى خود شما از اين تغيير موضع چيست؟ شما به اين نكته اشاره كرديد كه وقتى آيت الله كاشانى و بروجردى متوجه شدند كه خواست هاى آنان توسط دولت دكتر مصدق برآورده نخواهد شد، عليه او موضع گرفتند. ولى اگر مصدق به اين ترتيبى كه شما مى گوييد، روحانيت و اسلام را به وحشت نمى انداخت و نگرانى از سلطه حزب توده هم وجود نداشت، آيا باز هم روحانيت در جبهه سلطنت جاى مى گرفت؟

من فكر مى كنم حتى در آن زمان هم مى شد آشكارا ديد كه روحانيت به دو جناح تبديل مى شود. يكى از اين دو جناح در شخص آيت الله بروجردى تجلى پيدا مى كرد كه به تاسى از آيت الله نائينى كه در زمان مشروطه نوشته بود «حكومت قانونى سلطنتى دموكراتيك مشروطه، تا زمان بازگشت امام زمان، بهترين و مشروع ترين حكومت براى شيعيان است و شيعيان بايستى با چنين حكومتى بيعت كنند و ازآن تبعيت كنند» اين تفكر را ادامه مى داد.

خط ديگرى هم بود كه از همان زمان آيت الله نائينى شكل گرفت و نمايندگى آن را شيخ فضل الله نورى به عهده داشت و مى گفت: «ما حكومت قانونى نمى خواهيم. ما مشروطه نمى خواهيم. ما مشروعه مى خواهيم»

در دوران ۲۸ مرداد، تجلى اين تفكر را مى شد در گروه فدائيان اسلام كه حاميان اصلى كاشانى بودند، ديد. در خود كاشانى و مشاورين اصلى او از جمله آيت الله خمينى نيز چنين امرى وجود داشت. به تصريح آيت الله خمينى، خود او بارها به آيت الله كاشانى گفته است كه مصدق كافر است و مسلمان نيست. و ما نبايد نيروهاى اسلامى را در دفاع از او به كار ببريم.

از سال ۵۱ تا ۵۳ مسابقه خيلى ظريفى بين مصدق و شاه وجود داشت. هر دو سعى مى كردند به آمريكا ثابت كنند كه خودشان و نه آن يكى، بهترين سد در مقابل نفوذ حزب توده است.
در آن زمان اقدامى نبود كه مصدق بتواند با انجام آن، كاشانى، فدائيان اسلام و آيت الله خمينى را راضى كند. هدف آنها ايجاد حكومت شريعت بود و برنامه سازمان يافته اى براى اين هدف داشتند.

آنها حاضر بودند از هر اقدامى، از جمله از ترور بگير تا جلسه قرآن، استفاده كنند تا به هدفشان برسند و دقيقا همين كار را هم كردند. بعد از واقعه ۲۸ مرداد شروع به ساختن شبكه و تشكيلات كردند. يعنى همان دستگاه قدرتمندى كه در سال ۱۹۷۷ ابزار قدرت يافتن آيت الله خمينى شد.

اينكه رژيم شاه به خصوص بعد از ۲۸ مرداد، گمان مى كرد كه خصم اصلى اش، دكتر مصدق، حزب توده و جبهه ملى است، باعث شد كه ساواك كاملا نسبت به اين شبكه هاى اسلامى بى اعتنا باشد. نه تنها بى اعتنا باشد بلكه در حد امكان به رشد آن هم كمك كند.

تعداد مساجدى كه در دوران ۱۵ سال آخر سلطنت محمدرضا شاه در ايران ساخته شد، بى سابقه و شگفت انگيز است.

تعداد طلبه هايى كه در ايران درس دينى مى خواندند در آغاز سلطنت رضاشاه، چيزى نزديك به دو هزار و ۸۰۰ نفر بود. در پايان دوران رضاشاه، تعداد اين طلبه ها به ۸۰۰ نفر محدود شد، با اينكه جمعيت ايران به دو برابر افزايش يافته بود.

در سال ۱۹۷۲، پرويز نيكخواه براى تز فوق ليسانس خود در مورد تعداد طلبه هاى علوم دينى در ايران مطالعه مى كند. او در مى يابد كه در دهه اخير، يعنى بعد از ۱۵ خرداد، شمار بى سابقه اى به تعداد طلبه ها، حوزه هاى علميه و حسينيه ها افزوده شده است.

اين افزايش با حمايت مستقيم شاه و ساواك صورت گرفت. چون آنها فكر مى كردند كه مسجد مانند پادزهرى در مقابل توده اى شدن مردم عمل مى كند.

همان طور كه تصور مى كردند شريعتى پادزهرى براى ماركسيسم است. اما وقتى ديدند از دل همين شريعتى، مجاهدين خلق درآمد. آن وقت تصميم گرفتند او را ممنوع التدريس و ممنوع المنبر كنند.

اما قبل از آن مى دانيم كه ساواك خراسان بود كه شريعتى را به دانشگاه مشهد تحميل كرد. با وجود آنكه مى دانستند ضد شاه و عضو جبهه ملى در اروپا بوده، ولى گمان مى كردند كه ضد ماركسيست است و اين برايشان مهم تر بود.

در همان زمانى كه كاشانى از مصدق روى برگرداند، يك دسته از روحانيونى همچون آيت الله طالقانى و آیت الله زنجانی بودند كه همسويى خاصى با تفكرات كاشانى نداشتند. نقش آنان در جريان ۲۸ مرداد چه بود؟

نقش آنان كماكان حمايت از دكتر مصدق بود. ولى به نظر مى رسيد كه نيروى اصلى بسيج كننده، كاشانى و شبكه هاى وابسته به او بود. طالقانى و زنجانى با وجود اينكه نفوذ كلام داشتند، هيچ نشانى از اين كه بتوانند نيرويى بسيج كنند، نداشتند.

كما اينكه در روز ۲۸ مرداد مى بينيم كه هيچكدام از آنها، هيچ حركتى در جهت دفاع از دكتر مصدق انجام نداد. تنها حركتى كه در دفاع از دكتر مصدق صورت گرفت، حمايت از منزل وى بود كه در آنجا نزاع خونينى درگرفت و به روايتى تا ۲۰۰ نفر در آنجا كشته شدند.

ولى در خيابان ها همان طور كه شواهد نشان مى دهد، وقتى تظاهرات به نفع زاهدى و شاه آغاز شد، هيچ نشانه اى از نيروهاى مقابل نبود كه به خيابان ها بيايند و حمايت كنند.

در اين مبحث نبايد فراموش كنيم كه روز ۳۰ تير ماه، براى خيلى از نيروها در ايران زنگ خطر و نقطه عطفى بود. حزب توده واقعا تصور مى كرد كه قدمى بيش با ائتلاف رسمى با دكتر مصدق فاصله ندارد. و همين قدرت نمايى بود كه باعث ترس ديگران شد.

در مورد آيت الله كاشانى يك نكته اى كه بايستى در نظر گرفت، اين است كه آغاز شكاف اصلى او با مصدق مربوط به بعد از ۳۰ تير است كه كاشانى احساس مى كند مصدق را در واقع او به قدرت برگردانده است در حالى كه واقعا اين طور نيست.

واقعيت اين است كه در روز ۳۰ تير وقتى مصدق استعفا مى دهد، تركيبى از عوامل گوناگونى چون فعاليت حزب توده، طرفداران كاشانى و عدم حمايت شاه از قوام، باعث برگشت مجدد او به عرصه قدرت مى شود.

در اين ميان شاه رسما به سران جبهه ملى پيغام مي دهد كه من با دولت قوام موافق نيستم و اجازه نمى دهم كه قدرت ارتش به نفع قوام وارد ماجرا شود.

يعنى شاه در ماجراى درافتادن با قوام در رويداد ۳۰ تير نقش بسيار مهمى داشت. ولى بعد از آن كه امر بر كاشانى مشتبه مى شود كه مصدق را او برگردانده است، لاجرم خواهان نصف قدرت است.

من اسنادى از پيش از روز ۳۰ تير پيدا كرده ام از سفارت انگليس و سفارت آمريكا، كه حكايت از اين دارد كه كاشانى با دربار و با كسانى كه مى دانسته با سفارت آمريكا در تماس بودند، تماس مى گيرد و سعى مى كند كه ببيند راه هايى براى نزديك شدن به آنها هم وجود دارد يا نه؟
يعنى از يك سال و نيم قبل از ۲۸ مرداد ما سند داريم كه كاشانى با علاء ديدار مى كند و در واقع حمايت خودش را از شاه و از ماندن شاه برمسند قدرت ابراز مى كند.

در ماجراى اسفند نيز معلوم است كه وقتى شاه با فشار مصدق، مى خواست از ايران خارج بشود و كاشانى خبردار مى شود، هم مجلس را فورا تشكيل مى دهد وهم فورا يك تصويب نامه اى را از مجلس در دفاع از شاه مى گذراند. نيروهاى خودش را به خيابان مى آورد و نيروهاى طرفدار شاه و نيروهاى طرفدار زاهدى و خود اردشير زاهدى، نيروهاى آيت الله بهبهانى و سفارت آمريكا ، همگى فعال مى شوند.

هزاران نفر را به دور و اطراف كاخ مى كشند و شاه را از سفرش در آن زمان به خارج برمى گردانند. يعنى در آن زمان كاشانى هم با شاه سر و سرى داشت و هم با گروه دور و بر زاهدى ارتباط مستقيم و فعال داشت و هم با مصدق ارتباط داشت.

به اين ترتيب فكر مى كنيد كه كاشانى قصدش اين بود كه بسنجد و سبك سنگين كند تا به موقع ببيند از كدام طرف حمايت كند ؟

به نظر من كاشانى دقيقا قصدش بيش از هر چيز اين بود كه به طرف آن راهى برود كه براى خودش و براى تفكر خودش بيشتر از هر چيز احتمال نزديك شدن به قدرت را ميسر مى كرد. و البته اين را نبايد ناديده گرفت كه كاشانى به شدت با انگليس مخالف بود.

انگليسی ها تبعيدش كرده بودند و او دست انگليس را در تبعيد اولش و تبعيد كوتاه مدت دومش مى ديد و در عراق با انگلستان جنگيده بود در سال۱۹۲۱ و۱۹۲۲ جزء شيعيان عراق بود كه با دولت استعمارى انگليس مى جنگيدند.

اين سابقه را داشت و خواستار اين بود كه دست انگليس را از نفت ايران كوتاه كند. ولى به نظر من هدف نهايى اش، دستيابى به قدرت خودش بود و تجربه نشان داد كه وقتى ديد راه از طريق مصدق بسته است از طريق ديگرى وارد شد و در واقع عملا به انگلستان كمك كرد كه دوباره به صنعت نفت ايران وارد شود و حداقل ۴۰ درصد از صنعت نفت ايران را در اختيار بگيرد.

گفتيد كه در سالگرد روز ۳۰ تير، حزب توده يك قدرت نمايى و صف آرايى خيلى بزرگى در حمايت از دكتر مصدق كرد. ولى در ۲۸ مرداد حزب توده در حمايت از مصدق بيرون نيامد. فكر مى كنيد اگر حزب توده در آن موقع بيرون مى آمد و نيروهايش را بسيج مى كرد، آيا باز هم آمريكا و انگليس قادر بودند كه در امور ايران دخالت كنند و كودتايى به انجام برسانند؟

تمام شواهد، حكايت از اين مى كند که اگر مصدق مقاومت نظامى مى كرد و اگر حزب توده به طريق اولى وارد مى شد، حداقل ۴ تيپ ارتش يكى به فرماندهى تيمسار قره نى در آن زمان و ديگرى سرهنگ بختيار و تيپ ديگر، تيپ اصفهان به فرماندهى ضرغامى و عده اى ارتشى در تهران آماده بودند براى اينكه عملا جنگ نظامى كنند.

حزب توده در آن زمان رسما شعار جمهورى را مطرح مى كند. همه اينها به علاوه خودخواهى هاى شخصى و قدرت طلبى هاى كاشانى، دست به دست هم مى دهد و باعث مى شود كه روحانيون، به متحد مهم و اصلى نيروهايى كه در پى براندازى مصدق هستند، تبديل شود.

عباس میلانی
در خاطرات ارتشبد زاهدى مى خوانيم كه در شب ۲۷ مرداد اينها تقريبا به اين نتيجه مى رسند كه تلاش براى برانداختن مصدق شكست خورده است و مصدق حاضر نيست راى شاه را بپذيرد.

و اينها به طرفداران شاه پيام مى فرستند از جمله به ضرغامى و قره نى و بختيار كه كسانى بودند كه وعده داده بودند نيروهاى تحت فرماندهى اشان را به تهران مى آورند و وارد جنگ داخلى خواهند شد. من فكر مى كنم كه اگر كار به آنجا مى كشيد آمريكا و انگليس از ايجاد و حمايت جنگ داخلى در ايران امتناعى نداشتند.

براى من غير قابل تصور است كه آمريكا در سال ۱۹۵۳ اجازه دهد كه شوروى بتواند بر ايران مسلط شود. خاطرتان باشد كه در آن شرايط، استالين تازه فوت كرده بود.

در اسناد و مدارك وزارت امور خارجه آمريكا، آشكارا مى بينيم كه آيزنهاور و اطرافيانش به اين نتيجه مى رسند حالا كه استالين مرده، ما بايد به رهبرى جديد، ضرب شصت نشان دهيم. و كوچكترين نشانه ضعف ما باعث تقويت آنان خواهد شد.

چيزى براى شوروى مهم تر از اين نبود كه بتواند بر ايران مسلط شود. اين آرزويى بود كه لنين از سال ۱۹۲۱ در سر مى پروراند و استالين هم در سال هاى حدود ۱۹۴۶ به آن مشغول شد. ولى من فكر مى كنم كه رهبرى شوروى تعيين كننده اصلى عدم دخالت حزب توده در واقعه ۲۸ مرداد بود.

گمان من اين است كه رهبرى حزب توده، فاقد هر گونه استقلالى بود و دستوراتش را از برادر بزرگ- شوروى- مى گرفت. اسناد فراوانى اين ادعا را تاييد مى كند كه حزب توده حتى در جزئيات هم فرمانبردار شوروى بودند.

به گمان من، مسئله اى با اين همه اهميت حتما با رايزنى شوروى بوده است. شوروى مى دانست كه آمريكا و بريتانيا اجازه اينكه ايران از گردونه تسلط غرب خارج شود را نخواهند داد.

يادتان هست كه در يالتا استالين و چرچيل و روزولت، عملا دنيا را به مناطق نفوذ مختلفى تقسيم كردند. ايران بخشى از مناطق نفوذ غرب بود. شما به سال هاى بعد از نشست يالتا نگاه كنيد. به ندرت مى بينيد كه يكى از دو طرف سعى كند در منطقه تحت نفوذ ديگرى، دخالت مستقيم كند.

كما اينكه آمريكا در سال ۵۶ حاضر نشد به دمكرات هاى مجارستان كمك كند، بلكه اجازه داد كه شوروى مجارستان را سركوب كند. براى اينكه مجارستان جزو حيطه نفوذ شوروى بود.

ايران هم جزو حيطه نفوذ آمريكا به حساب مى آمد. بارها و بارها ترومن، آيزنهاور و بعد از آنها جان كندى به تصريح گفته بودند كه اگر شوروى سعى كند نيرو وارد خاك ايران كند، اين امر نقطه آغازى براى شروع جنگ جهانى سوم خواهد بود.

به همين خاطر بود كه حزب توده به دستور برادر بزرگ، وارد كارزار نشد. البته صبح روز ۲۸ مرداد ماه كيانورى با دكتر مصدق تماس گرفت و گفت كه اوضاع شهر خراب است و تقاضاى دريافت ده هزار تفنگ كرد كه در ميان كادر حزب توده توزيع كند.

اما دكتر مصدق امتناع كرد، براى اينكه مى دانست اگر چنين كارى بكند به طريق اولى، فاتحه اش خوانده است.

نكته ديگرى كه به نظر من كمتر به آن توجه شده ، اين است كه چقدر دكتر مصدق در مذاكراتش با آمريكا سعى مى كرد به اين نكته تاكيد كند كه او واپسين اميد غرب براى جلوگيرى از برآمدن حزب توده است.

من در كتابم به تفصيل نوشته ام كه از سال ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۳ مسابقه خيلى ظريفى بين مصدق و شاه وجود داشت. هر دو سعى مى كردند به آمريكا ثابت كنند كه خودشان و نه آن يكى، بهترين سد در مقابل نفوذ حزب توده است.

وقتى هريمن به تهران مى آيد، حزب توده تظاهرات عظيمى برگزار مى كند كه هريمن و آمريكا را شوكه مى كند. مصدق در مذاكرات بعد از ظهر همان روز به هريمن مى گويد كه «حتما اين تظاهرات را ديده ايد؟ من تنها اميد شما هستم كه مى توانم جلوى اين تظاهرات را بگيرم»

شاه هم دائما همين حرف ها را مى زد و تاكيد مى كرد كه مصدق نه توان جلوگيرى از نفوذ حزب توده را دارد و نه الزاما ميل آن را.

با علم به اين موضوع كه مصدق مى دانست اگر بخواهد از پشتوانه حزب توده استفاده كند، غرب اين مسئله را تاب نمى آورد و حتى ممكن است مسئله جنگ داخلى در ايران بروز كند، چرا نتوانست با غرب مصالحه كند و خودش برنده شود و سلطنت را نگه دارد و يك حكومت دمكراتيك در ايران برقرار كند؟

من فكر مى كنم اين مهم ترين سوالى است كه در مورد مصدق بايد پرسيد. اين كه چرا حاضر به چنين كارى نشد؟ به خصوص وقتى كه تا فوريه ۱۹۵۳ معلوم بود كه انگليسى ها تا مدتها اجازه فروش نفت را نخواهند داد و معلوم بود كه آمريكايى ها حاضر به كمك اقتصادى زيادترى نخواهند شد.

در فوريه ۵۳ مصدق سعى كرد نفت را به چين كمونيست به ۵۰ درصد قيمت بازار بفروشد و چين كمونيست هم اين شرايط را مى پذيرد، ولى مى گويند به شرطى ما نفت را از شما مى خريم كه شما بتوانيد نفت را در اينجا توزيع كنيد، چرا كه ما وسيله آوردن نفت را به اينجا نداريم. مصدق همه اين چيزها را مى ديد، به وضعيت اقتصادى آگاه بود.

ريزش هايى هم در درون نهضت اتفاق افتاده بود. كسانى چون مكى و بقايى رفته بودند، كاشانى رفته بود و همينطور كسانى ديگر.

شما مى پرسيد چرا حاضر نشد در آن زمان اين واپسين پيشنهاد چرچيل و آيزنهاور را بپذيرد؟ من فكر مى كنم كه سوال بسيار، بسيار مهمى است. اينكه آيا بهتر است كه آدم به روى يك سرى اصول مجرد مطلق سياسى تاكيد كند؛ آن چنان كه مصدق كرد. يا با سنجش شرايط ، بهترين ميسر را انتخاب كند و بالاترين امتيازهاى آن ميسر را بگيرد و مملكت را از جراحتى كه ۲۸ مرداد بود نجات دهد؟

۲۸ مرداد يك جراحتى در روح جامعه ايران ايجاد كرد كه هنوز هم به نظر من اين جراحت ادامه دارد. نكته دومى هم از لحاظ تاريخى مهم است، به نظر من اين است كه آيا واقعا شاه حق عزل مصدق را داشت يا خير؟ آيا در دوران فترت و دورانى كه مجلس منحل شده بود شاه حق عزل نخست وزيرمملكت را داشت يا نه؟

اگر حق عزل نخست وزير را داشت -خودش ادعا مى كرد- پس كودتا كننده شاه و نيروهاى وابسته به او نبودند. كودتا كننده مصدق بود كه يك حكم قانونى را نپذيرفته بود.

دكتر صديقى در اين مورد به تصريح مى گويد كه در دوران فترت، پادشاه حق عزل و نصب نخست وزير را دارد و دكتر صديقى به خود مصدق مى گويد كه اگر شما مجلس را منحل كنيد شاه ممكن است شما را عزل بكند.

مصدق مى گويد كه «شاه جرات ندارد و انحلال دولت و مجلس اوضاع را خيلى دگرگون مى كند» دوباره اگر به اسناد نگاه كنيم ازسال ۵۱ تا ۵۳ شاه در مقابل پيشنهادات انگليس براى كودتا عليه مصدق مقاومت مى كند. بارها و بارها به ايشان پيشنهاد مى شود و مقاومت مى كند و مى گويد كه من بايد يك راه قانونى براى عزل مصدق پيدا كنم.

ولى در عين حال هميشه هم تكرار مى كند: «من مى خواهم مصدق را عزل كنم من موافق سياست هاى مصدق نيستم و او را براى مملكت خطرناك مى بينم. او اقتصاد مملكت را از بين مى برد» اين ها را پشت پرده به سفير آمريكا و انگليس مى گويد.

ولى در عين حال مى گويد من حاضر نيستم در يك كودتاى نظامى عليه دكتر مصدق شركت كنم. به محض اينكه مجلس را دكتر مصدق منحل مى كند، شاه مى گويد من حالا حاضر هستم حكم عزل مصدق را بدهم براى اينكه الان حق قانونى دارم. اين يك بحث بسيار مهم تاريخى است كه بايد به آن توجه كرد كه آيا شاه حق براندازى دكتر مصدق را در روز ۲۸ مرداد داشت يا نه؟

آيا اين موضوع در قانون اساسى آن زمان مبهم مانده است يا اينكه روشن است؟

در قانون اساسى ابهام دارد ولى در سنت تاريخى و قانونى ايران اين امر كاملا وجود داشته و روشن است.

دكتر صديقى مى گويد كه من به دكتر مصدق گفتم در حدود ۲۰۰۰ روزى(كه رقم دقيق را مى گويد كه من در كتابم آورده ام ) از دوران مشروطه مى گذرد بيش از ۶۰ درصد روزها مجلس در فترت بوده است و در تمام اين دوران پادشاه وقت، عزل و نصب نخست وزير مى كرده است و اين عزل و نصب ها قانونى است و هيچ منع قانونى نداشته است و در واقع اگر اين امكان وجود نمى داشت، عملا چرخ دولت وامى ماند.

خود مصدق –اين را به صورت قاطع مى توانم بگويم- كه من نامه اى پيدا كرده ام از خود مصدق خطاب به شاه. در واقع نه به صورت مستقيم خطاب به شاه بلكه خطاب به هژير- رئيس دربار- نوشته است. اما مخاطبش شاه بوده است. وقتى كه اينها در دربار تحصن مى كنند، بعد از آن تحصن، مصدق نامه اى به شاه مى نويسد و مى گويد كه الان مملكت در دوران فترت است و مجلس فعال نيست، شما اين حق را داريد كه نخست وزير را منصوب كنيد. چرا نخست وزير خدمت كار منصوب نمى كنيد؟

يعنى خود مصدق به تصريح آن نامه، اين حق را مى پذيرد. دكتر صديقى هم اين حق را مى پذيرد. سنجابى هم اين حق را مى پذيرد. چنين امرى در قانون اساسى تصريح شده و متن سخنرانى هاى دكتر مصدق و سخنرانى هاى شايگان در دربار گوياى اين است كه اينها كاملا معتقد هستند كه شاه چنين حقى دارد.

مصدق هم در اين ميان دو حرف متفاوت مى زند؛ شب ۲۷ مرداد وقتى كه هندرسون به ايران برمى گردد به هندرسون مى گويد كه من حكم عزلى از طرف شاه دريافت نكرده ام كه البته اين حرف درست نيست و او نامه و حكم را دريافت كرده و امضا كرده بود.

خود دكتر فاطمى در ۲۵ مرداد در «باخترامروز» مى گويد كه يك چنين نامه اى بوده است و البته نمى گويد كه اين نامه حكمى بوده كه ابلاغ شده است.

اما مى گويد كه دكتر مصدق يك نامه محرمانه اى دريافت كرده و همه ما مى دانيم آن نامه محرمانه چه بوده است.

او در شب ۲۷ مرداد به هندرسون مى گويد كه «من نامه اى دريافت نكردم و تازه اگر هم دريافت مى كردم اجرايش نمى كردم» براى اينكه من معتقد نيستم كه شاه حق عزل و نصب نخست وزير را دارد.

يعنى حرفش را عوض مى كند؟

بله. و البته بعدا حرفش را در دادگاه نظامى تصحيح مى كند و در آنجا وقتى از او مى پرسند كه «به شما حكم عزل دادند چرا نپذيرفتيد؟» مصدق آنجا مى گويد كه«من حكم را تقلبى مى دانستم براى اينكه خطش يك جور بدى بود و بعد دير حكم را به من ابلاغ كردند و من فكر كردم كه حتما بوى يك كودتا از اين نامه مى آيد» او در دادگاه به تلويح و در آن نامه اى كه گفتم به تصريح مى پذيرد كه چنين نامه اى دريافت كرده است و متن آن نامه در خاطرات شايگان آمده است.

پس به اين ترتيب مى پذيرد كه شاه حق داشته است؟

مى پذيرد كه شاه حق عزل و نصب را در دوران فترت دارد، در دورانى كه مجلس وجود ندارد


***********************************************


توسط: kave از: Anjaa
۰۱ ۰۶ ۱۳۸۹ ۱۷:۴۵
روزگاری قریب است.

۵۰ سال است که نمیتوانیم دستکم تا اندازه‌ای به یک نظر در مورد شاه و مصدق برسیم این بنظر من برای این است که ما تاریخ را احساسی‌، حزبی و قبیله‌‌ای مینگریم.

هرچند که تاریخنگار ۱۰۰% بیطرف پیدا نمیشود اما در کشور امّت زدهٔ ما سلطنت طلب روضهٔ خودرا میخواند حزب توده هم تاریخ را با عینک استیگ ماتیک خود می‌بیند و به خورده انسان ایرانی‌ می‌دهد و مریدان چشم بستهٔ مصدق هم روضهٔ بی‌ گناهی و قهرمانی بی‌ چون چرای اوو را.

هر چند که همهٔ اینها بخشی از راستی‌ را میگویند اما بیگمان بخشی دیگرا هم بدلخواه یا وارونه و یا سانسور میکنند. بدون شک روزی این داستان گیج کنند برای دوران خمینی و خود خمینی هم تکرار خواهد شد.

تاریخ یک دانش است اما در کشور ما بیشتر شبیه "فاتحه خانی است".

به امید روزی که من و تو چه چپ یا راست چه مذهبی‌ یا بی‌ مذهب در مورد شاه و مصدق و دیگر گردنه‌های تاریخی‌ بدون تعصب و قبیله‌ گرایی به اندیشیم و سخن گویم. ما از قبیلهٔ سیاه سپید هستیم.

به امید روزی که تاریخ در کشور ما هم علم شود.

گویا این روند با کارهای میلانی آغاز شده، هر چند که اوو تنها کس نیست و نه باید هم باشد.

توسط: زهره
۰۱ ۰۶ ۱۳۸۹ ۱۲:۴۵
درود
زمانی که یک نخست زیر رای اعتماد مجلس را داشته هیچ کس ولو شخص شاه حق عزل وی را نداشته است. اصولا در نظامی مشروطه شاه صلاحیت دخالت در امور و عزل و نصب را ندارد
بنا بر قانون مشروطه تنها در زمانی که نخست وزیر خود استعفا کرده و مجلسی هم وجود نداشته باشد شاه این اختیار را دارد که تخست ویزر جدید را تعیین نماید تا با تشکیل مجلس دوباره این نخست وزیر رای اعتما بیاورد. بنابراین عزل دکتر مصدق عملی کاملا غیر قانونی بوده است.

در این مورد که شاه در مورد وزیران(نخست وزیر هم یکی از آنها است) هیچ اختیاری از جمله حق عزل ندارد در خود قانون مشروطه هم تصریحاتی وجود دارد که از جمله عبارتند از اینکه : «وزرا نمیتوانند احکام شفاهی یا کتبی پادشاه را مستمسک قرار داده سلب مسئولیت از خودشان بنمایند.(اصل 64 متمم قانون اساسی که عیناً نقل شد.) در عین حال در موارد مکرر هم به این تصریح شده که وزرا در مقابل مجلس مسئول هستند اما شاه حق دخالت ندارد چنانچه اصل 44 متمم قانون اساسی مشروطه در جملۀ اول خود میگوید:«شخص پادشاه از مسئولیت مبری است» و در جمله بعدی این مطلب هست که «وزرای دولت در هر گونه امور مسئول مجلسین هستند.» و وزرا را مسئول مجلسین نموده است که این هم گویای این مساله است که وزرا مسئول بوده و باید به مجلس پاسخگو باشند و شاه حق دخالت در هیچ موردی را نداشته است.

حتی اگر عزل مصدق را بنا بر پایه رفراندم برای انحلال مجلس توسط مصدق بگیریم باید به این نکته اشاره شود که دکتر مصدق علیرغم برگزاری رفراندم مجلس را منحل نکرد، بلکه در گزارشی نتایج آرا را به شاه ارائه نمود ولی شاه با این انحلال موافقت ننمود. بنابراین مجلس وجود داشت.

دکتر مصدق در دادگاه نظامی میگوید: « ولی راجع به عزل نخست وزیر، هیچ مملکتی نیست که مشروطه باشد و پادشاه بتواند نخست وزیر را عزل کند.»(مصدق در محکمه نظامی / ص468)

توسط: پیمان
۰۱ ۰۶ ۱۳۸۹ ۱۱:۲۵
آقای میلانی سوالی دارم از خدمتتون، اگر در شرایط حاضر استناد کنیم که طبق قانون اساسی ولی فقیه قدرت مطلقه دارد و مصلحت نظام را باید تشخیص دهد و از آن سو طبق قانون اساسی سپاه مسول حفظ انقلاب است، نتیجه گرفته می شود که مهندس موسوی که در مقابل کودتا ایستاد کودتاچی است؟؟؟؟
از شما این سفسطه ها بعید بود.

توسط: آرمین
۰۱ ۰۶ ۱۳۸۹ ۱۰:۰۳
بدرستیکه دین سیاست را فاسد ، و سیاست دین را فاسد می کند ، نتیجتا" باید دین از سیاست جدا شود سیاست مدار باید به مجلس و روحانی باید به مسجد و حوزه خود برگردد و روضه خان هم به قبرستان برای روضه و فاتحه خوانی برای آل قبور ، روحانیون را چه به سیاست؟! ، آمدند ابروش را درست کنند زدن چشم و چارش را کور کردند.

توسط: مسعود
۰۱ ۰۶ ۱۳۸۹ ۰۴:۵۰
فکر کنم دکتر میلانی روش نشد که عملا از مصدق بد بگه

توسط: انوشه
۰۱ ۰۶ ۱۳۸۹ ۰۴:۴۹
جناب میلانی
به عنوان یک مورخ و استاد دانشگاه از شما انتظار می رفت که در صحبت کردن بر مبنای علمی رفتار کنید و بر اساس روش علمی تحقیق.
این دستورهای شوروی به حزب توده که شما از آن صحبت کردین بر پایه کدام مدرک مستند است؟؟؟؟؟؟
فقط می شه گفت واقعا کهههههههه

توسط: Yarr از: Canada
۰۱ ۰۶ ۱۳۸۹ ۰۱:۲۸
آقای علی‌ مهرسای از نروژ

اگر به فایل صوتی گوش کنید دکتر میلانی چنین حرفی نمی زنه (او نمیگه که این حق در قانون اساسی‌ آمده)

در تایپ مصاحبه اینطور شده

توسط: SINA از: BERLIN
۰۱ ۰۶ ۱۳۸۹ ۰۱:۲۸
مادلین البرایت گفت که آمریکا کودتا کرد. آقای میلانی خوبه یک کلاس درس تاریخ برای خود آمریکایی ها بگذارد تا بفهمند که مصدق کودتا کرد نه آن ها!

توسط: نوید
۳۱ ۰۵ ۱۳۸۹ ۲۱:۰۲
آقای میلانی
با خواندن حرفاتون واقعا متاسف شدم از اینکه مطالبی را در مورد حزب توده مطرح کردین که بی پایه و اساس هستند.
برای مثال، آیت الله طالقانی به صراحت از نامه نویسی در منزل یکی از روحانوین طرفدار دولت به نام حزب توده و علیه روحانیون صحبت کرده ، اما شما در همین مورد تدارکات انگلیس و آمریکا به نام حزب توده که اتفاقا در نوشته های برخی از نویسندگان آمریکایی نوشته شده، چشم فرو بسته اید.
در ضمن، با توجه به خیانت های شاه و دربار، مگر دادن شعار جمهوریت بد بوده، جز اینکه در نظر بگیریم با نوشتن کتب اخرتان شدیدا شیفته پادشاهی شده اید و تغییر اون نظام ناراحتی شما را به دنبال داشته.
بعد هم شدیداعلاقمند هستم که سند خود را در مورد دستور برادر بزرگ به حزب توده برای عدم دخالت را منتشر کنید. اینن ادعای بزرگی هست که شما که مورخ و استاد دانشگاه هستین، بهتر می دنین که بدون مدرک و سند حرف زدن، چقدر سطح حرفای آدمی رو پایین میاره. جالب اینکه خودتون بلافاصله حرف متناقضی زدین و گفتین که کیانوری تماس گرفته برای مبارزه مسلحانه با کودتا.
ممکنه که کسی عقاید ضد توده ای داشته باشه، اما این دیگه نباید باعث بشه که هر حرفی رو بگه و فکر هم کنه که کسان دیگه نمی فهمن.

توسط: farnood از: iran
۳۱ ۰۵ ۱۳۸۹ ۱۹:۴۹
آنجه دراحرای فانون اساسی همواره باید مورد دقت قرار گیرد ولو در اصولی که ابهام دارد اجرای آن بگونه ایست که هرچه بیشتر متضمن حقوق ملت باشد(همانند تفسیر قوانین جزایی به نفع متهم) اینکه در قانون اساسی وقت (مشروطه) دردوره فترت شاه حق عزل ونصب نخست وزیر را داشته یاخیر(به سبب عدم تصریح قانون اساسی) هیچ مبنا وملاکی ولو رویه سنوات قبل ولو حتی اظهارات خود مرحوم دکترمصدق قویتر ومستدل تر از مبنایی که دربردارنده حقوق ملت باشد نخواهدبود که آن نیز رفراندوم تاریخی ملت ایران درابقا. دولت دکترمصدق بوده وهرگز حق غزل شاه (که مستند به رویه واظهارات این و آن بوده نه قانون) نمی تواند بر مبنای یادشده(رفراندوم) برتری داشته باشد.




توسط: داریوش از: کوالالمپور
۳۱ ۰۵ ۱۳۸۹ ۱۶:۰۳
واقعا از تحلیلهای علمی و مستند و شجاعانه دکتر میلانی لذت بردم.کسانی هم که بجای دلایل مستند،از مورخ انتقاد میکنند و طوطی وار همان حرفهایی را که تاکنون فکرمیکردند درست است تکرار میکنند در حقیقت فرزندان همان افرادی هستند که عکس امام را درماه میدیدند و فاقد کمترین خرد میباشند.

توسط: نگین از: تهران
۳۱ ۰۵ ۱۳۸۹ ۱۳:۰۴
این روحانیان همیشه دو دوزه بازی کرده اند مانند روحانیان زمان سینوهه می مانند اگر از معبد بیرون بیایید که از طرف خدا پذیرفته نشدید اگر بیرون بیایی از طرف خدا پذیرفته شده اید بعد مار بوایی در معبد گذاشته بودند که هر کسی وارد میشد میبلعید و روحانیان درباری ان زمان که از قدرت بالایی بر خوردار بودند میگفتند از طرف خدا بر گزیده شده چون بیرون نیامده میدانستند که هرگز بیرون نخواهد امد چون بلعیده می شود روحانیان ما و عواملش هم دست کمی از انها ندارند حتی مجهز به ابزار مخرب هم هستند و مدلش تغییر کرده ان هم شهادت اسمش را گذاشته اند اما ببینید که چگونه فرزندانشان در کشور های خارجی سیر و سلوک میکنند و خودشان هم این اراجیفی که بهم می بافند قبول ندارند الان هم با پولهای باد اورده امرینی و عاملینی در دیگر کشور ها خوابانده اند که اگر روزی به توهماتشان دست نیافتند به قول احمدی دنیا را به اتش خواهند کشاند و مانند ایران به زن و مرد و بچه مردم رحم نخواهند کرد اگر این رژیم سقوط نکرد نیمی از ان مقصر به نطر من اقای موسویست اگر همان دو روز اول ان همه جمعیت به پادگانها حمله میکردند حکومت ساقط شده بود اما خیالی بیش نشد و مردم تا به خود امدند در غل و زنجیر و شکنجه و تجاوز خود را یافتن این اخوندها سالیانیست که داعیه مدیریت جهانی دارند و همه را می خواهند وادار به گرویدن به اسلام کنند هر که فرامین انها را گوش نکند باید اسیر و شکنجه و تجاوز شود تا درس عبرتی برای دیگران باشد سالیانی دیگر تاریخی دیگر افشا خواهد شد و روسیه مزور که مال این مملکت را به تاراج برد و فکر میکند ایران هم ملک اوست تاوانش را خواهد دید اگر کمی حرف اخوند ها را گوش نکند او هم اماج حملات انها قرار خواهد گرفت مسلمان زیاد دارد و فتنه و اشوب به راه خواهند انداخت خوب باید یک جورایی امام زمان ظهور کند مانند حرفی که اخوند خراسانی در مورد زنان بر هنه زده و زنان دنیا برهنه شدند تا شاهد زلزله باشند جنگ صلیبیون و مسلمانان در راه است زیرا تفکرات منحرفشان این طور اقتضا می کند

توسط: Arash1984
۳۱ ۰۵ ۱۳۸۹ ۱۲:۳۹
این همه حرف قشنگ که آخرش نتیجه بگیریم مصدق کودتاچیه!

توسط: شهرام فریدونی از: اسلو
۳۱ ۰۵ ۱۳۸۹ ۱۱:۰۶
با عرض احترام
28 مرداد و واقعه های آن به مظله ای تبدیل شده که گریبان ملت ایران را رها نمیکند
جریان اشتباهات شاه، خیانتهای آخوندها، نقش حزب توده، برنامه های کشورهای خارجی و همچنین اشتباهات خود مرحوم مصدق تبدیل به ترمزی شده که نمیگذارد که قطار دموکراسی ایران از رو پل نیمه خراب جمهوری اسلامی بگذرد.
جای تعجب دارد که الیت جامعه ایران بجای تمرکز بر پیدا کردن یک راه حل برای برونرفت از وضعیت کنونی، هر روز با این بحثها وقت خودشان و ملت را تلف میکنند
در این روزها ی تاریخی که سرنوشت همه ما و کشور ما به مویی بسته است، الیت جامعه باید در فکر خلاص شدن از شر این حکومت کنونی و مهیا کردن فضایی آزاد و دمکرتیک باشد، تا ملت ایران بتوانند آزادانه انتخاب کنند و آزادانه به حرفها و آلترناتیوها گوش و توجه کنند. تنها در آن روز است که تاریخدانان ما میتوانند اطلاعات خود را رد و بدل کرده به در معرض قضاوت عموم بگذارند

با مهر
شهرام فریدونی

توسط: Yarr از: canada
۳۱ ۰۵ ۱۳۸۹ ۰۸:۴۸
چرا فایل صوتی نداره. چرا بعضی مصاحبه‌ها فایل audio دارند بعضی ندارند

توسط: haghighat از: iran
۳۱ ۰۵ ۱۳۸۹ ۰۵:۵۴
امروز مردم صریحا به ارزشهای غربی و حقوق بشر و مدرنیته و دموکراسی روی آورده اند . شعار های مرگ بر روسیه ، نه غزه نه لبنان ، جمهوری ایرانی ، ... و فرهنگ ایرانی به جای اسلامی و پیروی از ماهواره و اینترنت و مد های غربی و ... کاملا نشان میدهد که ؛
مصدق و شاه هر دو موفق شده و اسلام سنتی ، اسلام التقاطی ، مارکسیسم روسی ، مارکسیسم آمریکایی و هر نوع نگرش ا یدو لوژیک یا مذهبی یا دیکتاتوری های ما دام العمر ( مثل مصر و سوریه و عربستان و کوبا ) در ایران جایی ندارد .
به همین دلیل است که هم مارکسیست ها ، هم خط امامی ها ، هم ارزشی ها همه با نقاب مدرنیته در حال فریب دادن طبقه متوسط ایران و جنبش ان هستند
مارکسیست های روسی به جای پناه بردن به جنگل و روسیه و کوبا ، همه جمع شده اند در کشور های غربی و رادیو فردا و ... با شعار دروغین مدرنیته و سکولار یسم !
مشایی از فرهنگ ایرانی صحبت میکند چون خریدار دارد . کی مارکسیسم میخرد یا اسلام سنتی ؟
موسوی با خدعه خودش را مدرن جلوه میدهد چون کسی خریدار خط امام و کوپن و ضدیت با امریکا و محدودیت های چپ گرایانه شبیه سوریه و کوبا نیست و کسی اسلام رادیکال نمیخواهد چه شریعتی مفسرش باشد ، چه مصباح ، چه لاریجانی !
به همین دلیل همه دیکتاتوری پرستان از چپ تا راست متحد شده اند تا سمبول ایران دموکراتیک را و سمبول ایران مدرن را مقابل هم قرار دهند تا مانع اتحاد مشروطه خواهان با لیبرال ها شوند .
نگرا نی چپ روسی از جانب تلاش بی وقفه احمدی - مشایی برای نزدیکی به امریکا از نوع سوم هم هست. این خاطر بسیار نزدیک تر از حاکم شدن یک دموکرات لیبرال قانون گراست .
اما تاریخ را عمل گراها شکل میدهند با توجه به زمینه ها !
آیا روشنفکران مستقل و لیبرال و فعالین سیاسی لیبرال از گوشه به میان خواهند آمد تا رهبری واقعی این جنبش را به عهده گرفته و ایران را در جایگاه واقعیش بنشانند یا از ترس چپ ها که از شهریور ۲۰ تا کنون میدان دار و جنجال ساز و اخلال گر بوده اند در گوشه خواهند نشست تا امثال موسوی و عمویی و فرخ و ف تابان و زر افشان و ریس دانا و عبدا لله شهبازی و خوئی و دولت آبادی و ... مردم را گیج و دلسرد کنند و به خانه بفرستند .
آیا چپ ها به جنجال های سیاسی که بوی روسی بودن از همه جای ان ها می اید ادامه خواهند داد تا جائیکه آمریکائیها بار دیگر ناامید شده و قید همه چیز را بزنند و با ظهور یک دولت نظامی با ظاهر ایرانی و مدرن ( همان راه حل مشایی ) موافقت کنند ؟
آیا شرایط کنونی کشور هیچ فرقی با ۲۸ مرداد دارد ؟
آیا چپ ها به همان کار تخریب و نابود سازی لیبرالیسم و دموکراسی خواهی و دستکاری مصنوعی تاریخ به منظور تطهیر استالین ها و روس ها نیستند ؟
آقای میلانی ! آقای فرخ خان !
نقش شوروی و حزب توده را بر رسی کنید ! چکار دارید که عزل مصدق قانونی بود یا نه ؟ هر کدام موفق میشدند شما ها نمی گذاشتید ایران به سمت مدرنیته برود و دموکراسی !
مگر باهری و جعفریان و انصاری و نیک خواه و ... در دستگاه شاه نفوز نکردند ؟ مگر انقلاب سفید و تک حزبی رستاخیزی یک اقدام کمونیستی نبود ؟
اگر مصدق موفق میشود شما با ان چند ده هزار نفر و پشتیبانی مالی و نظامی شوروی مگر میگذاشتید ایران مستقل بماند ؟
با کوبا و ویتنام چپ ها چه کردند ؟ با داوود در افغانستان چه کردید ؟ شما تا روسی کردن هر حرکتی و جنبشی محال است از پا بنشینید .
مشکل اصلی ما این است که چپ روسی داریم و تعداشان کم اما سر و صدایشان زیاد است و فراماسونری عمل میکنند با نقاب بختیاری ، اسلامی خط امامی ، سکولار ، مشروطه خواه ، و حالا آمریکایی !!!
لیبرال ها و مشروطه خواهان و ملیون و حتا مجاهدین با تغییر رهبری سیاسی باید متحد شوند و رژیم شبیه ترکیه یا مالزی ایجاد کنند تا نه ضد مذهب باشد نه مذهبی ، نه ضد سلطنت باشد نه شاهنشاهی . تنها در ان صورت حمایت غرب و امریکا را خواهند داشت . ان بخش مذهبی جامعه هم میتواند در گوشه ای به عبادت مشغول شود دور از سیاست یا مثل ترکیه اگر افرادی در دولت مذهبی هم هستند ان را در سیاست دخالت ندهند . همان که کروبی گفت . همان که یزدی میگوید . همان که رضا پهلوی گفت ،همان راه درست بازرگان .

توسط: haghighat از: iran
۳۱ ۰۵ ۱۳۸۹ ۰۵:۵۳
مشکل اساسی تمام این مطالب در سایت رادیو فردا این است :
۱)این رادیو آمریکایی است یعنی در کودتا درگیر بوده پس صاحب صلاحیت نیست چون بی طرف نمی تواند باشد
۲) در این رادیو انوا ع چپ از توده ای فدایی ( عمویی - فرخ ) تا مائو ایست ( میلانی )، از چپ روسی تا چپ آمریکایی که خودشان به دلیل ضدیت با ملی گرایی و استقلال ایران با مصدق اختلاف داشته و دارند صحنه گردان اصلی هستند ! اولا اینها خودشان پای قضیه بوده و هستند . ثانیا تمام وب سایت های چپ روسی هماهنگ این ادعا های تازه را در غیاب عناصر و فعالین ملی ( جبهه ملی ، نهضت آزادی ) و عناصر مستقل مطرح و تنها به قاضی میروند . پس تمام این تلاش ها یکطرفه است .
۳) حقایق تاریخی در اینجا مطرح نمیشود ( مثلا اینکه دعوا بر سر مصدق یا شاه نبود بلکه بر سر ملی کردن نفت ایران چه شمال چه جنوب بود. چه بسا شاه و مصدق هر دو این را میخواستند. اما حزب توده و انگلیس و شوروی نمیخواستند ، امریکا هم مردد بود چون نمیخواست ایران به دست شوروی بیفتد ).
۴)حزب توده نمیخواست مخالفت کند( چون دستور داشت از شوروی انهم از آذربایجان !). شوروی نمیخواست دخالت کند چون مصدق روسی نبود و به روس ها باج نمیداد . اینکه از مصدق سلاح میخواستند بهانه بود چون در ارتش ۳۰۰۰ نظامی داشتند و هواداران آنها در خیابانها بودند وقتی علیه مصدق و روحانیت و امریکا و انگلیس تظاهرات میکردند . هرگز از مصدق اجازه نگرفتند برای ان تظاهرات چه نیازی داشتند حالا بگیرند ؟
۵) مصدق نیروی نظامی داشت ( قره نی و برخی دیگر ارتشیها با او بودند ) اما مصدق کودتاچی نبود و نمیخواست به شوروی باج بدهد وگرنه مثل البکر ، عبدالناصر ، قذافی ، اسد ، تره کی ، و خیلی های دیگر میتوانست کودتا کند و از شوروی هم حمایت بگیرد .
اینکه ۲ تا نامه یا نقل قول از اینجا و آنجا سر هم کنید تاریخ را عوض نمیکند . نقش حزب توده و شوروی باید کاملا بر رسی شود .
نقش امریکا و انگلیس کاملا روشن است . کاشانی ضد انگلیس بود ، به مصدق کمک کرد ، دست آخر پس از جنجال های توده ایها در خیابانها و سم پاشی انگلیسیها بین آنها اختلاف افتاد . بدیهی است که او هم نقش منفی خودش را بازی کرد و با زاهدی و شاه ساخت . اما بعدا آنها او را لازم نداشتند دورش انداختند .
بقایی سرش در آخور انگلیس بود . بدیهی بود که سم پاشی می کرد .
هیچکدام از موارد بالا نه به مصدق ربطی دارد نه از گناه امریکا و شوروی و انگلیس و حزب توده و بقایی و کاشانی سر سوزنی می کاهد !
آیا مصدق میتوانست موفق شود ؟ او نمیتوانست از نظر سیاسی پیروز شود . چون همه علیه او بودند . اما از نظر تاریخی موفق شد . نفت ایران ملی شد . همان شاه دنبال کار مصدق را گرفت تا روز های آخر که گفت ما به چشم ابیها باج نمیدهیم ! آیا شاه سرنگون نشد ؟ چرا شد . نمیتوانست موفق شود . چون مارکسیست های روسی و اسلام گرایان سنتی و اسلام گرایان التقاطی ( پیروان شریعتی ) و ملیون همه علیه او بودند . شاه مدرنیته را رواج داد و چهره سنتی مذهب را که در پاکستان و افغانستان و کشورهای عربی هنوز به شدت رواج دارد به کلی دگرگون کرد . پس از نظر فرهنگی و سیاسی موفق شد ایرانیها را به سمت غرب سوق دهد . به همین دلیل ج ا نمیتواند در ایران به همان اندازه که طالبان در افغانستان و پاکستان و القاعده در کشور های عربی قدرت دارد بر اسلام رادیکال و سنتی پای بفشارد .
دلیل اینکه اسلام خط امامی آیت الله خمینی توانست مدتی چهره ایران را مذهبی نشان دهد دو عامل بود که نه به شاه ربطی داشت نه به مصدق :
۱) اشغال سفارت امریکا و ایجاد جو خصو مت کور با امریکا و رواج چپ گرایی اسلامی توسط حزب توده و سایر چپها به نفع شوروی و روس ها که مانع شد چهره واقعی اسلام رادیکال دیده شود
۲)حمله صدام به ایرا ن که به به اسلام خط امامی اجازه داد همه مخالفین را سرکوب کند زیر پوشش امنیت ملی و شرایط جنگی . خصلت قدرت طلبی صدام با اتکا به فرهنگ عربی بدوی و ضد ایران و ماشین جنگی که روس ها در اختیار او گذشته بودند و عقده او از شکست های قبلی در برابر شاه عامل اصلی این حمله بود . البته امریکا و اسرائیل و اعراب منطقه از ضعیف شدن هر دو اینها سود میبردند . شوروی ها و حزب توده هم از این ضعف به لحاظ استراتژی کلی خودشان (که ضعیف کردن ایران و اشغال کردن ان دو پایه اصلی ان بود ) منتفع میشدند .

توسط: امید
۳۱ ۰۵ ۱۳۸۹ ۰۴:۳۱
عجیب است پادشاهی که به موجب قانون مشروطه تنها اختیار سلطنت دارد و نه حکومت، چگونه می تواند نخست وزیر عزل و نصب کند؟ دیگر چه نیازی به مجلس بوده است؟ هر زمان صلاح می دید می توانست نخست وزیر جدیدی را نصب کند. از این گذشته جناب میلانی کودتا را چه تعریف می کنند؟ مصدق با نپذیرفتن حکم غیرقانونی عزل شاهی که خارج از ایران بوده کودتا کرده است؟؟؟ با کدام نیروی نظامی کودتا کرده بود؟ درجه نظامی مصدق چه بود؟ حکومت نظامی او از کی مستقر شد؟

توسط: نام مستعار
۳۱ ۰۵ ۱۳۸۹ ۰۲:۳۶
جالب است که به محض آنکه مطلبی باب میل ما نیست به جای پرداختن به خود نقد، حمله به نقاد را آغاز میکنیم.همین جناب دکتر میلانی کتابها و مقالات انتقادی به شاه دارد که در همه آنها بیطرفانه و بسیار موشکافانه و دقیق مسائل را تحلیل میکند اما تا اندکی تاریخ را آنگونه که ما نمیپسندم باز خوانی میکند حمله ها آغاز میشود.

توسط: میلاد
۳۰ ۰۵ ۱۳۸۹ ۲۰:۲۲
متأسفانه سازش با دشمنان مردم، چه شاه و چه شیخ، همچنان در میان ایرانیان رواج دارد. یکی در مسند روحانی با جنبش ملی مردم و دولت ملی دکتر محمد مصدق به دشمنی می پردازد و با کودتاچیان همکاری می کند و کس دیگری در مسند روشنفکر به یاران مبارز خودش در زندان های شاه خیانت می کند و با خاندان پهلوی سازش می کند و سال ها بعد در مسند استاد تاریخ هم از توبره شیخ می خورد و هم از آخور شاه.



توسط: behzad از: vancouver
۳۰ ۰۵ ۱۳۸۹ ۲۰:۰۷
چرا فایل صوتی ندارد؟

توسط: علی مهرسای از: نروژ
۳۰ ۰۵ ۱۳۸۹ ۱۸:۵۹
هنگامی که از آقای میلانی پرسیده می شود که : " آیا این موضوع ( محفوظ بودن حقّ عزل و نصب نخست وزیر برای شاه) در قانون اساسی آن زمان مبهم مانده است یا روشن است"، ایشان جواب می دهند : " در قانون اساسی ابهام دارد. ولی در سنت تاریخی و قانونی ایران این امر کاملا ًوجود داشته، و روشن است." در ادامۀ پاسخ خود به این پرسش آقای میلانی می گوید : " ..... چنین امری ( امر اختیار شاه در عزل و نصب نخست وزیر دز زمان فترت مجلس) در قانون اساسی تصریح شده، و متن سخنرانی های دکتر مصدّق و سخنرانی های دکتر شایگان گویای این است که این ها کاملا ًمعتقد هستند که شاه چنین حقـّی (حق عزل و نصب نخست وزیر را) دارد."
من با عرض پوزش و ابراز شرمندگی باید به صراحت بگویم که تنها کسی اینگونه تاریخ می نویسد که تاریخ و تاریخ نویسی را نمی داند.

توسط: Unknown از: My home
۳۰ ۰۵ ۱۳۸۹ ۱۸:۲۷
یکی از نزدیکان زاهدی تعریف می کرد؛"تیمسار 50 هزار تومان به من داد که بروم پامنار بدهم به کاشانی، من هم حسب الامر رفتم خانۀ کاشانی و پول را دادم به او، کاشانی درحالیکه داشت پول را می چپاند زیر تشکی که روی آن نشسته بود
گفت؛ به تیمسار بگو، کم است". یادم می آید، بعد از28 مرداد کاشانی خیلی زود خوار شد. تیمور بختیار خلیل طماسبی را زودتر ازآنچه که تصورمی شد، اعدام کرد.

توسط: مهدی از: اونتاریو کانادا
۳۰ ۰۵ ۱۳۸۹ ۱۷:۴۴
متن، روشنگرانه و بی غرض بود. آقای میلانی مرد شریف و صادقی است همواره از تحلیلها و بیان تاریخ معاصر توسط ایشان لذت برده ام.

.

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire