علاءالسلطنه و چهار شاه
۱۰ ژوئیه ۲۰۱۲ - ۲۰ تیر ۱۳۹۱
کمتر هفتهای است که بحث نوینی در باب گوشهای از تاریخ ایران در پیوند با رویدادهای کنونی طرح نشود.
بازنگری تاریخ ایران از آغاز تا امروز در دهههای پیشین آغاز شد اما در چند سال اخیر به نشر تحقیقات و کتابهای مهمی انجامیده که نقد آنها بازاری داغ دارد. نشریات و رسانههای ایرانی داخل و خارج نیز پیوسته برای شناخت امروز به دو سه قرن گذشته و آغاز برخورد ایران با غرب نگاه میکنند. از ویژگیهای تاریخنویسی کنونی٬ ورود بیشتر ایرانیان به مباحث جدی تحقیق تاریخی است. از جمله در دانشگاههای داخل و خارج رسالههای بسیار توسط خود ایرانیان در باره زوایای تاریخ معاصر و بویژه تاریخ قاجار و پهلوی در حال عرضهشدن است.
نگاه به شخصیتهای مهم دوران قاجار مانند عباس میرزا و امیرکبیر و ناصرالدین شاه سابقهای دراز دارد ولی این نگاهها در حال دگرگونی است. با آمدن هرکتاب درباره این شخصیتها بسیاری از پیشفرضهای همگانی درباره نیت و اقدامات و تاثیر این شخصیتها بر اوضاع ایران در زمان خود آنها درحال عوض شدن است.
نشر کتابهایی درباره دیگر رجال دوران قاجار مانند تحقیق "حمید شوکت" درباره "قوام السلطنه" مایه بحث در باره نقش او در دربار قاجار و پهلوی و از جمله مشروطیت و رابطه با شوروی در ماجرای آذربایجان شد. بخش دیگر تغییر سلطنت و نیز ماجرای آذربایجان در زندگینامه "حسین علاء" نوشته "منصوره اتحادیه" با جزییات بررسی شده است. کتاب دیگری که به زاویههای دیگری از تاریخ قاجار میپردازد "زندگینامه سیاسی و اجتماعی علاءالسلطنه" نوشته "عباس هدایتی خمینی" است.
گرچه اوضاع دوران قاجار بیشتر در پرتو شکست ایران از روسیه و دخالت انگلیس و روس و جنگهای جهانی و نقش استعمار بررسی شده اما مهمترین موضوع مورد بررسی در میان خود ایرانیان انگیزههای انقلاب مشروطه و پیامدهای آن از جمله وضع ایران در جنگ جهانی اول تا پایان قاجاریه بوده است. نکته جالبی که در تحقیقات اخیر ایرانی دیده میشود تاکید بیشتر بر نقش خود ایرانیان و استفاده از منابع موجود ایرانی و بایگانیهای خانوادگی است که کم کم در دسترس قرار میگیرند.
نوشتههای خانم اتحادیه در باره حسین علاء و آقای هدایتی در باره علاءالسلطنه از همین منظر جالب به نظر میآید که نقش آنها را از نگاهی درونی و در تعامل با تحولات ایران به تصویر میکشند.
در چنین شرایطی که هنوز مدارک داخلی کاملا در دسترس نیست داوری کردن در باب کارنامۀ هیچ سیاستمداری آسان نیست. شاید تا پیش از انقلاب ایران، نوشتن کتابی دربارۀ علاء السلطنه یا فرزند وی حسین علاء در چشم بیشتر اهل کتاب خوشایند نبود، اما امروز، نوعی بازنگری به تاریخ ایران آغاز شده که هرچه باشد از پیشداوریهای قبل از انقلاب منصفانه تر و محققانه تر است.
حال باید دید که محمدعلی خان علاءالسلطنه چکاره بود و چه نقشی ایفا کرد؟
علاءالسلطنه٬ پدر حسین علاء، فرزند میرزا ابراهیمخان مهندس از تربیت یافتگان دورۀ عباس میرزا نائبالسلطنه بود. میرزا ابراهیم خان از شاگردان مدرسهای بود که ژنرال گاردان فرانسوی در ایران بنیاد گذاشته بود. او به واسطۀ اعتبار خانوادگی برای تحصیل در آن مدرسه انتخاب شد. به دلیل تسلط بر زبان فرانسه به استخدام وزارت خارجه درآمد و در سال ۱۲۵۳ کارگزار سرحدات گیلان شد.
فرزندش، محمدعلی خان نیز در اوان جوانی نیابت حکومت گیلان را یافت. پس از آن مدتی کار در بمبئی بود و سرانجام سرکنسول ایران در تفلیس شد که شخصیت سیاسی او را شکل داد. تفلیس در آن روزگار مرکز قفقاز بود و شمار بزرگی از ایرانیان در آنجا کار و تجارت میکردند. مهمترین سمت سیاسی در خارج از کشور وزارت مختار لندن و پترزبورگ بود. روسیه و انگلیس در آن زمان دو همسایه متنفذ ایران بودند. پس از آنها سفارت در باب عالی، یعنی دربار عثمانی، سفارت برلین و سرکنسولگری تفلیس قرار داشتند.
محمدعلی خان در تفلیس اقدامات موثری در جهت رفع مشکل ایرانیان و توسعۀ بازرگانی انجام داد. اما ستارۀ اقبال وی زمانی طلوع کرد که الکساندر دوم تزار روسیه درگذشت و الکساندر سوم به جای وی نشست. دولت ایران هیاتی را به ریاست شاهزاده عزالدوله، برادر ناصرالدین شاه، برای تبریک جلوس تزار جدید به مسکو فرستاد که محمدعلی خان عضو آن بود. او در این سفر انظباط و کارآمدی بسیار از خود نشان داد و خدماتش مورد توجه وزارت امورخارجه و در نهایت اتابک امینالسلطان قرار گرفت.
اما واقعهای که بر زندگی سیاسی او تأثیر غیرقابل تردید گذاشت، سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا بود. او در بازگشت در تفلیس توقف و از نقاط دیدنی شهر دیدن کرد. محمدعلی خان، که در دیدار از شهر تفلیس همراه پادشاه بود از خود کیاست و لیاقتی نشان داد که در دل شاه نشست و شاه ظرف چند ماه او را به عنوان وزیر مختار ایران به لندن فرستاد و به مهمترین مقام سیاسی ایران در خارج از کشور منصوب کرد. علاءالسلطنه به مدت هجده سال وزیر مختار ایران در لندن ماند. سپس به عنوان وزیر خارجه به تهران احضار شد. از این پس دور تازهای در زندگی او آغاز شد که به طور مرتب به وزارت و صدارت منصوب میشد.
"علاءالسلطنه در آخرین روزهای زندگی مظفرالدین شاه در سال ۱۲۸۵ از لندن به تهران آمد. او تا بازنشستگیاش در دی ۱۲۹۶، جمعا هشت بار وزیر امور خارجه، سه بار وزیر علوم و اوقاف، سه بار وزیر فواید عامه و تجارت، دو بار وزیر عدلیه و دو بار نخست وزیر کشور گردید و جز ایام محدودی عموما مسئولیتهای خطیر و عمدهای را بر عهده داشت." وی که در سال ۱۲۱۵ چشم به جهان گشوده بود، بیش از نیم قرن بر مهمترین مسندهای سیاسی ایران تکیه زد و در تیرماه ۱۲۹۷ خورشیدی درگذشت.
آقای هدایتی بر نقش علاءالسلطنه در در دیپلماسی ایران در تمام طول سالهای پس از مشروطیت تاکید میکند و مینویسد که او فرد مناسبی برای ادارۀ سیاست خارجی کشور در آن سالها بود زیرا علاوه بر اطلاع از مسائل جهانی، وزارت خارجه را خوب میشناخت و با کارمندانش الفتی دیرین داشت. هم او از قول عبدالله مستوفی نقل میکند خدماتی که مشیرالدوله و دو پسر او برای وزارت خارجه انجام داده اند، فقط بهوسیلۀ علاءالسلطنه و فرزند او حسین علاء تکمیل شده است.
پیگیری کارهای علاءالسلطنه از ورای رویدادهایی که در طول کتاب مکرر بدانها اشاره شده از وی یک شخصیت درستکار و دارای عزتنفس ترسیم میکند.
دورۀ دیپلماسی علاءالسلطنه، کم و بیش، با درایت او به آسایش و آرامش گذشت. اما دورۀ سیاستمداریاش در داخل کشور، پرآشوب و هولناک بود. از زمانی که گلوله میرزا رضا بر قلب ناصرالدین شاه نشست و او کشته شد همه چیز حتا دولتها را ناپایدار و بی ثبات کرد.
دورۀ سیاستمداری علاءالسلطنه دوران چهار پادشاه، یعنی ناصرالدین شاه، مظفرالدین شاه، محمدعلی شاه و احمد شاه، را در بر میگیرد. در تمام این دورهها، دخالت بیگانگان به حدی است که پادشاه و دولتها از خود اختیاری ندارند. فقر و پریشانی بر کشور حاکم است و دولتها برای هر کاری از جمله سفر شاهان به اروپا ناگزیر به استقراض از دولتهای بیگانهاند. دخالت خارجیان به حدی است که شاه نمیداند بدون اجازه آنها میتواند به سفر و شکار برود یا نه. دستخط ناصرالدین شاه به صدراعظم خود، میرزا حسین خان سپهسالار، به آشکارترین وجهی عمق فاجعه را نمایان میکند. او به صدر اعظم مینویسد از وزرای مختار روسیه و انگلیس سوال کند "آیا بالاخره ما استقلال داریم یا در داخل کشور خود برای سفر و شکار هم باید با آنها هماهنگ کنیم؟ "
تازه این در دوره ناصرالدین شاه است. در دورههای بعدی وضع از این هم بدتر میشود. به نوشتۀ مورخ الدوله سپهر "در اوایل جنگ در سال ۱۹۱۴ / ۱۲۹۳ ش کار مداخله بیگانگان در امور داخلی ایران به جایی رسیده بود که روسها در قزوین و تبریز از مردم مالیات میگرفتند و مانع اعزام نمایندگان آذربایجان به مجلس شورای ملی میشدند. انگلیسیها در مقابل وام مختصری، گمرک بوشهر را تصرف نموده و عواید آن را تصاحب میکردند. گویی غبار مذلت بر سرتاسر ایران نشسته و قلوب وطندوستان را از اندوه مالامال نموده بود". وامهای پی در پی از دولتهای روسیه و انگلیس کشور را هر روز بدهکارتر میکرد. از انگلیس وام میگرفتند که قرضهای روسیه را بپردازند و از روسیه وام میکردند که وامهای انگلیس را سبک کنند. تنها قرارداد رژی که در سفر ناصرالدین شاه به انگلیس منعقد شده بود و بر اثر مخالفتها و اعتراضهای داخلی لغو شد، ۵۰۰ هزار لیره خسارت به عهده ایران گذاشت. استقراض صورت میگرفت اما کمترین توجهی به برنامهریزی و محاسبات مالی وجود نداشت. "کار در دست کاردان نبود و تملق و چاپلوسی و لبخند شاه مریض (مظفرالدین شاه) که فاقد اداراک کافی بود، حرف اول و آخر را میزد و جایی برای ابتکار و استفاده از عقل خدادادی وجود نداشت". ارکان اساسی حکومت مشروطه تعطیل بود.
بروز جنگ جهانی اول وضع را آشفتهتر کرده پای آلمان و عثمانی را هم در کشور باز کرد. روسها در داخل ایران علیه عثمانیها میجنگند و با انگلیسها پوشیده از چشم ایرانیان قرارداد ۱۹۰۷ را امضا کردند که عملا کشور را به دوپاره تحت نفوذ آنان تقسیم میکرد. یک وضع ویران توصیف ناپذیر بر همه عرصههای کشور حاکم بود. نویسنده کتاب علاءالسلطنه به عنوان نتیجهگیری مینویسد: "ظهور و سقوط پی در پی دولتهای کوتاه مدت هیچ گرهی از مشکلات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و امنیتی کشور نمیگشود. بحران سیاسی ناشی از تشکیل پلیس جنوب به وسیله انگلیسیها و حضور نیروهای بیگانه در کشور، بحران اقتصادی ناشی از جنگ جهانی، کمبود آذوقه و بروز بیماریهای مسری همه و همه وضعی آشفته و درهم وبرهم فراهم آورده بودند که عملا هیچ دولتی قادر به ادامه کار مثبت و سازنده و در جهت حل مشکلات نبود. اختلافنظرها و مواضع سیاسی گوناگون در ایران چون دمکراتها، اعتدالیون، انگلوفیل، روسوفیل، ژرمانوفیل کار را از حد تصور دشوارتر نموده بود."
علاءالسلطنه اگرچه به شخصیتی محافظهکار معروف است اما فیالواقع وقتی به مقام صدارت رسید برای قرارداد ۱۹۰۷ در مقابل انگلیسیها ایستادگی کرد. آنطور که مولف کتاب تصویر میکند در واقع علاءالسلطنه نه شخصیتی محافظهکار که اهل مدارا بود. نمونۀ برجسته این مداراگری زمانی رخ میکند که او به جای ملکم خان بر کرسی سفارت ایران در لندن مینشیند. ملکم خان که به علت گرفتن امتیاز لاتاری مغضوب و از سمتهای خود برکنار شده بود، در لندن دست به انتشار نشریه قانون زد و علیه شاه و دولت برخاست. علاءالسلطنه که نمایندۀ ایران در بریتانیا بود و قاعدتا میبایست روابط و مناسبات خود را با او قطع میکرد اما یار دیرین خود را فراموش نکرد و در بدترین موقعیتها کوشید از راه گفتگو، او و سید جمال را با دربار قاجار آشتی دهد و روابط شان را دوباره برقرار کند.
او به معنی دیپلماتیک کلمه مردی با انضباط بود. هجده سال در سفارت ایران در لندن خدمت کرده و نظم و ترتیب را از غرب آموخته بود. با جدیت میکوشید چهرۀ بهتری از وزارت خارجه پدید آورد و از دانشجویان مدرسه سیاسی در این راه استفاده میکرد. او حتا زمانی که سالخورده بود، از اوضاع و احوال مملکت غافل نماند و تا پایان صحنه را ترک نکرد. شاید هنوز هم حسن انجام وظیفه را باید از او آموخت.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire