رذالتهای انقلابی در آئینه طرحهای مانا نیستانی
والد بمانعلی
iran-emrooz.net | Sun, 10.06.2012, 19:58
حاکمان نیز در تدبیر بُرندگی چنین حربهای که بیآبرویشان میکرد، اندک ذوق تُنُک مایگانی را به بدل کاری بر میگماشتند. "کاریکاتور" و "گل آقا" دو نمونه خنک این راهکار در پیش و پس انقلاب ایران بودند. اما طنزپردازان و نگارگران آزاده، ستم دورانهای تاریک استبداد را، عریان به گوشها میرساندند و به چشمها میکشیدند و عطش رهائی از جور را تیزتر میکردند؛ گیریم در تیررس جابران، استثنای دلاورانی چون ذبیح بهروز به کنار، بیشتر طنازان، حرمت برخی حریمها را نگه میداشتند و از پرداختن به عرصههائی که تکفیر شریعتمداران را برانگیزد پرهیز میکردند. اما در روزگار کنونی دورافتادگی ناخواسته نگارگران و طنز نویسان غیر حکومتی از وطن، گرچه درد آوارگی را در جان ایشان نشانده، باز تا حدودی از تیغ خونریز حاکمان دور شان نگه داشته و زبانهایشان را گشوده است تا عرصهای را یله نگذارند که از نقد و تمسخر بری مانده باشد. نمونه درخشان طنز کلامی را در آثارهادی خرسندی و بیپروائی طرحهای سیاسی را نزد نیک آهنگ کوثر میبینیم که بر سخافت و زشتی و بلاهت گفتار و کردار و هنجار زمامداران مستبد میتازند و بیمهابا به ریش آنان میخندند.
در این میان نگارگرانی حرکت روایت گونهای را در سلسلهای از «تک قابها» پدید آوردند و در طرحهای روائی خود شیوه گویش و نمایش هنری تازهای را که دستاورد هنر تجسمی غرب است برگزیدند تا در زنجیرههائی مصور و مکتوب، طنز و اغراق را آشکارا در تلطیف تلخیها که گاه تشدید آنهاست به کار گیرند و با حذف حاشیهها، گوهر طغیانگر خویش علیه پلشتیهای ستمپیشگان را در حدیث نفس به نمایش بگذارند. اینان با جوششی درونی به ادبار بیرون نگریسته و ایذاء و آزاری را که بر آنها روا داشتند نمونه وار غبن بزرگتری که بر ملتی رفته است تصویر کردهاند. نگارههای مرجان ساتراپی در اثر چهار جلدیاش با عنوان «پرس پولیس» نماد این گونه هنری (genre) تازه پای نگارگران ایرانی است که در آن قصه غمبار خردسالی خویش را میگوید که انقلابی، ظالمانه از کودکی برکند و به پرتگاه سرگشتگی و آوارگی فرو افکند.
مانا نیستانی صورتگر چیره دست دیگر نیز در اثری به نام «دگردیسی ایرانی» (۲) با رویکردی به همان شیوه روائی، خشونت و بیرحمی ستمکاران را در انگارههائی ترسیم کرده و درندهخوئی حاکمان را از دریچه چشمان هنرمندی صادق دیده و چهره کریه و عبوس دژخیمان و فضای هولناک زندان را تیره و دلگیر ترسیم کرده؛ از تقلیل زشتیها به سلوک مزدوران بازجو دل خوش نکرده، کردار مستهجن قربانیان آنها و پستی و رندی کار چرخانان سوداگری را که از تیره بختی آوارگان کیسه دوختهاند نیز بازگفته است. انگارههای وی یادآور "رذالتهای اجتماعی"، اثر ماندگار "کامی پیسارو"، نگارگر مکتب امپرسیونیسم است که «گذشته از احساس و هیجانی که بر میانگیزد، ما را از دریچه چشم اندازی دیگرگونه به نگرش شدت و حدت داوها و تناقضات و رویاروئیهای دورانی ... میکشاند و در همان حال [که] ... به حساسیتهای سیاسی گره میزند» (۳)، به ورطه کابوسی هولناک میاندارد. در این طرحها، به شیوه "پیسارو" به یاری «... خط خطی کردنها، خط خوردگیها،هاشور زدنها» سنگدلی تعزیرگران و پلیدی طعمههای آنان را چنانکه خود دیده، تعبیری از "جنگ خوبان علیه ناکسان، از زندگی علیه مرگ" را به دور از حماسه و شور و احساسات، حکایت «ساعیان صیانت ذات» (۴) کرده است.
سیه روزی صورتگر «دگردیسی ایرانی» را که هنرمندان و مبارزان دیگری نیز کمابیش از سر گذراندهاند، از سلوک بیآزار قربانی میآغازد و با گذار از ایذاء و شکنجه و تحقیر، به مسائل و مصائب مهاجرت و گمگشتگی میانجامد. آنچه مانا نیستانی دستمایه روایت خود کرده، به واقع روی داده است. غالیان، مردمان شهری را به بهانه واهی طرحی از نگارگر برمیآشوبند و آنگاه «گزمگان به هیاهو شمشیر در» مردمان مینهند (۵). نقاش را مسبب آشوب خلق و دلیل کشتار "ناگزیری" که کردهاند میانگارند و نزد شحنگان میبرند تا رنجش شهرآشوبانی را فرونشانند که شاید کارگزاران امنیتی حاکمان خود انگیخته باشند تا با سرکوب آنان زهر چشم بگیرند. هنگام استنطاق او، با تزویر مقام چربزبان امنیتی و سیمای کریه قاضی محکمه آشنا میشویم که وی را راهی سیاهچال اوین میکنند. سخن همه جا از رام کردن رنجیدگان به میان میآورند، ولی مطلب از همان اول هم معلوم است، از نگارگر میخواهند تا هرچه در باره هنرمندان دیگر میداند به روی کاغذ آورد!
مانا نیستانی در این اثر هرجا طرحی از عمال حکومت کشیده آنان را با چهرههائی دژم و خوی و رفتار درندگانی نشان داده که مصداق واقعی فراوان آنها در مصطبه قدرت را انگار خود او در کارگاه خلقت طراحی کرده و جنگ آنان بر سر قدرت و غنیمت را چونان سرشاخ شدن جانوران جلوه داه است؛ بر عکس، رخساره خوبان را، حتی در اوج خشم و خروش با خطوط سادهای کشیده که مهر و شفقت از آن برمیتراود. رابطه نجیب و لطیف و عاشقانه با همسرش "معصومه"، از سلوک اسیران راهزن و کلاش و دزد و شکم بارگی کسان حلقه حاکم فرسنگها دور است. حتی پیرمرد داغ دیدهای که عکسهای کهنه فرزند شهیدش در جبهه جنگ و آخرین مقصد جگرگوشهاش در خاک را همواره در آغوش میفشارد و از غیظ و نفرت و انزجار هرگوشه سلول زندان را مدام با مدفوع خود میآلاید نیز چهره دردکشیده انسانی مهربان دارد.
رنجور از زشتی و پلشتی و مسکرات و مخدرات و مشاجرات و لواط و آشوب و روزمرگی که گرداگردش را گرفتهاند، معنی آزادی را در ذهن مینگارد، بیاد بحثهای روشنفکری کافهها میافتد، یا در پندار میپرورد که «این رژیم حالا بر آتش آشوبی حساب شده میدمد تا بقای خود را تضمین کند.» از استحاله روزنامه نگار جوانی یاد میکند که به جرم فعالیت فرهنگی علیه رژیم، دو ماهی را در بازداشتگاهی ناشناس در بازجوئی و شکنجه سر کرده و حالا خبرچین "آنها" شده است. رفیقش زمزمه میکند که «روزی به من گفت، با من نمان، هرچه به من بگوئی، باید به وزارت کشور گزارش کنم.» مانا نیستانی بدینگونه میان تخیل و واقعیت در نوسان است و اغلب طنز تلخی را چاشنی شرح واقع میکند. در دفتر کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد در ترکیه کاغذی به دستش میدهند که در چهارخانهای تنگ و باریک شرح حالش را بنویسد. چگونه میتوان داستان دراز رنج و اندوهی جانکاه و قساوت و ددخوئی را در چهارخانهای چنین کوچک گنجاند. وقتی فقط چند واژه از دردنامهاش از چهارخانه بیرون میافتد، متصدی دفتر سرش داد میزند که «عجب کند ذهن هستی! به تو گفته بودم که نباید از کادر خارج شوی!» و وقتی بازجوی زشتگوی زشترو خبر آزادی موقتش را به وی میدهد، با بالهای فرشتگان از کادر طراحی به آسمان میپرد و بازجو خشماگین به وی نهیب میزند که «جو برت ندارد. تو هنوز کاملا آزاد نیستی. بیهوده است که به بالا بپری و اینجور کادر صفحه را بشکنی»!
در آزادی به فرار میاندیشد؛ به دام دلالان آوارگی میافتد؛ از این کشور به آن کشور میگریزد؛ به هردری میزند تا پناهی بیابد؛ از روایت احساسات و ارائه نمایههائی از زندگی خصوصی خود ابائی ندارد؛ مردی را که قرار است گریزگاهی برایش بیابد در سیمای بازاری تاس و فربه و یک چشمی مجسم میکند و وقتی میبیند که کسی که دنبالش میگردد او نیست، بلکه آدم دیگری با ظاهری موقر است از پیشداوریش ما را میخنداند؛ از خود قهرمان مبارز راه آزادی نمیسازد؛ از بازگشت به زندان واهمه دارد؛ از فکر مواجهه خود با دادستان تهران که به «قصاب» معروف است و از یادآوری ضربه مرگباری که بازجویان بر سر بانوی خبرنگار فرود آوردند بر خود میلرزد؛ وقتی به جرم ارائه گذرنامه تقلبی در اسارت چینیان است، مقام چربزبان امنیتی باز رویاهای خلوت تنهائیش را از هم میدرد که «از ملاقات مجدد شما خوشوقتم آقای نیستانی، کجا گم و گور شده بودید، جای شما اینجا، پیش خودمان است!» در طول روایت خود چندین بار سوسک سمجی را که عامل بدبختی خود میداند زیر پا له میکند اما آن حشره هربار، چونان نماد بختکی که بر او افتاده است، باز سر و کلهاش پیدا میشود. و همه جا هراس خروج از کادر آسودهاش نمیگذارد! تا سرانجام نه به یاری سوداگران سیه روزی خلقی رمیده، بلکه به سبب شهرت طرحهایش به دعوت شهر پاریس راهی خانه هنرمندانشود و با «معصومه» در آنجا بیتوته کند.
گفتهاند که «برخلاف برداشتی سوررئالیستی، دهشتی که "مسخ" کافکا در دل میاندازد نه از آنروست که افسانهای ورای هنجار و منطق گفته باشد. حتی کابوس هم نیست، بلکه چیزی است که به واقع اتفاق افتاده». دلهرهای که دفتر «دگر دیسی ایرانی» به جان ما میاندازد نیز نه از نقشهائی ساخته پندار که از بازتاب آئینه شفافی است که در برابر واقعیتها نشانده؛ از بیان راستین رذالتهای استبدادی خوفناک است؛ از هبوط انسان در عصر سلطه رذیلان است که حتی قرص ماه هم در اسارت میلههای زندان بر شب سیاه میهن میتابد.
والد بمانعلی
------------------------
۱- نصرت الله نوح، بررسی طنز در ادبیات و مطبوعات فارسی، انتشارات کاوه، سن خوزه، ۱۳۷۳.
۲- مانا نیستانی، «Une métamorphose iranienne»، انتشارات à et LàÇ، Bussy Saint-Georges، فوریه ۲۰۱۲.
۳- اولین پیله، «روفتن غبار زمانه از یک اثر؛ انسجام پیسارو»، برگردان فارسی، لوموند دیپلوماتیک، فوریه ۲۰۱۰.
۴- اولین پیله، همان.
۵- احمد شاملو، "محاق" .
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire