مشاور عالیجنايت! فرخ حيدری
شايد خيلیها و بهخصوص نسل جوان کشور ندانند که فاجعه سياه "انقلاب فرهنگی" و جنايت هولناک کشتار دانشجويان و به خاک و خون کشيدن صحن مقدس دانشگاهها، در واپسين روزهای فروردين ۵۹ در قدم اول از دانشگاه علم و صنعت در نارمک تهران و توسط باند تبهکار مجتبی ثمره هاشمی و محمود احمدینژاد آغاز گرديد و بهسرعت طبق طرح قبلی به ديگر مراکز علمی تهران و سراسر ايران گسترش يافت
ويژه خبرنامه گويا
کاروان سياسی-امنيتی احمدی نژاد و همراهان، ظاهرآ به انضمام اهل و عيالان مربوطه، تحت پوشش ديپلماتيک و البته بعنوان عاليترين هيئت نمايندگی "جمهوری اسلامی" برای شرکت در اجلاس سران "سازمان ملل متحد" وارد نيويورک شدند و پيشاپيش خودشان از تدارک گسترده برای اين آخرين حضور در مجمع عمومی ملل متحد خبر داده اند. در اين جمع "سابقه دار" شايد سوابق سياه يک چهره خاص، چه بسا تحت الشعاع چهره نفرت انگيز خود احمدی نژاد، کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
"مجتبی ثمره هاشمی" که تا چندين سال پيش در ساختار سياسی حکومت و بافت مافيايی قدرت، از عناصر ناشناخته و در زمره "سربازان گمنام امام زمان" بود، بناگاه حضورش بعنوان "مشاور ارشد" شخص رئيس جمهور، از همان ابتدا حتی در بسياری از رسانه های وابسته به رژيم نيز با اين سوال تعجب برانگيز مواجه شد که « اين شخصيت پشت پرده دولت کيست؟!»
هنوز يکی دو ماه از آغاز اولين دور رياست جمهوری محمود احمدی نژاد در سال ۸۴ نگذشته بود که در محافل سياسی-رسانه ی حکومتی و البته در لايه های نسبتآ جوانتر حاميان ولايت، اين موضوع از قول صاحب منصبان و دست اندرکاران دولت "مهرورز" نقل ميشد که عليرغم تندخويی و تحکّم آشکار احمدی نژاد نسبت به تمامی اعضای کابينه و حتی مشاورانش، او رابطه منحصر به فردی با "برادر مجتبی" دارد... همچنين نقل ميشد که مجتبی هاشمی محرمترين و نزديکترين فرد به احمدی نژاد و در واقع هم اتاق ثابت او در محيط کاريشان ميباشد و همواره احمدی نژاد با احترام خاصی پشت سر مجتبی هاشمی نماز ميخواند... راستی ريشه و راز اين نزديکی در کجا نهفته است؟ رازی که چه بسا خيلی ها از رمز و رموز آن از ديرباز و در مرور زمان بی اطلاع باشند.
در واقع ماجرا از آنجايی شروع ميشود که مجتبی هاشمی و محمود احمدی نژاد در سال ۵۴ وارد دانشگاه علم و صنعت ايران ميشوند. مجتبی دانشجوی رشته معماری و احمدی نژاد دانشجوی رشته راه و ساختمان بود... در جريان تحولات سياسی-اجتماعی و بين المللی سالهای ۵۵-۵۶ و همزمان با "فضای باز سياسی" و يا بقول بچه های سياسی آن دوران "جيمی کراسی"، محيط پر تنش و مستعد دانشگاههای ايران نيز دستخوش تلاطم و تظاهرات گسترده شد و جريانات سياسی مختلفی از منتهی اليه چپ تا راست افراطی بطور نيمه علنی وارد صحنه سياسی شدند... طبعآ دامنه اين حرکات اعتراضی به سطح جامعه نيز کشيده ميشد و در اين ميان در اواخر ۵۶ و اوايل ۵۷ آخوندهای بندباز و فرصت طلب همچون خمينی نيز که فضا را مناسب و کم خطر ميديدند از سوراخ های عافيت بيرون خزيدند و بقول خودشان شروع کردند به "اِشکال کردن" بر سر منابر و کذا و کذا... و بعد در يک راهزنی بيسابقه تاريخی "نايب بر حق امام زمان" خودش شد "امام" و بر امواج بی بی سی سوار شد و با "اير فرانس" فرود آمد و ...
در آن دوران من نيز دانشجوی مهندسی الکترونيک علم و صنعت، ورودی سال ۵۴ بودم. آشنايی من و بسياری از ديگر دانشجويان آن روزگار با اين دو چهره خاص به ايام سقوط ۵۷ و فضای حاکميت اسلامی بعد از آن برميگردد. در واقع جريان راست ارتجاعی و فناتيک مذهبی در دانشگاه ما که تحت عنوان "انجمن اسلامی" شروع به فعاليت علنی کرده بود از ديگر همزادهای خود در بقيه دانشگاههای مهندسی تهران (مثل فنی تهران، صنعتی شريف، پلی تکنيک) حضور قويتر و گسترده تری داشت. بطوريکه در اولين دور انتخابات شورای دانشجويی "علم و صنعت" در سال ۵۸ کانديداهای همين جريان، صاحب اکثريت ۶ در مقابل ۴ شدند. چهره شاخص و سردسته و پيش نماز اين جريان طی سالهای ۵۷ تا ۵۹ کسی نبود مگر مجتبی هاشمی... برخی افراد ديگر اين باند و از جمله محمود احمدی نژاد، بخاطر مسئوليتها و ماموريتهای مهمی که در نهادهای مختلف رژيم داشتند، معمولآ حضور زيادی در محيط دانشگاه نداشتند.
مجتبی نيز همچون احمدی نژاد ضعيف الجثه و کوتاه قد بود. در آن ايام او هميشه در مسجد دانشگاه و يا ديگر تجمعات انجمن اسلامی سخنرانی ميکرد. بسيار حرّاف و صاحب ديدگاههای ارتجاعی و فاشيستی بود. بخصوص نسبت به گرايشات فکری متفاوت و جريانات مخالف با خمينی حساسيت شديدی داشت. خيلی اصرار داشت که شبيه مرحوم دکتر شريعتی (به لحاظ تُن صدا و ريتم کلمات) صحبت کند و هميشه برای دانشجويان حامی رژيم در دانشگاه کلاسهای ايدئولوژيک و اموزشی ميگذاشت و بحث "ظهور آقا امام زمان" يکی از محورهای اصلی صحبتهايش بود. آخوند محمد جواد باهنر (که بعدآ در سِمَت نخست وزير رجايی در انفجار بمب کشته شد) دايی مجتبی هاشمی بود.
همانطور که بعدها در زندگينامه احمدی نژاد آمده، در آن دوران او بعنوان نماينده دانشجويان انجمن اسلامی علم و صنعت برای شرکت در جلسات توجيهی و هماهنگی های ضروری مرتبآ "به حضور حضرت امام مشرف میشد" که متعاقبآ شورای اوليه "دفتر تحکيم وحدت" هم در همين پروسه شکل ميگيرد. پس از ماجرای گروگانگيری سفارت آمريکا نيز او نقش رابط "دفتر امام" و دانشجويان "پيرو خط امام" را ايفا ميکرد... به دليل همين مسئوليتهای خاص و سطح بالای ارتباطات با دفتر خمينی، احمدی نژاد کمتر در محيط دانشگاه حضور داشت و در واقع مجتبی هاشمی چهره اصلی و سخنگوی جريان اسلامی حامی حکومت در علم و صنعت محسوب ميشد و تمامی افراد وابسته به اين باند از جمله احمدی نژاد نسبت به مجتبی بعنوان امام و پيش نماز مسجد دانشگاه، حالت و رابطه خيلی خاصی داشتند.
در پائيز سال ۵۸ در حاليکه فقط شش هفت ماه از بازگشايی دانشگاه ها گذشته بود، به دنبال بروز ماهيت واپسگرا و سياستهای فوق ارتجاعی و سرکوبگر حلقه حاميان خمينی در قدرت، فضای حاکم بر محيطهای آموزش عالی در سراسر کشور و بخصوص در تهران، بطور کيفی چرخيد و تغيير کرد و جريانات اسلامی وابسته به رژيم دچار ريزش شديد نيرو شدند و از طرف اکثريت دانشجويان به سرعت به حاشيه رانده می شدند. در مقابل، جريانات سياسی منتقد و مخالف خمينی و آخوندهای تازه به قدرت رسيده، وزن و اقبال اجتماعی بيشتری می يافتند بطوريکه در پايان سال ۵۸ و در ابتدای بهار ۵۹ حزب جمهوری اسلامی و انجمن های اسلامی دانشگاه ها، بطور جدی مواجه با اين تهديد شدند که فضای سياسی حاکم بر دانشگاه ها و ديگر مراکز علمی کشور را بطور کامل از دست بدهند و اين موج در حال سرايت به دبيرستانها و مدارس راهنمايی پايتخت و ديگر شهرهای بزرگ کشور هم بود. در آن مرحله جوّ کلی دانشگاه ها و ديگر محيطهای آموزش عالی کشور بخصوص در پايتخت و همينطور در مراکز استانها، با اکثريت نسبی در اختيار دانشجويان هوادار مجاهدين خلق و همينطور دانشجويان پيشگام (فدايی خلق) و طيف گسترده ديگر گروهای چپ قرار گرفته بود.
در اين ميان ماجراجويی "ضد امپرياليستی" گروگانگيری در سفارت آمريکا در آبان ماه ۵۸ که توسط طيفی از سران انجمن های اسلامی دانشگاه های پايتخت و مقدمتآ به نيت تصفيه حساب با جناح رقيب در بافت قدرت و بخصوص خلع شعار کردن جريانات سياسی رو به گسترش و مخالف نظام در دانشگاه ها براه افتاده بود و گويا "انقلابی بزرگتر از انقلاب اول" ناميده ميشد، بعد از چند ماه از نفس افتاد و نتوانست جلوی ايزولاسيون و انزوای اجتناب ناپذير جريانات اسلامی وابسته به حکومت در دانشگاهها را بگيرد... بنابراين باندهای فاشيستی داخل دانشگاهها و سران انحصارطلب و شيفته قدرت بادآورده در حاکميت، چاره کار را نه در حل مشکل از طريق احترام به حقوق دمکراتيک ديگران، بلکه با "پاک کردن صورت مسئله" يعنی بستن دانشگاه ها و خفه کردن هر صدای مخالف و "پاکسازی" هر آنچه غير خودی بود، دنبال ميکردند...
شايد خيليها و بخصوص نسل جوان کشور ندانند که فاجعه سياه "انقلاب فرهنگی" و جنايت هولناک کشتار دانشجويان و به خاک و خون کشيدن صحن مقدس دانشگاه ها، در واپسين روزهای فروردين ۵۹ در قدم اول از دانشگاه علم و صنعت در نارمک تهران و توسط باند تبهکار مجتبی هاشمی و محمود احمدی نژاد آغاز گرديد و بسرعت طبق طرح قبلی به ديگر مراکز علمی تهران و سراسر ايران گسترش يافت... البته صدها تن از دانشجويان آزاديخواه و مترقی علم و صنعت از همان لحظات شرو ع حمله چماقدارن لباس شخصی عضو انجمن اسلامی، همگی دختر و پسر گرداگرد ساختمان مرکزی امور دانشجويان که دفاتر سياسی-فرهنگی طيف های مختلف دانشجويی در آنجا قرار داشت حلقه حفاظتی تشکيل داديم و تا سه شبانه روز در مقابل اعمال شرم آور آن باصطلاح دانشجويان و دسته جات لمپنی که از مراکز کميته و مساجد نارمک به داخل دانشگاه مياوردند مقاومت کرديم و حسابی رسوايشان کرديم...
شايد خيليها و بخصوص نسل جوان کشور ندانند که فاجعه سياه "انقلاب فرهنگی" و جنايت هولناک کشتار دانشجويان و به خاک و خون کشيدن صحن مقدس دانشگاه ها، در واپسين روزهای فروردين ۵۹ در قدم اول از دانشگاه علم و صنعت در نارمک تهران و توسط باند تبهکار مجتبی هاشمی و محمود احمدی نژاد آغاز گرديد و بسرعت طبق طرح قبلی به ديگر مراکز علمی تهران و سراسر ايران گسترش يافت... البته صدها تن از دانشجويان آزاديخواه و مترقی علم و صنعت از همان لحظات شرو ع حمله چماقدارن لباس شخصی عضو انجمن اسلامی، همگی دختر و پسر گرداگرد ساختمان مرکزی امور دانشجويان که دفاتر سياسی-فرهنگی طيف های مختلف دانشجويی در آنجا قرار داشت حلقه حفاظتی تشکيل داديم و تا سه شبانه روز در مقابل اعمال شرم آور آن باصطلاح دانشجويان و دسته جات لمپنی که از مراکز کميته و مساجد نارمک به داخل دانشگاه مياوردند مقاومت کرديم و حسابی رسوايشان کرديم...
بعد از شکست طرح اوليه انجمن های اسلامی برای تعطيلی ضربتی دانشگاهها و باز شدن شکاف بين رئيس جمهور وقت (ابوالحسن بنی صدر) و حزب جمهوری اسلامی (به سردمداری آخوند محمد حسين بهشتی) که منجر به ادامه کار دانشگاهها لااقل تا پايان ترم تحصيلی يعنی تا آخر بهار شد، باند ثمره هاشمی-احمدی نژاد با رو شدن نيت پليدشان جهت به تعطيلی کشاندن مراکز تحصيلی و آواره کردن دهها هزار دانشجو و همينطور رفتار رذيلانه ايی که با همکلاسی های خود کرده بودند، آنچنان مورد تنفر طيف گسترده دانشجويان واقع شدند که در جريان انتخابات شورای دانشجويی دانشگاه علم و صنعت در همان بهار ۵۹ به سختی شکست خوردند و در واقع سوت پايان جمهوری اسلامی در دانشگاهها در آستانه دهه سياه شصت در همان زمان به صدا درآمد.
با شروع سرکوب گسترده و سراسری در فردای سی خرداد شصت، بخش بزرگی از دانشجويان حزب الله ی و معتقد به خمينی و نظام ولايت فقيه، عليرغم رقابتها و گرايشات مختلفی که بطور جانبی در آنها ايجاد شده بود، بعنوان نيروهای کيفی و بسيار قابل اعتماد، بسرعت جذب نهادها و بخش های امنيتی و سيستم قضايی و دادستانی رژيم در سراسر کشور شدند و مستقيمآ در تمامی پروسه های تعقيب و مراقبت و شناسايی و بازجويی و شکنجه و اعدام مخالفين نقش های فرماندهی و اجرايی داشتند... اوج اين همکاری از اول تابستان ۶۰ تا اواسط سال ۶۱ بود و جالب است بدانيم تمامی افراد دست اندرکار رژيم در آن دوران خون و جنون، که حالا متظاهرانه بعنوان "دگرانديش" و "اصلاح طلب" و "مسالمت جو" و "مهرورز" قصد تبرئه خودشان را دارند و يا آنانی که همچنان بعنوان کارگزار همين رژيم ترجيح ميدهند برخی جناياتشان پوشيده بماند، در بيوگرافی و شرح حال گذشته خودشان، از روی اين دوره زمانی خونين با پرش سه گام عبور ميکنند و معمولآ يا هيچ نميگويند يا با عناوينی همچون خدمت در سپاه و جهاد و پشت جبهه ردگم ميکنند.
برهمين اساس بود که مجتبی هاشمی و احمدی نژاد و باند تبهکار "علم و صنعت" در آن سالها، نه تنها در بالاترين سطوح امنيتی، در سرکوب سيستماتيک و خونين مخالفين سياسی و عناصر "گروهکها" و شناسايی و دستگيری افراد هم دانشگاهی خود نقش های اساسی داشتند بلکه در ادامه بعنوان فرماندهان و سرپلهای کليدی شبکه امنيتی و اطلاعاتی رژيم در نقاط مختلف کشور، و نهايتآ شکل گيری وزارت اطلاعات و امنيت جمهوری اسلامی بسيار فعال بودند. اتفاقآ در زندگينامه ثمره هاشمی و احمدی نژاد نيز اين حفره سياه و فضای خالی مابين سالهای ۶۰ و ۶۱ به چشم ميخورد. ولی بناگاه از اواخر ۶۱ آنها را در مقام شهردار و فرماندار و بخصوص معاون و مشاور استاندار آن هم در استانهای غير بومی مشاهده ميکنيم...
واقعيت اين بود که رژيم بعد از سرکوب بيسابقه و کشتار وحشيانه مخالفين سياسی و بخصوص متلاشی کردن خونين تشکيلات سياسی سازمانهای برانداز در فاصله تابستان ۶۰ و پائيز ۶۱ و از جمله کشتار چندين هزار جوان و نوجوان هوادار مجاهدين، در حاليکه بطور نسبی تهديد ضربات سنگين در تهران و شهرهای مرکزی کشور را تا حدود زيادی خنثی کرده بود و خيالش نسبتآ راحت شده بود، روی مناطق مجاور مرز و بخصوص استانهای حساس در غرب کشور مثل آذربايجان غربی و کردستان متمرکز شد. بخصوص اينکه علاوه بر شرايط جنگی، بسياری از فعالين سياسی و جريانات اپوزيسيون دارای مشی سرنگونی، در نواحی مختلف اين استانها هنوز از امنيت نسبی و امکانات بازسازی و جابجايی و خروج برخوردار بودند. به همين دليل دستگاه امنيتی رژيم بخش بزرگی از عناصر اصلی و با تجربه خود را به منظور هماهنگی و تقويت نهادهای سرکوب، به عنوان شهردار و فرماندار و معاون استاندار به شهرهای مختلف و مراکز استانهای مورد نظر فرستادند و البته با ايجاد پستهای جديدی نظير مشاور سياسی-امنيتی استاندار و يا شورای تأمين استان، تشکيلات نوپای اطلاعاتی-امنيتی خود را پايه گذاری و گسترده ميکردند.
نگاهی گذرا به پست ها و مناصب حکومتی اين دو "يار غار" در آن سالهای سياه بخوبی گويا و قابل تامل است. مشاغل رسمی و اعلام شده محمود احمدی نژاد از اواخر سال ۶۱ به بعد عبارت است از فرماندار ماکو، فرماندار خوی، مشاور استاندار کردستان، عضو فرماندهی قرارگاه رمضان مرکز عمليات برون مرزی (تروريستی) سپاه در مناطق غرب کشور (سرکوب مردم کرد و ترور مخالفين ايرانی در خاک عراق)، استاندار اردبيل... و همينطور برخی مشاغل اعلام شده مجتبی ثمره هاشمی در دهه شصت عبارتند از شهردار سنندج، مشاور سياسی استاندار کردستان، معاون سياسی-امنيتی استان آذربايجان غربی، سرپرست استانداری آذربايجان غربی.. جالب است بدانيم که "صادق محصولی" معروف به "سردار ميلياردی" در سالهای اخير، و يکی ديگر از اعضای "باند علم و صنعت" در آن دوران فرمانده سپاه آذربايجان غربی و شرقی و از فرماندهان قرارگاه تروريستی رمضان بود.
البته فارغ از تمام دسته بنديها و اختلافات کنونی جناح های مختلف حکومتی، طبعآ اين سوابق امنيتی و همدستی در بسياری از جنايات رژيم شامل تقريبآ تمامی مقامات و مسئولين گذشته و فعلی جمهوری اسلامی ميشود. بعنوان مثال افرادی همچون سعيد حجاريان، عباس عبدی، محسن ميردامادی، سيف اللهی، آرمين، پورنجاتی و ... از پايه گزاران اوليه وزارت اطلاعات بودند. همينطور علی ربيعی با نام مستعار "عباد" و عليرضا علوی تبار (پسر حاج سيمين در شيراز) و حميدرضا جلايی پور فرماندار وقت مهاباد در همان سالها و غلامحسين الهام سخنگوی دولت مهرورز که در سالهای اول دهه شصت با نام واقعی اش "غلامحسين عصا بدست" از مسئولين دادستانی تهران بود و ... مجموعه ی هستند که در همين پروسه به قيمت رنج و خون يک نسل، آزموده و آموخته شدند!
"مجتبی ثمره هاشمی" همانند ديگر افراد کارکشته و بسيار امين و امنيتی رژيم، در تمامی سالهای دهه هفتاد هم، در پشت صحنه مشغول انجام وظايف حساس و کليدی بود. بعنوان مثال برخی مناصب بعدآ اعلام شده وی در اين دوره، مثل رئيس دانشکده "صدا و سيما" و بخصوص مديرکل ارزش يابی و گزينش "وزارت خارجه" دارای بار امنيتی فوق العاده بالايی برای رژيم ولايت فقيه بوده است. آنچه در رسانه های جمهوری اسلامی درز کرده اشاره به محلی بنام "دخمه" واقع در زيرزمين ساختمان وزارت خارجه دارد که در دوران علی اکبر ولايتی، تمامی سفيران و کارکنان مراکز ديپلماتيک رژيم در خارج از کشور ميبايست از يک دوره فشرده و نسبتآ طولانی بازجويی و بازبينی و بازسازی توسط مجتبی هاشمی عبور ميکردند و مورد تائيد او قرار ميگرفتند. جزئيات اين پروسه و نحوه ارزش يابی افراد توسط برادر مجتبی، حتی برای سرسپرده ترين و ذوب شدگان ولايت نيز حيرت آور بوده است...
در اواخر دوران رياست جمهوری محمد خاتمی و "آغاز پايان" کارکرد "سياست اصلاحات" در جمهوری اسلامی، ظاهرآ با جمع بندی و تصميم گيری نهايی رهبر و مسئولين امنيتی و سپاه جهت در پيش گرفتن سياست جديد کشور، باند نسبتآ ناشناخته احمدی نژاد - ثمره هاشمی برای به عهده گرفتن بالاترين مسئوليتهای اجرايی يعنی رياست جمهوری و تشکيل دولت و خلاصه قبضه قوه مجريه، در سال ۸۲ از تاريک خانه اشباح و پشت صحنه مافيای قدرت، بيرون آمده و وارد صحنه علنی سياسی "ايران اسلامی" ميشوند. البته در اولين قدم برای ايجاد حداقل شناخته شدگی اجتماعی در بين مردم و کسب حداقل آمادگی برای احراز مناصب عالی کشور، در يک چشم بهم زدن تشکيلات شهرداری پايتخت را تصاحب ميکنند و بطور نامأنوسی فردی بنام "دکتر محمود احمدی نژاد" شهردار تهران ميشود و از آن غريب تر فردی بنام "مهندس مجتبی هاشمی" بلافاصله بعنوان "مشاور ارشد" جناب شهردار منصوب ميشود... جالب تر آنکه بخش بزرگی از وزرا و مشاورين بعدی اين زوج سياسی در دوران رياست جمهوری، همچون مشايی، جوانفکر، بقايی، محرابيان، زريبافان، سعيدلو، علی آبادی، بذرپاش، هاشمی، دانشجو، چمران، اشعری، مددی، علايی، فقيه و... از همان تشکيلات ناقابل شهرداری تهران وارد اين کارزار بظاهر کوچک ولی در واقع پروژه استراتژيک کل نظام شدند...
دو سال بعد اين کوتوله های سياسی و البته سرداران مخوف نظامی- امنيتی براحتی "سردار سازندگی" و "اميرکبير ثانی" و "استوانه نظام" و "شناسنامه انقلاب اسلامی" يعنی اکبر هاشمی رفسنجانی را به زانو درآوردند و احمدی نژاد بعنوان رئيس جمهور جديد نظام بلافاصله مجتبی هاشمی را بعنوان ارشدترين عضو کابينه و "مشاور عالی" خود برگزيد و البته ادامه ماجرا و سياست "بی دنده و ترمز" و ماجراجويی و فرار به جلوی "اتمی" و پاک کردن اسرائيل از صفحه روزگار و مديريت نظام جهانی... به اضافه "هاله نور" و چاه جمکران و آخرين پيچ تاريخ و مقدمات ظهور و بسياری موضوعات ديگر در زمره مسائل و رويدادهايی است که همه فعالين سياسی و نسل جوان کشور کم و بيش از آن اطلاع دارند.
کارنامه سياه حقوق بشری اين مجموعه مخوف فقط به جنايات دهه خونين شصت خلاصه نميشود. بارها در محافل صاحب نظر ايرانی و غيرايرانی به صراحت مطرح شده که بسياری از ترورهای سياسی مخالفين در خارج از کشور مثلآ در اطريش، ترکيه، عراق، آلمان، سوئيس ... و بسياری اعمال تروريستی ديگر، در ارتباط با اين شبکه هزارتو بوده که طبعآ در حيطه دانسته های من نميباشد. جنايات دهه هشتاد اين حضرات و بخصوص در جريان قيام ۸۸ نيز نياز چندانی به توضيح ندارد. جا دارد بعنوان نمونه ياداوری کنم که شهيد ناکام دکتر! کردان، از اعضای معروف اين باند، سالها در دهه شصت داديار و دادستان جنايت پيشه شهرستان ساری بوده و همينطور اسفنديار رحيم مشايی در دوران طلايی امام راحل، بعنوان بازجو و فرمانده سپاه رامسر حتی از کشتن بستگان نزديک خود به جرم "منافق" بودن دريغ نميکرده است.
کارنامه سياه حقوق بشری اين مجموعه مخوف فقط به جنايات دهه خونين شصت خلاصه نميشود. بارها در محافل صاحب نظر ايرانی و غيرايرانی به صراحت مطرح شده که بسياری از ترورهای سياسی مخالفين در خارج از کشور مثلآ در اطريش، ترکيه، عراق، آلمان، سوئيس ... و بسياری اعمال تروريستی ديگر، در ارتباط با اين شبکه هزارتو بوده که طبعآ در حيطه دانسته های من نميباشد. جنايات دهه هشتاد اين حضرات و بخصوص در جريان قيام ۸۸ نيز نياز چندانی به توضيح ندارد. جا دارد بعنوان نمونه ياداوری کنم که شهيد ناکام دکتر! کردان، از اعضای معروف اين باند، سالها در دهه شصت داديار و دادستان جنايت پيشه شهرستان ساری بوده و همينطور اسفنديار رحيم مشايی در دوران طلايی امام راحل، بعنوان بازجو و فرمانده سپاه رامسر حتی از کشتن بستگان نزديک خود به جرم "منافق" بودن دريغ نميکرده است.
علاوه بر مجتبی هاشمی و محمود احمدی نژاد، از افراد ديگر باند "علم و صنعت" که درون رژيم شناخته شده تر هستند ميتوان اين اسامی را نام برد: صادق محصولی، محمدحسين صفار هرندی، مسعود زريبافان، محمد سعيدی کيا، عليرضا علی احمدی، محمد سليمانی، مسعود ميرکاظمی، بذرپاش، اشتهاردی، ذبيحی، اکبری...
نکته بسيار مهم و قابل تامل، نقش و موقعيت نامتزلزل کنونی مجتبی هاشمی در مجموعه ساختار تو در تو و متزلزل جناحهای گاهآ متخاصم درونی رژيم ميباشد. بعنوان مثال در شرايطی که بخاطر تنشهای حاد درونی نظام و جنگ بی وقفه گرگها و کشاکش مافيای قدرت، هر روز يکی از ارکان و عناصر دانه درشت رژيم به زير ضرب ميرود و حتی تمامی مشاورين و نزديکترين افراد به شخص رئيس جمهور همچون مشايی، بقايی، جوانفکر، رحيمی، ملک زاده، محصولی ... مواجه با اتهامات سنگين و گاهآ حکم جلب و زندان ميشوند، فقط يک چهره تا کنون دست نخورده و بدون حاشيه باقی مانده است و تمامی جناحهای رژيم ترجيح ميدهند وارد حيطه حيثيتی او نشوند. او در تمام سفرها و ديدارهای مهم داخلی و خارجی در کنار احمدی نژاد حضور دارد و برای ديدارهای بسيار مهم رسمی و غير رسمی، نماينده تام الاختيار دولت جمهوری اسلامی ميباشد. بياد داريم که در سال ۲۰۰۶ برای يک ملاقات خيلی مهم سياسی او به تنهايی به ديدار ژاک شيراک در پاريس رفت و يا در تمامی ملاقاتهای پنهان با نمايندگان دولت امريکا در زمان بوش پسر و همينطور دولت باراک اوباما، مجتبی هاشمی، مسئول اول هيئت اعزامی رژيم ايران بوده است.
اين همه حرمت و حريم امن در ميان جنگلی از گرگهای درنده، نشان از موقعيت و منزلت انکارناپذير مجتبی هاشمی در بيت رهبری و در بين مسئولين مخوف امنيتی در پشت صحنه و همينطور در ميان سرداران قدرقدرت سپاه در روی صحنه، دارد. حتی در همين سفر اخير کاروان رياست جمهوری اسلامی به نيويورک، در عکسی که موقع نماز جماعت از درون هواپيمای مخصوص دولتی گرفته شده، ظاهرآ پيش نماز هيئت عاليرتبه "جمهوری اسلامی" همين "مشاور عالی" رئيس جمهور يعنی مجتبی هاشمی ثمره ميباشد.
شايسته است در همين جا ادای احترام کنيم به خيل دانشجويان آزاديخواه دانشگاه علم و صنعت ايران که در دهه سياه شصت، مستقيم و غير مستقيم بدست باند تبهکار احمدی نژاد - هاشمی ثمره و آدمکشان هم سنخ و هم جنس اين باند، شناسايی و دستگير و نهايتآ تيرباران و يا بر سر دار شدند. انسانهای شريف و مهندسين جوانی همچون مجيد يحيوی آزاد، معصومه عضدانلو، ساسان سعيدپور، زهره سبکتکين، مهرداد ملاحسينی، اعظم طاقدره، محمد قربانی، مرتضی متوليان – احمد اکملی – سعيد مظاهری - سيمين لويی – سعيد قهرمان –محمد رجايی .. و البته آخرين دلاوری که از آن "سنگر آزادی" برخاست و در راه آزادی بر خاک افتاد کيانوش آسا در قيام ۸۸ بود.
شايسته است در همين جا ادای احترام کنيم به خيل دانشجويان آزاديخواه دانشگاه علم و صنعت ايران که در دهه سياه شصت، مستقيم و غير مستقيم بدست باند تبهکار احمدی نژاد - هاشمی ثمره و آدمکشان هم سنخ و هم جنس اين باند، شناسايی و دستگير و نهايتآ تيرباران و يا بر سر دار شدند. انسانهای شريف و مهندسين جوانی همچون مجيد يحيوی آزاد، معصومه عضدانلو، ساسان سعيدپور، زهره سبکتکين، مهرداد ملاحسينی، اعظم طاقدره، محمد قربانی، مرتضی متوليان – احمد اکملی – سعيد مظاهری - سيمين لويی – سعيد قهرمان –محمد رجايی .. و البته آخرين دلاوری که از آن "سنگر آزادی" برخاست و در راه آزادی بر خاک افتاد کيانوش آسا در قيام ۸۸ بود.
ياد همگی آن عزيزان گرامی باد!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانويس:
۱- خدا هم کارگر است! – فرخ حيدری
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-41538.html
۲- چند لينک مرتبط
http://www.aftabnews.ir/vdcf.vd1iw6dcygiaw.html
http://yarinhst.blogfa.com/post-221.aspx
http://seyagh.persianblog.ir/post/382
۳- چند توضيح:
"انجمن اسلامی" دانشجويان در سالهای اول انقلاب معادل "بسيج دانشجويی" دوران کنونی بود.
رشته تحصيلی احمدی نژاد در ابتدا مهندسی راه و ساختمان بود که نام اين رشته بعد از انقلاب به مهندسی عمران تبديل شد.
"اِشکال کردن" تکيه کلام خمينی در پيامش به طلاب و آخوندهای حوزه در اواخر سال ۵۶ بود که منظورش اين بود حالا که فضا باز شده و همه دارند نامه سرگشاده و بيانيه اعتراضی می نويسند و کسی هم کارشان ندارد، شما هم برويد بر سر منابر اشکال کنيد به دولت و کذا و کذا!
پانويس:
۱- خدا هم کارگر است! – فرخ حيدری
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-41538.html
۲- چند لينک مرتبط
http://www.aftabnews.ir/vdcf.vd1iw6dcygiaw.html
http://yarinhst.blogfa.com/post-221.aspx
http://seyagh.persianblog.ir/post/382
۳- چند توضيح:
"انجمن اسلامی" دانشجويان در سالهای اول انقلاب معادل "بسيج دانشجويی" دوران کنونی بود.
رشته تحصيلی احمدی نژاد در ابتدا مهندسی راه و ساختمان بود که نام اين رشته بعد از انقلاب به مهندسی عمران تبديل شد.
"اِشکال کردن" تکيه کلام خمينی در پيامش به طلاب و آخوندهای حوزه در اواخر سال ۵۶ بود که منظورش اين بود حالا که فضا باز شده و همه دارند نامه سرگشاده و بيانيه اعتراضی می نويسند و کسی هم کارشان ندارد، شما هم برويد بر سر منابر اشکال کنيد به دولت و کذا و کذا!
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire