در روزگارانی دور، غریبی وقت اذان وارد قریه ای شد و برای نماز به مسجد رفت. امام جماعت را دید که یک دست و یک پا ، یک گوشش بریده بود و یک چشمش از کاسه درآمده بود.
از ریش سپیدی، علت پرسید.
پیرمرد لبخندی زد و گفت:
راه خطا رفت، به حکم شرع پایش را قطع کردیم. دزدی کرد، دستش را بریدیم . گوش به خطا سپرد، گوشش را کندیم و چشم به نامحرم دوخت، چشمش از کاسه درآوردیم.
مرد طعنه زد: با این همه فضیلت، چطور امام جماعتش کردید ؟
پیرمرد گفت : آخر، اگر جلوی چشممان نبود، وقت نماز کفش هامان را می دزدید.
لطفا، هیچ مپندارید که این حکایت بدان آوردم که احمدی نژاد عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام شد.
|
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire