تصویر «روشنفکر» از نگاه علی
شریعتی
• «روشنفکران
دینی» (تقریبا) همه ارادتی ویژه به دکتر شریعتی به عنوان «معلم بزرگ» خود دارند.
علی شریعتی، بی شک، موثرترین و موفق ترین «روشنفکر دینی- اسلامی» بوده است که
اندیشه هایش انقلاب اسلامی ایران را شکل دادند. انقلابی که «وحی» را به جای عقل،
«امت» را به جای ملت نشاند ...
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
پنجشنبه ۲ شهريور ۱٣۹۱ - ۲٣ اوت ۲۰۱۲
پنجشنبه ۲ شهريور ۱٣۹۱ - ۲٣ اوت ۲۰۱۲
«روشنفکران دینی» (تقریبا) همه ارادتی ویژه به دکتر شریعتی به عنوان «معلم بزرگ»
خود دارند. علی شریعتی، بی شک، موثرترین و موفق ترین «روشنفکر دینی- اسلامی» بوده
است که اندیشه هایش انقلاب اسلامی ایران را شکل دادند. انقلابی که «وحی» را به جای
عقل، «امت» را به جای ملت، حق حاکمیت الله را به جای حق حاکمیت ملت، امامت (ولایت
فقیه) را به جای انتخابات آزاد، حقوق الهی را به جای حقوق بشر (قانون بشری)،
تامگرایی را به جای دمکراسی، تبعیض حقوقی شهروندان را به جای تساوی حقوقی دربرابر
قانون، و... نشاند. واپسگرایی که تنها از پس«روشنفکران دینی» با یک پزانقلابی برمی
آمد، «روشنفکرانی» که همچون قارچ از زمین مرطوب وآلوده حکومت اسلامی ولایت فقیه و
فضای تیره و تاریک جامعه «امت- امامتی» آن روئیدند و مبلغان نظامی شدند که بنا بر
شهادت تاریخ سی و سه ساله اش، در نظر وعمل، یکی ازبرجسته ترین نمونه های قساوت و
شقاوت و وقاحت و تبعیض است. اما چه شد که چنین شد؟ در پاسخ به این پرسش، شاید بررسی
نگاه ونظر دکترعلی شریعتی به«روشنفکر» بتواند ما را اندکی یاری دهد. برای اینکار
به«چه باید کرد؟»، مجموعه آثار 20، از معلم شهید دکترعلی شریعتی، رجوع کردم(1).
این مجموعه« ...تدوین و چاپ کلیه نوشته ها و گفته های منتشر شده و منتشر ناشده معلم شهید دکتر علی شریعتی، به روشی دقیق، با در نظر گرفتن کلیه تصحیحات و تجدید نظرهای وی وبا پرهیز از هرگونه دخل و تصرف، در آثار اوست...2». کتاب دارای چهار بخش است: بخش نخست با «پیام امید به روشنفکر مسئول» شروع و با «روشنفکر مسئول کیست؟»(484 برگ) پایان می یابد. بخش دوم ، ضمیمیه ها، دارای دو بخش است: «رابطه روشنفکر با جامعه» و پرسش و پاسخ(برگهای 519 تا 529). بخش سوم، «نمونه ها»، عکس برخی از دستنوشته های دکتر است و بخش چهارم، پیوستها است که «توسط ناشر مجموعه تهیه شده است » و ربطی به علی شریعتی ندارد(در مجموع 597 برگ).
شریعتی ابتداء روشنفکر را چنین تعریف می کند: «... روشنفکر به معنای کسی که کار و شغلش، کار مغزی وکار فکری است، نیست. این آدمیکه روشن فکر می کند، ممکن است که کار اجتماعیش، کار بدنی و یدی باشد، اما خوب بفهمد. برعکس، آدمی که کار مغزی میکند (اساس کارش، کار مغزی است)، جزء انتلکتوئل است، اما روشنفکر نیست. مگر آدمهائی را نمی بینیم و نمی شناسیم، و هر روز و همیشه با کسانی برخورد نداریم که تحصیلات عالی، و تصدیقهای علمی دارند و کار مغزی میکنند ولی به اندازه یک"دب اکبر" نمی فهمند، اینها "کلروایان" نیستند، اینها روشن بین و روشن فهم نیستند، ولی کارشان کار مغزی است، یعنی انتلکتوئل هستند، اما روشنفکر نیستند... بنابراین، باین قانون میرسیم که" روشنفکر عبارت است از صفتی برای تفکر یک فرد"، اما انتلکتوئل، "صفتی است برای شغل یک فرد" و براساس این قانون بعضی از روشنفکرها انتلکتوئل هستند، اما برخی نه، و برعکس بعضی از انتلکتوئل ها روشنفکر هستند و بعضی اشان نیستند... روشنفکر در یک کلمه، ترجمه"کلروایان"(Cair Voyant)است، بمعنای روشن- بین. خوب کسیکه روشن بین است، ممکن است تحصیل کرده باشد، ممکن است نباشد، تصدیق دار باید یا نباشد، و ممکن است کارش مغزی باشد، ممکن است بدنی باشد، ممکن است کسی کارش فکری باشد، خیلی هم دانشمند باشد، اما روشنفکرا نباشد، کسی ممکن است خط هم نداشته باشد، امضاء هم نتواند بکند، اما روشنفکر باشد...3».*
پس بنابر«قانون» شریعتی، روشنفکری صفتی است برای«تفکر»(«مذهب یعنی خودآگاهی»، برگ 168) یک فرد، و اصولا ربطی به کار مغزی یا یدی ندارد، زیرا بسیارند کسانیکه دانشمند هستند و دارای مقامات علمی، اما هیچ نمی فهمند و روشنفکری را «باید با ملاکهای دیگری سنجید،(همانجا، برگ 55). البته این«قانون» شریعتی، تنها یک تعریف از یک واژه است که می تواند در تطابق یا تضاد با سایر تعاریف باشد و نه قانونی که همه وقت و همه جا معتبر است، اما او سخن از «قانون» می کند، یعنی جنبه عام و فراگیر، جنبه واقعیت خارج از ذهن، جنبه یک«جبریت» به آن می دهد. اما، (فعلا) بپذیریم و ادامه دهیم که معیارهای او برای«روشنفکری»، برای یک «تفکر» ویژه داشتن چیست، و روشنفکراز نگاه او کیست؟ با این تذکر که اگر«تفکر» کار فکری نیست، پس چیست، کار یدی!؟
شریعتی سپس به شرح شکل گیری«طبقه انتلکتوئل»(تحصیلکرده ها) و خصوصیات آنها در اروپا می پردازد(همانجا برگهای 56 تا 68) و می نویسد«... بنابراین، طبقه روشنفکر اروپای قرن 17 که نسخه اصلی ماست، تحت شرایط خاص بوجود آمد و در اثر این شرایط خاص اجتماعی دارای خصوصیات فکری خاصی هم شد، همه اش هم طبیعی بود و رابطه علت ومعلولی داشت...4».
او در توضیح استفاده از واژه« طبقه روشنفکر» به جای واژه انتلکتوئل در باره این اندیشمندان(سده هفده، جنبش روشنگری و خردگرایی)، در پا نویس همان صفحه توضیح می دهد که او به این دلیل از آنها تحت عنوان «روشنفکر» یاد می کند چون« ...اصطلاح شده است و او مجبور است که همین اصطلاح غلط را تکرار کند، ولی قبولش ندارد...». و ادامه می دهد که:
«... این طبقه تحصیلکرده، یعنی روشنفکر جدید، در قرن 17- که تا الان هم در اروپا و بر دنیای اندیشه حکومت می کند- دارای چه خصوصیاتی است؟... چند شاخصه مهم آنرا میگویم تا روشن شود که روشنفکر تحصیلکرده اروپائی چطور فکر میکند و در اثر چه حادثه و شرایط اجتماعی است که اینطور فکر میکند؟...(یکم) در برابر علمای مذهبی قرون وسطی تشکیل شد... که این گریز از مذهب طبقه روشنفکر در اروپا یک گریز منطقی بود و نتیجه هم گرفتند... (دوم)پاپیسم و کلیسای کاتولیک، در قرون وسطی، جهان وطن است، به قومیت و ملیت فکر نمیکند... پس منطقا ناسیونالیسم او(روشنفکران) در برابر انترناسیونالیسم و جهان وطنی پاپ قرار دارد... و(سوم) خصوصیت دیگر روشنفکر، ضد اشرافیت و ضد حکومت یک طبقه خاص و ضد فئودالیسم او است... این، روشنفکر و خصوصیات روشنفکر است در اروپا، که یکمرتبه دیگر بطور خلاصه تکرار میکنم، چون این اساس مطلبی است که میخواهم بیان کنم. روشنفکر در اروپا در قرن 17 بوجود میاید، در شرایطی که اروپا فئودالی است و حکومت سزار بنام مذهب بر همه حاکم است. بنابراین طبقه روشنفکر اروپائی ضد مذهب یا غیر مذهبی میشود، بخاطر اینکه از زیر سلطه جابرانه استبداد روحانی نجات پیدا کند و آزاد شود، مخالف با خداپرستی نوع کلیسا و پاپی میشود، برای اینکه خدائی که پاپ معرفی میکند، بزرگترین نگهبان اشرافیت است، و به آنها عزت میدهد و به دیگران ذلت، اعلام حکومت دمکراسی میکند، بخاطر اینکه حکومت پاپ را که حکومت اشرافی است ضعیف کند، ناسیونالیست میشود. بخاطر اینکه جهان وطنی پاپ را ضعیف کند. به آزادی مطلق اندیشه علمی و به مادیت علم معتقد میشود، بخاطر اینکه دستگاه کلیسا بنام معنویت، علم و اندیشه را در خدمت زندگی مرخص کرده و به خدمت دستگاه خودش استخدام کرده بود. می بینیم همه خصوصیاتی که طبقه روشنفکر را در اروپا میسازد، معلول منطقی و درست شرائطی است که بوجود آمده بود... آنگاه در قرن 19 در اثر تماس با کشورهای شرقی، منجمله کشورهای اسلامی، طبقه روشنفکر اروپائی که از لحاظ تکامل به اوج خودش رسیده بود، خصوصیات خود را به طبقه ی بنام روشنفکر، در جامعه اسلامی، در جامعه شرقی داد و گروه روشنفکر جامعه های شرقی و جامعه های اسلامی هم، همه این خصوصیات را گرفت، اما پیدایش هیچیک از این خصوصیات، در طبقه روشنفکر جامعه شرقی و بخصوص جامعه اسلامی منطقی نبود، چرا؟...(زیرا) اگر روشنفکر اروپائی چنین بیندیشد، طبیعی است. اما روشنفکر ما، در جامعه ما، در شرایط تاریخی دیگر، در برابر مذهب وعلمای مذهبی دیگر، و در برابر شرایط اجتماعی کاملا متفاوت و در برابر خصوصیات مذهبی یی که... هیچ شباهتی با وضع مذهب کاتولیک که بوجود آورنده طبقه روشنفکر اروپائی بود نداشت، بوجود آمده، این خصوصیات را درست از طبقه روشنفکر اروپائی تقلید کرد...5».
سخنان شریعتی بسیار گویا هستند. او می گوید جنبشهای روشنگری، خردگرایی و تقدس زدایی، به درد جامعه ما نمی خورند، زیرا نه جامعه ما جوامع اروپایی سده میانه(قرون وسطا) است ونه دین و مذهب ما آن دین ومذهبی است که در اروپا تسلط داشت، و نه روحانیان ما آن روحانیان کلیسایی مرتجع اند که در برابر علوم ایستاده باشند. و در پی آن اشاره ای هم به« اعلام حکومت دمکراسی» دارد که اینها همگی نتایج شرایط موجود در«غرب» است و دردی از دردهای جوامع بویژه اسلامی درمان نخواهند کرد.
شریعتی با این اندیشه ها به نفی آن چیزی می پردازد که اساس تمدن نوین انسان با آن پاگرفت و بر روی آن بنا شد: خرد انسان خودبنیاد به جای«وحی» برفراز او، قانونگزاری بشر به جای احکام و موازین شرع، انسان سالاری به جای خدا سالاری، حق حاکمیت ملت بر سرنوشت خویش به جای حق حاکمیت الله، حکومت نمایندگان منتخب ملت(دمکراسی) به جای حق حاکمیت نمایندگان خود خوانده الله، تقدس زدایی براساس خرد و علم و دانش به جای امر مقدس و دگمهای برفراز انسان، «طبیعت» به جای ماوراء طبیعت.
او درانتقادش به روشنفکری که بخواهد بنابرنمونه «اروپایی» عمل کند می نویسد: «... مبارزه با مذهب در اروپا ثمره ای که داد، آزادی اندیشه، رشد فکر و تمدن درخشان و پیشرفتهای عجیب و سریع علمی در همه وجوه زندگی بود. اما همین عمل- مبارزه با مذهب- در جامعه های اسلامی وغیر اسلامی تنها و بزرگترین و فوری ترین نتیجه ای که داد، برداشتن سدی بود که در برابر نفوذ امپریالیسم، نفوذ استعمار اقتصادی، نفوذ و هجوم مصرف و هجوم انحطاط و انحراف اندیشه در جامعه های شرقی و امثال این هجومها قرار داشت...6».
شریعتی نمی گوید که اگر در شرق و جوامع اسلامی، به خاطر دین ومذهب ویژه اش، و نیز روحانیان ویژه اش، و سایر شرایط متفاوتش نیازی به آنگونه روشنفکران اروپایی، نیاز به روشنگری، خردگرایی، تقدس زدایی، علم گرایی و... نبود، چرا با وجود بیش از هزارو اندی سال حکومتهای گوناگون و رنگارنگ دینی- مذهبی- اسلامی، پیش از نفوذ امپریالیسم وپیش از نفوذ استعمار اقتصادی و...، در تمام این جوامع راهی به روشنایی، علم و دانش و« پیشرفتهای عجیب و سریع علمی در همه وجوه زندگی» گشوده نشد. و نه تنها در این جوامع، بل حتا در همان جوامع اروپایی همه چیز(با وجود خودآگاهی مذهبی) در تاریکی و ظلمت «کلیسا» ماند تا سرانجام خرد راه گشا شد. و اصولا جوامعی که با خرد به مبارزه با«امپریالیسم» و نفوذ اقتصادی استعمار و... رفته اند موفق تر بوده اند یا آنها که بر مذهب تکیه نمودند؟ اگر شریعتی زنده بود، خود شاید به چشم جان(و نه خرد) می دید که از درون آنچه او کاشت، چه نوع حکومتهای اسلامی ای سبز شدند وشاید متوجه می شد که کنار نهادن روشنگری و خردگرایی می تواند مسلمانان را به چه ورطه خطرناکی سوق دهد. نگاه کنید به طالبان که چگونه «خودآگاهان مذهبی» چه بر سر این جامعه و مردمان آن آوردند، یا همین جمهوری اسلامی ایران.
چرا شریعتی به نقد اینگونه روشنفکران «غرب زده» می پردازد؟ روشنفکرانی که با تقلید از روشنفکران اروپایی می خواهند خرد را به جای ایمان بنشانند، و پس باید از نقد« حوزه» و والیان آن عبور کنند تا انسان خود مختار و قائم به ذات شود واز قیمومیت آنها بیرون آید، تا انسان سالاری در ادامه خود تبدیل به مردم سالاری شود، زیرا برای او انسان زمانی آگاه یا خود آگاه است که به ایمان، به دین ومذهب بازگردد و براساس ایمان عمل کند. او که نمی تواند منکر دستاوردهای جنبش روشنگری و خردگرایی شود، می گوید اگر آنها آن راه را رفته اند، مربوط به شرایط «جغرافیای حرف» آنها بوده است، مربوط به پاپ و کلیسای مرتجع بوده است، اما دین و مذهب ما نه آن و دین و مذهب(ارتجاعی) است و نه روحانیان ما آن روحانیان کلیسایی مخالف با خرد و علم، پس اگر به اصل خود برگردیم و روشنفکری امان در همان محدوده احکام و موازین شرع باقی بماند، «روشنفکراسلامی- دینی» بمانیم، در آنصورت در برابر نفوذ امپریالیسم استعماری و اقتصادی و مصرفی و انحطاط و انحرف اندیشه و آمثال آنها نیز خواهیم ایستاد. روشنفکرانی که برای«روشنفکری اشان» نه نیازمند تحصیل هستند نه تصدیق، نه نیازمند کار مغزی یا فکری می باشند و نه باید عالم و دانشمند باشند و یا حتا خط و امضاء داشته باشند، ایمان(دینی- مذهبی بودن) کافی است، زیرا مذهب یعنی خودآگاهی، و این فرد خود آگاه مومن مذهبی یعنی روشنفکر، روشنفکر اسلامی- دینی.
شریعتی در اثبات نادرست بودن تقلید از روشنفکران(جنبش روشنگری و خردگرایی) سده شانزده وهفده در اروپا توسط روشنفکران مقلد غرب زده جوامع مسلمان، در توضیح «جغرافیای حرف» و «علم پرستی روشنفکر» و« علم پرستی انحرافی» اینگونه روشنفکران(از جمله) چنین می نویسد:
«... یک جا یک حرف حقیقت است وهمان حرف جای دیگر باطل است... خصوصیت دیگر طبقه روشنفکر- بمعنای اخص یعنی انتلکتوئل اروپائی- در برابر علمای گذشته که متکی به مذهب بودند، (اینست که) متکی به علم است، یعنی به جای "اسکولاستیک" متکی به سیانتیسم(یعنی اصالت سیانس) است... مقصود از "سیانس"، علوم دقیقه مبتنی بر منطق علمی است و... اما علومی که از طریق احساس بدست می آید- مثل علوم هنری، علوم ادبی- و همچنین آنچه از طریق اشراق و الهام بدست میاید- مثل مذهب، مثل علوم و معارف عرفانی و الهامی و اشراقی- جزء سیانس نیست...7 ».
او سپس به «روشنفکران قرون 17و 18 و 19،» بخاطر شرایط ویژه آنها حق می دهد که به عنوان یک عکس العمل منطقی در برابر خصوصیات جامعه خودش، علمی- منطقی عمل کند، ماده گرا و سیانتیست- علم پرست- شود، چرا؟ زیرا مذهب اروپا او را هزار سال از آن محروم کرده بود(همانجا، برگهای 81 تا 83). اما اینگونه «علم پرستی» برای ما نادرست است و او خودش بیش از هر کسی و بیش از همه با آن مخالفت و مبارزه کرده است:
«... در عین حال می بینیم که... این خصوصیات ماده گرائی و سیانتیسم، این خصوصیات مخالفت با مذهب و انحصار زندگی بشری در چارچوب برخورداری اقتصادی، و این خصوصیت که علم را فقط و فقط و منحصرا در خدمت زندگی مادی- یعنی تولید و مصرف- قرار دهیم، انحراف و غلط است . با آن مخالفیم. من خودم بیش از هرکسی و بیش از همه- و همیشه- و بیش از همه موضوعات دیگر باین سیانتیسم(علوم دقیق) حمله کرده ام...اما بهمه اینها حق میدهیم، چون ایجادش در قرن خودش، و در جامعه خودش طبیعی بوده است... در آسیا و در آفریقا و بالاخص در جامعه های اسلامی هم یک نسل و قشر و گروهی به وجود آمد- از میان خود ما- درست طابق النعل بالنعل، شکل نعل فرنگی و درست نسخه بدل روشنفکر اروپائی که از او صحبت میکنم، یعنی این قشر که بنام روشنفکر در جامعه اسلامی و در جامعه های شرقی بوجود آمد، طبقه ای بود که همین خصوصیات را که طبقه اصل خودش- یعنی اروپائی- داشت، دارا بود 8... روشنفکر بوسیله ترجمه و کپیه و تقلید بوجود نمی آید، تحصیل کرده بوجود میاید، دکتر و مهندس و معمار بوجود میاید، ولی روشنفکر بوجود نمیآید...9».
بسیار خوب( یعنی، بسیار بد)، حال که روشنفکری در جامعه ما، بنابر«جغرافیای حرف»، و «ویژه گیهای روشنفکران سده های 17 و 18 و 19» نمی تواند ریشه در روشنگری(بلوغ انسان وبیرون آمدنش از دوران کودکی، بیرون آمدن از قیمومیت خود کرده)، خردگرایی(به جای ایمان کور به ماوراء الطبیعت و تقلید)، وعلم ومنطق(به جای نقل و تقدس)داشته باشد، ما باید چه باید بکنیم؟ ویژه گیهای روشنفکران جامعه ما باید در چه چیز باشد؟ و روشنفکران(در جوامع ما، اسلامی یا شرقی)را چگونه باید تعریف کرد؟ شریعتی در توصیف روشنفکر واقعی(از جمله) چنین می نویسد:
«... روشنفکر کسی است که نوع تازه ای بیندیشد. اگر سواد ندارد، نداشته باشد، فلسفه نمیداند، نداند، فقیه نیست، نباشد، فیزیک دان وشمیست و مورخ وادیب نیست، نباشد،(ولی) زمانش را حس کند، مردم را بفهمد، بفهمد که اکنون چگونه باید بیندیشد و بفهمد که چگونه مسئولیتی را باید حس کند و بر اساس این مسئولیت فداکاری داشته باشد10...روشنفکر یعنی کسی که درکش و آگاهیش بسیار بالا است و این ممکن است تحصیلات هم نداشته باشد11... ممکن است کسی کارش فکری باشد، خیلی دانشمند هم باشد، اما روشنفکر نباشد، کسی ممکن است خط هم نداشته باشد، امضاء هم نتواند بکند، اما روشنفکر باشد... پس روشنفکر کیست؟ درست دقت کنید، اینجا خیلی حرف های زیادی هست. ولی من یک اصطلاح کاملا تازه و معنی تازه ای برای این کلمه بسیار حساس بکار میبرم که احتیاج به یک دقت زیادتر دارد. "روشنفکر عبارت است از اصطلاحی درست در کنار "مذهبی"(فعلا روشنفکر مذهبی را دارم تعریف میکنم) که آدم خودآگاهی است... مذهبی "خود آگاه"است و روشنفکر،"ما آگاه" است... روشنفکر فردی است که نسبت به تمام اینها که اسمش "وضعیت انسانی" است، آگاهی دارد. بنابراین مذهبی انسان خود آگاه است... تو کجای تاریخ قرار گرفته ای؟ اگر این را بفهمی، روشنفکری12...».
پس، بنابر شریعتی، یک «روشنفکر» می تواند اصولا بیسواد، و ازعلم و دانش کاملا بی بهره باشد، اما او باید خوب«حس» کند، چی چیزی را حس کند؟ زمان و مکانش را! آیا تا پیش از جنبش روشنگری و خردگرایی هیچ کس نمی توانست«خوب حس» کند که تا آن زمان هیچ اتفاقی نیفتاد؟ و این همه افراد بیسواد و بی دانش طالبان و حزب الله( که حتا خط و امضاء هم نداشتند و ندارند)، و زمان ومکانشان را«حس» کردند، و بنابر دین ومذهب خویش به اسلام اصیل روی آوردند و جامعه را به دوران سنگ بردند، آیا اینها همان روشنفکران بیسواد و بی دانش شریعتی هستند که هیچ نمی دانند، اما خودآگاهی مذهبی دارند؟ آیا اینان، همان «روشنفکران دینی- اسلامی» هستند که با ایمان، اما بی تعقل و بی علم جامعه ما را به قهقرا ی ولایت فقیه بردند، خرد را به جای وحی نشاندند و تام گرایی را به جای دمکراسی، و حاکمیت الله را به جای حاکمیت ملت، و قوانین شرع را به جای حقوق بشر؟ هیچ «روشنفکری» تاکنون چنین خرد- وعلم ستیزی نکرده، و مقام روشنگران را به سطح بیسوادانی که در عوض ایمان دارند و با«حس» خود کار می کنند، تنزل نداده است. هیچ هواپیمایی با «حس» ساخته نشد و اگر انسان خرد و علم را پایه پندار و کردار خود نمی کرد هرگز نمی توانست به کره مریخ سفر کند. اگر دین و ایمان و حس برای پیشرفت و ترقی لازم و کافی بود، دیگر هرگز نه نیازی به روشنگری و خردگرایی بود و نه علوم.
شریعتی در ادامه مقایسه میان یک«روشنفکر مذهبی»( کسی که ممکن است خط و امضاء هم نداشته باشد، بیسواد باشد، اما بفهمد، ایمان داشته باشد، یک «فکر» داشته باشد) و انتلکتوئل ای که «استاد باشد، اما محروم از فکر» چنین ادامه می دهد:
«... آنچه می خواهم به شما بگویم، اساسی ترین و اصلی ترین حرفی که- امثال من- برای گفتن به شما دارم، مسئله"علمی" نیست، یک مسئله "فکری" است... آگاه باشیم که با "اشباع علمی" خود را از نظر فکری، اشباع یافته احساس نکنیم... یک استاد، یک مترجم، یک فیلسوف، یک صوفی بزرگ، یک ادیب، یک مورخ، غالبا فکر نمیکند که از لحاظ فکری، ممکن است صفر باشد و از لحاظ شعوری همچنان در سطح عامی ترین عوام مانده باشد. واز نظر آن چیزی که "آگاهی"، "خودآگاهی"، "جامعه آگاهی" و "زمان آگاهی" است، از یک "عامی" که چشمش به خط هم آشنا نیست، پائین تر باشد!... خطر عالم شدن اما جاهل ماندن! و خطرش از این جهت است که معمولا آدم با علم که اشباع می شود، احساس گرسنگی فکری نمیکند، و آنچه که الان در دنیا مطرح است- و اگر به آن نگاه کنیم، می بینیم- مسئله ای است کاملا جدا: مسئله فکری است، جدا از" مسئله علمی"...13».
اما، این فکر یا«مسئله فکری» که شریعتی از آن می گوید، چیست که با آن گویا می توان بدون تکیه به علم و دانش روشنفکر شد و روشن اندیشید، حتا اگر بیسواد و بی دانش باشیم؟ تنها کافی است که «حس» درست داشته باشیم و در برابر آن«فکر» مسئول باشیم. فکر و فکر کردن، محصول آموزش و پرورش و کسب دانش و منطق است. اگر«غرب» به جایی رسید، که رسیده است، واگر ما عقب ماندیم، که مانده ایم، برای این است که غرب برای «فکر کردن» و برای دانش اندوزی مدرسه و دانشگاه ساخت و انسان را برای اندیشیدن(علمی- منطقی، براساس خرد با آزمایش و تجربه) تربیت کرد. و اندیشه هزاران سویه دارد: از تربیت کودک تا ساختار حکومت، از عدالت اجتماعی تا عدالت سیاسی.
شریعتی در ادامه و برای پاسخ نهایی به اینکه سرانجام آن«فکر» چیست که بر«علم و عالم» برتری دارد، خود پرسش می کند و سپس پاسخ می دهد و در حین پاسخ(مانند همیشه دوباره) به «صحرای کربلا»ی مبارزه پا برهنه ها می زند که: «... الان در دنیا "چی" با "چی" می جنگد؟ ... "علم" می جنگد با "فکر". این پا برهنه گرسنه فقیر، این محکوم فقر و بیماری و گرسنگی و پابرهنگی و عریانی، در برابر، فقط مسلح به یک چیز است: "فکر"، ایمان، یک ایدئولوژی، یک هدف، یک آگاهی روشن بینانه( با اینکه حتی سواد هم ندارد)...اینست که در عین حال در پیش پای جامعه هائی که می خواهند "انتخاب کنند"، راه دیگری قرار می گیرد، و آن انتخاب راه علم، سرمایه داری، قدرت و صنعت است، یا انتخاب یک راه فکری، یک ایده آل، یک ایدئولوژی. مسلم است که جامعه ای که ایده آل دارد، یک ایدئولوژی و ایمان دارد، بر هر قدرتی حتی بر قدرتی که منظومه شمسی را تسخیر می کند، پیروز می شود، و چنین جامعه ای، بی تردید، بعد از ده سال، پانزده یا بیست سال"تمدن" هم خواهد داشت، "ماشین" هم خواهد داشت، خودش تولید کننده در سطح جهانی خواهد بود... اما اگر جامعه بدون ایده آل، بدون ایمان، بدون آگاهی، "آگاهی، خودآگاهی، و آگاهی اجتماعی"- آنچه که روشنفکر را می سازد و من از آن بنام "مذهب" یاد کردم- فقط بدنبال صنعت، بدنبال قدرت، بدنبال سرمایه داری، و بدنبال آنچه که امروز پیشرفت صنعتی و علمی نامیده میشود، برود، اگر موفق شود- که نمی شود- همواره مصرف کننده خواهد ماند... اگر ایدئولوژی داشته باشیم، مسلما، بیدرنگ، پس از مرحله موفقیت ایدئولوژیکی، موفقیت ایمانی- که قطعی است- خودمان تولید کننده بزرگترین تمدن خواهیم بود...14».
اما، واقعیات تاریخ تکامل و پیشرفت جوامع در دو سده اخیر کاملا عکس نظرات و پندارهای دکتر شریعتی را نشان می دهند: پیشرفت و تمدن نوین با روشنگری، خرد، تقدس زدایی، و با علم و دانش شروع شد و همچنان ادامه دارد، بدون آنکه«ایدئولوژی» و روشنفکر مذهبی در آن کوچکترین نقشی داشته باشند. و هرجا ایدئولوژی، و روشنفکر دینی- مذهبی در راس امور قرار گرفت، جز خواری و ذلت وفقر وعقب ماندگی چیز دیگری به همراه نیاورد. نگاه کنید به مجموعه جوامعی که درآنها «انتلکتوئل ها» در راس امور قرار گرفتند(اروپا و آمریکای شمالی) و تمام کشورهای که درانجا «مومنان روشنفکر»، با ایدئولوژی اسلامی مصدر کار شدند، نگاه کنید به جمهوری اسلامی ایران(مدل شریعتی)، طالبان افغانستان، سودان، سومالی وغیر. در جوامع مدل شریعتی، نه تنها از تمدن و تولید خبری نیست، بل هرچه هست از«غرب» است و اگر آنها سوزن به آنها ندهند حتا شلوارشان را نیز نمی توانند بدوزند. بعلاوه، تمام این جوامع، پیش از«انتلکتوئل ها»، پیش از کنار زدن نیروی ماوراء طبیعت و جانشینی آن با خرد انسان خود بنیاد، همگی هم بهره مند از دین ومذهب بودند(ایدئولوژی)، هم دارای ایمان و نیز«روشنفکرانی» که سرشار از ایمان، اما بدون خط و امضاء، و از درون مجموعه آنها در یک روند هزار و چند سد ساله جزء تاریکی چیزی بیرون نیامد.
این اندیشه های شریعتی به هر بی دانشی که سرشار از ایمان و تعصب بود(وهست)، امکان داد(و می دهد) تا افکار واندیشه های پریشان و واپسگرای خود را در قالب« انقلابی- مترقی» یا در خدمت «بشریت»، بدون زائده های جامعه صنعتی، به ملت عرضه کند و آنچنان پیش آید که با انقلاب اسلامی پیش آمد. او می گوید با« ایمان و ایدئولوژی» می توان بر هر قدرتی که منظومه شمسی را تسخیر کرده است، پیروز شد. آیا سخن بی خردانه تر از این می توان گفت. آن نیروئی که آسمانها را در نوردید نه ایمان، بل خرد، علم و دانش بود. یعنی درست همان چیزی که او انکارش می کند. حتا اتحاد جماهیر شوروی و تمام کشورهای اروپای شرقی، که جوامع خود را بر روی ترکیبی از خرد وایدئولوژی بنا کرده بودند، درست به خاطر دخالت «ایمان» زمینی و نگاه یکسویه ایدئولوژیک به انسان و جامعه، در هم فروپاشیدند. آنها محصول اندیشه های سده نوزده و بیست بودند، اندیشه های شریعتی که عقبگرد تاریخی به دخمه های تاریک هزارو چهارسد سال پیش وایمان و تعصبی است که رشد و تکامل هزار و چند سد ساله انسان(مسلمان) پس از محمد را فراموش می کند و می خواهد به «خویشتن خویش»، به صدر اسلام، به «وصایت»، به امامت، یعنی حاکمیت الله بر انسان برگردد.
شریعتی که استاد سفسطه و مغلطه است، و میتواند با مهارت بیان زمین و زمان را بهم وصل کند، و چنان داد سخن دهد که گویا «حقیت» نهائی تنها در نزد الله و او محفوظ است، در ادامه تعریف و توصیفش از«روشنفکری» که اگر سواد و دانش، و حتا خط و امضاء هم نداشته باشد، مهم نیست، زیرا ایمان ومذهب کافی است، ادامه می دهد که او(روشنفکر دینی) تنها باید«آگاه» باشد و«آگاهی» سه نوع است: آگاهی، خودآگاهی(انسانی) و آگاهی اجتماعی، که خودآگاهی(انسانی) وآگاهی اجتماعی بالاتر ازآگاهی است. اما اینها چه هستند که ما را در نهایت بر کسانی که منظومه شمسی را تسخیر کرده اند، پیروز خواهند کرد، توجه کنید:
«... خودآگاهی! بالاتر از آگاهی از فلسفه، آگاهی از علم، آگاهی از تکنیک، آگاهی از صنعت(است)، اینها آگاهی است نه "خودآگاهی"، یعنی چیز که مرا بخویش بنمایاند، چیزی که مرا استخراج کند، چیزیکه مرا بخودم معرفی کند، چیزی که متوجهم کند که من چقدر "ارزش"دارم... بنابراین دو تا "آگاهی"است: یکی"خود آگاهی" و دیگری"آگاهی اجتماعی15...».
در نتیجه، آگاهی که عبارت است از علم و دانش، تکنیک و صنعت یا فلسفه و امثال اینها مهم نیستند، بل خود آگاهی(ایمان دینی- مذهبی) مهم است که آن بر دونوع است، یکی خود آگاهی(انسانی) ودیگری خود آگاهی اجتماعی. و«خود آگاهی اجتماعی» در آنچنان مقام و مرحله ای قرار دارد که بدون آن هرعلم وعالمی بی معنا و پوچ خواهد بود:
«... آن "خود آگاهی اجتماعی" ای که من بعنوان آگاهی پیامبرانه و روشنفکرانه میگویم... از بین که رفت، دیگر مهم نیست که متمدن بشوند، که عالم بشوند یا فیلسوف، مهم نیست که نصفشان بوعلی سینا بشوند و نصف دیگرشان حلاج، فرقی نمی کند، در هر صورت میشوند نوکر خلیفه. مگر خود ابوعلی سینا چیست؟ آدمی که در جوانی، آن نبوغ عظیم را دارد که دنیا را خیره می کند بصورت "قلم خود نویس" آقای خاقان درمی آید! معلوم است که اگر شعوری نداشت، بهتر بود. وقتی که هدف نباشد اینطوری می شود. تکنسین علمی، وضعش، چه میسازد؟ تکنیکش، علمش، صنعتش، همه اش، اینطوری میشود... با این وضع ، بی تردید اگر هنر نداشتیم بهتر بود! چه فایده از این "هنر" و از این "دانش و علم"؟ هیچ!... بنابراین می بینیم که عامل استحمار در زمان بنی عباس علم است، تمدن است، هنر و ادبیات است، و تحقیق...16 ».
اینکه در زمان بنی عباس به چه میزان علم و هنرو تمدن و ادبیات وجوداشته است، بماند، اما از این روشن تر نمی توان با هرچه خرد وعلم به ستیز پرداخت، تحت عنوان خود آگاهی اجتماعی! یعنی، یا آنچه اتفاق می افتد و انجام می گیرد در تطابق با پندارها و تصورات من از هدف(ایدئولوژی، دین و ایمان مذهبی) است، یا به پشیزی نمی ارزد بگونه ای که اگر«ابوعلی سینا شعور نداشت» بهتر می بود واگر در دوران بنی عباس استحمار وجود داشته است، درست به دلیل هنر وادبیات و تحقیق وعلم بوده است. یعنی اگر ما در دوران بنی عباس علم نمی داشتیم و ابوعلی سینا هم عقل و علمی نمی داشت برایمان بهتر بود!؟
چنین سخنانی می تواند تنها نتیجه مغز«روشنفکری» باشد که بدون« خط و امضاء» و علم و دانش، اما ایمان برایش همه چیزاست. آیا اینهمه اختراعات و اکتشافات در دو سده اخیر که تمام زندگی بشریت را زیرو رو کرده است، منتج از «خود آگاهی انسانی یا خود آگاهی اجتماعی»(به سبک شریعتی، مذهبی شدن، به خویشتن اسلام اصیل خویش بازگشتن) است یا محصول همان آگاهی(علم)؟
چرا برق، بدون ایدئولوژی، بدون مکتب، بدون«خود آگاهی اجتماعی» به دردی نمی خورد؟ بدون برق، با- یا بی ایدئولوژی، ما دوباره به سده میانه، به دوران تاریکی، پرتاپ خواهیم شد. چرا تحقیقات وکشف پنی سیلین که تاکنون جان میلیونها انسان را نجات داده است، بدون خود آگاهی اجتماعی به دردی نمی خورد؟ چرا تلفن یا کامپیوتر و یا سدها اکتشافات و اختراعات دیگر که زندگی مرفه و بهترانسان را ممکن ساخته اند، بدون هدف متعالی «برگشت به خویشتن خویش» بی ارزش است. تمدن اروپا و آمریکای شمالی را علم و دانش و خرد خود بنیاد انسان ساخته است، یا ایمان مومنان؟ این چه سخنان پوچ وبی مایه ای است که بیان می شوند؟
آیا اندیشه فیلسوفان بزرگ که«آگاهی»(علم) داشته اند راهگشای مشکلات عدیده بشریت بوده است، یا کسانیکه بدون آگاهی(علم)، اما با« خودآگاهی اجتماعی» با حس و ایمان، و دین ومذهب عمل کرده اند؟ اندیشه های بزرگانی چون اینشتاین به بشریت خدمت کرده اند یا «مقدسان» و متونهای مقدس رنگارنگ، «روشنفکران دینی»(آنها که خودآگاهی اجتماعی دارند) بیشتربه بشریت و جوامع خود خدمت کرده اند( اگر اصولا خدمتی کرده باشند)یا آن «اگاهان»(دانشمندان و عالمان)؟ شریعتی یکی از برجسته ترین نمونه های«روشنفکر» دینی است که با ایمان و تعصب به جنگ خرد وستیز با علم و دانش می رود. نگاه کنید که او در خرد و علم ستیزی تا کجا پیش می رود:
«... "عالم"، خیال میکند که "خودآگاه" است، "جامعه آگاه" است، "زمان آگاه" است، در صورتیکه، او فقط "عالم" است! بخاطر اینکه "علم برای علم"، بطور مجرد، یک عامل انحراف است از "خود آگاهی انسانی" و از "خودآگاهی اجتماعی"... ما وقتی که مشغول مطالعه ای هستیم یا وقتیکه غرق کشف یا اختراعی هستیم، در آن حالت، "خودآگاهی" نداریم، احساس نمی کنیم، ابزاری هستیم برای"عمل" و مجموعه این حالات است که تکنیک را، تمدن را و علم را بوجود آورده است، تحقق اینها همه در حالات ناخودآگاهی است، همه در حالت دور شدن انسان از خویشتن حقیقی خویش است. همه، در حالت دور شدن از تامل در خویش وغرق درچیز دیگری بودن، بصورت ابزار برای بکار افتادان چیز دیگر است، در چنین لحظاتی است که تمدن و تکنیک بوجود آمده و از اینجا است که"علم" به "خود آگاهی انسانی" و "خود آگاهی اجتماعی" صدمه میزند!...17».
انسان در می ماند که به این«روشنفکر» دینی چه بگوید. اینهمه ستیز با علم و دانش و خرد و منطق برای چه؟ چرا اینهمه دانشمند که محصول کار آنها گیتی را دگرگون کرده است و نتیجه تلاش و تحقیقات آنها موجب رفاه بشریت و زندگی بهتر برای همه شده است، خود آگاه نیستند و مسئولیت اجتماعی یا سیاسی نمی فهمند، اما شریعتی که محصول پندارهایش جمهوری اسلامی یا حکومت طالبان و ملا عمر است، از آنها بهتر می فهمد؟ شریعتی می گوید ما باید خود اگاه شویم و خود آگاهی اجتماعی و انسانی پیدا کنیم وعلم به این امر صدمه میزند، نتیجه؟ علم را کنار بگزاریم، که گزاردند و بهمراه آن پایه علم، یعنی خرد را. در دنیای مدرن، سدها هزار دانشمند «برای علم» تلاش می کنند و بدون تلاش آنها اصولا نمی توان مشکلات امروز بشریت را پاسخ گفت، از ساخت کفش برای همه تا تهیه آب آشامیدنی، و ایشان می گوید«علم برای علم» یک عامل انحراف است! انحراف از چه؟ از ایدئولوژی! ایدئولوژی و ایمانی که(از نگاه او) می تواند بر روی حتا «بی خطی»(بیسوادی محض) بنا شود، و حس را به جای خرد بنشاند. و آن ایدئولوژی کدام است؟ اسلام ناب شیعه! تصورات او از انسان، اصولا یک بدی و ارتجاعی است. انسان محصول زمان و مکان، محصول فرهنگ و اندیشه های متفاوت است. انسان هندوستان با انسان آلمان، نه بنابر دلایل ژنتیکی، که بنابر فرهنگ و محیط رشد وآموزش و پرورش، دو تا است. همچنانکه اگر دکتر شریعتی در سوئیس پا به گیتی گزارده بود، (شاید) جامعه ما را با اینهمه مشکل روبرو نمی کرد و به جای کشف«قانون» تکامل تاریخ اسلام، به کار دیگری مشغول می شد.
شریعتی نه تنها با علم و دانش سر ستیز دارد، بل با تمام دستاورد های بشر که تمدن امروز را می سازند سرسازگاری ندارد. اودر دفاع ازتز «خود آگاهی انسانی و خود آگاهی اجتماعی» اش و عوامل مضر برآن، پس از ستیز با خرد و خردمندان و دانش و دانشمندان، اینبار به نبرد با آزادی می رود، یعنی به نفی آن چیزی می پردازد که اساس جامعه مدرن وباز را می سازد. او، از جمله در باره آزادیهای فردی، آزادی زنان یا آزادی«جنسی» چنین می نویسد:
«... "آزادی فردی" عامل مخدر بزرکیست برای اغفال از" آزادی اجتماعی" و از "خود آگاهی اجتماعی"! این مسئله- گفتم یاد داشت کنید-! خیلی مهم است. برای اینکه "خود آگاهی اجتماعی" در ذهن کور شود، آدمی از آن اغفال شود، مسئله "آزادی های فردی" را مطرح می کنند، و چون این آدم احساس می کند که از نظر "فردی" آزاد است، احساس "آزادی " میکند!... این، فقط یک احساس کاذب از آزاد شدن است و بدتر!... "آزادی زن" بعنوان چه؟(بعنوان) جنگ زرگری! گشودن یک جبهه فرعی بین زن و مرد! برای چه؟ برای اینکه از جبهه اصلی بین شرق وغرب غافل شود... و "آزادی جنسی" دو تا "به ازاء" دارد. یکی، (این است که) غرب در برابر مواد خام شرق که غارت می کند، باید "کادو" بدهد- "به ازاء"، یعنی یک چیزی هم باید بدهد-: آزادی جنسی وارد می کند! یعنی " بابت اینهمه مواد خامی که برای ما از مشرق شما میاید باید چیزی بشما هدیه می کنیم...18».
پس از تشکیل حکومت اسلامی(ولایت فقیه، «وصایت» محمد، امامت)، پیروان مومن نظام، با «خودآگاهی اجتماعی»(به سبک شریعتی)، بی خط و بی امضاء، اما با ایدئولوژی شیعه، مومنانی که شریعتی را «استاد و معلم بزرگ» خود می دانستند( و امروز نیز بعضا می دانند)، کسانی که از سر«ارادت» به او حتا جسدش را شستشو دادند و بر او نماز گزاردند، با اتکاء به همین سخنان، با ایمان به همین اندیشه در نشاندن ایمان به جای خرد بود که دانشگاها را تعطیل و استادان را اخراج کردند تا علم را دینی، «آگاهی»(علم) را تبدیل به «خود آگاهی اجتماعی»(ایدئولوژی، اسلام اصیل) کنند و چنان فاجعه آفریدند که برخی از آنها بعدها بخاطر صدمات جبران ناپذیری که به علم و دانش و جامعه وارد کردند از خدایشان، و نیز از ملت، طلب بخشایش نمودند، و عده ا ی دیگر هنوز بر همان طبل می کوبند. همین اندیشه ها بود( وهنوزهست) که درباره صلاحیت آقای رجایی(نخست وزیر)، که گفته می شد ایشان«دیپلم» هم ندارند، «امام» گفتند،(نقل به معنی)« مهم نیست، اواگر عقل ندارد، ایمان دارد». و در دعوای مربوط به اهمیت کارشناسان و متخصصان برای اداره امور تخصصی کشور، «ایمان» بر تخصص ارجحیت یافت. عین بیانات دکتر شریعتی.
اگر گوهر مجموعه بیانات دکتر را که درسخنرانیها و نوشتارهای گوناگون بیان شده اند(به عنوان مثال:امت و امامت، انتظار مذهب اعتراض، فاطمه فاطمه است، چه باید کرد؟، و...) کنار هم قراردهیم، تصویر آنچه اومی گوید ومی خواهد چنین است: پس از فوت محمد، با «انتخاب» ابوبکر به جانشینی محمد،«بیعت» جای«وصایت» را گرفت وبدین ترتیب تاریخ اسلامی از مسیر واقعی اش خارج شد. «وصایت»، یعنی وصیت محمد آن بود(وهست) که پس از او(محمد)، علی و خاندان اوجانشینان پیامبر باشند و بر مسلمانان حکومت کنند. حکومت امر زمینی نیست، بل آسمانی، الهی، وراثتی و دراختیار خاندان داماد محمد است. بیعت(«انتخاب»)، عملی است نادرست که رای پیامبر را با رای افراد نادان و شکم پرست یکی می کنند. پس، باید برای امامت(خاندان علی)، و ایجاد جامعه«امت- امامتی» مبارزه کرد. جامعه ای که درآن یک امام همه امور امت را بدست خواهد گرفت وآنان را با ایمان خویش به سرمنزل مقصود، که تشکیل امت واحد جهانی است هدایت خواهد نمود.
امامی که:«... در کنار کعبه ندا در می دهد... امام پس از ظهور و اعلام نهضت خویش در کعبه با 313 تن که نخستین گروندگان و همگامان او هستند به کوفه می آید... و در پشت کوفه بقدری از علمای فاسد می کشد که جویهای خون روان می شود و مبارزه را با شمشیر و جهاد و کشتار آغاز می نماید و حکومت عدل را در سطح جهانی استقرار می دهد... و بعد از استقرار حکومت جهانی عدل، کشته می شود... این... طرز تفکر شیعه امروز درباره امام زمان است. (و) من شخصاً به طرز تفکر، و طرح این شکل اعتقادی بیش از طرحی که در ذهن تحصیلکرده های روشنفکر مذهبی است و می کوشند تا اصل امام زمان را با اصل فیزیولوژی و فیزیک و شیمی و بیولوژیک اثبات کنند، معتقدم... (امام )از اینرو پرچم بدر را در دست دارد تا نشان دهد نهضت و جنگی، که در انتهای تاریخ برای استقرار عدالت آغاز می شود درست همانند جنگ بدر است که در اسلام برای استقرار شریعت و حقیقت آغاز شد، وهمچنانکه در بدر اولین پیروزی را اسلام- که آخرین نهضت نبوت است- بدست آورد این انقلاب هم- که آخرین نهضت عدالت است- جنگ بدر دومی است که به پیروزی بزرگ عدالت در سطح جهانی منجر خواهد شد و این انقلاب به آن نهضت پیوسته است و دو حادثه نیست، یک جنگ است، در دو جبهه...19 ».
و شکل حکومت امام و اداره جامعه چگونه است:«... دو نوع دمکراسی است: دمکراسی آزاد و دمکراسی متعهد یا هدایت شده. دمکراسی غیرمتعهد حکومت آزادی است که تنها با رأی مردم روی کار می آید و تعهدی جز آنچه که مردم با همین سنن و با همین خصوصیات می خواهند ندارد. (اما) دمکراسی متعهد حکومت گروهی است که می خواهد بر اساس یک برنامه انقلابی مترقی افراد را، بینش افراد را، زبان و فرهنگ مردم را، روابط اجتماعی و سطح زندگی مردم و شکل جامعه را دگرگون کند و به بهترین شکلش براند. برای این کار یک ایدئولوژی دارد، یک مکتب فکری مشخص دارد، یک برنامه ریزی دقیق دارد و هدفش این نیست که یکایک این مردم رأیشان و سلیقه شان متوجه او شود... این دمکراسی متعهد است، رهبری متعهد است، که جامعه را نه بر اساس سُنت های جامعه، بلکه بر اساس برنامه انقلابی خودش به طرف هدف نمایی فکری و اجتماعی مترقی براند. بی شک اسلام یک حکومت متعهد است، پیغمبر یک رهبر متعهد است... پیغمبر ما... پیغمبری نیست که کلمات وحی را اعلام کند و خاموش بماند... (او) برای تحقق این پیغامها... شمشیر می کشد و به همه حکومتهای این جهان هم اعلام می کند یا تسلیم این راه بشوید یا از سر راه من کنار بروید... و هر کس نرفت به رویش شمشیر می کشم. پیغمبر مسلح است چون پیغمبر متعهد است. کسی نیست که به مردم آنچنان که هستند بخواهد خوش بگذرد، یک مصلح، یک تغییر دهنده مردم و تغییر دهنده جامعه است. اگر رأی فاسد است رأی را ملاک انتخاب و تعیین عقیده و راه خودش نمی کند، بلکه عقیده و مسیراو متعهد است که این رأی را عوض کند... امروز حکومت یا گروه متعهدی سیاسی که در یک کشور رهبری را بدست می گیرد...- ولومذهبی هم نباشند متعهدند- که سرنوشت انقلاب را به رأی های بی ارزش و خریداری شده و بازیچه جهل و خرافه و غرض وانگذارند... از نظر جامعه شناسی سیاسی، این گروه متکی به کسب رأی اکثریت افراد نیست، متعهد به تحقق ایده ها و عقاید و افکارش... براساس ایدئولوژی خودش است...20».
و فاطمه، به این دلیل فاطمه است(نقش و تصویر زن امروز) که برای«وصایت»، امامت، قیام می کند تا در زمان غیبت امام پنهان، حکومت اسلامی، ولایت فقیه، تشکیل دهد و مردم را به راه راست هدایت کند تا از سر راه او(اسلام واقعی) کنار بروند و اگر نرفت برویشان«شمشیر» بکشد، که کشیدند و هزاران نفر را قربانی تصورات واهی و پندارهای واپسگرایانه خود کردند.
و«روشنفکرمذهبی» شریعتی، که نه خط دارد ونه امضاء، نه انتلکتوئل(کارفکری کند)است و نه متخصص، که علم را تحقیرمی کند وبرای دانش پشیزی ارزش قائل نیست، در کنار امام قرارمی گیرد تا آن جامعه اسلام واقعی را، که درآن«احکام وموازین شرع» حاکم است و نماینده خود خوانده الله بر روی زمین، نه با بیعت(انتخابات)، که با«وصایت»، امامت، حکومت می کند، برقرار سازد وسپس مردمان نادان را با زور شمشیر«خوشبخت و سعادتمند» کنند. جامعه ایده آل شریعتی چنین است:
«... جامعهای (است) که افرادش تحت یک رهبری بزرگ و متعالی، مسئولیت پیشرفت و کمال فرد و جامعه را، با خون و اعتقاد و حیات خود حس میکنند و متعهدند که زندگی را نه در بودن به شکل راحت، بلکه دررفتن به سوی نهایت و به سوی کمال مطلق، دانایی مطلق، خودآگاهی مطلق، کشف و خلق مداوم ارزشهای متعالی، نماندن در هیچ منزلی و شکلی و قالبی... اُمت جامعهای است از افراد انسانی که همفکر، هم عقیده، هممذهب و همراهند، نه تنها در اندیشه مشترکند، که در عمل نیز اشتراک دارند... افراد یک اُمت یک گونه میاندیشند و ایمانی همسان د ارند و درعین حال در یک رهبری مشترک اجتماعی، تعهد دارند که به سوی تکامل حرکت کنند، جامعه را به کمال ببرند، نه به سعادت...، میان دو اصل به خوشی گذراندن و به کمال گذشتن، اُمت طریق دوم را میگزیند... حتی اگر این تکامل به قیمت رنج افراد باشد... اُمت یک جامعه متحرکِ مهاجر و دارای ایدهآل است...21».
اندیشه هایی که در عمل همگی جهنم آفریدند، در شکل استالینیسم(«جبریت» قانون تکامل تاریخ طبقات)، نازیسم(«جبریت» روند تکامل«انسان برتر نژادی»، داروینیسم نژادی) وخمینیسم(«جبریت» تکامل تاریخ اسلام، مطلقیت حقیقت نهایی یک دین یا مذهب) و ساختن انسانهای«برتر» ، که درعمل بدترین را آفریدند. انسانهایی که با«نیت خوب» دست به بزرگترین جنایات تاریخ بشر زدند. و تاریخ نشان داده است، آنها که کار«شر» می کنند تا«خیر» پیروز شود، خود شر مطلق اند.
تفاوت است میان آنانی که درطبیعت در پی کشف ذره «هیگز» هستند با کسانیکه در«ماوراء طبیعت»، هنوز در سده بیست، در پی کشف «حقیقت»های پنهان هزاروچند سد ساله در متون «مقدس». یکی راه به روشنایی می برد و دیگری در همان تاریکی و ظلمت در جا خواهد زد. یکی با خرد، علم و دانش و اتکاء به نیروی خلاق وآفریننده انسان خود مختار، دویست وپنجاه میلیون کیلومتر در فضای بی انتهای کهکشان می پیماید و پس از هشت ماه بر روی کره مریخ فرود می آید، و دیگری با کنار زدن خرد، و اتکاء به ایمان و پناه بردن به مقدسان و مقدسات، بدون کمک«غرب» (عقل عینیت یافته در تکنیک) از قم به تهران هم نمی رسد. چرا عقب ماندیم؟
منابع و توضیحات:
1- چه باید کرد؟، مجموعه آثار 20، از معلم شهید دکتر شریعتی، دفتر تدوین و تنظیم مجموعه آثار معلم شهید دکتر علی شریعتی، چاپ اول زمستان 1360، ده هزار نسخه(مشخصات دیگری ارائه نشده است).
*- مطالب داخل "..." از دکتر شریعتی است.
2- همانجا، مقدمه ناشر.
3- همانجا، برگ 55، 168، 169
4- همانجا، برگ 60
5- همانجا، برگهای 60 تا 68
6- همانجا، برگهای 68، 69
7- همانجا، برگهای 75، 76، 77
8- همانجا، برگهای 83 تا 85
9- همانجا، برگ 100
10- همانجا، برگ 100
11- همانجا، برگ 125
12- همانجا، برگهای 169، 170، 171
13- همانجا، برگهای 183، 184
14- همانجا، برگهای 185، 186
15- همانجا، برگهای 199، 202
16- همانجا، برگهای 213 تا 215
17- همامجا، برگ 235
18- همانجا، 239تا 241
19- دکتر علی شریعتی: حسین وارث آدم (مجموعه آثار جلد19)، انتشارات قلم، فروردین
1360، برگهای 269، 270، 299
20- دکتر علی شریعتی: علی(ع) ، مجموعهی آثار 26، انتشارات نیلوفر، 1362، چاپ دوم، برگهای 617- 619
21- امت وامامت، همانجا، مجموعه آثار 26، برگهای 630 ، 520 ، 506 ، 505 ، 504.
تماس با نویسنده: Dastmalchip@gmail.com
این مجموعه« ...تدوین و چاپ کلیه نوشته ها و گفته های منتشر شده و منتشر ناشده معلم شهید دکتر علی شریعتی، به روشی دقیق، با در نظر گرفتن کلیه تصحیحات و تجدید نظرهای وی وبا پرهیز از هرگونه دخل و تصرف، در آثار اوست...2». کتاب دارای چهار بخش است: بخش نخست با «پیام امید به روشنفکر مسئول» شروع و با «روشنفکر مسئول کیست؟»(484 برگ) پایان می یابد. بخش دوم ، ضمیمیه ها، دارای دو بخش است: «رابطه روشنفکر با جامعه» و پرسش و پاسخ(برگهای 519 تا 529). بخش سوم، «نمونه ها»، عکس برخی از دستنوشته های دکتر است و بخش چهارم، پیوستها است که «توسط ناشر مجموعه تهیه شده است » و ربطی به علی شریعتی ندارد(در مجموع 597 برگ).
شریعتی ابتداء روشنفکر را چنین تعریف می کند: «... روشنفکر به معنای کسی که کار و شغلش، کار مغزی وکار فکری است، نیست. این آدمیکه روشن فکر می کند، ممکن است که کار اجتماعیش، کار بدنی و یدی باشد، اما خوب بفهمد. برعکس، آدمی که کار مغزی میکند (اساس کارش، کار مغزی است)، جزء انتلکتوئل است، اما روشنفکر نیست. مگر آدمهائی را نمی بینیم و نمی شناسیم، و هر روز و همیشه با کسانی برخورد نداریم که تحصیلات عالی، و تصدیقهای علمی دارند و کار مغزی میکنند ولی به اندازه یک"دب اکبر" نمی فهمند، اینها "کلروایان" نیستند، اینها روشن بین و روشن فهم نیستند، ولی کارشان کار مغزی است، یعنی انتلکتوئل هستند، اما روشنفکر نیستند... بنابراین، باین قانون میرسیم که" روشنفکر عبارت است از صفتی برای تفکر یک فرد"، اما انتلکتوئل، "صفتی است برای شغل یک فرد" و براساس این قانون بعضی از روشنفکرها انتلکتوئل هستند، اما برخی نه، و برعکس بعضی از انتلکتوئل ها روشنفکر هستند و بعضی اشان نیستند... روشنفکر در یک کلمه، ترجمه"کلروایان"(Cair Voyant)است، بمعنای روشن- بین. خوب کسیکه روشن بین است، ممکن است تحصیل کرده باشد، ممکن است نباشد، تصدیق دار باید یا نباشد، و ممکن است کارش مغزی باشد، ممکن است بدنی باشد، ممکن است کسی کارش فکری باشد، خیلی هم دانشمند باشد، اما روشنفکرا نباشد، کسی ممکن است خط هم نداشته باشد، امضاء هم نتواند بکند، اما روشنفکر باشد...3».*
پس بنابر«قانون» شریعتی، روشنفکری صفتی است برای«تفکر»(«مذهب یعنی خودآگاهی»، برگ 168) یک فرد، و اصولا ربطی به کار مغزی یا یدی ندارد، زیرا بسیارند کسانیکه دانشمند هستند و دارای مقامات علمی، اما هیچ نمی فهمند و روشنفکری را «باید با ملاکهای دیگری سنجید،(همانجا، برگ 55). البته این«قانون» شریعتی، تنها یک تعریف از یک واژه است که می تواند در تطابق یا تضاد با سایر تعاریف باشد و نه قانونی که همه وقت و همه جا معتبر است، اما او سخن از «قانون» می کند، یعنی جنبه عام و فراگیر، جنبه واقعیت خارج از ذهن، جنبه یک«جبریت» به آن می دهد. اما، (فعلا) بپذیریم و ادامه دهیم که معیارهای او برای«روشنفکری»، برای یک «تفکر» ویژه داشتن چیست، و روشنفکراز نگاه او کیست؟ با این تذکر که اگر«تفکر» کار فکری نیست، پس چیست، کار یدی!؟
شریعتی سپس به شرح شکل گیری«طبقه انتلکتوئل»(تحصیلکرده ها) و خصوصیات آنها در اروپا می پردازد(همانجا برگهای 56 تا 68) و می نویسد«... بنابراین، طبقه روشنفکر اروپای قرن 17 که نسخه اصلی ماست، تحت شرایط خاص بوجود آمد و در اثر این شرایط خاص اجتماعی دارای خصوصیات فکری خاصی هم شد، همه اش هم طبیعی بود و رابطه علت ومعلولی داشت...4».
او در توضیح استفاده از واژه« طبقه روشنفکر» به جای واژه انتلکتوئل در باره این اندیشمندان(سده هفده، جنبش روشنگری و خردگرایی)، در پا نویس همان صفحه توضیح می دهد که او به این دلیل از آنها تحت عنوان «روشنفکر» یاد می کند چون« ...اصطلاح شده است و او مجبور است که همین اصطلاح غلط را تکرار کند، ولی قبولش ندارد...». و ادامه می دهد که:
«... این طبقه تحصیلکرده، یعنی روشنفکر جدید، در قرن 17- که تا الان هم در اروپا و بر دنیای اندیشه حکومت می کند- دارای چه خصوصیاتی است؟... چند شاخصه مهم آنرا میگویم تا روشن شود که روشنفکر تحصیلکرده اروپائی چطور فکر میکند و در اثر چه حادثه و شرایط اجتماعی است که اینطور فکر میکند؟...(یکم) در برابر علمای مذهبی قرون وسطی تشکیل شد... که این گریز از مذهب طبقه روشنفکر در اروپا یک گریز منطقی بود و نتیجه هم گرفتند... (دوم)پاپیسم و کلیسای کاتولیک، در قرون وسطی، جهان وطن است، به قومیت و ملیت فکر نمیکند... پس منطقا ناسیونالیسم او(روشنفکران) در برابر انترناسیونالیسم و جهان وطنی پاپ قرار دارد... و(سوم) خصوصیت دیگر روشنفکر، ضد اشرافیت و ضد حکومت یک طبقه خاص و ضد فئودالیسم او است... این، روشنفکر و خصوصیات روشنفکر است در اروپا، که یکمرتبه دیگر بطور خلاصه تکرار میکنم، چون این اساس مطلبی است که میخواهم بیان کنم. روشنفکر در اروپا در قرن 17 بوجود میاید، در شرایطی که اروپا فئودالی است و حکومت سزار بنام مذهب بر همه حاکم است. بنابراین طبقه روشنفکر اروپائی ضد مذهب یا غیر مذهبی میشود، بخاطر اینکه از زیر سلطه جابرانه استبداد روحانی نجات پیدا کند و آزاد شود، مخالف با خداپرستی نوع کلیسا و پاپی میشود، برای اینکه خدائی که پاپ معرفی میکند، بزرگترین نگهبان اشرافیت است، و به آنها عزت میدهد و به دیگران ذلت، اعلام حکومت دمکراسی میکند، بخاطر اینکه حکومت پاپ را که حکومت اشرافی است ضعیف کند، ناسیونالیست میشود. بخاطر اینکه جهان وطنی پاپ را ضعیف کند. به آزادی مطلق اندیشه علمی و به مادیت علم معتقد میشود، بخاطر اینکه دستگاه کلیسا بنام معنویت، علم و اندیشه را در خدمت زندگی مرخص کرده و به خدمت دستگاه خودش استخدام کرده بود. می بینیم همه خصوصیاتی که طبقه روشنفکر را در اروپا میسازد، معلول منطقی و درست شرائطی است که بوجود آمده بود... آنگاه در قرن 19 در اثر تماس با کشورهای شرقی، منجمله کشورهای اسلامی، طبقه روشنفکر اروپائی که از لحاظ تکامل به اوج خودش رسیده بود، خصوصیات خود را به طبقه ی بنام روشنفکر، در جامعه اسلامی، در جامعه شرقی داد و گروه روشنفکر جامعه های شرقی و جامعه های اسلامی هم، همه این خصوصیات را گرفت، اما پیدایش هیچیک از این خصوصیات، در طبقه روشنفکر جامعه شرقی و بخصوص جامعه اسلامی منطقی نبود، چرا؟...(زیرا) اگر روشنفکر اروپائی چنین بیندیشد، طبیعی است. اما روشنفکر ما، در جامعه ما، در شرایط تاریخی دیگر، در برابر مذهب وعلمای مذهبی دیگر، و در برابر شرایط اجتماعی کاملا متفاوت و در برابر خصوصیات مذهبی یی که... هیچ شباهتی با وضع مذهب کاتولیک که بوجود آورنده طبقه روشنفکر اروپائی بود نداشت، بوجود آمده، این خصوصیات را درست از طبقه روشنفکر اروپائی تقلید کرد...5».
سخنان شریعتی بسیار گویا هستند. او می گوید جنبشهای روشنگری، خردگرایی و تقدس زدایی، به درد جامعه ما نمی خورند، زیرا نه جامعه ما جوامع اروپایی سده میانه(قرون وسطا) است ونه دین و مذهب ما آن دین ومذهبی است که در اروپا تسلط داشت، و نه روحانیان ما آن روحانیان کلیسایی مرتجع اند که در برابر علوم ایستاده باشند. و در پی آن اشاره ای هم به« اعلام حکومت دمکراسی» دارد که اینها همگی نتایج شرایط موجود در«غرب» است و دردی از دردهای جوامع بویژه اسلامی درمان نخواهند کرد.
شریعتی با این اندیشه ها به نفی آن چیزی می پردازد که اساس تمدن نوین انسان با آن پاگرفت و بر روی آن بنا شد: خرد انسان خودبنیاد به جای«وحی» برفراز او، قانونگزاری بشر به جای احکام و موازین شرع، انسان سالاری به جای خدا سالاری، حق حاکمیت ملت بر سرنوشت خویش به جای حق حاکمیت الله، حکومت نمایندگان منتخب ملت(دمکراسی) به جای حق حاکمیت نمایندگان خود خوانده الله، تقدس زدایی براساس خرد و علم و دانش به جای امر مقدس و دگمهای برفراز انسان، «طبیعت» به جای ماوراء طبیعت.
او درانتقادش به روشنفکری که بخواهد بنابرنمونه «اروپایی» عمل کند می نویسد: «... مبارزه با مذهب در اروپا ثمره ای که داد، آزادی اندیشه، رشد فکر و تمدن درخشان و پیشرفتهای عجیب و سریع علمی در همه وجوه زندگی بود. اما همین عمل- مبارزه با مذهب- در جامعه های اسلامی وغیر اسلامی تنها و بزرگترین و فوری ترین نتیجه ای که داد، برداشتن سدی بود که در برابر نفوذ امپریالیسم، نفوذ استعمار اقتصادی، نفوذ و هجوم مصرف و هجوم انحطاط و انحراف اندیشه در جامعه های شرقی و امثال این هجومها قرار داشت...6».
شریعتی نمی گوید که اگر در شرق و جوامع اسلامی، به خاطر دین ومذهب ویژه اش، و نیز روحانیان ویژه اش، و سایر شرایط متفاوتش نیازی به آنگونه روشنفکران اروپایی، نیاز به روشنگری، خردگرایی، تقدس زدایی، علم گرایی و... نبود، چرا با وجود بیش از هزارو اندی سال حکومتهای گوناگون و رنگارنگ دینی- مذهبی- اسلامی، پیش از نفوذ امپریالیسم وپیش از نفوذ استعمار اقتصادی و...، در تمام این جوامع راهی به روشنایی، علم و دانش و« پیشرفتهای عجیب و سریع علمی در همه وجوه زندگی» گشوده نشد. و نه تنها در این جوامع، بل حتا در همان جوامع اروپایی همه چیز(با وجود خودآگاهی مذهبی) در تاریکی و ظلمت «کلیسا» ماند تا سرانجام خرد راه گشا شد. و اصولا جوامعی که با خرد به مبارزه با«امپریالیسم» و نفوذ اقتصادی استعمار و... رفته اند موفق تر بوده اند یا آنها که بر مذهب تکیه نمودند؟ اگر شریعتی زنده بود، خود شاید به چشم جان(و نه خرد) می دید که از درون آنچه او کاشت، چه نوع حکومتهای اسلامی ای سبز شدند وشاید متوجه می شد که کنار نهادن روشنگری و خردگرایی می تواند مسلمانان را به چه ورطه خطرناکی سوق دهد. نگاه کنید به طالبان که چگونه «خودآگاهان مذهبی» چه بر سر این جامعه و مردمان آن آوردند، یا همین جمهوری اسلامی ایران.
چرا شریعتی به نقد اینگونه روشنفکران «غرب زده» می پردازد؟ روشنفکرانی که با تقلید از روشنفکران اروپایی می خواهند خرد را به جای ایمان بنشانند، و پس باید از نقد« حوزه» و والیان آن عبور کنند تا انسان خود مختار و قائم به ذات شود واز قیمومیت آنها بیرون آید، تا انسان سالاری در ادامه خود تبدیل به مردم سالاری شود، زیرا برای او انسان زمانی آگاه یا خود آگاه است که به ایمان، به دین ومذهب بازگردد و براساس ایمان عمل کند. او که نمی تواند منکر دستاوردهای جنبش روشنگری و خردگرایی شود، می گوید اگر آنها آن راه را رفته اند، مربوط به شرایط «جغرافیای حرف» آنها بوده است، مربوط به پاپ و کلیسای مرتجع بوده است، اما دین و مذهب ما نه آن و دین و مذهب(ارتجاعی) است و نه روحانیان ما آن روحانیان کلیسایی مخالف با خرد و علم، پس اگر به اصل خود برگردیم و روشنفکری امان در همان محدوده احکام و موازین شرع باقی بماند، «روشنفکراسلامی- دینی» بمانیم، در آنصورت در برابر نفوذ امپریالیسم استعماری و اقتصادی و مصرفی و انحطاط و انحرف اندیشه و آمثال آنها نیز خواهیم ایستاد. روشنفکرانی که برای«روشنفکری اشان» نه نیازمند تحصیل هستند نه تصدیق، نه نیازمند کار مغزی یا فکری می باشند و نه باید عالم و دانشمند باشند و یا حتا خط و امضاء داشته باشند، ایمان(دینی- مذهبی بودن) کافی است، زیرا مذهب یعنی خودآگاهی، و این فرد خود آگاه مومن مذهبی یعنی روشنفکر، روشنفکر اسلامی- دینی.
شریعتی در اثبات نادرست بودن تقلید از روشنفکران(جنبش روشنگری و خردگرایی) سده شانزده وهفده در اروپا توسط روشنفکران مقلد غرب زده جوامع مسلمان، در توضیح «جغرافیای حرف» و «علم پرستی روشنفکر» و« علم پرستی انحرافی» اینگونه روشنفکران(از جمله) چنین می نویسد:
«... یک جا یک حرف حقیقت است وهمان حرف جای دیگر باطل است... خصوصیت دیگر طبقه روشنفکر- بمعنای اخص یعنی انتلکتوئل اروپائی- در برابر علمای گذشته که متکی به مذهب بودند، (اینست که) متکی به علم است، یعنی به جای "اسکولاستیک" متکی به سیانتیسم(یعنی اصالت سیانس) است... مقصود از "سیانس"، علوم دقیقه مبتنی بر منطق علمی است و... اما علومی که از طریق احساس بدست می آید- مثل علوم هنری، علوم ادبی- و همچنین آنچه از طریق اشراق و الهام بدست میاید- مثل مذهب، مثل علوم و معارف عرفانی و الهامی و اشراقی- جزء سیانس نیست...7 ».
او سپس به «روشنفکران قرون 17و 18 و 19،» بخاطر شرایط ویژه آنها حق می دهد که به عنوان یک عکس العمل منطقی در برابر خصوصیات جامعه خودش، علمی- منطقی عمل کند، ماده گرا و سیانتیست- علم پرست- شود، چرا؟ زیرا مذهب اروپا او را هزار سال از آن محروم کرده بود(همانجا، برگهای 81 تا 83). اما اینگونه «علم پرستی» برای ما نادرست است و او خودش بیش از هر کسی و بیش از همه با آن مخالفت و مبارزه کرده است:
«... در عین حال می بینیم که... این خصوصیات ماده گرائی و سیانتیسم، این خصوصیات مخالفت با مذهب و انحصار زندگی بشری در چارچوب برخورداری اقتصادی، و این خصوصیت که علم را فقط و فقط و منحصرا در خدمت زندگی مادی- یعنی تولید و مصرف- قرار دهیم، انحراف و غلط است . با آن مخالفیم. من خودم بیش از هرکسی و بیش از همه- و همیشه- و بیش از همه موضوعات دیگر باین سیانتیسم(علوم دقیق) حمله کرده ام...اما بهمه اینها حق میدهیم، چون ایجادش در قرن خودش، و در جامعه خودش طبیعی بوده است... در آسیا و در آفریقا و بالاخص در جامعه های اسلامی هم یک نسل و قشر و گروهی به وجود آمد- از میان خود ما- درست طابق النعل بالنعل، شکل نعل فرنگی و درست نسخه بدل روشنفکر اروپائی که از او صحبت میکنم، یعنی این قشر که بنام روشنفکر در جامعه اسلامی و در جامعه های شرقی بوجود آمد، طبقه ای بود که همین خصوصیات را که طبقه اصل خودش- یعنی اروپائی- داشت، دارا بود 8... روشنفکر بوسیله ترجمه و کپیه و تقلید بوجود نمی آید، تحصیل کرده بوجود میاید، دکتر و مهندس و معمار بوجود میاید، ولی روشنفکر بوجود نمیآید...9».
بسیار خوب( یعنی، بسیار بد)، حال که روشنفکری در جامعه ما، بنابر«جغرافیای حرف»، و «ویژه گیهای روشنفکران سده های 17 و 18 و 19» نمی تواند ریشه در روشنگری(بلوغ انسان وبیرون آمدنش از دوران کودکی، بیرون آمدن از قیمومیت خود کرده)، خردگرایی(به جای ایمان کور به ماوراء الطبیعت و تقلید)، وعلم ومنطق(به جای نقل و تقدس)داشته باشد، ما باید چه باید بکنیم؟ ویژه گیهای روشنفکران جامعه ما باید در چه چیز باشد؟ و روشنفکران(در جوامع ما، اسلامی یا شرقی)را چگونه باید تعریف کرد؟ شریعتی در توصیف روشنفکر واقعی(از جمله) چنین می نویسد:
«... روشنفکر کسی است که نوع تازه ای بیندیشد. اگر سواد ندارد، نداشته باشد، فلسفه نمیداند، نداند، فقیه نیست، نباشد، فیزیک دان وشمیست و مورخ وادیب نیست، نباشد،(ولی) زمانش را حس کند، مردم را بفهمد، بفهمد که اکنون چگونه باید بیندیشد و بفهمد که چگونه مسئولیتی را باید حس کند و بر اساس این مسئولیت فداکاری داشته باشد10...روشنفکر یعنی کسی که درکش و آگاهیش بسیار بالا است و این ممکن است تحصیلات هم نداشته باشد11... ممکن است کسی کارش فکری باشد، خیلی دانشمند هم باشد، اما روشنفکر نباشد، کسی ممکن است خط هم نداشته باشد، امضاء هم نتواند بکند، اما روشنفکر باشد... پس روشنفکر کیست؟ درست دقت کنید، اینجا خیلی حرف های زیادی هست. ولی من یک اصطلاح کاملا تازه و معنی تازه ای برای این کلمه بسیار حساس بکار میبرم که احتیاج به یک دقت زیادتر دارد. "روشنفکر عبارت است از اصطلاحی درست در کنار "مذهبی"(فعلا روشنفکر مذهبی را دارم تعریف میکنم) که آدم خودآگاهی است... مذهبی "خود آگاه"است و روشنفکر،"ما آگاه" است... روشنفکر فردی است که نسبت به تمام اینها که اسمش "وضعیت انسانی" است، آگاهی دارد. بنابراین مذهبی انسان خود آگاه است... تو کجای تاریخ قرار گرفته ای؟ اگر این را بفهمی، روشنفکری12...».
پس، بنابر شریعتی، یک «روشنفکر» می تواند اصولا بیسواد، و ازعلم و دانش کاملا بی بهره باشد، اما او باید خوب«حس» کند، چی چیزی را حس کند؟ زمان و مکانش را! آیا تا پیش از جنبش روشنگری و خردگرایی هیچ کس نمی توانست«خوب حس» کند که تا آن زمان هیچ اتفاقی نیفتاد؟ و این همه افراد بیسواد و بی دانش طالبان و حزب الله( که حتا خط و امضاء هم نداشتند و ندارند)، و زمان ومکانشان را«حس» کردند، و بنابر دین ومذهب خویش به اسلام اصیل روی آوردند و جامعه را به دوران سنگ بردند، آیا اینها همان روشنفکران بیسواد و بی دانش شریعتی هستند که هیچ نمی دانند، اما خودآگاهی مذهبی دارند؟ آیا اینان، همان «روشنفکران دینی- اسلامی» هستند که با ایمان، اما بی تعقل و بی علم جامعه ما را به قهقرا ی ولایت فقیه بردند، خرد را به جای وحی نشاندند و تام گرایی را به جای دمکراسی، و حاکمیت الله را به جای حاکمیت ملت، و قوانین شرع را به جای حقوق بشر؟ هیچ «روشنفکری» تاکنون چنین خرد- وعلم ستیزی نکرده، و مقام روشنگران را به سطح بیسوادانی که در عوض ایمان دارند و با«حس» خود کار می کنند، تنزل نداده است. هیچ هواپیمایی با «حس» ساخته نشد و اگر انسان خرد و علم را پایه پندار و کردار خود نمی کرد هرگز نمی توانست به کره مریخ سفر کند. اگر دین و ایمان و حس برای پیشرفت و ترقی لازم و کافی بود، دیگر هرگز نه نیازی به روشنگری و خردگرایی بود و نه علوم.
شریعتی در ادامه مقایسه میان یک«روشنفکر مذهبی»( کسی که ممکن است خط و امضاء هم نداشته باشد، بیسواد باشد، اما بفهمد، ایمان داشته باشد، یک «فکر» داشته باشد) و انتلکتوئل ای که «استاد باشد، اما محروم از فکر» چنین ادامه می دهد:
«... آنچه می خواهم به شما بگویم، اساسی ترین و اصلی ترین حرفی که- امثال من- برای گفتن به شما دارم، مسئله"علمی" نیست، یک مسئله "فکری" است... آگاه باشیم که با "اشباع علمی" خود را از نظر فکری، اشباع یافته احساس نکنیم... یک استاد، یک مترجم، یک فیلسوف، یک صوفی بزرگ، یک ادیب، یک مورخ، غالبا فکر نمیکند که از لحاظ فکری، ممکن است صفر باشد و از لحاظ شعوری همچنان در سطح عامی ترین عوام مانده باشد. واز نظر آن چیزی که "آگاهی"، "خودآگاهی"، "جامعه آگاهی" و "زمان آگاهی" است، از یک "عامی" که چشمش به خط هم آشنا نیست، پائین تر باشد!... خطر عالم شدن اما جاهل ماندن! و خطرش از این جهت است که معمولا آدم با علم که اشباع می شود، احساس گرسنگی فکری نمیکند، و آنچه که الان در دنیا مطرح است- و اگر به آن نگاه کنیم، می بینیم- مسئله ای است کاملا جدا: مسئله فکری است، جدا از" مسئله علمی"...13».
اما، این فکر یا«مسئله فکری» که شریعتی از آن می گوید، چیست که با آن گویا می توان بدون تکیه به علم و دانش روشنفکر شد و روشن اندیشید، حتا اگر بیسواد و بی دانش باشیم؟ تنها کافی است که «حس» درست داشته باشیم و در برابر آن«فکر» مسئول باشیم. فکر و فکر کردن، محصول آموزش و پرورش و کسب دانش و منطق است. اگر«غرب» به جایی رسید، که رسیده است، واگر ما عقب ماندیم، که مانده ایم، برای این است که غرب برای «فکر کردن» و برای دانش اندوزی مدرسه و دانشگاه ساخت و انسان را برای اندیشیدن(علمی- منطقی، براساس خرد با آزمایش و تجربه) تربیت کرد. و اندیشه هزاران سویه دارد: از تربیت کودک تا ساختار حکومت، از عدالت اجتماعی تا عدالت سیاسی.
شریعتی در ادامه و برای پاسخ نهایی به اینکه سرانجام آن«فکر» چیست که بر«علم و عالم» برتری دارد، خود پرسش می کند و سپس پاسخ می دهد و در حین پاسخ(مانند همیشه دوباره) به «صحرای کربلا»ی مبارزه پا برهنه ها می زند که: «... الان در دنیا "چی" با "چی" می جنگد؟ ... "علم" می جنگد با "فکر". این پا برهنه گرسنه فقیر، این محکوم فقر و بیماری و گرسنگی و پابرهنگی و عریانی، در برابر، فقط مسلح به یک چیز است: "فکر"، ایمان، یک ایدئولوژی، یک هدف، یک آگاهی روشن بینانه( با اینکه حتی سواد هم ندارد)...اینست که در عین حال در پیش پای جامعه هائی که می خواهند "انتخاب کنند"، راه دیگری قرار می گیرد، و آن انتخاب راه علم، سرمایه داری، قدرت و صنعت است، یا انتخاب یک راه فکری، یک ایده آل، یک ایدئولوژی. مسلم است که جامعه ای که ایده آل دارد، یک ایدئولوژی و ایمان دارد، بر هر قدرتی حتی بر قدرتی که منظومه شمسی را تسخیر می کند، پیروز می شود، و چنین جامعه ای، بی تردید، بعد از ده سال، پانزده یا بیست سال"تمدن" هم خواهد داشت، "ماشین" هم خواهد داشت، خودش تولید کننده در سطح جهانی خواهد بود... اما اگر جامعه بدون ایده آل، بدون ایمان، بدون آگاهی، "آگاهی، خودآگاهی، و آگاهی اجتماعی"- آنچه که روشنفکر را می سازد و من از آن بنام "مذهب" یاد کردم- فقط بدنبال صنعت، بدنبال قدرت، بدنبال سرمایه داری، و بدنبال آنچه که امروز پیشرفت صنعتی و علمی نامیده میشود، برود، اگر موفق شود- که نمی شود- همواره مصرف کننده خواهد ماند... اگر ایدئولوژی داشته باشیم، مسلما، بیدرنگ، پس از مرحله موفقیت ایدئولوژیکی، موفقیت ایمانی- که قطعی است- خودمان تولید کننده بزرگترین تمدن خواهیم بود...14».
اما، واقعیات تاریخ تکامل و پیشرفت جوامع در دو سده اخیر کاملا عکس نظرات و پندارهای دکتر شریعتی را نشان می دهند: پیشرفت و تمدن نوین با روشنگری، خرد، تقدس زدایی، و با علم و دانش شروع شد و همچنان ادامه دارد، بدون آنکه«ایدئولوژی» و روشنفکر مذهبی در آن کوچکترین نقشی داشته باشند. و هرجا ایدئولوژی، و روشنفکر دینی- مذهبی در راس امور قرار گرفت، جز خواری و ذلت وفقر وعقب ماندگی چیز دیگری به همراه نیاورد. نگاه کنید به مجموعه جوامعی که درآنها «انتلکتوئل ها» در راس امور قرار گرفتند(اروپا و آمریکای شمالی) و تمام کشورهای که درانجا «مومنان روشنفکر»، با ایدئولوژی اسلامی مصدر کار شدند، نگاه کنید به جمهوری اسلامی ایران(مدل شریعتی)، طالبان افغانستان، سودان، سومالی وغیر. در جوامع مدل شریعتی، نه تنها از تمدن و تولید خبری نیست، بل هرچه هست از«غرب» است و اگر آنها سوزن به آنها ندهند حتا شلوارشان را نیز نمی توانند بدوزند. بعلاوه، تمام این جوامع، پیش از«انتلکتوئل ها»، پیش از کنار زدن نیروی ماوراء طبیعت و جانشینی آن با خرد انسان خود بنیاد، همگی هم بهره مند از دین ومذهب بودند(ایدئولوژی)، هم دارای ایمان و نیز«روشنفکرانی» که سرشار از ایمان، اما بدون خط و امضاء، و از درون مجموعه آنها در یک روند هزار و چند سد ساله جزء تاریکی چیزی بیرون نیامد.
این اندیشه های شریعتی به هر بی دانشی که سرشار از ایمان و تعصب بود(وهست)، امکان داد(و می دهد) تا افکار واندیشه های پریشان و واپسگرای خود را در قالب« انقلابی- مترقی» یا در خدمت «بشریت»، بدون زائده های جامعه صنعتی، به ملت عرضه کند و آنچنان پیش آید که با انقلاب اسلامی پیش آمد. او می گوید با« ایمان و ایدئولوژی» می توان بر هر قدرتی که منظومه شمسی را تسخیر کرده است، پیروز شد. آیا سخن بی خردانه تر از این می توان گفت. آن نیروئی که آسمانها را در نوردید نه ایمان، بل خرد، علم و دانش بود. یعنی درست همان چیزی که او انکارش می کند. حتا اتحاد جماهیر شوروی و تمام کشورهای اروپای شرقی، که جوامع خود را بر روی ترکیبی از خرد وایدئولوژی بنا کرده بودند، درست به خاطر دخالت «ایمان» زمینی و نگاه یکسویه ایدئولوژیک به انسان و جامعه، در هم فروپاشیدند. آنها محصول اندیشه های سده نوزده و بیست بودند، اندیشه های شریعتی که عقبگرد تاریخی به دخمه های تاریک هزارو چهارسد سال پیش وایمان و تعصبی است که رشد و تکامل هزار و چند سد ساله انسان(مسلمان) پس از محمد را فراموش می کند و می خواهد به «خویشتن خویش»، به صدر اسلام، به «وصایت»، به امامت، یعنی حاکمیت الله بر انسان برگردد.
شریعتی که استاد سفسطه و مغلطه است، و میتواند با مهارت بیان زمین و زمان را بهم وصل کند، و چنان داد سخن دهد که گویا «حقیت» نهائی تنها در نزد الله و او محفوظ است، در ادامه تعریف و توصیفش از«روشنفکری» که اگر سواد و دانش، و حتا خط و امضاء هم نداشته باشد، مهم نیست، زیرا ایمان ومذهب کافی است، ادامه می دهد که او(روشنفکر دینی) تنها باید«آگاه» باشد و«آگاهی» سه نوع است: آگاهی، خودآگاهی(انسانی) و آگاهی اجتماعی، که خودآگاهی(انسانی) وآگاهی اجتماعی بالاتر ازآگاهی است. اما اینها چه هستند که ما را در نهایت بر کسانی که منظومه شمسی را تسخیر کرده اند، پیروز خواهند کرد، توجه کنید:
«... خودآگاهی! بالاتر از آگاهی از فلسفه، آگاهی از علم، آگاهی از تکنیک، آگاهی از صنعت(است)، اینها آگاهی است نه "خودآگاهی"، یعنی چیز که مرا بخویش بنمایاند، چیزی که مرا استخراج کند، چیزیکه مرا بخودم معرفی کند، چیزی که متوجهم کند که من چقدر "ارزش"دارم... بنابراین دو تا "آگاهی"است: یکی"خود آگاهی" و دیگری"آگاهی اجتماعی15...».
در نتیجه، آگاهی که عبارت است از علم و دانش، تکنیک و صنعت یا فلسفه و امثال اینها مهم نیستند، بل خود آگاهی(ایمان دینی- مذهبی) مهم است که آن بر دونوع است، یکی خود آگاهی(انسانی) ودیگری خود آگاهی اجتماعی. و«خود آگاهی اجتماعی» در آنچنان مقام و مرحله ای قرار دارد که بدون آن هرعلم وعالمی بی معنا و پوچ خواهد بود:
«... آن "خود آگاهی اجتماعی" ای که من بعنوان آگاهی پیامبرانه و روشنفکرانه میگویم... از بین که رفت، دیگر مهم نیست که متمدن بشوند، که عالم بشوند یا فیلسوف، مهم نیست که نصفشان بوعلی سینا بشوند و نصف دیگرشان حلاج، فرقی نمی کند، در هر صورت میشوند نوکر خلیفه. مگر خود ابوعلی سینا چیست؟ آدمی که در جوانی، آن نبوغ عظیم را دارد که دنیا را خیره می کند بصورت "قلم خود نویس" آقای خاقان درمی آید! معلوم است که اگر شعوری نداشت، بهتر بود. وقتی که هدف نباشد اینطوری می شود. تکنسین علمی، وضعش، چه میسازد؟ تکنیکش، علمش، صنعتش، همه اش، اینطوری میشود... با این وضع ، بی تردید اگر هنر نداشتیم بهتر بود! چه فایده از این "هنر" و از این "دانش و علم"؟ هیچ!... بنابراین می بینیم که عامل استحمار در زمان بنی عباس علم است، تمدن است، هنر و ادبیات است، و تحقیق...16 ».
اینکه در زمان بنی عباس به چه میزان علم و هنرو تمدن و ادبیات وجوداشته است، بماند، اما از این روشن تر نمی توان با هرچه خرد وعلم به ستیز پرداخت، تحت عنوان خود آگاهی اجتماعی! یعنی، یا آنچه اتفاق می افتد و انجام می گیرد در تطابق با پندارها و تصورات من از هدف(ایدئولوژی، دین و ایمان مذهبی) است، یا به پشیزی نمی ارزد بگونه ای که اگر«ابوعلی سینا شعور نداشت» بهتر می بود واگر در دوران بنی عباس استحمار وجود داشته است، درست به دلیل هنر وادبیات و تحقیق وعلم بوده است. یعنی اگر ما در دوران بنی عباس علم نمی داشتیم و ابوعلی سینا هم عقل و علمی نمی داشت برایمان بهتر بود!؟
چنین سخنانی می تواند تنها نتیجه مغز«روشنفکری» باشد که بدون« خط و امضاء» و علم و دانش، اما ایمان برایش همه چیزاست. آیا اینهمه اختراعات و اکتشافات در دو سده اخیر که تمام زندگی بشریت را زیرو رو کرده است، منتج از «خود آگاهی انسانی یا خود آگاهی اجتماعی»(به سبک شریعتی، مذهبی شدن، به خویشتن اسلام اصیل خویش بازگشتن) است یا محصول همان آگاهی(علم)؟
چرا برق، بدون ایدئولوژی، بدون مکتب، بدون«خود آگاهی اجتماعی» به دردی نمی خورد؟ بدون برق، با- یا بی ایدئولوژی، ما دوباره به سده میانه، به دوران تاریکی، پرتاپ خواهیم شد. چرا تحقیقات وکشف پنی سیلین که تاکنون جان میلیونها انسان را نجات داده است، بدون خود آگاهی اجتماعی به دردی نمی خورد؟ چرا تلفن یا کامپیوتر و یا سدها اکتشافات و اختراعات دیگر که زندگی مرفه و بهترانسان را ممکن ساخته اند، بدون هدف متعالی «برگشت به خویشتن خویش» بی ارزش است. تمدن اروپا و آمریکای شمالی را علم و دانش و خرد خود بنیاد انسان ساخته است، یا ایمان مومنان؟ این چه سخنان پوچ وبی مایه ای است که بیان می شوند؟
آیا اندیشه فیلسوفان بزرگ که«آگاهی»(علم) داشته اند راهگشای مشکلات عدیده بشریت بوده است، یا کسانیکه بدون آگاهی(علم)، اما با« خودآگاهی اجتماعی» با حس و ایمان، و دین ومذهب عمل کرده اند؟ اندیشه های بزرگانی چون اینشتاین به بشریت خدمت کرده اند یا «مقدسان» و متونهای مقدس رنگارنگ، «روشنفکران دینی»(آنها که خودآگاهی اجتماعی دارند) بیشتربه بشریت و جوامع خود خدمت کرده اند( اگر اصولا خدمتی کرده باشند)یا آن «اگاهان»(دانشمندان و عالمان)؟ شریعتی یکی از برجسته ترین نمونه های«روشنفکر» دینی است که با ایمان و تعصب به جنگ خرد وستیز با علم و دانش می رود. نگاه کنید که او در خرد و علم ستیزی تا کجا پیش می رود:
«... "عالم"، خیال میکند که "خودآگاه" است، "جامعه آگاه" است، "زمان آگاه" است، در صورتیکه، او فقط "عالم" است! بخاطر اینکه "علم برای علم"، بطور مجرد، یک عامل انحراف است از "خود آگاهی انسانی" و از "خودآگاهی اجتماعی"... ما وقتی که مشغول مطالعه ای هستیم یا وقتیکه غرق کشف یا اختراعی هستیم، در آن حالت، "خودآگاهی" نداریم، احساس نمی کنیم، ابزاری هستیم برای"عمل" و مجموعه این حالات است که تکنیک را، تمدن را و علم را بوجود آورده است، تحقق اینها همه در حالات ناخودآگاهی است، همه در حالت دور شدن انسان از خویشتن حقیقی خویش است. همه، در حالت دور شدن از تامل در خویش وغرق درچیز دیگری بودن، بصورت ابزار برای بکار افتادان چیز دیگر است، در چنین لحظاتی است که تمدن و تکنیک بوجود آمده و از اینجا است که"علم" به "خود آگاهی انسانی" و "خود آگاهی اجتماعی" صدمه میزند!...17».
انسان در می ماند که به این«روشنفکر» دینی چه بگوید. اینهمه ستیز با علم و دانش و خرد و منطق برای چه؟ چرا اینهمه دانشمند که محصول کار آنها گیتی را دگرگون کرده است و نتیجه تلاش و تحقیقات آنها موجب رفاه بشریت و زندگی بهتر برای همه شده است، خود آگاه نیستند و مسئولیت اجتماعی یا سیاسی نمی فهمند، اما شریعتی که محصول پندارهایش جمهوری اسلامی یا حکومت طالبان و ملا عمر است، از آنها بهتر می فهمد؟ شریعتی می گوید ما باید خود اگاه شویم و خود آگاهی اجتماعی و انسانی پیدا کنیم وعلم به این امر صدمه میزند، نتیجه؟ علم را کنار بگزاریم، که گزاردند و بهمراه آن پایه علم، یعنی خرد را. در دنیای مدرن، سدها هزار دانشمند «برای علم» تلاش می کنند و بدون تلاش آنها اصولا نمی توان مشکلات امروز بشریت را پاسخ گفت، از ساخت کفش برای همه تا تهیه آب آشامیدنی، و ایشان می گوید«علم برای علم» یک عامل انحراف است! انحراف از چه؟ از ایدئولوژی! ایدئولوژی و ایمانی که(از نگاه او) می تواند بر روی حتا «بی خطی»(بیسوادی محض) بنا شود، و حس را به جای خرد بنشاند. و آن ایدئولوژی کدام است؟ اسلام ناب شیعه! تصورات او از انسان، اصولا یک بدی و ارتجاعی است. انسان محصول زمان و مکان، محصول فرهنگ و اندیشه های متفاوت است. انسان هندوستان با انسان آلمان، نه بنابر دلایل ژنتیکی، که بنابر فرهنگ و محیط رشد وآموزش و پرورش، دو تا است. همچنانکه اگر دکتر شریعتی در سوئیس پا به گیتی گزارده بود، (شاید) جامعه ما را با اینهمه مشکل روبرو نمی کرد و به جای کشف«قانون» تکامل تاریخ اسلام، به کار دیگری مشغول می شد.
شریعتی نه تنها با علم و دانش سر ستیز دارد، بل با تمام دستاورد های بشر که تمدن امروز را می سازند سرسازگاری ندارد. اودر دفاع ازتز «خود آگاهی انسانی و خود آگاهی اجتماعی» اش و عوامل مضر برآن، پس از ستیز با خرد و خردمندان و دانش و دانشمندان، اینبار به نبرد با آزادی می رود، یعنی به نفی آن چیزی می پردازد که اساس جامعه مدرن وباز را می سازد. او، از جمله در باره آزادیهای فردی، آزادی زنان یا آزادی«جنسی» چنین می نویسد:
«... "آزادی فردی" عامل مخدر بزرکیست برای اغفال از" آزادی اجتماعی" و از "خود آگاهی اجتماعی"! این مسئله- گفتم یاد داشت کنید-! خیلی مهم است. برای اینکه "خود آگاهی اجتماعی" در ذهن کور شود، آدمی از آن اغفال شود، مسئله "آزادی های فردی" را مطرح می کنند، و چون این آدم احساس می کند که از نظر "فردی" آزاد است، احساس "آزادی " میکند!... این، فقط یک احساس کاذب از آزاد شدن است و بدتر!... "آزادی زن" بعنوان چه؟(بعنوان) جنگ زرگری! گشودن یک جبهه فرعی بین زن و مرد! برای چه؟ برای اینکه از جبهه اصلی بین شرق وغرب غافل شود... و "آزادی جنسی" دو تا "به ازاء" دارد. یکی، (این است که) غرب در برابر مواد خام شرق که غارت می کند، باید "کادو" بدهد- "به ازاء"، یعنی یک چیزی هم باید بدهد-: آزادی جنسی وارد می کند! یعنی " بابت اینهمه مواد خامی که برای ما از مشرق شما میاید باید چیزی بشما هدیه می کنیم...18».
پس از تشکیل حکومت اسلامی(ولایت فقیه، «وصایت» محمد، امامت)، پیروان مومن نظام، با «خودآگاهی اجتماعی»(به سبک شریعتی)، بی خط و بی امضاء، اما با ایدئولوژی شیعه، مومنانی که شریعتی را «استاد و معلم بزرگ» خود می دانستند( و امروز نیز بعضا می دانند)، کسانی که از سر«ارادت» به او حتا جسدش را شستشو دادند و بر او نماز گزاردند، با اتکاء به همین سخنان، با ایمان به همین اندیشه در نشاندن ایمان به جای خرد بود که دانشگاها را تعطیل و استادان را اخراج کردند تا علم را دینی، «آگاهی»(علم) را تبدیل به «خود آگاهی اجتماعی»(ایدئولوژی، اسلام اصیل) کنند و چنان فاجعه آفریدند که برخی از آنها بعدها بخاطر صدمات جبران ناپذیری که به علم و دانش و جامعه وارد کردند از خدایشان، و نیز از ملت، طلب بخشایش نمودند، و عده ا ی دیگر هنوز بر همان طبل می کوبند. همین اندیشه ها بود( وهنوزهست) که درباره صلاحیت آقای رجایی(نخست وزیر)، که گفته می شد ایشان«دیپلم» هم ندارند، «امام» گفتند،(نقل به معنی)« مهم نیست، اواگر عقل ندارد، ایمان دارد». و در دعوای مربوط به اهمیت کارشناسان و متخصصان برای اداره امور تخصصی کشور، «ایمان» بر تخصص ارجحیت یافت. عین بیانات دکتر شریعتی.
اگر گوهر مجموعه بیانات دکتر را که درسخنرانیها و نوشتارهای گوناگون بیان شده اند(به عنوان مثال:امت و امامت، انتظار مذهب اعتراض، فاطمه فاطمه است، چه باید کرد؟، و...) کنار هم قراردهیم، تصویر آنچه اومی گوید ومی خواهد چنین است: پس از فوت محمد، با «انتخاب» ابوبکر به جانشینی محمد،«بیعت» جای«وصایت» را گرفت وبدین ترتیب تاریخ اسلامی از مسیر واقعی اش خارج شد. «وصایت»، یعنی وصیت محمد آن بود(وهست) که پس از او(محمد)، علی و خاندان اوجانشینان پیامبر باشند و بر مسلمانان حکومت کنند. حکومت امر زمینی نیست، بل آسمانی، الهی، وراثتی و دراختیار خاندان داماد محمد است. بیعت(«انتخاب»)، عملی است نادرست که رای پیامبر را با رای افراد نادان و شکم پرست یکی می کنند. پس، باید برای امامت(خاندان علی)، و ایجاد جامعه«امت- امامتی» مبارزه کرد. جامعه ای که درآن یک امام همه امور امت را بدست خواهد گرفت وآنان را با ایمان خویش به سرمنزل مقصود، که تشکیل امت واحد جهانی است هدایت خواهد نمود.
امامی که:«... در کنار کعبه ندا در می دهد... امام پس از ظهور و اعلام نهضت خویش در کعبه با 313 تن که نخستین گروندگان و همگامان او هستند به کوفه می آید... و در پشت کوفه بقدری از علمای فاسد می کشد که جویهای خون روان می شود و مبارزه را با شمشیر و جهاد و کشتار آغاز می نماید و حکومت عدل را در سطح جهانی استقرار می دهد... و بعد از استقرار حکومت جهانی عدل، کشته می شود... این... طرز تفکر شیعه امروز درباره امام زمان است. (و) من شخصاً به طرز تفکر، و طرح این شکل اعتقادی بیش از طرحی که در ذهن تحصیلکرده های روشنفکر مذهبی است و می کوشند تا اصل امام زمان را با اصل فیزیولوژی و فیزیک و شیمی و بیولوژیک اثبات کنند، معتقدم... (امام )از اینرو پرچم بدر را در دست دارد تا نشان دهد نهضت و جنگی، که در انتهای تاریخ برای استقرار عدالت آغاز می شود درست همانند جنگ بدر است که در اسلام برای استقرار شریعت و حقیقت آغاز شد، وهمچنانکه در بدر اولین پیروزی را اسلام- که آخرین نهضت نبوت است- بدست آورد این انقلاب هم- که آخرین نهضت عدالت است- جنگ بدر دومی است که به پیروزی بزرگ عدالت در سطح جهانی منجر خواهد شد و این انقلاب به آن نهضت پیوسته است و دو حادثه نیست، یک جنگ است، در دو جبهه...19 ».
و شکل حکومت امام و اداره جامعه چگونه است:«... دو نوع دمکراسی است: دمکراسی آزاد و دمکراسی متعهد یا هدایت شده. دمکراسی غیرمتعهد حکومت آزادی است که تنها با رأی مردم روی کار می آید و تعهدی جز آنچه که مردم با همین سنن و با همین خصوصیات می خواهند ندارد. (اما) دمکراسی متعهد حکومت گروهی است که می خواهد بر اساس یک برنامه انقلابی مترقی افراد را، بینش افراد را، زبان و فرهنگ مردم را، روابط اجتماعی و سطح زندگی مردم و شکل جامعه را دگرگون کند و به بهترین شکلش براند. برای این کار یک ایدئولوژی دارد، یک مکتب فکری مشخص دارد، یک برنامه ریزی دقیق دارد و هدفش این نیست که یکایک این مردم رأیشان و سلیقه شان متوجه او شود... این دمکراسی متعهد است، رهبری متعهد است، که جامعه را نه بر اساس سُنت های جامعه، بلکه بر اساس برنامه انقلابی خودش به طرف هدف نمایی فکری و اجتماعی مترقی براند. بی شک اسلام یک حکومت متعهد است، پیغمبر یک رهبر متعهد است... پیغمبر ما... پیغمبری نیست که کلمات وحی را اعلام کند و خاموش بماند... (او) برای تحقق این پیغامها... شمشیر می کشد و به همه حکومتهای این جهان هم اعلام می کند یا تسلیم این راه بشوید یا از سر راه من کنار بروید... و هر کس نرفت به رویش شمشیر می کشم. پیغمبر مسلح است چون پیغمبر متعهد است. کسی نیست که به مردم آنچنان که هستند بخواهد خوش بگذرد، یک مصلح، یک تغییر دهنده مردم و تغییر دهنده جامعه است. اگر رأی فاسد است رأی را ملاک انتخاب و تعیین عقیده و راه خودش نمی کند، بلکه عقیده و مسیراو متعهد است که این رأی را عوض کند... امروز حکومت یا گروه متعهدی سیاسی که در یک کشور رهبری را بدست می گیرد...- ولومذهبی هم نباشند متعهدند- که سرنوشت انقلاب را به رأی های بی ارزش و خریداری شده و بازیچه جهل و خرافه و غرض وانگذارند... از نظر جامعه شناسی سیاسی، این گروه متکی به کسب رأی اکثریت افراد نیست، متعهد به تحقق ایده ها و عقاید و افکارش... براساس ایدئولوژی خودش است...20».
و فاطمه، به این دلیل فاطمه است(نقش و تصویر زن امروز) که برای«وصایت»، امامت، قیام می کند تا در زمان غیبت امام پنهان، حکومت اسلامی، ولایت فقیه، تشکیل دهد و مردم را به راه راست هدایت کند تا از سر راه او(اسلام واقعی) کنار بروند و اگر نرفت برویشان«شمشیر» بکشد، که کشیدند و هزاران نفر را قربانی تصورات واهی و پندارهای واپسگرایانه خود کردند.
و«روشنفکرمذهبی» شریعتی، که نه خط دارد ونه امضاء، نه انتلکتوئل(کارفکری کند)است و نه متخصص، که علم را تحقیرمی کند وبرای دانش پشیزی ارزش قائل نیست، در کنار امام قرارمی گیرد تا آن جامعه اسلام واقعی را، که درآن«احکام وموازین شرع» حاکم است و نماینده خود خوانده الله بر روی زمین، نه با بیعت(انتخابات)، که با«وصایت»، امامت، حکومت می کند، برقرار سازد وسپس مردمان نادان را با زور شمشیر«خوشبخت و سعادتمند» کنند. جامعه ایده آل شریعتی چنین است:
«... جامعهای (است) که افرادش تحت یک رهبری بزرگ و متعالی، مسئولیت پیشرفت و کمال فرد و جامعه را، با خون و اعتقاد و حیات خود حس میکنند و متعهدند که زندگی را نه در بودن به شکل راحت، بلکه دررفتن به سوی نهایت و به سوی کمال مطلق، دانایی مطلق، خودآگاهی مطلق، کشف و خلق مداوم ارزشهای متعالی، نماندن در هیچ منزلی و شکلی و قالبی... اُمت جامعهای است از افراد انسانی که همفکر، هم عقیده، هممذهب و همراهند، نه تنها در اندیشه مشترکند، که در عمل نیز اشتراک دارند... افراد یک اُمت یک گونه میاندیشند و ایمانی همسان د ارند و درعین حال در یک رهبری مشترک اجتماعی، تعهد دارند که به سوی تکامل حرکت کنند، جامعه را به کمال ببرند، نه به سعادت...، میان دو اصل به خوشی گذراندن و به کمال گذشتن، اُمت طریق دوم را میگزیند... حتی اگر این تکامل به قیمت رنج افراد باشد... اُمت یک جامعه متحرکِ مهاجر و دارای ایدهآل است...21».
اندیشه هایی که در عمل همگی جهنم آفریدند، در شکل استالینیسم(«جبریت» قانون تکامل تاریخ طبقات)، نازیسم(«جبریت» روند تکامل«انسان برتر نژادی»، داروینیسم نژادی) وخمینیسم(«جبریت» تکامل تاریخ اسلام، مطلقیت حقیقت نهایی یک دین یا مذهب) و ساختن انسانهای«برتر» ، که درعمل بدترین را آفریدند. انسانهایی که با«نیت خوب» دست به بزرگترین جنایات تاریخ بشر زدند. و تاریخ نشان داده است، آنها که کار«شر» می کنند تا«خیر» پیروز شود، خود شر مطلق اند.
تفاوت است میان آنانی که درطبیعت در پی کشف ذره «هیگز» هستند با کسانیکه در«ماوراء طبیعت»، هنوز در سده بیست، در پی کشف «حقیقت»های پنهان هزاروچند سد ساله در متون «مقدس». یکی راه به روشنایی می برد و دیگری در همان تاریکی و ظلمت در جا خواهد زد. یکی با خرد، علم و دانش و اتکاء به نیروی خلاق وآفریننده انسان خود مختار، دویست وپنجاه میلیون کیلومتر در فضای بی انتهای کهکشان می پیماید و پس از هشت ماه بر روی کره مریخ فرود می آید، و دیگری با کنار زدن خرد، و اتکاء به ایمان و پناه بردن به مقدسان و مقدسات، بدون کمک«غرب» (عقل عینیت یافته در تکنیک) از قم به تهران هم نمی رسد. چرا عقب ماندیم؟
منابع و توضیحات:
1- چه باید کرد؟، مجموعه آثار 20، از معلم شهید دکتر شریعتی، دفتر تدوین و تنظیم مجموعه آثار معلم شهید دکتر علی شریعتی، چاپ اول زمستان 1360، ده هزار نسخه(مشخصات دیگری ارائه نشده است).
*- مطالب داخل "..." از دکتر شریعتی است.
2- همانجا، مقدمه ناشر.
3- همانجا، برگ 55، 168، 169
4- همانجا، برگ 60
5- همانجا، برگهای 60 تا 68
6- همانجا، برگهای 68، 69
7- همانجا، برگهای 75، 76، 77
8- همانجا، برگهای 83 تا 85
9- همانجا، برگ 100
10- همانجا، برگ 100
11- همانجا، برگ 125
12- همانجا، برگهای 169، 170، 171
13- همانجا، برگهای 183، 184
14- همانجا، برگهای 185، 186
15- همانجا، برگهای 199، 202
16- همانجا، برگهای 213 تا 215
17- همامجا، برگ 235
18- همانجا، 239تا 241
19- دکتر علی شریعتی: حسین وارث آدم (مجموعه آثار جلد19)، انتشارات قلم، فروردین
1360، برگهای 269، 270، 299
20- دکتر علی شریعتی: علی(ع) ، مجموعهی آثار 26، انتشارات نیلوفر، 1362، چاپ دوم، برگهای 617- 619
21- امت وامامت، همانجا، مجموعه آثار 26، برگهای 630 ، 520 ، 506 ، 505 ، 504.
تماس با نویسنده: Dastmalchip@gmail.com
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire