mardi 24 juillet 2012

در وصف نوروز



B-1-03-317-09512 بهار آمد و رفت ماه سپند نگارا در‌افکن بر آذر سپند

B-1-03-317-09513 بنوروز هر هفت شد روی باغ بدین روی هر هفت امشاسفند

B-1-03-317-09514 ز گلبن دمید آتش زردهشت بر او زندخوان خواند پازند و زند

B-1-03-317-09515 بخوانند مرغان بشاخ درخت گهی کارنامه گهی کاروند

B-1-03-317-09516 بهار آمد و طیلسانی کبود برافکند بر دوش سرو بلند

B-1-03-317-09517 ببستان بگسترد پیروزه نطع به گلبن بپوشید رنگین پرند

B-1-03-317-09518 بیکباره سرسبز شد باغ و راغ ز مرز حلب تا در تاشکند

B-1-03-317-09519 بنفشه ز گیسو بیفشاند مشگ شکوفه بزهدان بپرورد قند

B-1-03-317-09520 بیک ماه اگر رفت جیش خزان ز رود ارس تا لب هیرمند

B-1-03-317-09521 بیک هفته آمد سپاه بهار ز کوه پلنگان بکوه سهند

B-1-03-317-09522 ز بس عیش و رامش، ندانم که چون ز بس لاله و گل، ندانم که چند

B-1-03-317-09523 بنرگس نگر، دیدگان پر خمار بلاله نگر، لب پر از نوشخند

B-1-03-317-09524 چو خورشید بر پشت ابر سیاه ز که، بامدادان جهاند نوند

B-1-03-317-09525 تو گوئی که بر پشت دیو دژم نشسته است طهمورث دیوبند

B-1-03-317-09526 بدستی زمین خالی از سبزه نیست اگر بوم رستست اگر کندمند

B-1-03-317-09527 بود سرخ سنبل سراپای عور برخ غازه چون لولیان لوند

B-1-03-317-09528 بود سنبل نوشکفته سپید چو دوشیزگان سینه در سینه‌بند

B-1-03-317-09529 جهان گر جوان شد بفصل بهار چرا سر سپید است کوه بلند؟

B-1-03-317-09530 سرشک ار فشاند ز مژگان سحاب ز تندر چرا آید این خند خند؟

B-1-03-317-09531 چو برق افکند مار زرین ز دست کشد نعره تندر ز بیم گزند

B-1-03-317-09532 ز بالا نگه کن سوی جویبار پر از خم بمانند سیمین کمند

B-1-03-317-09533 ز قطر جنوبی برنجید مهر بقطر شمال آشتی در فکند

B-1-03-317-09534 وزین آشتی شاد و خرم شدند دد و دادم و مرغ و بز و گوسپند

B-1-03-317-09535 جز اخلاف بوزینگان قدیم کزین آشتیها نگیرند پند

B-1-03-317-09536 ندارند جز خوی ناپارسا نیارند جز فکر ناسودمند

B-1-03-317-09537 بفصلی که خندد گل از شاخسار بخون غرقه سازند گلگون فرند

B-1-03-317-09538 نخشکیده خون در زمین حبش ز اسپانیا بوی خون شد بلند

B-1-03-317-09539 نیاسود اسپانی از تاختن برافکند ژاپون بمیدان سمند

B-1-03-317-09540 همی تا چه بازی کند آمریک همی تا چه افسون دمد انگلند

B-1-03-317-09541 چه موجی بجنبد ز دریای روم چه کفکی برآید ز ماچین و هند

B-1-03-317-09542 اروپا شد از آسیا نامور وز او آسیا گشت خوار و نژند

B-1-03-317-09543 نگه کن یکی سوی مرو و هری نگه کن یکی سوی بلخ و خجند

B-1-03-317-09544 بده قرن ازین پیش، مهد علوم کنون جای بیماری و فقر و گند

B-1-03-317-09545 عجب نیست گر آسیا یکزمان برغم اروپا جهاند نوند

B-1-03-317-09546 یکی مستمندی بدی پرورد بترس از بد مردم مستمند


B-1-03-317-09547 دریغا کز این دانش و پرورش اروپا نیاموخت جز مکر و فند

B-1-03-317-09548 ز گفتار خوبش چه حاصل، چو بود پسندیده قول و عمل ناپسند

B-1-03-317-09549 کند خانۀ خویش زیر و زبر چو دیوانه را در کف افتد کلند

B-1-03-317-09550 بشر درخور پند و اندرز نیست وگر برگشایند بندش ز بند!




در رثاء جمیل صدقی الذهاوی

B-1-03-318-09551 دجلۀ بغداد بر مرگ ذهاوی خون گریست نی خطا گفتم که شرق از نیل تا سیحون گریست

B-1-03-318-09552 اشک‌ریزان شد عراق از ماتم فرزند خویش همچو یونان کز غم هجران افلاطون گریست

B-1-03-318-09553 زین بلای عام یعنی مرگ سلطان سخن مردم شهری بشهر و بدو در هامون گریست

B-1-03-318-09554 از غم شعر روانش فکر از گردش فتاد در فراق طبع پاکش لفظ بر مضمون گریست

B-1-03-318-09555 زد گریبان چاک، نظم و ریخت بر سر خاک، نثر از غم او هریکی موزون و ناموزون گریست

B-1-03-318-09556 دوش بر خاک مزارش خیمه زد ابر بهار خواست تا در هجرش از چشم (بهار) افزون گریست

B-1-03-318-09557 خنده‌ای دندان نمازد برق و گفتا کای حسود قطره کمتر زن، تو آب افشانی و او خون گریست

B-1-03-318-09558 رشوه دادیمش ز عمر، ار مردنش دادی امان ور پذیرفتی فدا، پیشش فدا کردیم جان

B-1-03-318-09559 قرنها بگذشت تا آمد ذهاوی در وجود نیز چون او باز نارد قرنها، دور زمان

B-1-03-318-09560 گر بمرگش صبر بنمائیم از بیچارگیست وان بواقع یأس و نومیدی است نی صبر و توان

B-1-03-318-09561 دل بسوزد در فراقش دیده گرید در غمش هر زمان گوئی خلد درچشم دل تیر و سنان

B-1-03-318-09562 وز پس مرگش مصائب خوار شد در چشم خلق زانکه از این سخت‌تر نبود مصیبت در جهان

B-1-03-318-09563 بود یاران را دریغ از مردنش و اکنون چو رفت هرکه خواهد گو بمیر و هرکه خواهد گو بمان

B-1-03-318-09564 رفت و ما نیز از قفایش رخت برخواهیم بست کاندرین دنیای فانی کس نماند جاودان

B-1-03-318-09565 شد ذهاوی خسته وز این دهر پر غوغا گذشت دست‌افشان پای‌کوبان از سر دنیا گذشت

B-1-03-318-09566 بود عمری سرگران از زحمت غوغای دهر زین سبب پیرانه‌سر زین دهر پرغوغا گذشت

B-1-03-318-09567 برگ امیدش ز دلها چون شقایق زود ریخت لیک داغش لاله‌سان، کی خواهد از دلها گذشت

B-1-03-318-09568 عالمی فضل و ادب را برد با خود زیر خاک گرچه از این خاکدان خود یکه و تنها گذشت

B-1-03-318-09569 تلخکامی‌ها کشید از دهر لیکن در سخن کام گیتی کرد شیرین پس باستغنا گذشت

B-1-03-318-09570 در بر گیهان اعظم کیست انسان ضعیف کش توان گفتن که شد فرتوت یا برنا گذشت؟

B-1-03-318-09571 عمر اگر یکروز اگر صد سال، میبایست مرد نیکبخت آنک از جهان آزاده و دانا گذشت

B-1-03-318-09572 ایها الزورا تو استادان فراوان دیده‌ای شاعرانی فحل و مردانی سخندان دیده‌ای

B-1-03-318-09573 گر ندیدستی لبید و اخطل و اعشی قیس دعبل و بوطیب و بشار و مروان دیده‌ای

B-1-03-318-09574 بو نواس و بو تمام و بوالعلا و بوالاسد ابن معتز و ابن خازن و ابن حمدان دیده‌ای

B-1-03-318-09575 راست پرسم راستگو، مانندۀ صدقی جمیل کی وطنخواهی سخن‌گستر بدوران دیده‌ای؟

B-1-03-318-09576 زان کسان نشنیده‌ای الا نشید مدح و فخر یا هجا پرداز یا رند غزلخوان دیده‌ای

B-1-03-318-09577 بگذر از بوطیب و بربند چشم از بوالعلا گر بحکمت شعرهائی چند از ایشان دیده‌ای

B-1-03-318-09578 زان حکیمان کهن کی چون ذهای شعر نو در وطنخواهی و آبادی و عمران دیده‌ای؟

B-1-03-318-09579 هیچکس را در جهان جز مدتی معدود نیست غیر ذات حق تعالی جاودان موجود نیست

B-1-03-318-09580 بر ذهاوی نوحۀ من نوحۀ علم است و فضل نوحه‌ام بر پیکری مشهود و نامشهود نیست

B-1-03-318-09581 نوحه‌ام بر فوت الهامات و طبع شعر اوست ورنه موجود است جانش جسمش ار موجود نیست

B-1-03-318-09582 نوحه‌ام بر طبع گوهربار و شیرین لفظ اوست کانچنان هرگز بقیمت لؤلؤ منضود نیست

B-1-03-318-09583 پر بهائی از میان گم شد که هر گمگشته‌ای هرچه باشد پربها، درجنب او معدود نیست

B-1-03-318-09584 ماتمش زد رخنه‌ای در کاخ دانش کان بعمر همچو چاک جیب یاران هیچگه مسدود نیست

B-1-03-318-09585 ایزد آمرزیده است او را که از راه کرم چون ذهاوی بنده‌ای زان آستان مردود نیست

B-1-03-318-09586 هیچ شادی نیستی گر در جهان غم نیستی نیستی گر هیچ غمگین، هیچ خرم نیستی

B-1-03-318-09587 روح را رنج دمادم خسته سازد در جهان کاشکی اندر جهان رنج دمادم نیستی

B-1-03-318-09588 گر ذهاوی رفت، از وی چند دیوان باز جاست رنج ما پیوسته‌تر بودی، گر اینهم نیستی

B-1-03-318-09589 در بهشتست او ولی فخر از(جهنم) میکند نیز کردی فخر اگر شعر جهنم نیستی

B-1-03-318-09590 زاهد از طامات اگر بد گفت او را باک نیست نیستی خفاش اگر عیسی بن مریم نیستی

B-1-03-318-09591 حکمت و اخلاق کافی بودی اندر فضل او فی‌المثل گر ملک شعر او را مسلم نیستی

B-1-03-318-09592 خشک ریش درد، ماندی در دل از داغ غمش گر خود از شعر ترش در سینه مرهم نیستی

B-1-03-318-09593 گفتم از ری رخت بربندم سوی بغداد من پیشواز آید شوم از دیدنش دلشاد من

B-1-03-318-09594 جای سازم در وثاقش، طرف بندم از رخش بهره‌ها برگیرم از دیدار آن استاد من

B-1-03-318-09595 دیدنم را سر کند از دل مبارکباد، او دیدنش را سر کنم از دل مبارکباد، من

B-1-03-318-09596 بر کران دجلۀ بغداد بنشینیم شاد چامه‌ای برخواند او، شعری کنم بنیاد من

B-1-03-318-09597 وصف‌ها گوید ز لطف دامن البرز، او شعرها خوانم بوصف دجلۀ بغداد من

B-1-03-318-09598 کی گمان بردم ذهاوی جان سپارد وانگهی مرثیت گویم من اندر ماتمش، ای داد من

B-1-03-318-09599 از کفم یاری چنان این چرخ کج بنیاد برد داغ‌ها دارم بدل زین چرخ کج بنیاد من

B-1-03-318-09600 غم مخور ای دل که خوب و زشت عالم بگذرد سور و ماتم هردو بر فرزند آدم بگذر

B-1-03-318-09601 آنچه بگذشته‌است، وهم است آنچه آینده است وهم زندگانی یکدمست آنهم دمادم بگذرد

B-1-03-318-09602 زندگی گر بهر این ده روز ناچیز است و بس به که انسان زود از این مطمورۀ غم بگذرد

B-1-03-318-09603 ور کمالی هست نفس آدمی را در قفا خود همان بهتر کز ایندر شاد و خرم بگذرد

B-1-03-318-09604 شد ذهاوی زین جهنم سوی فردوس برین اهل فردوس است هرکس کز جهنم بگذرد

B-1-03-318-09605 تا که دانا زنده باشد چرخ با او دشمن است چونکه دانا بگذرد آن دشمنی هم بگذرد

B-1-03-318-09606 مردن شاعر حیات اوست زیرا چون گذشت رشک و کین با او، اگر بیش است اگر کم بگذرد

B-1-03-318-09607 روح صدقی در جنان شاد است گوئی نیست هست جاودان از محنت آزاد است گوئی نیست هست

B-1-03-318-09608 در بهشت خاطر و گلخانۀ افکار خویش هم‌نشین با سرو و شمشاد است گوئی نیست هست

B-1-03-318-09609 روح شاعر غیر زیبائی نجوید در جهان خاصه آنکو پیر استاد است گوئی نیست هست

B-1-03-318-09610 هرکه زیبائی بجوید غرقه در زیبائی است زانکه خود زیبا ز بنیاد است گوئی نیست هست

B-1-03-318-09611 روح چون زیبا بود او را خدا جویا بود این حدیثم از نبی یاد است گوئی نیست هست

B-1-03-318-09612 نیست مشگل گر بحق واصل شود روح جمیل گر جز این گوئیم بیدادست گوئی نیست هست

B-1-03-318-09613 غرق غفران باد روحش وین دعا را بیخلاف جبرئیل آمین فرستاد است گوئی نیست هست

B-1-03-318-09614 @




گله از وزیر فرهنگ

B-1-03-319-09615 وزیر فرهنگ ای جسم فضل و جان ادب کز اصطناع تو معمور شد جهان ادب

B-1-03-319-09616 ز زخم حادثه، لطف تو شد حصار هنر بجاه و مرتبه، عهد تو شد ضمان ادب

B-1-03-319-09617 ز نیروی خردت سبز، مرغزار علوم ز رشحۀ هنرت تازه، بوستان ادب

B-1-03-319-09618 تو را سزد که کنی خانۀ ادب آباد که از سلالۀ فضلی و خاندان ادب

B-1-03-319-09619 شگفت نیست که نیروی رفته باز آید ز اهتمام تو در جسم ناتوان ادب

B-1-03-319-09620 تو نیک دانی در کشوری که مردم آن همی‌ندارند از صد یکی نشان ادب

B-1-03-319-09621 اگر ز اهل ادب قدر دانیئی نشود بر او فتد ز پی و پایه خان و مان ادب

B-1-03-319-09622 عنایت تو اگر دیده‌بانئی نکند ز عجز دود برآید ز دودمان ادب

B-1-03-319-09623 مرا تو نیک شناسی که بوده‌ام یک عمر بنظم و نثر در این خانه قهرمان ادب

B-1-03-319-09624 ز گوشه‌‌های جهان بانگ زه بگوش رسد چو من بکلک هنر برکشم کمان ادب

B-1-03-319-09625 بکار علم و ادب رنج برده‌ام سی سال ولی نخورده‌ام البته هیچ نان ادب

B-1-03-319-09626 پی اطاعت شه نک قریب ده سال است که جای کرده‌ام اندر پس دکان ادب

B-1-03-319-09627 بلی چو یافت شهنشاه پهلوی که بود بطبع بنده دفین گنج شایگان ادب

B-1-03-319-09628 مثال داد که از کار مجلس شورا کناره گیرد و پوید بشارسان ادب

B-1-03-319-09629 ز لطف خسرو ایران زمین بهار اینک شد از مغاک سیاست بر آسمان ادب

B-1-03-319-09630 باوستادی دارالمعلمین لختی بجد و جهد کمر بست بر میان ادب

B-1-03-319-09631 از آن سپس پی تصحیح نامه‌های کهن زکلک من بره افتاد کاروان ادب

B-1-03-319-09632 کتاب مجمل و تاریخ سیستان هریک چو تاج گشت مکلل به بهرمان ادب

B-1-03-319-09633 هم از جوامع عوفی و ترجمۀ طبری نهاد کلک من آثار جاودان ادب

B-1-03-319-09634 چهار دور بشورای عالی فرهنگ نثار کرد دهی نقد رایگان ادب

B-1-03-319-09635 چهار سال بدانشسرای عالی نیز نهاد سر ز ارادت بر آستان ادب

B-1-03-319-09636 تو واقفی که در این قرن چون بهار نداشت کسی بلفظ دری قوت بیان ادب

B-1-03-319-09637 چه مایه خونجگر خورد تا که گشت امروز بدهر شهره علی‌رغم دشمنان ادب

B-1-03-319-09638 بنظم و نثر دری فالق و بتازی چیر به پهلوی و اوستاست پهلوان ادب

B-1-03-319-09639 بصرف و نحو و معانی و اشتقاق لغات جز او که باشد امروزه ترجمان ادب

B-1-03-319-09640 بشرق و غرب سخنهای من به تحفه برند کجا برند ازین ملک ارمغان ادب

B-1-03-319-09641 ز علم سبک‌شناسی کسی نبود آگاه شد این علوم ز من شهره در جهان ادب

B-1-03-319-09642 نگاه کن بمقالات من که هریک هست بفن پرورش اجتماع، جان ادب

B-1-03-319-09643 بود یکی ز صد آثار من(تطور نثر) که کس نیافت چنین گوهری ز کان ادب

B-1-03-319-09644 رواست گر فضلایش بسینه نصب کنند که هست تازه‌ترین گل ز گلستان ادب

B-1-03-319-09645 کسیکه خلق باستادیش یقین دارند ز جود قانون افتاده در گمان ادب

B-1-03-319-09646 ز بی‌اساسی قانون دکتری گردید بهار دانشم آشفته زین خزان ادب

B-1-03-319-09647 جزای آنکه بسالی معین اندر کار نبوده‌ام، ز کفم شد برون عنان ادب

B-1-03-319-09648 کسی که فخر بشا گردی بهار نمود شد اوستاد و برآمد بنردبان ادب

B-1-03-319-09649 ببین بکار تقاعد که خنجر ستمش درید چرم و برآمد باستخوان ادب

B-1-03-319-09650 بهار ماند بمزدوری ارچه داشت بکف هزار مرسله از گوهر گران ادب

B-1-03-319-09651 کنون بذلت مزدوریم رها نکنند دریغ و درد که کس نیست پشتوان ادب

B-1-03-319-09652 بسال شانزده افزوده گشت ساعت درس بمدرسی که نشینند دکتران ادب

B-1-03-319-09653 بماند اجرت درس علاوه تا امسال که باستارۀ کیوان بود قران ادب

B-1-03-319-09654 تو واقفی که بباید، بساعتی زین درس هزار غوص بدریای بیکران ادب

B-1-03-319-09655 ولی چه سود که ننهد مد‌یر بازنشست میان بی‌ادبی فرقی و میان ادب

B-1-03-319-09656 بهر که شعر تراشد ادیب نتوان گفت که بس فراخ بود عرصۀ جهان ادب

B-1-03-319-09657 بسی مکانت و بسیار منزلت باید کراست قلب و زبان، منزل و مکان ادب

B-1-03-319-09658 روا مدار که گردد ذلیل هر دجال کسی که هست بحق صاحب‌الزمان ادب




چگونه‌ای؟!

B-1-03-320-09659 هان ای فراخ عرصۀ تهران چگونه‌ای زیر درفش قائد ایران، چگونه‌ای

B-1-03-320-09660 ای گرگ پیر، بهر مکافات خون خلق در زیر چنگ ضیغم غژمان چگونه‌ای

B-1-03-320-09661 ای منبع شرارت و ای مرکز فساد آرام و برده سر بگریبان، چگونه‌ای

B-1-03-320-09662 ای برده احترام بزرگان و قائدان هان پیش قائدان و بزرگان چگونه‌ای

B-1-03-320-09663 زان افترا و غیبت و غوغا و سرکشی لب بسته پا کشیده بدامان چگونه‌ای

B-1-03-320-09664 دادی بباد عرض بسی مردم شریف زان کرده‌های زشت، پشیمان چگونه‌ای

B-1-03-320-09665 بود این گنه و جمع قلیل و تو بیگناه ای بی‌گنه، معاقب گیهان چگونه‌ای

B-1-03-320-09666 از تلخی نصیحت یاران شدی ملول با تلخی نصیحت دوران چگونه‌ای

B-1-03-320-09667 بودستی از نخست کج و هان بتیغ شاه ای کجخرام، راست بدینسان چگونه‌ای

B-1-03-320-09668 چون راست رو شدی، شهت از خاک برگرفت ای گوی خوش، درین خم چوگان چگونه‌‌ای

B-1-03-320-09669 بودی بسان دوزخ و گشتی بسان خلد ای خلد پر ز حور وز غلمان چگونه‌‌ای

B-1-03-320-09670 ز آب عطای شاه چو رضوان شدی بروی ای آبروی روضۀ رضوان چگونه‌ای

B-1-03-320-09671 تفسیق کردی آنکه کلاهی نهاد کج با کج کلاهکان غزلخوان چگونه‌ای

B-1-03-320-09672 تکفیر کردی آنکه سخن گفت از حجاب هان با زنان موی پریشان چگونه‌ای

B-1-03-320-09673 بودی بضد مدرسۀ تازه، وینزمان با صدهزار طفل دبستان چگونه‌ای

B-1-03-320-09674 ای عاشق حکومت ملی، جهان گرفت فاشیست روم و نازی آلمان چگونه‌ای

B-1-03-320-09675 کردی پی عوارض جزئی فسادها با این عوارضات فراوان چگونه‌ای

B-1-03-320-09676 ای بانگ‌زن چو جغدان بر منبر ریا هان از پس ترازوی دکان چگونه‌ای

B-1-03-320-09677 بسیار گفتمت که بیاران جفا مکن کردی و دیدی آفت خذلان چگونه‌ای

B-1-03-320-09678 کردی فدای شهرت کاذب، شئون ملک ای دم بریده لیدر ذیشأن چگونه‌ای

B-1-03-320-09679 بنگر بنوبهار که این روزهای سخت دیدست و گفته عاقبت آن، چگونه‌ای

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire