آیت اللهها درباره سیاست چه میاندیشند؟
*مهدی خلجی پژوهشگر موسسه مطالعات خاورنزدیک واشنگتن و ساکن آمریکاست.
هواخواهان دموکراسی و ارزشهای لبیرال سکولار آرزو دارند که در ایران نهاد دین از نهاد سیاست جدا شود و تبعیضهای
مثبت به سود روحانیت از میان برود. آنها باور دارند که تبدیل روحانیت به نهادی غیردولتی حتا برای حفظ تقدس آن نیز بهتر است.
مثبت به سود روحانیت از میان برود. آنها باور دارند که تبدیل روحانیت به نهادی غیردولتی حتا برای حفظ تقدس آن نیز بهتر است.
به ويژه در سالهای اخیر دستهبندی تازهای از روحانیت صورت گرفته است: روحانیت سیاسی که به یکی بودن سیاست و دیانت باور دارد و روحانیت غیر سیاسی که از منظری دینی جدایی نهاد دین از سیاست را گردن میگذارد.
دسته اول معمولاً با نظریه ولایت فقیه، خاصه تفسیر آیت الله خمینی از آن، موافقاند.
دستهی دوم به نظریه سنتی شیعه که مبنی بر عدم مشروعیت دینی حکومت در زمان غیبت امام دوازدهم است باور دارند. در زبان عامیانه میگویند روحانیان حکومتی و روحانیان غیرحکومتی. در این مقاله میکوشم درباره نادرستی این تقسیمبندی استدلال کنم.
از آنجا که نهاد روحانیت در شیعه سازماندهی و چارچوب سختگیرانهی مثلاً روحانیت کاتولیک را ندارد، باید میان روحانیت به مثابهی نهاد و روحانیان در مقام اشخاص تفاوت نهاد. اندکشماری از روحانیان هستند که آگاهی روشنی از وضع خود دارند و منتقد موقعیت کنونی روحانیتاند. اینان در پارسایی زندگی میکنند، به مقامات دنیوی بیاعتنایند و بیشتر دلمشغول جهان معنوی خودند.
از این میان تک و توکی با منظومه فکری جهان جدید آشنایند و میکوشند فهم و نیز سبک زندگی خود را برپایهی معیارهای حقوق بشر و ارزشهای جامعهای دموکراتیک بازسازی کنند. انکار این طیف کمرنگ حاشیهای همانقدر نارواست که مبالغه در نقش آنها در شکلدادن به نهاد روحانیت.
وقتی از دسته دوم روحانیت سخن میگوییم مرادمان دقیقاً چیست؟ آیا کسانی که با نظریه ولایت مطلقه فقیه مخالفاند، روحانیان غیرسیاسیاند؟ آیا نظریه سنتی تشیع درباره حکومت، با سکولاریسم به معنای جدایی نهاد دین از نهاد حکومت یکی است؟ آیا روحانیت شیعه میتواند تفسیری غیرسیاسی از تشیع به دست دهد یا از هویت صنفی خود سیاستزدایی کند؟
جنبش مشروطیت آغاز روند عرفی شدن سیاست در ایران شناخته میشود. در متمم قانون اساسی مشروطه، مذهب رسمی ایران «اسلام و طریقه حقه جعفریه اثنی عشریه» قید شد که پادشاه ایران باید مروج آن باشد.
افزون براین مجلس شورای ملی، نهاد قانونگذاری، موظف بود که «در هیچ عصری از اعصار مواد قانونیه آن مخالفتی با قواعد مقدسه اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیرالانام ]پیامبر اسلام[ نداشته باشد.»
هيأتی شکلگرفته از پنج مجتهد و فقیه متدین مسئول بررسی »مواد معنونه» هستند تا آن طرحها و لوایح مخالف با «قواعد مقدسه اسلام» را «رد نمایند که عنوان قانونیت پیدا نکند و رأی این هيأت علما در این باب مطاع و متبع خواهد بود و این ماده تا زمان ظهور حضرت حجت عصر عجل الله فرجه تغییرپذیر نخواهد بود.»
بر این بنیاد، نهاد قانونگذاری کشور تنها در «منطقه فراغ شرع» امکان قانونگذاری داشت. «منطقه فراغ شرع»، اصطلاحی برساختهی فقیهی معاصر، به آن دسته از موضوعاتی اشاره میکند که شارع حکمی برای آنها تعیین نکرده است. به دیگر سخن، منطقهی فراغ شرع یعنی قلمرو مباحات؛ مرزهای شریعت. در نظر فقهیانی چون او دولت وظیفه دارد احکام شرع را اجرا کند. تنها در قلمرویی که شریعت ساکت است، دولت میتواند قانون بگذارد. اگر دولت اسلامی باشد قانون آن هم اسلامی است ولو آنکه در قلمرو فراغ - گسترهای که شرع از آغاز آن را به مکلف واگذارده و در آن باره سکوت نموده - قانون بگذارد. بنابراین دست دولت در قانون گذاری تنها در مرزهای شریعت گشوده است. احکام شریعت خط قرمزهای دولت، چه عرفی چه اسلامی، است.
درست است که علوم اسلامی شاخههای گوناگون دارد، اما نهاد روحانیت بیشتر نهاد فقه است تا علوم اسلامی دیگر مانند فلسفه یا عرفان. فقیهان هرچند سنتی باشند باور دارند که حاکم دارالاسلام، چه سلطان چه رییس جمهوری، باید شریعت را پاس بدارد؛ یعنی هم در اجرای قوانین اسلام بکوشد هم در قانونگذاری در منطقهی فراغ اصول و اهداف اسلامی را در نظر آورد.
یکی از مهمترین فصلهای فقه، قضاوت است. از نظر غالب فقیهان، تنها حکم قاضی مجتهد معتبر است. در پی پهن شدن بساط مشروطه، نهاد عرفی دادگستری بنیاد گذاشته شد. یکی از دشمنیهای ریشهای روحانیان با این نهاد همین اختلاف نظر فقهی بود. در فقه نظریهای برای قضاوت نامجتهدان وجود نداشت.
دوره مشروطه تا انقلاب ایران پر از نمونههایی است که فقیهان تا جایی که توانستهاند بر حکومت خرده گرفتهاند که چرا پروا از قانون شرع ندارد یا انحصار کار داوری را از دست روحانیان گرفته است.
نظام فقهی هنوز هم با مفهوم تفکیک قوا بیگانه است. اما اگر بخواهیم از منظر این مفهوم نقش فقه را ارزیابیم، میتوان گفت فقیهان تا پیش از نظریهی فراگیر آیت الله خمینی در باب ولایت فقیه، تنها فقیهان را از قوهی مجریه معاف میدانستند نه از دو قوه مقننه و قضائیه.
آیت الله خمینی با پیش کشیدن تفسیر تازهای از نظریه ولایت فقیه، حق انحصاری برای فقیهان در قوه مجریه قائل میشود و درست در تضاد با ایدهی تفکیک قوا هر سه قوه را به روحانیت میسپرد. باید در نظر داشت که در جمهوری اسلامی سلطهای بنیادین بر قوه مجربه از آن رییس جمهوری نیست؛ او با تنفیذ ولی فقیه ریاست این قوه را در اختیار دارد و بدون تنفیذ رهبری میلیونها رأی مردم مشروعیتی به مقام او نمیدهد.
آیت الله خمینی ایده اسلام یا تشیع سیاسی را ابداع نکرد. پیش از او فقیهان تنها درباره در دست گرفتن دستگاه اجرایی کشور تردید و تأمل داشتند؛ اما حتا در نظریه سنتی سلطنت نیز سلطان موظف بود بر حکم شریعت سلطنت براند. به ويژه پس از آغاز دوره صفویه، سلطان کشور شیعی مشروعیت خود را از فقیه میگرفت.
دخالت فقیهان در امر سیاست با مدرن شدن شبکه اجتماعی و مالی روحانیت سویههای تازهای یافت. فتوای میرزای شیرازی در تحریم تنباکو در عهد ناصر الدین شاه قاجار بدون امکان بهرهگیری از تلگراف نمیتوانست به اندازهای که رخ داد، اثرگذار باشد. حتا مکتب نجف که به خطا در رسانههای بین المللی در تقابل با مکتب قم غیرسیاسی فرانموده شده، تاریخی سیاسی دارد.
شیعیان عراق در عهد عثمانی اقلیتی تحت تبعیض بودند و طبیعتاً رویکرد احتیاط آمیزی به حکومت و سیاست برگزیدند. از زمان اشغال عراق به دست نیروهای بریتانیایی و جنگ با آنها برخی فقیهان شیعه در صف نبرد با نیروهای خارجی درآمدند و بعدها نیز در تحولات عراق بسیار نقش گزاردند.
بدون سید محسن حکیم، مرجع عراقیتبار نجف، حزب الدعوة قدم به وجود نمیگذاشت. سید محسن حکیم نیروهای سیاسی مذهبی را از جمله برای مبارزه با کمونیسم که با شتاب در عراق و حتا در عتبات عالیات در حال گسترش بود پدیدآورد و رهبری معنوی آنان را به دست گرفت. البته همین مرجع تقلید به نوع مبارزه آیت الله خمینی با رژيم سلطنتی که خواهان براندازی شاه و نشستن بر تخت او بود روی موافق نشان نداد.
او در چند مورد ثبتشده به شیوه و آرمان سیاسی آیت الله خمینی اعتراض کرده است. يا سید محمد هادی میلانی در مشهد به رغم داشتن روابطی کمتنش با دربار محمدرضاشاه، سیاستاندیش بود. امروزه میدانیم که بخشی از سرمایه مالی مدرسه جنجالی حقانی در قم را هم او تأمین کرده است.
این مدرسه تأسیس شد تا کادر روحانی برای به دست گیری مناصب سیاسی تربیت کند و امروزه بسیاری از تندروترین روحانیان ایران از دامان آن مدرسه به بام سیاست برآمدهاند.
اختلاف پارهای فقیهان با آیت الله خمینی بر سر لزوم اجرای شریعت نبود؛ بلکه بر سر لزوم اجرای آن به دست فقیه بود. آن فقیهانی که از ضرورت عدم مداخله روحانیت در امور سیاسی سخن میگفتند، سیاست را به تسلط مستقیم بر بخش اجرایی حکومت فرومیکاستند. از میرزای شیرازی در سامرا که با فتوای حرمت استعمال تنباکو عملی سیاسی انجام داد تا محمد حسین بروجردی که بارها شاه را برای مقاصد خود تحت فشار گذاشت، فقیهان تردیدی در وجوب اعمال فشار بر حکومت برای رسیدن به اهداف خود نداشتند. فقیهان باور داشتند به دست گرفتن مستقیم حکومت روحانیان را در معرض انتقاد عمومی قرار میدهد و هاله تقدسی که بر گرد شخصیت آنها پیچیده از میان میبرد.
اینکه فقیه تا چه اندازه باید در پس پرده اغراض خود را به حکومت تحمیل کند، درست بسته به میزان اهرمهای فشاری بود که در اختیار داشت. در دورههایی حوزهها ضعیف و دولتها قدرتمند بودند، مانند زمان ریاست عبدالکریم حائری بر حوزه قم.
در دورههایی دیگر حوزهها نیرومند و دولتها تثبیتنشده یا سست بودند مانند همان حوزه در زمان ریاست محمد حسین بروجردی. حائری و بروجردی از منظر فقهی تفاوتهای اندکی داشتند. با این همه، چون شرایط تاریخی آنها - به رغم فاصلهی اندک - متفاوت بود، دو شیوهی متمایز در برخورد با حکومت برگزیدند.
حائری بسیار محتاط عمل میکرد و بروجردی با اعتماد به نفس بیشتر. حائری مرجعی در کنار مراجع دیگر بود که توانایی مالی بالایی نداشت؛ اما بروجردی مرجع بلامنازع بود و مالیاتهای مذهبی اغلب شیعیان به سوی او سرازیر میشد.
سید علی سیستانی، مرجع معاصر در نجف نیز نمونهای گویاست. او به اندازهای در سیاست دخالت میکند و به دولت عراق فشار میآورد که اهرمهای فشار دارد. زمانی که میتواند از آن اهرمها بهره بگیرد، دولت را به انجام دادن خواسته خود وامیدارد؛ وگرنه تمنای محال در سر نمیپرورد.
با این حال، تردیدی ندارد که وظیفه دولت احترام به خطوط قرمز شرعی است. هنگام تدوین قانون اساسی جدید عراق، سیستانی تلاش فراوانی برای پیشنهادن اسلام در مقام پایه قانونگذاری به کار برد. طبق ماده دوم قانون اساسی عراق «اسلام دین رسمی کشور و منبع اساسی قانونگذاری است . . . هیچ قانونی نمیتواند تصویب شود که مغایر با احکام بیچون و چرای اسلام باشد.»
با آنکه او روحانیان را از به دست گرفتن مقامات اجرائی پرهیز داده، هرگز سخن از جدایی دیانت از سیاست نگفته است؛ زیرا چنین چیزی از منظر فقه شیعه یکسره بیمعناست. در فقه دین از سیاست جدا نیست، حتا اگر فقیهی به تفسیر مطلقگرایانهی روح الله خمینی از ولایت فقیه باور نداشته باشد.
بر این اساس، تصور عمومی از اعتقاد روحانیان سنتی به جدایی دین از سیاست، افسانهای بیش نیست که در رسانههای غربی در یکی دو دههی اخیر رواج یافته است.
با این همه، میتوان پرسید جدا از اجرای شریعت، روحانیانی که در درون حکومت نیستند، چه میخواهند؟ اولویتهای آنان کدام است؟ آیا فقیهانی که در تفسیر ولایت فقیه با روح الله خمینی همدل نیستند، لزوماً مخالف جمهوری اسلامیاند؟ آیا میان مخالفان روحانی و مخالفان سکولار جمهوری اسلامی جز مخالفت با حکومت مذهبی میتوان نقاط مشترکی یافت؟
نهاد روحانیت پیش از هر چیز - حتا مقدم بر دلمشغولی اجرای شریعت - به حفظ و بقای خود میاندیشد. بارها اطرافیان عبدالکریم حائری از او پرسیدند چرا در برابر نقض حکم شریعت به دست دولت رضاشاه پهلوی سکوت میکند. هر بار پاسخ او آن بود که وظیفهی او در آن شرایط حفظ حوزه است، زیرا ممکن است اعتراض او به حکومت، رضاشاه را به تضعیف یا نابودی حوزه تشویق کند. روابط نهاد روحانیت با حکومت بر این اساس تنظیم میشود. فقیهان تا جایی به حکومت اعتراض میکنند که هویت نهاد روحانیت به مخاطره نیفتند.
در درجهی دوم، حفظ و کاربرد امتیازهای ويژهی فقیهان اولویت آنان است. فقه شیعه امتیازهای فراوانی به فقیهان میدهد. آنان شهروندان عادی نیستند. وقتی رضاشاه کوشید روحانیان را به انجام دادن خدمت اجباری سربازی وادار کند، فقیهان سخت برآشفتند و او را متهم به روحانیتستیزی و دینستیزی کردند.
در حالی که دانشجویان سراسر کشور باید دورهی خدمت سربازی خود را بگذرانند، روحانیان هم در دورهی پهلوی هم در جمهوری اسلامی از چنین خدمتی معافاند. همچنین همه مردم موظف هستند به دولت مالیاتهای سالیانه بپردازند، اما روحانیان از پرداخت چنین مالیاتی معافاند.
فقیهان سالانه، میلیاردها دلار از اوقاف و هدایا و نذورات و خمس و زکات و نیز فعالیتهای اقتصادی درآمد دارند؛ اما نه گزارش مالی روشنی به دولت میدهند و نه دولت را برای گرفتن مالیات از خود محق میدانند. این دو نمونه از امتیازهای فراوانی است که روحانیان برای خود قائل هستند.
اگر حکومتی این امتیازها را به رسمیت نشناسد و روحانیان و فقیهان را با دیگر شهروندان عادی در حقوق و مسئولیتها برابر بینگارد، روحانیان آن را اسلامستیز میخوانند. در نتیجه حکومتی که تبعیض مثبت در حق روحانیان را روا میدارد - از چشم فقیهان - به حکومتی که خواستار برابری شهروندان است ترجیح دارد. اعتقاد به این مزایا در دل نظام فقهی نهفته است و باز هم موافقت کامل با روح الله خمینی در تفسیر ولایت فقیه شرط باور به این امتیازها نیست.
اولویت دیگر فقیهان اهمیت دادن حکومت به حوزههای علمیه و دیگر نهادهای مذهبی مانند مسجدها و حسینیهها و نیز شعائر و مناسک شیعی است. حکومت کنونی ایران در تأمین بودجههای کلان این نهادها چنان عمل کرده که بیگمان در تاریخ شیعه جایگاهی خاص یافته است. نه تنها با بودجههای حکومتی که با آزاد گذاشتن دست فقیهان و روحانیان در فعالیت اقتصادی، جمهوری اسلامی روحانیت شیعه را ثروتمندترین روحانیت در تاریخ تشیع کرده است.
تبلیغات مذهبی یکی از مهمترین برنامههای روحانیان است. در ایران رسانهها به شکل انحصاری در اختیار تبلیغات مذهبی است و روحانیان دسترسی بیسابقهای به نهادهای آموزشی از دبستان تا دانشگاه دارند. دولت رقیبان مذهبی و غیرمذهبی فقیهان را با دستگاههای اعمال زور خود مانند وزارت اطلاعات و قوهی قضائیه از میدان به در کرده است.
همه این اولویتها در صورتی تحقق مییابند که دولت خود را شیعی تعریف کند. دولتهای حاکم بر ایران از صفویه تا کنون خود را شیعی میخواندند؛ اگرچه فقیهان خود سردمدار حکومت نبودند. دولت شیعی خود را حافظ منافع جامعهی شیعی میداند و سیاست داخلی و خارجی را بر آن اساس تنظیم میکند.
دولت شیعی منافع شیعیان در سرزمینهای دیگر را در نظر میگیرد و در تقویت مالی و سیاسی آنها میکوشد. پشتیبانی جامعهی شیعی در کشورهای دیگر موقعیت مراجع تقلید را استوارتر میکند و به میزان درآمد آنها نیز میافزاید.
الگوی حکومت در فقه از همان الگوی مرجعیت پیروی میکند و با مفاهیم جدیدی مانند دولت-ملت بیگانه است. همانطور که مرجعیت فراملی است و مرجعی در عراق میتواند پیروانی در سراسر جهان داشته باشد، دولت شیعه نیز باید - از نظر فقیهان - چتر حمایت خود را برای شیعیان تا اقصای عالم بگسترد. دولت شیعی مرزهای کشور را مرزهای کشوری شیعی میانگارد و به سیاست از چشم فرقهای مینگرد. عجب نیست که سنیمذهبان ایران هنوز حق ندارند در تهران مسجد خود را داشته باشند. اعمال تبعیض سیاسی و اجتماعی علیه سنیها برنامهی ثابت حکومت در سی و اندی سال گذشته بوده، بدون آنکه فقیهی شیعی از این مسأله آزردگی خود را اعلام کند.
در سالهای اخیر، به سبب قوت گرفتن جنبش دموکراسیخواهی در ایران، فقدان نهادهای مدنی، سرکوب سنگین نیروها، انجمنها و شبکههای مدافع حقوق بشر و دموکراسی، بسیاری فعالان چشم امید به سرمایه اجتماعی روحانیان دوختهاند. آنها میاندیشند در شرایط غیاب و امتناع فعالیت نهادهای مدنی باید نهاد روحانیت را به سمت همدلی با جنبش دموکراسیخواهی برانگیخت، آن را به نقد حکومت واداشت و از اعتبار اجتماعی آن برای کاهش هواداران حکومت بهره گرفت.
اما آنان در این راه چندان کامیاب نشدند. نهاد روحانیت و مراجع بزرگ در برابر رفتار حکومت سکوت تأییدآمیز کردند.
آیت اللههایی که در نقد حکومت آشکارا سخن گفتند نیز چند دشواری داشتند: اولاً در قیاس با مراجع بزرگ از هواداران بسیار اندکی برخوردار بودند. ثانیاً نقشی در اداره حوزههای علمیه ایران نداشته و حاشیهنشین به شمار میرفتند.
ثالثاً برخی از آنها سابقه همکاری با حکومت را دارند و درباره سابقه خود سکوت میکنند. به همین دلیل نمیتوانند اعتمادبرانگیز باشند. در نتیجه ساکت کردن آنها برای حکومت آسان است بدون آنکه پیامد غیرقابل تحملی برای آن به بار آورد.
نهاد روحانیت شیعه، در عراق و ایران و بحرین و کویت و لبنان و دیگر جاها، هیچ گاه در برابر جمهوری اسلامی نایستاده است.
این بدان معنا نبوده که همه فقیهان در این کشورها پیرو نظریه ولایت فقیه ایت الله خمینی هستند یا به اجتهاد و صلاحیت علی خامنهای برای رهبری باور دارند.
اولویتهایی که از نظر فقیهان برشمردم ربطی به نوع حکومت ندارد. حتا اگر رهبر جمهوری اسلامی را نه ولی فقیه که سلطان بدانند، این اولویتها باز هم صادقاند. از همه مهمتر، در تضاد میان نهاد روحانیت و جمهوری اسلامی، نهاد روحانیت و آيت اللههای پرنفوذ به بدیلهای حکومت فعلی سخت مظنون و بیاعتمادند.
بدیل جمهوری اسلامی یا حکومت نظامی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است یا دولتی دموکراتیک و لیبرال که به شهروندان نظری برابر دارد. هیچ کدام از گزینهها منافع نهاد روحانیت را به اندازه جمهوری اسلامی برآورده نمیکند. جمهوری اسلامی تنها بهشت قابل تصور روحانیت است.
*این مقاله به سفارش سازمان هلندی "هیفوس" نوشته شده و در ماه سپتامبر از سوی این سازمان منتشر خواهد شد.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire