vendredi 11 décembre 2009


ريشه های اصطلاحات و ضرب المثلها (گئومات)هفت شهر عشق ... ( بخش دو)

عرفان و تصوف
اگر چه بسیاری از متفکرین را عقیده بر این است که عرفان و تصوف مقوله ای واحد می باشد که درحقیقت تا حدود پنج قرن اول هجری نیزهمین گونه نیز بوده است یعنی عارفانی همچون ابن سینا، جُنيد بغدادي ، بايزيد بسطامي يا حسین بن منصور حلاج(1) را می توان هم عارف نامید و هم صوفی. اما به عقیده پاره ای دیگر از اندیشمندان، از قرن ششم هجری به بعد می باید عرفان را از تصوف جدا دانست. از جملۀ این متفکرین می توان دکتر مرتضی مطهری را نام برد که عقیده دارد که از قرن ششم به بعد عارف و صوفی دو مفهوم جداگانه هستند یا عبارت دیگر صوفی گونه ای از یک طبقه اجتماعی می باشد در حالی که عارف هیچگاه خویشتن را جدا از عامه مردم نمی پندارد. اگر از یک عارف پرسیده شود که عارف کیست؟ او همه را به جز خود، عارف می شناسد. او همواره می گوید فلانی عارف است ولی از خودش اسم نمی برد، در صورتی که صوفی می گوید ما فرقه ای داریم یا ما صوفی هستیم. و به نوعی خود را جدا و ممتاز از دیگران به شمار می اورند.
اگر نظری به اولین جمله از صفحه اول از اولین کتاب فرقۀ نقشبیندیه - كه پيروان زيادي هم دارد ـ بیندازید، این جمله را خواهید دید: «بداياتُنا، نهايات آخرينا»؛ (نقطة آغاز ما، نقطة پاياني براي ديگران است!) و این یعنی اینکه ما در هرحال با ديگران متفاوت هستيم و از ديگران ممتاز مي‌باشيم. اين تفكر، تفكر صوفيانه است. درحالي كه عارف اينگونه نيست. ابن سينا در آخرِ کتابِ «اشارات» مي‌گويد كه اگر كسي به مُخيّله اش خطور كند كه من عارف هستم، عارف نيست.(2)
با توجه به مقدمه بالا، از آنجا که صرفنظر از اینکه خط سیر و راه روش میان صوفیان و عارفان در وصول به مصدر حقیقت با یکدیگر متفاوت باشد و یا نه، عرفان به طور مشترک سرچشمۀ ارتزاق فکری عارف و صوفیمی باشد.

عرفان از جهت لغوی یعنی شناختن، معرفت، باز شناختن بعد از نادانی(3) ولی در حیطه معنی،
سرّی و غیبی گرفته شده است.(4) عرفان عبارت است از Mystikus از واژۀ یونانی
از باور به آنکه انسان می تواند انفراداً ازطریق تزکیه نفس، ریاضت، نیایش، اوراد و اذکار، خلسه و جذبه و سیر و سلوک مراحلی را طی کند و با خدا و نیروهای ماوراء طبیعی دیگر وارد ارتباط شود و بدین سان قلبش مبهط (مرکز) الهام و اشراقیات الهی قرار گیرد و به حقایق بی خدشه و قطعی دست یابد. اما تفاوت مهم عرفان با مذهب در آن است که مذهب به خلق جهان از عدم معتقد است ولی عرفان جهان را انباشته از گوهر خداوند و ثمره تجلی او، لبریز ازاو می داند، به ویژه انسان ازهرموجود دیگراز این گوهر نورانی الهی انباشته است. لذا عرفان وحدت وجودی (پانته نیستی) است و مذهب خدا را گوهری برتر و بالاتر از این جهان مستقل و "غیرممازج" (تلفیق نا شده، با چیزی ترکیب نشده، خالص) می شمرد ولی عرفان می گوید: خداوند «"داخل فی الاشیاء لا بالممازج و خارج عن الاشیاء لا بالمباینه"»، دردرون اشیاء است اما در آن حل نشده و در بیرون اشیاء قرار دارد لیکن در بین آنها فاصله نیست.
باز تفاوت دیگر در آن است که برخی از مذاهب چندان جنبه ضد جهان (آنتی کوسمیک) و مخالف با معیشت روزانه انسان ندارند و برای آن قواعد و مقرراتی وضع کرده اند، ولی عرفان آنتی کوسمیک است یعنی ماده را زشت، بدن را خوار می دارد. زندگی این جهان را ناچیز و مرگ را پلی برای وصول به معشوق ازلی می شمرد.

به علاوه عرفان در اثر اعتقاد به وحدت وجود، اختلاف بین مذاهب را صُوری می گیرد، قانون جذبه وعشق عام را قانون عالم و وظیفه خاص انسان می داند و از اینجا به نوعی جهان پرستی و اُنیورسالیسم می رسد.
اختلاف خلق از نام اوفتاد
چون به معنی رفت، آرام اوفتاد. (مولانا)
در میان این جریانات فکری که "خیال سرگشته"(5) آفریده است(6) ، عرفان از همه بیش ترعوامل یک واقعیت بزرگ و انسانی را در بر دارد و شاید علت شیفتگی دیرینه ایرانیان به عقاید عرفانی از این جاست. به ویژه در دوران پس از اسلام، عرفان به پرچم فکری مقاومت معنوی روشنفکران ایران و پناهگاه روحی و اخلاقی آن ها بدل می گردد. این به طورعمده یک مقاومت منفی و سرکوفته بود که محیط رنج بار، بر جان های روشن تحمیل می کرد.(7)
و اما کلمه تصوف از چه ریشه ای گرفته شده است؟ ریشه های گوناگونی از برای کلمه تصوف ذکر گردیده است که می توان به برخی از آنها اشاره مختصری نمود: برخی از اهل فن، کلمه تصوف را گرفته شده ازجماعت "اهل صُفّه" که جمعی از مهاجرین فقیری بودند که زمان پیامبر اسلام در مدینه در گوشه ای از مسجد النبی زندگی می کردند و رسول اکرم به آنان چیزی از زکات و صدقات برای خوراک و پوشاک اعطاء می‌کرد، می‌دانند که به گمان من ادعای درستی نمی باشد زیرا اهل صُفّه زندگی فقیرانه و درویشانه را از سراضطرار پذیرفته بودند و نه اختیار. کما اینکه بعدها که پیامبر اسلام قدرت و ثروت یافت هیچیک از آنها به زندگی صوفیانه روی نیاورد! هرچند از میان همین ژنده پوشان مردان بزرگی همچون ابوذر غفاری، سلمان فارسی، عبدالله بن مسعود، مقداد بن اسود، حذیفة بن صهیب رومی و بلال حبشی در تاریخ اسلام سربرافراشته اند (اگر وجود و ظهورآنان برای ما ایرانیان مفهومی ارزشمند داشته باشد البته!).
گروهی را اعتقاد براین است که تصوف از کلمه "صوف" که جامه ای پشمی و خشن بوده که در گذشته زُهاد می پوشیدند، گرفته شده. عده ای تصوف را اشتقاقی از کلمه "صفا و تصفیه قلب" می دانند. اما گروهی دیگر تصوف و را منتسب می کنند به پیروان "صوفة بن مرة" که در کعبه خود را وقف عبادت و ریاضت کرده بوده است.(8) و سرانجام برخی دیگر تصوف را ریشه گرفته از کلمۀ یونانی "سوفیا" و تئوسوفیا(9) به معنی حکمت و فلسفه می دانند.
لوئی ماسینیون(10) سرچشمهٔ اصلی تصوف را قرآن می‌داند. تقریبا اکثر صوفیان شیعه مذهب، تبار خود را از طریق علی ابن ابی طالب به محمد پیامبر اسلام می‌رسانند. در واقع می‌توان گفت قرآن تاثیر به سزایی در آثار عرفانی و صوفیانه بر جای گذاشته‌است. (شاید هم این عارفان بوده اند که با تفاسیر خود بر آیات قرآنی، مفاهیم برجسته ای به صورتِ ظاهرسادۀ قرآن داده اند./« در دوران خلافت عمر حتی گفتگو از تفسیر قرآن برای همه کس روا نبود. مردی به نام ضبیع به مدینه آمده بود و از مشابهات قرآن می پرسید. عمر فرستاد او را بیاورند، مقداری چوب خرما فراهم کرده بود، وقتی بیامد چوبی بر گرفت و او را بزد تا عمامه اش بیفتاد و سرش خونین شد، ( ضبیع) گفت:« بس است! آنچه در سر من بود برفت!» عمر از نوشتن تفسیر قرآن نیز منع می کرد. وقتی قرآنی به دست یکی دید که به هر آیه توضیحی پهلوی آن نوشته بود، مقراضی بخواست و آنرا مقراضکرد.»(11) ، عُمَر که بی گمان به بهشت خواهد رفت زیرا هم از جملۀ عشره مبشره (ده یاربهشتی) بوده که پیامبر به آنها وعده بهشت داده بوده است و وعدۀ پیامبر هم که زبانم لال تو خالی نیست. و مهمتر از آن اینکه پیامبر در باره او فرموده است: «اگر بعد از من پیامبری بودی، هر آینه، عمر به شرف نبوت مشرف شدی»(12) بینوای مرحوم علامه طباطبائی نیز که نه معدن فلزات داشت، نه کارخانه، نه رانت خوار بود و نه مرجع تقلید حکومتی، لذا او هم بی تردید به بهشت خواهد رفت. حالا فکرش را بکنید که عُمَر با آنهمه مخالفتی که با نوشتن تفسیر بر آیات قرآنی داشت و در این راه حتی از سرشکستن هم دریغ نمی کرد، در بهشت چه به روز بندۀ خدا علامه طباطبائی می آورد که کتاب المیزان که تفسیر قرآن باشد را در بیست جلد نوشته است!؟ این خلیفه مسلمین یعنی عُمَر در مراسم حج از بوسیدن حجر الاسود نیزخودداری کرده و گفته است: « به خدای سوگند، می دانم که تو سنگی بیش نیستی، نه بهره ای داری و نه توان ضربه زدن؛ اگر نبود که دیدم پیامبر تو را می بوسید، هرگز ترا نمی بوسیدم.»(13) ولی سرانجام با اصرار و دلالت امام علی، به این کار تن می دهد! (تفاوت میان طرز تفکر امام علی و عمر) به استناد روایات تاریخی این عُمَر آدم عصبانی مزاجی هم بوده و درهنگام عصبانیت چشمانش قدری اَحوَل نیز می گردیده است. او حتی در واقعۀ صلحنامۀ حدیبیه، علناً به پیامبر اسلام اعتراض کرد و به رسالت او شک نمود. حالا پرخاش و ضرب و شتم علامه طباطبائی که دیگر جای خود دارد!؟).
در هر حال در صدر اسلام افرادی مانند عثمان بن مطعون (نحستین مسلمانی که در قبرستان بقیع دفن گردید) عبدالله بن مرو بن عاص بوده اند که اولی به رهبانیت پرداخت و دومی تصمیم گرفت که تمام عمر را روزه گرفته و در تلاوت قرآن زیاده روی کند! هر چند پیامبر با استناد به آیاتی از قرآن مبنی بر اینکه خداوند برای انسانها آسانی و نه دشواری خواسته است.(14)، آن دو را از زیاده روی در عبادت و زهد منع می نماید ، اما افاقه نمی نماید. (اینها دیگر چگونه انسانهائی بوده اند که پیامبر اسلام شخصاً آنها را از زیاده روی درامرعبادت و زهد منع می کرده است و آنها نمی پذیرفته اند؛ ای بابا!؟). پس از درگذشت پیامبر این گونه عقاید دچار تغییرات بینادین گردیده و سرانجام در اواخر قرن اول هجری سبب پیدایش و زایش تصوف می گردد.تفکرات صوفیان به تدریج تحت تإثیر آشنائی مسلمین با فرهنگ هند، ایران و به ویژه یونان واقع گردیده و از جنبۀ انقطاع با دنیا (بریدن از ظواهر دنیوی) و زیاده روی در زهد و عبادت به سوی سیر و سلوک و جستجو و کسب معرفت و رسیدن به مقام عشق الهی و فنا در هستی او از طریق اشراق می نماید.
به عبارتی دیگر یک صوفی همانند مسافری است که درجاده طریقت (وادی طریقت) به سوی مصدر حقیقت (سرچشمه حقیقت) ره می سپارد. از این رو یک صوفی در مسیر وصل به معشوق ازلی به ناچار می باید از منازلی - هفت منزل - عبور نماید که وصول به هر یک از آنها وی را هدایت به سوی منزل بعدی می نماید.
غرض از هفت شهر عشق همان هفت منزل و هفت وادی سیر و سلوک عارفان و سالکان راه طریقت است که عطار آنها را به طور مفصل در کناب منطق الطیر به صورت تمثیلی از سفر مجازی گروهی از مرغان به راهنمایی هدهد به کوه قاف برای رسیدن به آستان سیمرغ (مصدر حقیقت) ، شرح داده است. بدین شکل که هرمرغ به عنوان نماد دستهٔ خاصی از انسان‌ها تصویر می‌شود. سختی‌های راه باعث می‌ گردد که مرغان یکی یکی از ادامهٔ راه منصرف شوند. در پایان، سی مرغ به کوه قاف می‌رسند و در حالتی شهودی در می‌یابند که سیمرغ در حقیقت خودشان هستند. اکثر محققان ادبیات، از جمله «دکتر شفیعی کدکنی» بر این باورند که دراین داستان، سیمرغ رمزی از وجود حق تعالی است و سیمرغ رمز آن مفهومی است که نام دارد اما نشان ندارد.
و اما آن مقامات هفتگانه یا هفت شهر عشق کدامند:
1- وادی طلب: نحستین مقام در طریق سیر و سلوک، مقام جستجو و طلب می باشد. جوینده یابنده است، به شرطی که در راه نیل به هدف اول بخواهد و سپس نهایت کوشش و فداکاری را به خرج بدهد. سالک باید هر دو سرا را از یاد برده و رها کند و مانند تشنه لبی در طلب و جستجوی آب یاشد.

جد و جهد اینجاست باید سالها زآنکه اینجا قلب گردد حالها
مال اینجا بایدت انداختن ملک اینجا بایدت در باختن.
2- وادی عشق: مراد از منزل عشق اینست که سالک باید در راه رسیدن به معشوق چنان مشتاق و سرباخته باشد که در این راه ازسوختن و فنا شدن نهراسد. اززشت و زیبا، نیک و بد دم نزند و در راه رسیدن به هدف حتی ذره ای عاقبت اندیشی و احتیاط از این و آن را به خود راه ندهد.
بعد از آن وادی عشق آید پدید غرق آتش شد کسی کانجا رسید
عاشق آن باشد که چون آتش بود گرم رو، سوزنده و سرکش بود
عاقبت اندیش نبود یک زمان غرق درآتش چو آن برق جهان
3- وادی معرفت: مقام معرفت یکی از مهمترین مقامات عرفانی به شمار می آید. و مراد از آن اینست که هر کس به قدر شایستگی و دانش و بینش خود راهی به طریقت برمی گزیند. صدر هر کس متناسب قدر او و مقام وی به اندازۀ معرفت اوست. یکی محراب را انتخاب می کند و دیگری بت را. از هر صد هزار نفر یک تن اسراربین و مجذوب و متصل می گردد. در این منزل گوهر علم و دانش آنچنان پیچیده است که اگر برگیری پشیمانی و اگر برنگیری باز هم پشیمانی.
هیچ ره در وی نه چون آن دیگرست سالکِ تن سالکِ جان دیگرست
لاجرم بس ره که پیش آید پدید هرکسی بر حد خویش آید پدید
سیر هر کس تا کمال او بود قرب هر کس حسب حال او بود
معرفت اینجا تفاوت یافته این یکی محراب و آن بت یافته
صد هزاران مرد گم گردد مدام تا یکی اسرار بین گردد تمام
هست دائم سلطنت در معرفت جهد کن تا حاصل آید این صفت
4- وادی استغناء: عارف دانا و بینا در این مقام از همه چیز بی نیاز و مستغنی است. هرگز اسیر هوسهای دنیوی نمی گردد. و هر آنچه طلبِ دنیوی می یابد در درون خود می کشد. جهان و جهانیان در نظر عارف نقش نگاری است کشیده شده بر یک لوح و او، این لوح را می شکند که تا خود را از دنیا بی نیاز سازد.
دیده باشی کان حکیم پر خرد تختۀ خاک آورد در پیش خود
پس کند آن تخته پر نقش و نگار ثابت و سیار آرد آشکار
.....
چون حساب نحس گردد سعد ازآن گوشۀ آن تخته گیرد بعد از آن
بر فشاند گوئی آن هرگز نبود آن همه نقش و نشان هرگز نبود
صورت این عالم پر پیچ پیچ هست همچون صورت آن تخته هیچ
5- وادی توحید: شخص عارف در این وادی خدا را هستی محض و غیر از آن را جلوه ای از هستی او می بیند. به هر جا و هر کس بنگرد حقیقت محض و جمال مطلق و محبوب واقعی یعنی خدا را می بیند. وادی توحید مقام تجرد و تفرید است. عدد بر می خیزد و همه یکی می شود.
چون یکی باشد همی نبود دوئی هم منی برخیزد اینجا هم توئی
و یا
مرد را در دیده اینجا غیر نیست کعبه را ضدیتی با دیر نیست
6- وادی حیرت: مقام حیرت وادی آوارگی و آشفتگی است. مقام بهت و اقرار به جهل و نادانی است. مقامی است که عارف در می یابد که چیزی نمی داند. او چنان مبهوت و حیران می شود که وجود و هستی خود را گم می نماید. کار سالک درد و حسرت است. نه روز او روز است و نه شب او شب. در این منزل حالتی افسرده و سوخته و حیران دارد.
مرد حیران چون رسد این جایگاه در تحیر مانده و گم کرده راه
گم شود در راه حیرت محو ومات بیخبر از بود خود وز کائنات
.....................
فانئی یا باقئی یا هر دوئی؟ هردوئی یا تو نه ای یا نه توئی؟
گوید اصلاًَ می ندانم چیز من وین ندانم هم ندانم نیز من
7- وادی فنا: مقام فنا آخرین منزل و مقصد نهائی و غائی عرفان است و چون بدین مقام رسند جزئی از عالم وحدت گردند. در حقیقت فانی مطلق می شود تا به باقی مطلق متصل گردد.
هر که در دریای کل گم بوده شد دائماَ گم بوده و آسوده شد
گر تو هستی راه بین و دیده ور موی در موی اینچنین اندر نگر
هر که او رفت از میان اینک فنا چون فنا گشت ا ز فنا اینک بقا
عارفِ سالک در این منزل اگر صبور باشد و شکیبا در خود فرو می رود و لب فرو می بندد و در آن حالتِ بی خودی و جذبه به راز و نیازعاشقانه می پردازد؛ اما اگر همچون حسین بن منصور حلاج تنگ حوصله باشد، فریاد اناالحق می زند و سر در راه افشای راز می بازد و به قول حافظ:
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد.(15)
از میان عارفان نامدار ایرانزمین می توان به این بزرگان اشاره کرد: حسین بن منصور حلاج، ابراهیم اَدهَم، ذوالنون مصری، داود طائی، جنید بغدادی، رابعه عدویه (16) ، فضیل بن عباس، ابوالعباس قصاب املی، بایزید بسطامی، معروف کرخی، ابوالحسن خَرِقانی، خواجه عبدالله انصاری، عطار نیشابوری، سنائی غزنوی، ابوالسعید ابوالخیر، مولوی، حافظ، فخرالدین عراقی و جامی.
ازحلاج پرسیدند: « آرزویت چیست؟» جواب داد: « می خواهم از پهنۀ بیکران خلقت هم، انسانها آوای حقیقت را از درختان، سنگها، شن ها و کوهها بشنوند. حد و مرز آرزویم همین است و دیگر هیچ.»
جوع (گرسنگی) خوراک مرتاضان است و تفکر خوراک عارفان. (ابو سعید خراز)
آسیاب نمودار صوفی است، درشت می ستاند و نرم باز می دهد. (ابوالسعید ابوالخیر)
ابوالسعید ابوالخیر را گفتند: « یکی توبه کرده بود و بشکست» گفت: «اگر توبه اورا نشکسته بودی، او هرگز توبه نشکستی.»
یا چنان نمای که هستی، یا چنان باش که می نمائی. (بایزید بسطامی)/
گئومات

سیمرغ، نشان شاهنشاهی ساسانی سیمرغ بر پارچه ابریشمی منجوق دوزی شده از عهد ساسانیان

پانوشت:

1- نام اصلی این عارف برجسته "حسین" پسر منصور حلاج (حسین بن منصور حلاج) است. اما مشحص نیست به چه سبب او را "منصور حلاج" که نام پدرش می باشد، خطاب می کنند!

2- ماهنامه آموزشی، اطلاع رسانی معارف، شماره 68، صص 6 تا 10، مصاحبه با حجت الاسلام دکتر احمد عبادی استاد سطوح عالی حوزه و دانشگاه.

3- فرهنگ فارسی عمید.

Intuittion./ Mystique4-

5- خیال سرگشته که ما آنرا معمولاً "وهم" نیز می نامیم و از آن مذهب، عرفان و جادو زائیده شده است. ابتدائی بودن مدنیت انسان و محدودیت مطلق وسائل و ابزار و معرفت واقعی به جهان پیرامون و لذا عجز و جهالت آدمی در مقابل قوای طبیعی و بعد تر از آن، در مقابل قوای اجتماعی که بر او مسلط بودند، "وهم سرگشته" را به سوی ساختن اسطوره هائی کشاند که از آن دین، عرفان و جادو نشأت گرفته است.

6- (1)جادو و کلیه علوم سرّیه/ (2) مذهب و کلام/(3) عرفان و صوفیگری و سرانجام (4) فلسفه ایدآلیستی که مرز بین تخیل سرگشته و تعقل است.

7- احسان طیری، برخی بررسی ها در باره جهان بینی ها و جنبش های اجتماعی در ایران ، عناصر مهم جهان بینی ایرانی، دین و عرفان ...

8- کتاب تلبیس ابلیس، ابن جوزی.

Theosophia -9

- لوئی ماسینیون (1883 – 1963) شرق شناس، اسلام شناس و مورخ شهیر فرانسوی. Louis Massignon10-

11- کتاب سرگشته در میقات، اندر پی خسی در میقات؛ م. اردوان، ص 331، به نقل از نهج الفصاحه. ابوالقاسم پاینده، صص 73 و 74، به نقل از ابن ابی الحدید.

13- حبیب السیر، ج 1، ص 429.

14- کتاب اخبار مکه، ابو ولید ارزقی، ص 324.

15- سوره بقره، آیه 185/ سوره حج آیه 78 و سوره مائده آیه 6.

16- غرضِ حافظ از "آن یار" همان حسین بن منصور حلاج می باشد.

17- رابعه عدویه قیسیه (95 هجری قمری در بصره – 135 قمری در بیت المقدس) ملقب به تاج الرجال، زنی شاعر و عارف آنهم در اوائل قرن دوم هجری! روانش شاد باد!عطار در تذکرةالاولیا از این بانوی متفکر یاد کرده است.

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire