سه شنبه 16 خرداد 1391
که دل بهدست کمانابرويست کافرکيش...، عبدالکريم سروش
چرا از اردوگاه "سکولار" ندايی و صدايی برنمیخيزد و چرا از تاريخ مغرب زمين درس نمیگيرند و همزبان با مؤمنان، بر قبيله طاعنان نمیشورند و به نصح ناقدانه ايشان دهان نمیگشايند؟ مگر نهی آنان فقط برعهده دينداران است؟ اينهمه تلويزيون و اينهمه سايت اينترنتی، روزان و شبان در کار توليد نفرت و فضيحتاند و جدال کفر و دين را دامن میزنند و عقلای قوم نشستهاند و تماشا میکنند و زبان از هدايت بستهاند. سکولارها به داد سکولاريزم برسيد! اين نفرتفروشیهای تندروانه، چهرهی دينستيزانه به سکولاريزم خواهد بخشيد و در فردای موعود کار بهدست همه خواهد داد
به نام خدا
از يک سؤ فقيهان رسمی جمهوری" کافر" پرور ايران در صدور حکم ارتداد با يکديکر مسابقه گذاشته اندواز سوی ديگر منکران در خوار داشت نام پاکان و پيامبران و ناسزا گفتن به آنان ، گوی سبقت را از يکديگر ربوده اند. صف آرايئ حيرت انگيزی است.
فقيهان به عمد و اصرار ميکوشند تا نشان دهند که اگر بيش از اين قدرت يابند ، سری را بر گردن مرتدی و جانی را در کالبد کافری به جا نخواهند نهاد . کافر کيشان نيز به صد زبان با هم ميهنان خود میگويند که اگر از چنبر استبداد بجهند، بی ترديد و بی دريغ ،آزادی بدست آمده را صرف تمسخر و تخفيف آموزگاران دين و آموزههای آنان خواهند کرد و پيش از آن که به صنعت و اقتصاد و سياست برسند ، به حساب دينداران خواهند رسيد و با آنان و عقايدشان تصفيه حساب خواهند کرد و ناظران به درستی در يافته اند که آينده را نه به دست فقيهان کافرخوار ميتوانند بسپارند و نه به دست کافران مسلمان خوار که رويه های زشت يک سکه منحوس اند: اسلام کشی يا کفر کشی.
تهمت تکفير پيشينه يی کهن دارد و دامان نامداران بسياری را دريده است. نقد منکرانه دين نيز در دوران جديد ، حديث کهنه يی است و دست کم قدمت چند صد ساله دارد . پيش از آنکه مارکس نقد دين را در صدر همه نقدها قرار دهد ، ولترها و ديدروها پيکر دين را به تيرهای طعن و طنز خسته بودند. با اين همه دين جان سختی کرد و چراغ کليساها روشن ماند و همين که پيکر نيم جانش، بر خلاف انتظار سکولارها ،در دوران پسامدرن جان دوباره گرفت و ابراز هويت نمود و خرق عادتها کرد و انقلابها آفريد، خرد ورزانی چون هابرماس سکولار بر آن شدند تا از جامعه پسا سکولار سخن بگويند و " ديالوگ " ميان مؤمنان و مخالفان را پيشنهاد و توصيه کنند.
رفتار پاره يی از منکران غربت گزيده ايرانی، اما، نشان ميدهد که نه تنها دماغ ديالوگ ندارند و شيوه نقد راستين را نياموخته اند، بلکه در بی خبری و عقب ماندگی از قافله تاريخ وعقلانيت ، فقط زبان طعن و تمسخرشان باز و دراز است و به جای آنکه از در دوستی و آشتی درآيند و دل اهل ايمان را به دست آورند و همدلانه، کجیهای انديشه آنان را به غربال نقد و منطق بپالايند وبه ديالوگی متقارن روی خوش نشان دهند و خودرا آماده شنيدن نقد و نظر کنند ، به شنعت زدن و خبث گفتن رو میآورند و از لذت موهوم آن بشاشت میاندوزند.
نقد علمی البته صورت و سيرت ديگر دارد. و کورچشمی بسيار میخواهد که آدمی تفاوت ميان نقد موقر و طعن موذی را در نيابد . صاحب اين قلم خود به سبب نقد دين داغ تکفير و زخم ارتداد بر چهرهٔ دارد و ديری است که صليب مرگ خود را بر دوش میکشد .همين قلم بود که سالها پيش نوشت " امر دين عظيم تر از آن است که فقط به عاشقان سپرده شود.کافران ومنکران هم درين وادی حقی وحظی دارند" .وباز صاحب همين قلم بود که برای اولين وآخرين بار در دانشکده الاهيات دانشگاه تهران آراء لودويگ فويرباخ وديويد هيوم را در نقددين تدريس کرد وبه دانشجويان طريقه ساخت شکنی دين را آموخت. شريعتی هم چندان از نفاق دينی و تزوير روحانی سخن گفت که دين فروشان برآشوفتند و برای فروکوفتنش با شکنجه گران سلطنتی هم داستان شدند. ما البته دين را نقد همدلانه می کرديم. و گلزار ديانت را تهی از آفات و خرافات و گزندگان و درندگان ميخواستيم وميخواهيم.
هيوم و کانت و هگل و مارکس و فويرباخ هم ناقدان محترم دين بودند و دينداران الی الابد وامدار موشکافی های انديشه گرانه آنانند.هيوم وقوع معجزات را نقد کرد، کانت دعا کردن را بیمعنا ميدانست، هگل خدايی تاريخی وحلولی را می پرستيد، فويرباخ ومارکس هم دين راافيون روان يا افيون توده ها ميدانستند. کسانی هم بودند و هستند که فراتر از مصلحان می روند و نه به اصلاح دين بل به امحاء آن میانديشند و می کوشند. اينان هم مادام که به نقد عقلانی پايبند باشند سعيشان مشکور است و جهدشان مأجور روی سخن با کسانيست که جرعه صحبت را به حرمت نمی نوشند و شرط ادب را در محضر خرد نگه نمی دارند و دين ورزان را به تازيانه تحقير می رانند و دامن بزرگان دين را به لکه اهانت می آلايند.
روی سخن با دين ستيزانی است که بنام نقد اهانت و نفرت می پراکنند و رقم مغلطه بر دفتر دانش می کشند و سر حق بر ورق شعبده ملحق ميکنندو نفس کافری را عين روشنفکری و ترقی می انگارند وچهره ای کريه از آزادی می نگارند وپليدی ها و زشتی ها را ببهانه حق و آزادی مجاز و مطاع می شمارند و "نه آن در سر دارند که سر بکسی فرود آرند."
مغالطه مهلکی که ذهن و ضمير اين طاعنان را تسخير کرده اين است که هرچه "آزاد است رواست." به قوت بايد گفت که اين سخن سخت نارواست.
آدميان برای طمع ورزيدن و حسد ورزيدن ، بخل ورزيدن، غيبت کردن، مسخره کردن، پرخوردن، پر گفتن، آدرس غلط به جويندگان دادن و هنگام بيماری نزد طبيب نرفتن و... آزاداند، يعنی هيچ قانونی آنان را منع و مجازات نمی کند. اما در عين آزاد بودن ، پاره ای از آن خصال و افعال از اقبح قبائح اند و بهيچ حيله و بهانه يی پليدی شان پاک و پيراسته نمی شود.
آزادی ، جراحی پلاستيک نيست که زشتی ها را زيبا کند. آزادی چون نور است که زشتی ها و زيبايی ها را آنچنان که هستند می نماياند. تمسخر کردن و نام بزرگان را بزشتی بردن ، رذيلت است ولو آزادانه انجام شود. اهانت ناروا است ولو نام نيکوی نقد بر آن نهاده شود.خودرا فريب ندهيم. چه کسی می تواند بپذيرد پيامبر اسلام را به صورت خوک نشان دادن يا امامان شيعه را سيد گدا خواندن (در رسانههای لوس آنجلسی) ، نقدعلمی يا تحليل تاريخی يامبارزه سياسی است؟ درسراسر دوران روشنگری که نقد دين در صدر کارنامه منکران قرار داشت ، هيچ کس عيسی مسيح را به صورت خوک نکشيد و هيچ کس حواريون عيسی را بی سر و پا نخواند.”يارب به که شايد گفت اين نکته که در عالم" دين گريزان غربت گزيده ايرانی گشاده دستانه شيپور آزادی را از دهانه گشادش مینوازند و تمرين آزادی را از آزادی پلشتی ها و قرآن سوزیها آغاز کرده اند و نعمت زيستن در اقاليم آزاد را چنين کفران ميکنند؟
صاحب اين قلم و همراهانش سالهاست بر شيعيان بانگ ميزنند که خلفای پيامبر را سب و لعن نکنيد و دشنام و ناسزا نگوييد و تخم نفرت و کينه مپراکنيد و آتش دشمنی برنيفروزيد ، حالا بيايند و ازين آزادی پروران! بشنوند که اهانت به مقدسات ديگران و دامان فضيلتشان را به رذيلت آلودن شرط و لازمه آزادی است و کسی را به خاطر آن نبايد نکوهش کرد!
"حيرت اندر حيرت آمد زين قصص"
من نمیدانم اگر فردا و پس فردا رعدی بخروشد و برقی بدرخشد و راه بازگشت آوارگان به وطن هموار شود، اين ناسزا گويان چگونه ميتوانند بی خفّت و بی خجلت ، چشم در چشم مردان و زنان و دختران و پسران بی شماری بدوزند که عقدشان را در محضر قرآن بسته اند و به آيين محمدی بر يکدگر حلال شده اند وباذن خدا ازيکديگرکام گرفته اند ، فرزندانشان را محمد و فاطمه نام نهاده اند و الگوی مروّت و شجاعت را در علی ديده اند ؟ نام محمد را بی صلوات بر زبان نمیآورند و قرآن را بی بوسيدن به دست نميگيرند و آب خنک را بی ياد تشنگی حسين نمینوشند و غبار تربتش را بر ديدگان ميسايند
چگونه میتوان در خرمن ايمان و آرامش قومی آتش عداوت زد و در ميانشان به آرامی زيست؟
پدر کشتی و تخم کين کاشتی پدر کشته را کی بود آشتی
با طاعنان دين گريزمیگويم : اگر در پی برکندن بيخ اسلاميد ، آب در هاون میکوبيد و جهد بی توفيق میکنيد. هم خدای مسلمانان (به شهادت قرآن) وعده تثبيت اين دين را در زمين داده است، ليظهره علی الدين کله، و هم ( به شهادت تاريخ ) اين شجره طيبه محمدی در فزونی و تناوری بوده است و از آمد و رفت کلاغان ، شاخ و برگش نفرسوده است .به قول جلال الدين بلخی : "مصطفا را وعده کرد الطاف حق.........او بخفت و بخت و اقبالش نخفت “. در افتادن با تمدنی چنين ستبر و سترگ نه کاری است خرد. بل از حريصی عاقبت ناديدن است بر خود و بر عقل خود خنديدن است "
و به قول خواجه شيراز : صد باد صبا اين جا با سلسله ميرقصند اين است حريفای دل! تا باد نپيمايی .
و اگر برای تشفی خاطر چنين میکنيد ، وجدان شرمگين اخلاق نميپسندد که دل ديگران را خون کنيد تا دل خودتان خوش شود.
اگر استبداد دينی ايران را نشانه رفته ايد، نشانه گيری تان خطاست . دل مردم را به دست آوريد تا در مبارزه با استبداد همدست شما شوند. زخم زبان زدن و دل مؤمنان را آزردن از خرد سياسی به دور است و راهی بدهی نمیبرد.
اگر قصد روشنگری و خرافه زدايی و دين پيرأيی داريد ،بسم الله. راهش نقد علمی و تحليل محققانه و همدلانه است و فتح باب ديالوگ و قبول شرافتمندانه رقيب، نه طعن و تخفيف و تمسخر.
من در عجبم که چرا از اردوگاه "سکولار" ندايی و صدايی بر نمی خيزد و چرا از تاريخ مغرب زمين درس نميگيرند و همزبان با مومنان، بر قبيله طاعنان نمی شورند و به نصح ناقدانه ايشان دهان نمی گشايند؟ مگر نهی آنان فقط برعهده دينداران است؟ اينهمه تلويزيون و اينهمه سايت اينترنتی، روزان و شبان در کار توليد نفرت و فضيحت اند و جدال کفر ودين را دامن می زنند و عقلای قوم نشسته اند و تماشا می کنند و زبان از هدايت بسته اند. سکولارها به داد سکولاريزم برسيد! اين نفرت فروشی های تندروانه، چهره دين ستيزانه به سکولاريزم خواهدبخشيد و در فردای موعود کار بدست همه خواهد داد.
آنچه را آوردم هم از سر غيرت مسلمانی بود هم مصلحت سياسی و هم دغدغه فرهنگی. آيا کمال بی فرهنگی و بی تدبيری نيست محبوب مسلمانان را آزردن و در ميدان مبارزه با استبداد، آتش اختلاف عقيدتی افروختن؟
باری اگر، ايرانيان همه يهودی يا مسيحی يا.... هم بودند، بی کم وبيش با طاعنان در يهوديت و مسيحيت و... همينگونه خطاب می کردم و آنان را به نقد مشفقانه و ترک طعن دشمنانه فرا می خواندم و مروت و مدارا و ادبl و حرمت نگهداشتن را که ارزشهای فرادينی اند، در گوششان فرو ميخواندم که . بیادب تنها نه خودرا داشت بد بلکه آتش در همه آفاق زد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اين وجيزه ناقدانه وناصحانه بی تکمله يی تمام نيست. خطابی هم با قبيله فقيهان دارم:
روشنفکران دينی بی نفاق و بی تزوير دغدغه ديانت دارند، به پيامبر مکرم اسلام ايمان وارادت می ورزند و بر خوان آن خوانسالار معنويت نشسته اند و از دست او جرعه معرفت می نوشند، اما سه چيز آنان را از شما جداميسازد.
الف: اخلاق و تجربه متعالی عرفانی را از فقه برترمی نشانند.
ب: بر کثرت انديشه ها و اديان مهر قبول می نهند و در آرزوی محال مسلمان کردن و مسلمان شدن همه مردم ننشسته اند وهمه کافران را لزوماگمراه ودشمن حقيقت نميشمارند.
ج: برون رفتن از دين را همچون درآمدن در دين ، از حقوق آدميان می شناسند وجان را برتر ازعقيده می نشانند و عقل را همه جا محترم می دارند چه وقتی که فتوا به ايمان دهد و چه وقتيکه فتوا به کفر دهد.
برين قرار، بالا جماع مباح کردن خون و آبروی کسی را به سبب خروج از دين مباح نمی شمارند.
سفارش من به شما اين است که عالم باعمل باشيد و در درجه نخست به مقلدان خود بگوييد تا در مقدسات ديگران طعن نزنند و خلفای ثلاث را لعن نکنند و آنگاه اگر غم اسلام می خوريد و آنرا توانا و آبرو مند می خواهيد با طاعنان وکافران ازدر محبت درآييد و به نصيحت مشفقانه بپردازيد و برای هدايتشان دعای مخلصانه کنيد . به کرشمه يی بازار ساحری وناموس سامری را بشکنيد. بگذاريد از قم بانگ ارشاد و شفقت برخيزد نه نعره قتل و خشونت.
از مولانا، چهره متبسم اسلام، بياموزيد : میشنيدم فحش و خر ميراندم رب يسر زير لب ميخواندم -
هر زمان میگفتم از سوز درون اهد قومی انهملا يعلمون
امروز در جهان، ايران تنها کشوری (و قم تنها شهری)ست که در آن حکم رسمی قتل مرتدان صادر ميشود و چنين نشانی بر پيشانی اسلام و ايران ، موجب فخر و ابتهاج نيست. برين کارنامه بی افتخار مهر خاتمت نهيد. اگر میترسيد طعن طاعنان و کفر کافران در استواری درخت پر صلابت اسلام رخنه افکند ، دل دلير داريد که آن آفت موجب چندين مخافت نيست .
به صبر کوش توايدل که حق رها نکند چنين عزيز نگينی به دست اهرمنی
اگر آفتی و مخافتی هست سکوت شما فقيهان در ستم بازار جمهوری اسلامی ايران است که خبر قساوت های قصابانش به تواتر رسيده است ودل انسانيت واسلاميت را بدرد آورده است.سکوت شما اينک کم از شرکت درآن مفسده ها ومظلمه ها نيست.
و اگر اهانت به رسول مکرم و آل او شما را خشمگين میکند ، خشم خود را برای خدا فرو خوريد و ادب از بی ادبان بياموزيد و به هوش باشيد که:
صد ملک دل به نيم نظر میتوان خريد خوبان در اين معامله تقصير ميکنند
و چنانکه قرآن فرمود : ادفع بالتی احسن . و جادلهم بالتی احسن
ــــــــــــــــــــــــــــــ
شنيدم که مردان راه خدا دل دشمنان را نکردند تنگ
تورا کی ميسّر شود اين مقام که با دوستانت خلاف است و جنگ
عبدالکريم سروش خرداد ۱۳۹۱
*** • کافر به معنای نامسلمان است وهيچ بار ارزشی ندارد. اين واژه را از آنروی بکار گرفتهام که پاره يی از غربت گزيدگان خودرا کافِر می شمارند و حتی به آن افتخار می کنند
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2009 news.gooya.com All rights reserved for the original source
|
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire