شنبه 17 تير 1391
روشنک، رضا مقصدی
شعر، شراب کهنهای / در تپش صدای توست! / شعر، شکوه آبها / در عطش صدای توست! // جان جوان عاشقم / جاذبهی کلام را / از دهن معطرت / شور زمانه کرده است
ويژه خبرنامه گويا
نام رو شنک از دير
باز، در خاطره ی ادبی ما روشنا بخش ِ عاطفه ی شاعرانه وُ عاشقانه بوده است.
شعر شاعر شيفته :سعدی ، درسرآغاز ِ گفتارِ جانانه اش، به جان می نشست:
به چه کار آيدت ز گل، طبقی؟
از گلستان ِ من ببر! ورقی
از گلستان ِ من ببر! ورقی
گل، همين پنج روز وُ شش باشد
اين گلستان ، هميشه خوش باشد
اين گلستان ، هميشه خوش باشد
و پايان بخش ِ برنامه اش اين مضمون ِ زيبای آرزومندانه بود:
پيوسته، دلت شاد وُ لبت خندان باد.
پيوسته، دلت شاد وُ لبت خندان باد.
در سال ۱۳۲۷ در آزمونی سخت ، برای گويند گی در راديو ايران که با حضورِ استاد سعيد نفيسی ، حسينقلی مستعان و صبحی مُهتدی بر گزار می شود پا به اين گستره ی گلريز، می گذارد و داود پيرنيا: فرهيخته ی شوريده ی موسيقی، نام هنری ِ روشنک را برای صديقه رسولی بر می گزيند.
روشنک از آن پس، در برنامه های گلهای جاويدان، گلهای رنگارنگ، يک شاخه گل و برگ سبز، جان ِمشتاقان ِکلام ِ شاعرانه را به ضيافتِ صدای زلالش می بُرد ورنگی ديگر به آهنگِ سرمستان ِ هستی، می داد.
نخستين شعری که در يکی از برنامه های گلها با صدای متين وُشرماگين اش به گوش دوستداران ِ ادب پارسی می رسد شعری هوشيار وُ بيدار از نشاط اصفهانی ست:
طاعت از دست نيايد، گنهی بايد کرد
در دل ِ دوست، به هر حيله رهی بايد کرد.
در دل ِ دوست، به هر حيله رهی بايد کرد.
شب، که خورشيد ِ جهانتاب، نهان از نظر است
طی ِاين مرحله ، با نور ِ مَهی بايد کرد.
طی ِاين مرحله ، با نور ِ مَهی بايد کرد.
همه ی کسانی که گوشی پُرهوش ، برای نيوشيدن ِ اين صدای صميمی داشتند نمی توانند ارزشهای ارجمندِ اورا به خاطر نسپارند.
دريغا بيداد ِزمانه ، اين روزها روشنک را از ميان ما در ربود. اما هم اينک، شعرِ روشنگرانه ی اعتراض آميز ِ "اوحدی مراغه ای" شاعر قرن هفتم و هشتم را که گويی، معاصر ِ ماست از حنجره ی معطر ِ او می شنوم:
دل، مست وُ ديده مست وُ تن ِ بيقرار مست
جان ِ زبون، چه چاره کند با سه چار مست.
جان ِ زبون، چه چاره کند با سه چار مست.
ما را تو پنج بار به مسجد چه می بری؟
اکنون که می شويم به روزی، سه بار مست.
اکنون که می شويم به روزی، سه بار مست.
***
رضا مقصدی
با آن صدای شيفته
با آن صدای شيفته
پيغام ِ گلها را به دلها می سپُردی
ای باغبان ِ مهربانی های انگور!
ای باغبان ِ مهربانی های انگور!
هرخوشه ات در گوشه های دل ، نهان ست .
زيبايی ِگلهای جاويدان ِ شعرت
با هر دل ِ شوريده، ای جان! مهربان ست.
زيبايی ِگلهای جاويدان ِ شعرت
با هر دل ِ شوريده، ای جان! مهربان ست.
هرچند در هر واژه ای ، غمناک بودی
هر ماه را در راهِ تو " يک شاخه گل" بود.
جان را اگر غم ، همنشين ِخار می کرد
در آه ِتو درآه ِتو " يک شاخه گل" بود.
هر ماه را در راهِ تو " يک شاخه گل" بود.
جان را اگر غم ، همنشين ِخار می کرد
در آه ِتو درآه ِتو " يک شاخه گل" بود.
۲
شعر، شراب ِ کهنه ای
در تپش ِ صدای توست !
شعر ، شکوه ِ آب ها
در عطش ِ صدای توست !
در تپش ِ صدای توست !
شعر ، شکوه ِ آب ها
در عطش ِ صدای توست !
جان ِ جوان ِ عاشقم
جاذبه ی کلام را
از دهن ِ معطرت
شور ِزمانه کرده است.
جاذبه ی کلام را
از دهن ِ معطرت
شور ِزمانه کرده است.
سينه ی سرخ ِ سوخته
از پس ِ پشت ِ سالها
با تب وُ تاب ِ آتشت
ديده ، به شعر دوخته .
از پس ِ پشت ِ سالها
با تب وُ تاب ِ آتشت
ديده ، به شعر دوخته .
بوی بهار ِ "موليان"
تا که ترا شکفت ، جان
"مرضيه"ی خاطره را
جوی ِ ترانه کرده است.
تا که ترا شکفت ، جان
"مرضيه"ی خاطره را
جوی ِ ترانه کرده است.
کلن ۱۶ تير ۹۱
reza.maghsadi@gmx.de
reza.maghsadi@gmx.de
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire