شنبه 24 اوت 2013
جشنواره منطقهای موسیقی " عاشیقلار" برگزار شد
دومین جشنواره منطقهای موسیقی عاشیقلار با شرکت عاشقهای برگزیده طی سه روز، از روز 27 تا 29 مرداد، در محل فرهنگسرای الغدیر تبریز، برگزار گردید.
سیدرضا علوی، رییس ستاد برگزاری دومین جشنواره منطقه ای عاشقیلار با اشاره به پیشینه استادان برجسته موسیقی عاشیقی حضور آنان در جشنواره را مایه قوت بنیه هنری و علمی این جشنوار توصیف نمود.
داوران این جشنواره حسن اسکندری، محبوب خلیلی، رحیم نظری، جلیل حمیدی و چنگیز مهدی پور بودند.
این جشنواره بخش هایی چون گروه نوازی، تکخوانی و نکنوازی داشت.
در آغاز گفتگو با سید رضا علوی، از او انگیزه برگزاری چنین جشنواره را پرسیدم.
او گفت : دومین جشنواره منطقهای موسیقی عاشیقلار «یادبود خسته قاسم» را با هدف صیانت و ترویج فرهنگ و هنر بومی و اصیل شهروندان منطقهای، ایجاد انگیزه برای گرایش شهروندان به سوی هنر و موسیقی اصیل و بومی، ایجاد بستر مناسب برای افزایش نشاط اجتماعی و عمومی شهروندان، شناسایی و معرفی چهرههای هنری استان و کشور و گسترش زمینههای فرهنگی بین شهروندان برگزار میکنند.
"میشل کول هاوس" یا مبارزه برای حق خواهی
درسال 1808، نویسنده و نمایشنامه نویس آلمانی، "هینریش فون کلایست"، داستان کوچکی را پیرامون شخصیت "میشال کول هاوس" نوشت که حکایت از حق خواهی از حکومت به هر قیمتی که شده داشت. این داستان واقعی که در قرن شانزدهم رخ داده است، در زمانی توسط "کلایست" نوشته شد که ناپلئون اول کشورش را اشغال کرد و او شاهد چپاول ها، خشونت ها و هرج و مرج ناشی از جنگ بود.
"میشال کول هاوس" که پرورش دهنده اسب و مردی درست و پرکار بود و همسر و دخترش را بسیار دوست می داشت ، در پی اجحاف یک "بارون" کوچک خود سر محلی که راه رفت و آمد او را می بندد، از او باج می خواهد و دو اسب بی نظیر غصب شده او را به حالت زارو نزاری می اندازد، به مراجع قانونی شکایت می کند. اما چون پاسخی نمی گیرد، پس از قتل همسرش تو سط مردان "بارون"، روستائیان و دیگر فقیران ظلم دیده را با خود همراه می سازد و ارتشی بزرگ به وجود می آورد. ارتشی که می توانست حکومت مرکزی را هم با پیوستن دیگر فراموش شدگان اجتماع، واژگون سازد. او در آغاز شبانه به کاخ بارون حمله میکندو او وچندین تن از نزدیکانش را می کشد و سپس کشور را به خاک وخون می کشد. .
خاندان سلطنت که حکومت خود را در خطر می دید، میانجی هائی را می فرستد تا با "کول هاوس" معامله کنند. "کلوهاوس" شرط سلاح برزمین گذاشتن خود و همراهانش را رسیدگی به شکایتش برای حق خواهی تعیین می کند.. اما بلا فاصله پس از خلع سلاح، حکمفرمایان اسب های او را پس می دهند اما او و افرداش را به دلیل شورش و کشتار در خانه "بارون" به مرگ محکوم می کنند....فیلم این پرسش را در ذهن به وجود می آورد که آیا "کول هاوس" حق داشت یا نه ؟ اما خوشبختانه به آن پاسخی نمی دهد.
آرنو ده پالییر، کارگردان فرانسوی که داستان فیلم را به منطقه ای در جنوب فرانسه منتقل کرده و آن را در دکور این منطقه قرار می دهد، می گوید که از بیش از بیست سال پیش که این رمان کوچک را خوانده، دلش می خواسته این داستان را به تصویر بکشد. او در این سومین فیلم داستانی خود، که در بخش اصلی فستیوال کن شرکت داشت، طبیعت را هم همچون شخصیتی مهم به کار می گیرد. به ویژه در دو پلان آغازین فیلم.
سپس تماشاگر را به آرامی وارد دنیای این شخصیت بسیار اخلاقی و در عین حال به ظاهر سرد می کند. و برای بهتر ترسیم کردن شخصیت او از هنرپیشه بسیار خوب دانمارکی، "مدز نکلسون" یاری می گیرد. "مدز نیکلسون"، که ما بازی بسیار خوبش را در " شکار" و "ماجرای خاندان سلطنتی" دیدیم و یک کلمه هم فرانسه نمی دانست، توانست به کمک بازی دقیق و چهره مصممی که دارد به خوبی از ایفای این نقش بر آید. در عین حال بار دیگر نمونه ای از همکاریهای مشترک وچند ملیتی سینما گران و تهیه کنندگان جهان را نشان دهد.
فیلم گر چه گاه طولانی به نظر می رسد، اما به دلیل بی عدالتی مطرح شده در آن و کارگردانی خوب وبه ویژه استفاده خلاقانه از صدا، غلیانی که در تماشاگر به وجود می آورد، بر این عیب پیروز می شود و تأثیر خود را می گذارد.
"هینریش فون کلایست"، که خود بسیار تحت تأثیر انقلاب فرانسه بود، با شخصیت "میشال کول هاوس" و با زوم کردن به روی ظلم فرمانروایان، یک رمان بسیار عمیق سیاسی خلق کرد که خواننده را به واکنش ، مقاومت و مبارزه در برابر بی عدالتی ها تشویق می کند. و از این رو موضوع آن بسیار به روز است . گفتنی است که "کافکا" نیز بسیار به این اثر "فون کلایست" علاقمند بود. "هینریش فون کلایست" که رمان شناخته شده دیگر او به نام "پرنس هامبورگ"، هم به روی صحنه تآتر رفته و هم به فیلم در آمده، در 34 سالگی، همراه با زنی که دوستش می داشت، "هانریت فوگل"، در "وانزه" در نزدیکی "پستدام" خود کشی کردند.
پیشگفتار یکی از ترجمه های این رمان را که در سال 1989به چاپ رسید، "لوئی اراگون" شاعر بنام فرانسوی نوشته است.
محسن مخملباف و فیلمی که در راه دارد
خبر رسید که محسن مخملباف ، فیلمی را در دست تهیه دارد که "رئیس جمهوری " (پرزیدنت) نام دارد و به زبان انگلیسی خواهد بود.
ماجرای این فیلم در یک کشور تخیلی در منطقه قفقاز می گذرد که دیکتاتور آن در پی یک کودتا واژگون شده است. این دیکتاتور به دیدن مردمی می رود که پیش تر بر آنها حکومت می کرده است.
مخملباف در مورد موضوع فیلم خود می گوید : فیلم از صلح و آشتی سخن می گوید چرا که در پی واژگونی یک رژیم، اعم از پادشاهی یا جمهوری و یا رهبری شده توسط یک فرد خود کامه، مردمی که باخشونت انتقام خود را همچون در لیبی از آنها می گیرند، خود به افزایش خشونت کمک می کنند. حکومت تازه نیز که شاهد آن خشونت بوده از ترس این که به آن سرنوشت دچار نشود می خواهد به هر قیمت که شده بر سر قدرت باقی بماند. حتا به قیمت کشتن مردم کشور...
این فیلم توسط شرکت انگلیسی "فیلم اند اینترتین منت" تهیه خواهد شد که از این همکاری خشنود است چرا که محسن مخملباف را سینماگری اخلاقی می داند و آن را با گزینش های این شرکت همخوان می داند.
از "بیلی وایلدر " چه خبر ؟
نمایش دوباره چهار فیلم "بیلی وایلدر"، کارگردان بزرگ آمریکائی در سینماها، با ر دیگر مارا به دنیای سینمای خوب سالهای 60 و 70 آمریکا می برد و حکایت از خلاقیت و طنزی دارد که کهنه نشده، پس از این همه سال چروکی بر پیشانی اش دیده نمی شود.
این چهار فیلم عبارتند از : "یک، دو، سه" (1961)؛ "ایرما خوشگله" (1963) ؛ "فدورا" (1978) و " صفحه اول" (1974)
در "یک، دو، سه" ، بیلی وایلدر ما را به برلن سالهای 1961 می برد و امپریالیسم تجاری، خود کامه گی رژیم کمونیستی و نظامی گری پروسی ها و آلمانی ها را همراه با طنزی که هر تماشاگری را تحت تأثیر قرار می دهد، به تصویر می کشد. در این فیلم "جیمز کاگنی"، در نقش یک بازرگان آمریکائی تلاش دارد به شوروی کوکاکولا بفروشد. اما تلاش هایش به دلیل عشق و عاشقی دختر رئیس او، که پنهانی با یک کنشگر سر سخت کمونیست اهل برلن شرقی ازدواج کرده، دچار مشکل می شود.
در "ایرما خوشگله" ، کارگردان به فرانسه می آید و درمحله تره بار پاریس که در آن سالها در مرکز این شهر قرار داشت، یک مامور پلیس ساده لوح (جک لمون) را نشان می دهد که عاشق یک روسپی (شرلی مک لین) است و می خواهد او را به راه راست هدایت کند. اما این کار چندان آسان به نظر نمی آید. ماجراهای این تلاش و کیفیت فیلم سزاوار آن بود که کپی کهنه آن مرمت شود و ما آن را در کپی تازه ببینیم.
در "فدورا" ، بیلی وایلدر، بیست و هشت سال پس از شاهکارش "سان ست بلوار"، نگاهی به دنیای سینما، توهمات و توطئه های آن می اندازد.
او در این فیلم تهیه کننده ای را نشان می دهد که میخواهد یک ستاره گوشه نشین را با سناریوئی به فعالیت بکشاند. به این بهانه، "وایلدر" ما رابه دنیای اسطوره های هالی وودی و چگونگی به وجود آمدنشان، خسارات وارد آمده به پوست هنرپیشگان بر اثر مصرف زیاد لوازم ارایش و رقابت میان مادر و دختر می برد. دیدن "ویلیام هولدن" و "هنری فوندا"، دو غول سینما هم یکی دیگر از امتیازات این فیلم است.
در "صفحه اول" ، ویلیام وایلر با مهارتی چشمگیر و ریتمی سرسام آور، بسیاری از حرفه هارا از تیغ قیچی خود می گذراند. او ماجرای یک محکوم به اعدام را به تصویر می کشد که از زیر دماغ زندانبانان و خبرنگارانی که در اتاق مطبوعاتی منتظر اعدام او هستند می گریزد. با این فرار، شهر شیکاگو درهم می ریزد. شهردار فاسد، رئیس پلیس فرصت طلب، سر دبیر بی رحم روزنامه، خبرنگارانی که هر حرف دروغ و شواهد بی اساس را باور می کنند و روانکاور وسواسی دست به دست هم می دهند و معجونی شگفت انگیز به وجود می آورند.
البته نقش آفرینی "جک لمون" ، که بارها با ویلیام وایلدر و از جمله در ایرما خوشگله همکاری کرده بود و "والتر ماتیو" را نباید فراموش کرد که هر دو یکی از زوج های فراموش نشدنی سینما را تشکیل می دادند.
فروش نقاشی های دیواری «بنکسی» ماجرا ساز شد
فروش نقاشی های دیواری "بانسکی" یا گرافیتی های او طی ماههای اخیر خشم اهالی محله های لندن را بر انگیخته که شماری را از راه فروششان ثروتمند می کند.
"بانسکی" که اهل "بریستول" در جنوب غربی انگلستان و نام واقعی او احتمالأ "رابین گانینگهام" است، نقاشی هائی را خلق کرده که تاروپود آنها از طنز به وجود آمده از تلنگر زدن به پدیده های اجتماعی ونقد آنها تشکیل شده است .
از جمله کارهای این هنرمند، که در میان هوادارانش، "براد پیت" وهمسرش "آنجلینا جولی" دیده می شوند، دختر کوچکی است که با بادکنک پرواز می کند ویا تظاهر کننده ای که به جای سنگ، گل پرتاب می کند. که هر دو بر روی دیواری کشیده شده بودند که خاک اسرائیل را از فلسطین جدا می سازد.
یکی دیگر به نام "کار اسیران" که یک کودک را نشان می دهد که روی زانو نشسته و درحال ساختن پرچم انگلستان است. این اثر بی سرو صدا از دیوارش کنده شد و در یک حراجی به مبلغ 880.000 یوروی به فروش رفت.
این فروش اهالی محله را بسیار خشمگین کرد که می گویند مالشان را غصب کرده اند و می افزایند که "بانسکی" این اثر را به این محله داده پس مردم محله مالک آن هستند وباید شیئی متعلق به خود را پس بگیرند.
در پایان ماه ژوئیه هم، باز هم به همان شکل مرموزانه، یک نقاشی دیگر از محله "توتنهام" ربوده شد که در سال 2011 شاهد شورش های بسیار بود.
این نقاشی که "توپ بازی ممنوع" نام داشت دو کودکی را نشان می داد که به جای توپ دو تابلوی ممنوعیت توپ بازی را به یکدیگر پرتاب می کردند...
گروه "سین کورا" هم که با افتخار می گوید که یکی از نقاشی های دیواری "بانسکی" را در ماه ژوئن گذشته فروخته است، در این پیوند می گوید این اثر پیش از فروش آن در سال 2014 نو سازی خواهد شد.
سومین نقاشی دیواری "بنکسی" به نام "دختر وگل" که قرار است در روز 5 دسامبر در هالیوود به فروش برسد، روی یکی از دیوارهای هالیوود نقش بسته است.
"دختر و گل" دختری را نشان میدهد که با آبپاش مقابل گلی ایستاده که به جای گلبرگ دوربین تگهبانی بر آن روییده و دمی چون دم موش از آن آویزان است...
این نقاشی با طول 2.7 متر و عرض 2.4 متر در سال 2008، بر آجرهای سفید یکی از دیوارهای هالیوود در لسآنجلس کشیده شده است.
این اولینبار است که یکی از آثار"بانسکی در حراجیهای آمریکا به فروش میرسد.
"ریچارد هوارد-گریفین"، رئیس "هنر خیابانی" (استریت ارت)، که دیدارهائی با راهنما برای نشان دادن هنر خیابانی سازمان می دهد، می گوید : فروش این آثار در حراجی ها حکایت از کاپیتالیسم واقعی دارد و پول پرستی ذاتی انسانها را نشان می دهد. چرا که پول فروش این آثار به هنرمند باز گردانده نمی شود بلکه به جیب صاحبان دیواری می رود که گرافیتی بر آنها کشیده شده است. این کار غیر قانونی نیست اما حکایت از فرو ریزی ارزش های اخلاقی دارد.
"بانسکی" که بسیار مخفی زندگی می کند و عکس چهره اش را کسی ندیده است، از واکنش به این کارها خودداری کرد. اما پیش تر در فیلم مستندی به نام "روی دیوارها نقاشی کنید" که نامزد جایزه اسکار سال 2011 شده بود، با پوشاندن چهره اش در تاریکی گفت : این حراجی های بزرگ آثار هنری ناگهان به هنر خیابانی توجه کردند و از آن پس همه چیز شتابی دیوانه وار گرفت و پول حرف نخست را زد. در حالی که پیش تر هیچگاه صحبت از پولهای کلان نبود.
"بانسکی" همچنین از همه دعوت کرد که به روی سایت او بروند و عکس آثارش را به رایگان داونلود کنند. او سخنان "هانری ماتیس" را تکرار کرد که می گفت " بدین ترتیب من خود را ناچار دیدم که تنها شاهکار بیافرینم!!"
یکی دیگر از جنبه های منفی این توجه به هنر خیابانی باعث شد یک مخزن نفت کش رها شده ای که در آن یک بی سر پناه زندگی می کرد و روی آن "بانسکی" نوشته بود "این به یک فیل شبیه است" از او گرفته شده بی درنگ به فروش برسد.
این بی سرپناه به روزنامه "ایندپندنت" گفت که "بانسکی" به او پول اجاره یکساله یک خانه را داده است.
ماجرای این مرد هم اکنون که به شکل یک نمایشنامه در آمده در شهر ادینبورگ به نمایش درآمده است.
داوران این جشنواره حسن اسکندری، محبوب خلیلی، رحیم نظری، جلیل حمیدی و چنگیز مهدی پور بودند.
این جشنواره بخش هایی چون گروه نوازی، تکخوانی و نکنوازی داشت.
او گفت : دومین جشنواره منطقهای موسیقی عاشیقلار «یادبود خسته قاسم» را با هدف صیانت و ترویج فرهنگ و هنر بومی و اصیل شهروندان منطقهای، ایجاد انگیزه برای گرایش شهروندان به سوی هنر و موسیقی اصیل و بومی، ایجاد بستر مناسب برای افزایش نشاط اجتماعی و عمومی شهروندان، شناسایی و معرفی چهرههای هنری استان و کشور و گسترش زمینههای فرهنگی بین شهروندان برگزار میکنند.
"میشل کول هاوس" یا مبارزه برای حق خواهی
درسال 1808، نویسنده و نمایشنامه نویس آلمانی، "هینریش فون کلایست"، داستان کوچکی را پیرامون شخصیت "میشال کول هاوس" نوشت که حکایت از حق خواهی از حکومت به هر قیمتی که شده داشت. این داستان واقعی که در قرن شانزدهم رخ داده است، در زمانی توسط "کلایست" نوشته شد که ناپلئون اول کشورش را اشغال کرد و او شاهد چپاول ها، خشونت ها و هرج و مرج ناشی از جنگ بود.
"میشال کول هاوس" که پرورش دهنده اسب و مردی درست و پرکار بود و همسر و دخترش را بسیار دوست می داشت ، در پی اجحاف یک "بارون" کوچک خود سر محلی که راه رفت و آمد او را می بندد، از او باج می خواهد و دو اسب بی نظیر غصب شده او را به حالت زارو نزاری می اندازد، به مراجع قانونی شکایت می کند. اما چون پاسخی نمی گیرد، پس از قتل همسرش تو سط مردان "بارون"، روستائیان و دیگر فقیران ظلم دیده را با خود همراه می سازد و ارتشی بزرگ به وجود می آورد. ارتشی که می توانست حکومت مرکزی را هم با پیوستن دیگر فراموش شدگان اجتماع، واژگون سازد. او در آغاز شبانه به کاخ بارون حمله میکندو او وچندین تن از نزدیکانش را می کشد و سپس کشور را به خاک وخون می کشد. .
خاندان سلطنت که حکومت خود را در خطر می دید، میانجی هائی را می فرستد تا با "کول هاوس" معامله کنند. "کلوهاوس" شرط سلاح برزمین گذاشتن خود و همراهانش را رسیدگی به شکایتش برای حق خواهی تعیین می کند.. اما بلا فاصله پس از خلع سلاح، حکمفرمایان اسب های او را پس می دهند اما او و افرداش را به دلیل شورش و کشتار در خانه "بارون" به مرگ محکوم می کنند....فیلم این پرسش را در ذهن به وجود می آورد که آیا "کول هاوس" حق داشت یا نه ؟ اما خوشبختانه به آن پاسخی نمی دهد.
سپس تماشاگر را به آرامی وارد دنیای این شخصیت بسیار اخلاقی و در عین حال به ظاهر سرد می کند. و برای بهتر ترسیم کردن شخصیت او از هنرپیشه بسیار خوب دانمارکی، "مدز نکلسون" یاری می گیرد. "مدز نیکلسون"، که ما بازی بسیار خوبش را در " شکار" و "ماجرای خاندان سلطنتی" دیدیم و یک کلمه هم فرانسه نمی دانست، توانست به کمک بازی دقیق و چهره مصممی که دارد به خوبی از ایفای این نقش بر آید. در عین حال بار دیگر نمونه ای از همکاریهای مشترک وچند ملیتی سینما گران و تهیه کنندگان جهان را نشان دهد.
فیلم گر چه گاه طولانی به نظر می رسد، اما به دلیل بی عدالتی مطرح شده در آن و کارگردانی خوب وبه ویژه استفاده خلاقانه از صدا، غلیانی که در تماشاگر به وجود می آورد، بر این عیب پیروز می شود و تأثیر خود را می گذارد.
"هینریش فون کلایست"، که خود بسیار تحت تأثیر انقلاب فرانسه بود، با شخصیت "میشال کول هاوس" و با زوم کردن به روی ظلم فرمانروایان، یک رمان بسیار عمیق سیاسی خلق کرد که خواننده را به واکنش ، مقاومت و مبارزه در برابر بی عدالتی ها تشویق می کند. و از این رو موضوع آن بسیار به روز است . گفتنی است که "کافکا" نیز بسیار به این اثر "فون کلایست" علاقمند بود. "هینریش فون کلایست" که رمان شناخته شده دیگر او به نام "پرنس هامبورگ"، هم به روی صحنه تآتر رفته و هم به فیلم در آمده، در 34 سالگی، همراه با زنی که دوستش می داشت، "هانریت فوگل"، در "وانزه" در نزدیکی "پستدام" خود کشی کردند.
پیشگفتار یکی از ترجمه های این رمان را که در سال 1989به چاپ رسید، "لوئی اراگون" شاعر بنام فرانسوی نوشته است.
محسن مخملباف و فیلمی که در راه دارد
خبر رسید که محسن مخملباف ، فیلمی را در دست تهیه دارد که "رئیس جمهوری " (پرزیدنت) نام دارد و به زبان انگلیسی خواهد بود.
ماجرای این فیلم در یک کشور تخیلی در منطقه قفقاز می گذرد که دیکتاتور آن در پی یک کودتا واژگون شده است. این دیکتاتور به دیدن مردمی می رود که پیش تر بر آنها حکومت می کرده است.
مخملباف در مورد موضوع فیلم خود می گوید : فیلم از صلح و آشتی سخن می گوید چرا که در پی واژگونی یک رژیم، اعم از پادشاهی یا جمهوری و یا رهبری شده توسط یک فرد خود کامه، مردمی که باخشونت انتقام خود را همچون در لیبی از آنها می گیرند، خود به افزایش خشونت کمک می کنند. حکومت تازه نیز که شاهد آن خشونت بوده از ترس این که به آن سرنوشت دچار نشود می خواهد به هر قیمت که شده بر سر قدرت باقی بماند. حتا به قیمت کشتن مردم کشور...
این فیلم توسط شرکت انگلیسی "فیلم اند اینترتین منت" تهیه خواهد شد که از این همکاری خشنود است چرا که محسن مخملباف را سینماگری اخلاقی می داند و آن را با گزینش های این شرکت همخوان می داند.
محسن مخلمباف
|
از "بیلی وایلدر " چه خبر ؟
نمایش دوباره چهار فیلم "بیلی وایلدر"، کارگردان بزرگ آمریکائی در سینماها، با ر دیگر مارا به دنیای سینمای خوب سالهای 60 و 70 آمریکا می برد و حکایت از خلاقیت و طنزی دارد که کهنه نشده، پس از این همه سال چروکی بر پیشانی اش دیده نمی شود.
این چهار فیلم عبارتند از : "یک، دو، سه" (1961)؛ "ایرما خوشگله" (1963) ؛ "فدورا" (1978) و " صفحه اول" (1974)
در "ایرما خوشگله" ، کارگردان به فرانسه می آید و درمحله تره بار پاریس که در آن سالها در مرکز این شهر قرار داشت، یک مامور پلیس ساده لوح (جک لمون) را نشان می دهد که عاشق یک روسپی (شرلی مک لین) است و می خواهد او را به راه راست هدایت کند. اما این کار چندان آسان به نظر نمی آید. ماجراهای این تلاش و کیفیت فیلم سزاوار آن بود که کپی کهنه آن مرمت شود و ما آن را در کپی تازه ببینیم.
او در این فیلم تهیه کننده ای را نشان می دهد که میخواهد یک ستاره گوشه نشین را با سناریوئی به فعالیت بکشاند. به این بهانه، "وایلدر" ما رابه دنیای اسطوره های هالی وودی و چگونگی به وجود آمدنشان، خسارات وارد آمده به پوست هنرپیشگان بر اثر مصرف زیاد لوازم ارایش و رقابت میان مادر و دختر می برد. دیدن "ویلیام هولدن" و "هنری فوندا"، دو غول سینما هم یکی دیگر از امتیازات این فیلم است.
البته نقش آفرینی "جک لمون" ، که بارها با ویلیام وایلدر و از جمله در ایرما خوشگله همکاری کرده بود و "والتر ماتیو" را نباید فراموش کرد که هر دو یکی از زوج های فراموش نشدنی سینما را تشکیل می دادند.
فروش نقاشی های دیواری «بنکسی» ماجرا ساز شد
فروش نقاشی های دیواری "بانسکی" یا گرافیتی های او طی ماههای اخیر خشم اهالی محله های لندن را بر انگیخته که شماری را از راه فروششان ثروتمند می کند.
"بانسکی" که اهل "بریستول" در جنوب غربی انگلستان و نام واقعی او احتمالأ "رابین گانینگهام" است، نقاشی هائی را خلق کرده که تاروپود آنها از طنز به وجود آمده از تلنگر زدن به پدیده های اجتماعی ونقد آنها تشکیل شده است .
از جمله کارهای این هنرمند، که در میان هوادارانش، "براد پیت" وهمسرش "آنجلینا جولی" دیده می شوند، دختر کوچکی است که با بادکنک پرواز می کند ویا تظاهر کننده ای که به جای سنگ، گل پرتاب می کند. که هر دو بر روی دیواری کشیده شده بودند که خاک اسرائیل را از فلسطین جدا می سازد.
یکی دیگر به نام "کار اسیران" که یک کودک را نشان می دهد که روی زانو نشسته و درحال ساختن پرچم انگلستان است. این اثر بی سرو صدا از دیوارش کنده شد و در یک حراجی به مبلغ 880.000 یوروی به فروش رفت.
این فروش اهالی محله را بسیار خشمگین کرد که می گویند مالشان را غصب کرده اند و می افزایند که "بانسکی" این اثر را به این محله داده پس مردم محله مالک آن هستند وباید شیئی متعلق به خود را پس بگیرند.
در پایان ماه ژوئیه هم، باز هم به همان شکل مرموزانه، یک نقاشی دیگر از محله "توتنهام" ربوده شد که در سال 2011 شاهد شورش های بسیار بود.
این نقاشی که "توپ بازی ممنوع" نام داشت دو کودکی را نشان می داد که به جای توپ دو تابلوی ممنوعیت توپ بازی را به یکدیگر پرتاب می کردند...
گروه "سین کورا" هم که با افتخار می گوید که یکی از نقاشی های دیواری "بانسکی" را در ماه ژوئن گذشته فروخته است، در این پیوند می گوید این اثر پیش از فروش آن در سال 2014 نو سازی خواهد شد.
سومین نقاشی دیواری "بنکسی" به نام "دختر وگل" که قرار است در روز 5 دسامبر در هالیوود به فروش برسد، روی یکی از دیوارهای هالیوود نقش بسته است.
"دختر و گل" دختری را نشان میدهد که با آبپاش مقابل گلی ایستاده که به جای گلبرگ دوربین تگهبانی بر آن روییده و دمی چون دم موش از آن آویزان است...
این نقاشی با طول 2.7 متر و عرض 2.4 متر در سال 2008، بر آجرهای سفید یکی از دیوارهای هالیوود در لسآنجلس کشیده شده است.
"ریچارد هوارد-گریفین"، رئیس "هنر خیابانی" (استریت ارت)، که دیدارهائی با راهنما برای نشان دادن هنر خیابانی سازمان می دهد، می گوید : فروش این آثار در حراجی ها حکایت از کاپیتالیسم واقعی دارد و پول پرستی ذاتی انسانها را نشان می دهد. چرا که پول فروش این آثار به هنرمند باز گردانده نمی شود بلکه به جیب صاحبان دیواری می رود که گرافیتی بر آنها کشیده شده است. این کار غیر قانونی نیست اما حکایت از فرو ریزی ارزش های اخلاقی دارد.
"بانسکی" که بسیار مخفی زندگی می کند و عکس چهره اش را کسی ندیده است، از واکنش به این کارها خودداری کرد. اما پیش تر در فیلم مستندی به نام "روی دیوارها نقاشی کنید" که نامزد جایزه اسکار سال 2011 شده بود، با پوشاندن چهره اش در تاریکی گفت : این حراجی های بزرگ آثار هنری ناگهان به هنر خیابانی توجه کردند و از آن پس همه چیز شتابی دیوانه وار گرفت و پول حرف نخست را زد. در حالی که پیش تر هیچگاه صحبت از پولهای کلان نبود.
"بانسکی" همچنین از همه دعوت کرد که به روی سایت او بروند و عکس آثارش را به رایگان داونلود کنند. او سخنان "هانری ماتیس" را تکرار کرد که می گفت " بدین ترتیب من خود را ناچار دیدم که تنها شاهکار بیافرینم!!"
یکی دیگر از جنبه های منفی این توجه به هنر خیابانی باعث شد یک مخزن نفت کش رها شده ای که در آن یک بی سر پناه زندگی می کرد و روی آن "بانسکی" نوشته بود "این به یک فیل شبیه است" از او گرفته شده بی درنگ به فروش برسد.
این بی سرپناه به روزنامه "ایندپندنت" گفت که "بانسکی" به او پول اجاره یکساله یک خانه را داده است.
ماجرای این مرد هم اکنون که به شکل یک نمایشنامه در آمده در شهر ادینبورگ به نمایش درآمده است.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire