ستارخان
ستارخان سردار ملي
(1284-1332ق) فرزند حاج حسن قراجه
داغي در منطقه قراجه داغ (ارسباران) در 32 كيلومتري مهاباد
به دنيا آمد. سوابق زندگي او در دوران كودكي و نوجواني تا درگيريهاي جنبش مشروطه
چندان معلوم نيست. از اطلاعات جسته و گريختهاي كه از وي به دست آمده، درمييابيم
كه او با پدر خود در روستاهاي اطراف ارسباران به شغل پارچهفروشي مشغول بوده
است.
ستارخان پس از قتل برادرش اسماعيل به دست نيروهاي
دولتي به همراه خانواده خود به تبريز مهاجرت كرد و در محله اميرخيز اقامت گزيد و از
داشها و لوطيهاي آن محله شد.
وي مدتي جزء سواران حاكم خراسان بود، از آنجا به
عتبات عاليات سفر كرد، پس از چندي به تبريز بازگشت و به مباشري املاك محمدتقي صراف
در سلماس مشغول گرديد. سپس به توصيه رضاقلي خان سرتيپ وارد خدمت قراسوران
(ژاندارمري) شد و حفاظت راه مرند و خوي به او محول گرديد. چندي بعد مورد توجه
مظفرالدين ميرزا (وليعهد) قرار گرفت، ضمن دريافت لقب خاني، از تفنگداران وليعهد در
تبريز محسوب گرديد. ستارخان بنابر عادت لوطيگري در
يكي از درگيريهاي خود با مأمورين محمدعلي ميرزا (وليعهد) در
تبريز، مورد تعقيب قرار گرفت، از شهر گريخت و مدتي به راهزني پرداخت. سپس با وساطت
بزرگان و معتمدين محل به شهر بازگشت و دلالي اسب را پيشه خود كرد.
در سال 1325ق انجمن ايالتي آذربايجان به واسطه
رشادتهاي ستارخان و باقرخان به آنان لقب سردار ملي و سالار ملي اعطاء
نمود.
با شروع انقلاب مشروطه در تهران و گسترش آن در سراسر
كشور، مجاهدين و آزاديخواهان آذربايجاني و قفقازي به فرماندهي ستارخان و باقرخان به
حمايت از مشروطيت قيام نمودند و در مقابل قواي 35 تا 40 هزار نفري اعزامي از مركز و
خوانين محلي به فرماندهي عبدالمجيد ميرزا عينالدوله كه براي سركوبي قيام تبريز
اعزام شده بودند به شدت مقاومت كردند و از تسلط آنها به شهر ممانعت نمودند. تبريز
به مدت 11 ماه توسط قشون دولتي محاصره شد و از ورود آذوقه به شهر جلوگيري به عمل
آمد. زندگي بر مردم بسيار سخت و طاقت فرسا گرديد. نهايتاً با وساطت قسنولهاي روس و
انگليس و موافقت دولتهاي طرفين عدهاي از قواي روسيه به تبريز وارد شدند و راه جلفا
را براي ورود آذوقه باز كردند. در نتيجه محاصره شهر به پايان رسيد و سربازان دولتي
و خوانين محلي مخالف مشروطيت از اطراف تبريز دور شدند. بدين ترتيب نقشي كه ستارخان
و باقرخان در دفاع از مشروطه و تبريز داشتند به پايان رسيد.
با حضور سربازان روسي در تبريز موقعيت براي ستارخان و باقرخان سخت و خطرناك
گرديد. آنها به اتفاق جمعي ديگر از سران آزاديخواه به قنسولگري عثماني پناهنده
شدند. سپس تحت فشار روسها و بنابر دعوت آيتالله محمدكاظم خراساني به همراه جمعي از
مجاهدين در روز هشتم ربيعالاول1328 ق به تهران مهاجرت كردند. در تهران استقبال
شاياني از آنان به عمل آمد و از طرف مجلس شوراي ملي مورد تجليل قرار گرفتند و دو
لوح نقرهاي طلاكوب به ستارخان و باقرخان اهدا گرديد و براي هر كدام ماهيانه مبلغ
هزار تومان مقرري از طرف مجلس تعيين شد و در پارك اتابك (محل فعلي سفارت شوروي)
اسكان يافتند.
در جريان ترور آيتالله سيدعبدالله بهبهاني دولت
مشروطه تصميم به سلاح خلع مسلح
گروههاي گرفت، ستارخان با اين امر مخالفت نمود و با قواي دولتي به جنگ پرداخت در
اين جنگ پاي او تير خورد و تسليم شد و 30 تن از نيروهاي وي كشته و 300 تن اسير
شدند.
وي چهار سال پس از اين واقعه در تاريخ 28 ذي الحجه
1332 درگذشت و در باغ طوطي در جوار حضرت عبدالعظيم به خاك سپرده شد.
منابع
ومأخذ:
1. رئيسنيا، رحيم؛ ناهيد، عبدالحسين. دو مبارز جنبش
مشروطه. تهران، آگاه، بي تا.
2. بامداد، مهدي. شرح حال رجال ايران. تهران، زوار، 1347،
ج 2.
3. معين، محمد. فرهنگ فارسي. تهران، اميركبير، 1364، ج
5.
4. اطلاعات عمومي جاويدان (تاريخ معاصر). مترجم فريدون
سبحاني. تهران، دنياي دانش، 1376.
بعضي از همرزمان ستارخان:حاج علي دواچي
(دوافروش) مغز متفکر وتئوريسين انقلاب --علي
موسيو--- مشهدی علي باغبان
معلم مدرسه آمريکائي که باميل شخصي وخودجوش با
انقلابيون همکاری ميکرد و شهيد شد
کوزه کناني با جان ومال در خدمت انقلابيون بود و منزلش را در اختيار
آنان گذاشته بود
صابر که نام او
میرزاعلي اکبر طاهرزاده بود در سال 1241 ه ش در شهر شيروان بدنيا آمد
هوش سرشاری داشت، دردوازده سالگي قسمت هائي از گلستان سعدی را
به آذری ترجمه کرد ولي پدرش او را از تحصيل منع نمود دفتر اشعار اوراپاره نمود اورا
به کار واداشت شعر زير را به آن مناسبت سروده است :
من خليل الله عصرم، پدرم چون آذر
سفر از بابل شيروان كنم، انشاالله
گرچه او دفتر اشعار مرا پاره نمود
وصله باطبع درخشان كنم، انشاالله
سفر از بابل شيروان كنم، انشاالله
گرچه او دفتر اشعار مرا پاره نمود
وصله باطبع درخشان كنم، انشاالله
او بانثر وشعرخود،کمک گرانبهائي در عصر
روشنگری مشروطه به انقلاب نمود. همکاری نزديک وی باروزنامه ملانصرالدين که توسط
جليل محمدقلي زاده چاپ ميشد وبخصوص کتاب شعر باارزش
هوپ هوپ نامه در لرزش پايه های استبداد محمدعلي شاهيِ
موثر بود. وی در سال1294 ه ش بدنبال بيماری داخلي دارفاني را
وداع گفت.
آقا
ميرزاعلي ثقه الاسلام مجتهد تبريزی از فضلا ومشاهيرعلمای عصرخود واز خانواده جليل
آذربايجان بشمارميرود. تولد آن مرحوم در رجب 1278 هجری وشهادتش محرم 1330 واقع
گرديد.
ثقه الاسلام
از فيلسوفان عصر خود و حريت پروران وادبای نامي بوده ودر زبان فارسي وعربي وترکي
وفرانسوی دستگاهي بسزا داشت . آن مرحوم با آنکه حريت پرور بود، ولي مسلک اعتدال را
ميپسنديد و در آغاز انقلاب مشروطيت ونيز در جريان اشغال تبريز بدست قوای روس هماره
ملت را از تندروی برحسب مقتضيات روز نصيحت ميفرمود.درذيحجه 1329 تعرض نيروهای روس
مستقر در تبريز تشديد يافت مقاومت وايستادگي مردم درمقابل اشغالگران نيز روزبروز
بيشتر میشد. در محرم 1330 پس از تيراندازی قوای روس بمردم، در عصر تاسوعا مرحوم ثقه
الاسلام را به قونسولخانه روس برده واز وی ميخواهند ورقه ای را امضاء نمايد که درآن
ذکر شده است که اول نيروهای فدائيان به قوای روس شليک کرده اند و قوای روس دفاع
کرده اند ودر آخر ذکر کرده بودند که مردم تبريز از حضور قوای روس در تبريز راضي
هستند. آن مرحوم باکمال ملايمت فرمودند:اين نوشته بر خلاف حقيقت است، وقلم من به
تصديق آن آلوده نتواندگرديد. در خواست مکرر قنسول تزلزلي در اراده آن مرحوم ايجاد
نکرد وعاقبت در روز عاشورا ايشان رابهمراه 18 نفر ديگربه دار آويختند. اسامي بعضي
از مشهورين اعدام شده:
مرحوم ثقه
الاسلام-- شيخ سليم ناطق--ضياء العلماء--آقاميرزامحمود سلماسي--آق ميرزاعلي
ويجويه--حاج علي دوافروش--ميرزاحاج آقا رضازاده--مشهدی حاجي سرکرده مجاهدين--يوسف
حکم آبادی--شيخ الاسلام حاجي ميرزا عبدالامير--ميرزا احمدسهيلي--.. وعده بيشمار
ديگر
نامه هائي ازتبريز ادوارد براون
ميرزاصادق خان
مستشارالدوله
خانواده مستشارالدوله از درباريان بانفوذ دوره قاجاريه بودند. هنگامي که دايي او مشيرالدوله سفير کبير ايران در اسلامبول بود، تحت نظر وي در مکتب سلطاني تحصيل کرد و در وزارت خارجه مشغول به خدمت شد. با ورود به تبريز، کار کردن نزد پدر به عنوان کارگزار را ترجيح داد و به «صديق حضرت» ملقب شد. با آغاز به کار مجلس اول شوراي ملي وکالت آذربايجان را به عهده گرفت و در تدوين قانون اساسي نقش تاثيرگذاري داشت. در پي به توپ بستن مجلس و استبداد صغير، محمدعلي شاه او را در باغ شاه زنداني کرد. جالب ترين واکنش او در مقام يک سياستمدار نسبت به قرارداد 1907ميان انگلستان و روسيه بود که آن را قرارداد تجاري ناميد و با سکوت سايرين مواجه شد. اين جريان نشان داد بيشتر نمايندگان به دور از روند بازي هاي سياسي بين المللي در بي خبري به سر مي برند. او حتي پس از آزادي از باغ شاه به اجبار يا اختيار منشي مخصوص محمدعلي شاه بود. فتح تهران بار ديگر جهت گيري او را تغيير داد و در کابينه هايي که تا سال 1333هـ .ق به قدرت مي رسيد، چندين بار به عنوان وزارت دست يافت. آخرين تلاش هاي او براي حفظ کشور از دستبرد بيگانگان با مخالفت به تحت الحمايگي ايران در دوره وثوق الدوله نتيجه يي دربر نداشت.
خانواده مستشارالدوله از درباريان بانفوذ دوره قاجاريه بودند. هنگامي که دايي او مشيرالدوله سفير کبير ايران در اسلامبول بود، تحت نظر وي در مکتب سلطاني تحصيل کرد و در وزارت خارجه مشغول به خدمت شد. با ورود به تبريز، کار کردن نزد پدر به عنوان کارگزار را ترجيح داد و به «صديق حضرت» ملقب شد. با آغاز به کار مجلس اول شوراي ملي وکالت آذربايجان را به عهده گرفت و در تدوين قانون اساسي نقش تاثيرگذاري داشت. در پي به توپ بستن مجلس و استبداد صغير، محمدعلي شاه او را در باغ شاه زنداني کرد. جالب ترين واکنش او در مقام يک سياستمدار نسبت به قرارداد 1907ميان انگلستان و روسيه بود که آن را قرارداد تجاري ناميد و با سکوت سايرين مواجه شد. اين جريان نشان داد بيشتر نمايندگان به دور از روند بازي هاي سياسي بين المللي در بي خبري به سر مي برند. او حتي پس از آزادي از باغ شاه به اجبار يا اختيار منشي مخصوص محمدعلي شاه بود. فتح تهران بار ديگر جهت گيري او را تغيير داد و در کابينه هايي که تا سال 1333هـ .ق به قدرت مي رسيد، چندين بار به عنوان وزارت دست يافت. آخرين تلاش هاي او براي حفظ کشور از دستبرد بيگانگان با مخالفت به تحت الحمايگي ايران در دوره وثوق الدوله نتيجه يي دربر نداشت.
او سال 1295هـ. ق در شهر تبريز در يک خانواده روحاني و اهل
علم به دنيا آمد. همزمان با کسب علم و دانش به همراه محمدعلي معرفت کتابفروشي
کوچکي در تبريز تاسيس کرد. در اين کتابفروشي کم کم با روشنفکران و آزاديخواهان آشنا
شد و با مطالعه بعضي از جرايد غربي و فارسي چاپ قاهره و استانبول از تحولات سياسي و
اجتماعي کشورهاي اروپايي مطلع شد و شيفته فرهنگ غرب شده، به تجددخواهي روي آورد.
کتابفروشي مزبور به صورت يک قرائت خانه و محل ترويج افکار نو درآمد. سپس با همکاري
تربيت، اعتصام الملک و شريف زاده گنجينه فنون را در تبريز منتشر کرد. تقي زاده در
سال 1321هـ. ق به قفقاز، قاهره، بيروت و دمشق مسافرت کرد. پس از بازگشت به ايران
کتابي تحت عنوان « تحقيق احوال کنوني ايران» به چاپ رساند و به ايراد خطابه هاي
آتشين پرداخت. به همين دليل از طرف صنف بازرگان تبريز به نمايندگي دوره اول مجلس
برگزيده شد و به عضويت هيات 9 نفره تهيه متمم قانون اساسي انتخاب شد. او در نخستين
روزهاي مجلس اول در چندين سخنراني نسبت به اخذ وام از خارج و ورود اتابک اعظم به
ايران و زمامداري او به شدت مخالفت ورزيد. به اين ترتيب با ترور اتابک در جلو مجلس،
متهم رديف اول شناخته شد. تقي زاده به عنوان يکي از چهره هاي شاخص و فعال جريان
روشنفکري طرفدار جدايي دين از سياست بود. او شديد ترين خطابه ها را عليه نمايندگان
روحاني مجلس به ويژه هنگام طرح لزوم بازنگري پيش نويس قانون اساسي و انطباق آن با
قوانين شرع اعلام کرد. تندروي هاي تقي زاده و همفکرانش باعث شد محمدعلي شاه تصميم
به انحلال مجلس بگيرد و آن را به توپ بست و عده يي از آزاديخواهان را در باغ شاه
کشت. در اين هنگام تقي زاده به سفارت انگلستان پناه برد و تحت حمايت آن کشور قرار
گرفت و به لندن تبعيد شد. پس از چندي مشروطه خواهي در ايران قوت گرفت و به صورت
ناشناس به تبريز آمد و با فتح تهران به عضويت هيات مديره اداره کشور منصوب شد. در
مجلس دوم عملکرد گذشته و مواضع دين ستيزانه اش به عنوان رهبر حزب دموکرات موجب شد
تا علماي مشروطه خواه نجف او را فاسد (فساد سياسي) بخوانند.
پس از ترور آيت الله بهبهاني اجباراً به امريکا و اروپا رفت که 14سال به طول
انجاميد. او در جريان انتقال قدرت به خاندان پهلوي به عنوان چهره پيشگام مشروطه و
حامي قانون با خلع سلطنت از قاجاريه مخالفت کرد.
يادنامه تقي زاده، به اهتمام حبيب يغمايي، انتشارات
انجمن آثار و مفاخر ملي،
ميرزا حسن تبريزى معروف به رشديه از پيشقدمان
نهضت فرهنگى ايران بود.وى اولين كسى است كه دبستانى به وضع تازه در ايران تأسيس كرد
و به همين علت او را پدر معارف مى نامند. رشديه در زمانى كه اسمى از فرهنگ نوين در
ايران نبود دبستانى در تبريز بنا كرد و براى تربيت اطفال اين ديار رنج بسيار برد و
جهت تسهيل خواندن و نوشتن زبان فارسى قواعدى وضع كرد كه هنوز مورد استفاده دانش
آموزان است. اما کاراو با مخالفت مكتب داران مواجه شده و توسط
رئيس السادات تكفير شده و فتواى انهدام مدرسه صادر مى شود، رشديه به مشهد مقدس فرار
مى كند اما دوباره برگشته و در محله بازار مدرسه را داير مى نمايد و على رغم تمامى
كارشكنى ها براى پيشرفت مقاصد خود و خدمت به معارف عمومى استقامت و پافشارى عجيبى
از خود نشان مى دهد و با معاضدت ساير روشنفكران و معارف دوستان براى ايجاد يك نهضت
دائمى فرهنگى و به وجود آوردن انقلاب عظيم فكرى براى نجات يك ملت ازآن همه جهل و
بدبختى درايران از پا نمى نشيند. سومين بار در محله چرنداب مدرسه تأسيس مى كند و
چهارمين بار در محله نوبر با اطفال فقرا و ايتام مدرسه را داير مى نمايد، اين بار
مكتبداران سخت عصبانى شده و تصميم به نابودى او و مدرسه اش گرفتند. رشديه دوباره به
مشهد گريخت و در آن شهر هم اقدام به تأسيس مدرسه نمود كه به تحريك مكتبداران آنجا
مورد هجوم مردم عوام قرارگرفت و دستش را شكستند. براى بارششم در ليل آواى (ليل
آباد) تبريز مدرسه دائر نمود كه اين بار مدرسه به مدت سه سال دوام داشت، مخالفين
اين بار قصد جان وى را نمودند و با گلوله به او شليك كردند كه يكى از گلوله ها به
پايش اصابت كرد و مجروح شد. براى بار هفتم مسجدشيخ الاسلام را مدرسه نمود كه اين
بار عوام الناس با نارنجكى از باروت و زرنيخ اقدام به منفجرنمودن ساختمان مسجد
نمودند. رشديه بعد ازاين جريان مى گويد: «يقين دارم كه از هر آجر اين مدرسه خود
مدرسه ديگرى بنا خواهد شد.»
با رفتن امين الدوله به تهران و رسيدن او به
مقام صدارت عظماى مظفرالدين شاه در سال ۱۳۱۵ قمرى، وى رشديه را به تهران فراخوانده
و اولين دبستان به سبك جديد را در رمضان همان سال درپايتخت تأسيس نمود. سرانجام پس
از يك عمر تلاش و كوشش خستگى ناپذير براى تأسيس مدارس و تعليم و تربيت شاگردان در
تاريخ ۱۹آذر ۱۳۲۳ شمسى مطابق با ۲۳ذيحجه ۱۳۶۳ قمرى در سن ۹۷سالگى در شهر مقدس قم
درگذشت
سايت روزنامه
ایران
حسين کاظمزاده ايرانشهر يکی ديگر از شخصيتها و متفکران دوره
مشروطه است. انديشهها و فعاليتهای موثر فرهنگی او تعلق به ماندگارترينهای همعصر
و هم نسل خود دارد.
کاظمزاده ايرانشهر ۲۰ دی ماه ۱۲۶۲ (۱۸۸۴) چشم به جهان گشود. پدر و
برادر بزرگ او هر دو از پزشکان مشهور دوران خود بودند. او والدين خود را در کودکی
از دست داد و تحت سرپرستی برادر بزرگ خود قرار گرفت. کاظمزاده سواد و تحصيلات
ابتدايی را در مکتبهای سنتی ياد گرفت. سپس در مدرسه مدرنی که در همان اوان به همت
ميرزا حسين خان کمال در تبريز افتتاح شده بود، به تحصيل و کار روزنامهنگاری
پرداخت. او در اين مدرسه در انتشار ماهنامه کمال و اداره کتابخانه شرکتی فعال داشت.
ديری نپاييد که اين آموزشگاه با تحريک روحانيت متعصب تبريز
و به دست محمد علیشاه، که در آن زمان وليعهد بود، در سال ۱۲۸۱ (۱۹۰۳) تعطيل شد و
ميرزا حسين خان کمال به قفقاز رفت و در آنجا مديريت آموزشگاه ديگری را برعهده
گرفت. پس از اين ماجرا ايرانشهر دست به تاسيس يک کتابفروشی در تبريز زد بهنام
کمال، با اين هدف که دانشآموزان روشنفکر و آزادیخواه اين مدرسه را بار ديگر متشکل
کند. تاليفاتی چون "ياد دادن فارسی ببچگان ترکی زبان"، "هنرآموز" از جمله آثار او
در اين دوره هستند.
در سال ۱۲۸۳ (۱۹۰۵) ميرزا حسين خان کمال از قفقاز به تبريز بازگشت و
با ايرانشهر برای انتشار دوباره ماهنامه کمال در مصر تماس گرفت. ايرانشهر دعوت او
را پذيرفت و با اين انگيزه راهی قفقاز و باطوم شد. سفر او اما به مصر ختم نشد، زيرا
اطلاع حاصل کرد که کمال موفق به انتشار ماهنامه نشده است. بعد به استامبول رفت تا
به تحصيل رشته پزشگی بپردازد، ولی درست در همانزمان بود که دولت عثمانی برای
مقابله با عمليات تروريستی از پذيرش دانشجويان خارجی سرباز زد.
پس از مدتی بلاتکليفی در استامبول در سفارتخانه ايران در عثمانی
مشغول بهکار شد و همزمان دست به تشکيل "انجمن برادران ايرانی" در اين شهر زد. اين
تشکل ابتدا مخفی بود و به نشر عقايد آزادیخواهانه و مشروطهطلبانه میپرداخت. بعد
از پيروزی انقلاب مشروطه در ايران و پس از آن در ترکيه، اين انجمن به فعاليت علنی
مشغول شد. کاظمزاده در اين دوران مقالههای باارزشی در نشريههای ديگر ايرانی در
استامبول، مانند " شمس" و روزنامه "سروش" که به همت علی اکبر دهخدا منتشر میشد،
ارائه داد. اين نشريهها با پشتوانه مالی انجمنی بهنام "سعادت" که توسط بازرگانان
ايرانی برای پشتيبانی از افکار آزادیخواهانه انقلاب مشروطه و حمايت مالی از
آزادیخواهان مهاجر ايرانی در استامبول تشکيل شده بود، منتشر میشدند. در سال
۱۲۸۹(۱۹۱۰) بهعنوان نماينده مالی دولت ايران برای رسيدگی به امور حاجيان به مکه
سفر کرد و پس از بازگشت به توصيه "موسيو کوله"، نماينده مالی دولت ايران، راهی
بلژيک شد تا در دانشگاه شهر لوون به تحصيل خود در رشتهی حقوق ادامه دهد. پس از
اتمام تحصيل از بلژيک به فرانسه رفت و در دانشگاه سوربون به فراگيری علوم اجتماعی و
روزنامهنگاری پرداخت.
در همانجا به خواهش مسيو لوشاتليه مدير مجله "جهان اسلام"،
"سفرنامه مکه" را بهزبان فرانسه در آن مجله بهتحرير کشيد.
ايرانشهر بهدعوت حسن تقیزاده برای سفر به برلين و تشکيل "کميته
مليون ايران" (۱۹۱۶) پاسخ مثبت داد. او از آن دوران چنين روايت میکند: "چند هفته
در برلين مانده با آقای تقیزاده و آزادیخواهان ديگر ايرانی صحبتها و مشورتها
کرديم که آيا از چه راهی بايد شروع بهکار کرد و چه اقداماتی بايد بهجا آورد، که
ملت ايران از زير نفوذ انگليس و روس، که ايران را در ميان خود قسمت کرده و تقريباً
يک حکومت پوشالی در تهران باقی گذاشته بودند که بهاشاره و امر ايشان حکمرانی
میکرد، نجات يابد، آزادی و استقلال سياسی خود را از نو دارا شود. پس از مشاورتهای
زياد تصويب کرده شد که من به تهران رفته، با روسای فرقه دمکرات مذاکره نموده ايشان
را تشويق و ترغيب به همدستی کنم و به ياری و همت ايشان، قوای ژاندارم ايران را که
آن وقت، يگانه قوهی نظامی و دفاعی ايران بود، با مقصد ملی خود همراه ساخته، يک
قوهی دفاعيه در مقابل قشون روس و انگليس درست بکنند، تا کمکم زمام حکومت را
بهدست خود گرفته، معاهده روس و انگليس را ابطال و آزادی و استقلال سياسی ايران را
اعلام و برقرار کنند."
پيرو اين تصميم ايرانشهر به تهران رفت و با سليمان ميرزا رهبر حزب
دمکرات بهمذاکره در موارد فوق پرداخت و نشريهای بهنام "راه کاميابی" بهچاپ
رساند. ايرانشهر بههمراه ساير آزادیخواهان از تهران به قم و کرمانشاه رفت، در
کرمانشاه با چند تن ديگر از آزادیخواهان به زندان افتاد و پس از چند ماه آزاد شد و
به برلين بازگشت.
زندگی در برلين آغاز دوره تازهای از فعاليتهای سياسی و
فرهنگی حسين کاظمزاده ايرانشهر است، به اين ترتيب او به يکی از مهمترين شخصيتهای
موسوم به "برلنیها" تبديل شد. او در برلين بههمراه تقیزاده به اداره مجله کاوه
ميپردازد . پس از تعطيلی مجله کاوه و با وجود اصرارهای پروفسور براون برای بازگشت
او به کمبريج، تصميم میگيرد که با تمام مشکلات در برلين بماند و تا حد توان خود به
اشاعه و گسترش فرهنگ برای جامعه ايران خدمت کند. او اعتقاد داشت که مشکلات اجتماعی
ايران ريشههای قوی در فقر فرهنگی دارد. با اين هدف بود که او در سال ۱۲۹۸ (۱۹۱۹)
در برلين کتابفروشی ايرانشهر را افتتاح کرد و از سال ۱۳۰۱ (۱۹۲۲) ماهنامه ايرانشهر
را منتشر ساخت. اين ماهنامه در ايران، افغانستان، هندوستان و بسياری از کشورهای
اروپايی خوانندگان بسياری بهدست آورد. ايرانشهر در کنار کتابفروشی خود چاپخانهای
تاسيس کرد که در مرکز برلين در خيابان مارتين لوتر شماره 5 قرار داشت. در کنار اين
واقعيت که او مرکزی فرهنگی برای تجمع و تبادل افکار ايرانيان روشنفکر مهاجر در
سالهای اوايل دهه بيست ميلادی احداث کرده بود، فعالانه بهکار چاپ و نشر کتاب نيز
میپرداخت. او در اين زمان علاوه بر چاپ ماهنامه ايرانشهر در چاپخانه اختصاصی خود،
اقدام به چاپ 21 کتاب ارزشمند از نويسندگانی چون عباس اقبال، ذبيح بهروز، ميرزا
آقاخان کرمانی، صادق هدايت و ...با عنوان انتشارات ايرانشهر کرده و يک دوره عکسهای
تاريخی آثار تمدن ايران باستان و جلدهای دوم، سوم و چهارم "راه نو در تعليم و
تربيت" و يک جلد کتاب " رهبر نژاد نو" را منتشر ساخت. .
کتابهايي چون" شرح حال و آثار مولوی"، "گات ها زرتشت"، "زندگي
حضرت محمد"، "راه راست برای صلح ميان ملتها"، "برای نجات نوع بشر"، "انسان وتمدن
در عصر آينده"، "وحدت اديان"، "گلچين شعر فارسی" و ...از جمله آثار او بهزبان
آلمانی است. او مدتی سرپرست دانشجويان ايرانی در آلمان بود و برای سخنرانی دربارهی
فرهنگ، ادبيات و عرفان ايران به کشورهای گوناگون اروپايی دعوت میشد. در همين
سالها بود که پيشنهاد وزارت فرهنگ را از سوی رضاشاه رد میکند.
کاظمزاده پس از ترک برلين به سويس رفت و تا آخر عمر در آنجا ماند.
او از سال ۱۳۱۵ (۱۹۳۶) در دهکده دگرسهايم سويس زندگی میکرد. او در اين سالها به
فلسفه و عرفان رو آورد و کتابهای زيادی نوشت.
کاظمزاده "مکتب عرفان باطنی" را بنيان گذارد که شاگردان و مريدانی
هم در اروپا پيدا کرد. او روزنامهای بهزبان آلمانی بهنام "هماهنگي جهان" منتشر
ساخت تا آموزشهايش را در اختيار عموم بگذارد. .
حسين کاظمزاده ايرانشهر در سال ۱۳۴۰ (۱۹۶۱) در سن ۷۹ سالگی در سويس
چشم از جهان فرو بست.
ايرانشهر انسانی وارسته و آزاده و متفکری برجسته بود. بدون احساس
خستگی قادر بود روزانه ۱۶ ساعت کار کند. به هفت زبان تسلط داشت و بيش از ۱۴۰ کتاب
به فارسی، آلمانی و فرانسه از او برجای مانده است.
ايرانپرسنيوز، مسعود لقمان- ماهنامه ايرانمهر
برلنیها، دکتر جمشيد بهنام
مجله تلاش، نقل قولهای دکتر آجودانی و دکتر میرفطروس
www.dagyeli.com
http://www.l.u-tokyo.ac.jp/IAS/6-han/database/picture/iranshahr.jpg
محمد علی خان تربيت از ديگر رجال سرشناس انقلاب مشروطه
بوده است که هم زمان تعلق به گروه "برلنیها" هم دارد. او بيش از آن که به عنوان
وکيل مجلس و يا يک سياستمدار شناخته شده باشد، از وجهه فرهنگی بهغايت بالايی
برخوردار است، که ناشی از خدمات فرهنگی اي+ن شخž ;يت $#1575;نقل:ابی است.
تربيت در انقلاب مشر&#!60 ;ط 9
محمدعلی تربيت در ششم خرداد ماه 1256 (1877) در تبريز متولد شد. او از
خاندانی برخاسته که پيشينه کارها و خدمات فرهنگی آنها به قدمت چندين قرن و بهدست
نسلهای مختلف آن صورت گرفته است. جد پدری او ميرزا مهدیخان، وزير و منشی نادر
شاه افشار است. ميرزا مهدیخان وزير از نويسندگان بزرگ آن زمان بوده که آثار '5;
8; م %75;نند تاريخ ɇره نادری و تاريخ جهانگشای نادری برای م+حققين تا %85;يخ ايران
اسامی ناشناختهای نيستند.
تربيت در شهر تبريز به تحصيل علوم و فنون آن زمان و بيش
از هرچيز به فراگيری هيئت و طبيعيات و طب پرداخت. او در کودکی و نوجوانی دوست و
همسايه سيد حسن تقیزاده بود و همکاری و دوستی آن دو سالهای بسياری از زندگی آنها
را پر میکند. تربيت در همان بدو جوانی مدت دو سال معلم طبيعيات آموزشگاه دولتی
موسوم به مظفريه تبريز بود. او از آغاز نوجوانی و بعدها با آغاز سلطنت مظفرالدين
شاه به افکار آزاديخواهانه روی آورد و به تبليغ و ترويج تمدن مدرن و آزاد پرداخت.
در اين مسير او همواره با تقیزاده همراه و همکار بود و با شخصيتهای آزادیخواه
ديگری مانند ميرزا سيدحسين خان عدالت صاحب سه روزنامه "الحديد"، "عدالت" و "صحبت" و
نيز سيد محمد شبستری (معروف به ابوالضياء) مدير روزنامه "ايران نو" در عهد مشروطيت
ارتباط نزديکی پيدا کرد. در سال 1276 به ابتکار همين چهار نفر بود که اولين
کتابخانه و کتابفروشی مدرن شهر تبريز تاسيس شد و مدت ده سال فعاليت کرد. اين
کتابفروشی مرکز مهمی برای فعاليتهای اجتماعی و فرهنگی دوران مشروطيت در تبريز بود
و تعداد زيادی از روشنفکران در آنجا جمع میشدند و دربارهی کتابهای جديد و سياست
روز بحث میکردند. در سال 1286 با حمله ايادی استبداد صغير محمدعليشاه، کتابها به
تاراج رفتند و آن محل به آتش کشيده شد. پس از تاسيس کتابفروشی تربيت، مدرسهای نيز
به همان نام توسط همين چهار دوست داير شد. پس از مدرسه کمال، اين دومين مدرسه تبريز
بود که به آموزش علوم و فنون مدرن میپرداخت. به واسطه نقش پيشتازی ميرزا محمدعلی
در احداث اين مراکز مدرن فرهنگی، نام آنها، يعنی "تربيت"، بر روی نام او باقی
ماند.
محمدعلی در سالهای 1276 تا 1281 در آموزشگاه لقمانيه
معلم بود و هيئت و جغرافيا و ادبيات درس میداد. او در همين اوان داروخانهای در
تبريز تاسيس کرد و در سال 1284 بههمراه تقیزاده و ساير همفکرانش مجله "گنجينه
فنون" را پايهگذاری کردند. تربيت در اين مجله بخشی تحت عنوان کتاب "هنرآموز" را
بهعهده داشت که در هر شماره و در ماه دو بار چاپ میشد. پس از تعطيلی مجله در سال
1286 به همراه تقیزاده به قفقاز، استامبول و مصر سفر کرد. پس از چند ماه اقامت در
قاهره به بيروت و دمشق رفت و از راه استامبول و قفقاز دوباره به تبريز بازگشت و مدت
کوتاهی پس از آن با خواهر تقیزاده ازدواج کرد که بعدها از او صاحب دو پسر (اردشير
و بهمن) و دو دختر (فرنگيس و ايران) شد.
تربيت در جريان انقلاب تبريز فعالانه شرکت داشت. در همين
دوران بود که با روشنفکران و آزاديخواهان ديگری از قبيل ميرزا حداد حکاک باشی،
کربلايی علی مسيو تماسهايی پيدا میکند. اين افراد پس از نزديکی و اعتماد بيشتر
با يکديگر هسته اوليه آزاديخواهان را که بنيادش در بادکوبه گذاشته شده بود، در
تبريز تشکيل دادند. در کنار محمدعلی خان تربيت، برخی ديگر از مسئولين آن تشکيلات
عبارت بودند از: حسين خان عدالت، محمود شبستری ، حسن شريفزاده، حسن تقیزاده، حاج
علی دوافروش، محمود غنیزاده، حاج آقا فرشچی، حاج رسول صدقيانی، علی قلیخان
صفراوف، محمد سلماسی، جعفر آقا گنجينهای، علی اصغر خوئی، محمود اسکويی و مشهدی
حبيب. آنها به ابتکار کربلايی علی مسيو پس از مدتی فعاليت مشترک مقدمات تأسيس حزب
سوسيال دموکرات را که به نام "مرکز غيبی" معروف شد، فراهم آوردند.
تربيت پس از امضای فرمان مشروطيت و در طول دوره مجلس اول،
يک بار به تهران سفر کرد. با بهتوپ بستن مجلس در سال 1287 و حمله قوای نظامی به
تبريز، با لباس مبدل از راه بادکوبه به وين و پاريس رسيد. بعدها به کمبريج لندن رفت
و چند ماه مهمان پروفسور براون، شرقشناس انگليسی بود. در تمام اين سفرها تقیزاده
بههمراه او بود. آنها در کتابخانه دانشکده کمبريج به کار مشغول شدند و گفته
میشود حقوق آنها توسط شخص براون پرداخت میشده است. در اواخر پاييز 1287 (1908)
از انگلستان به استامبول رفت و در انجمن سعادت همراه با شخصيتهايی مانند
معاضدالسلطنه، دهخدا و دولتآبادی به همکاری و فعاليت انقلابی پرداخت. پس از فتح
رشت توسط مجاهدين به انجا سفر کرد و از سوی انقلابيون بههمراهی دکتر اسماعيل
مرزبان مامور فعاليت در اروپا شد.
پس از فتح تهران در سال 1288 با توجه به خدمات شايان
فرهنگی و فداکاریهای بزرگی که در راه پيروزی انقلاب به خرج داده بود، از سوی مردم
تبريز به نمايندگی دوره دوم مجلس شورای ملی انتخاب شد و با خانواده به تهران رفت.
او تا 1290 نماينده مجلس شورا بود.
تربيت در کنار خصلت انقلابی و تحولپذيری خود شخصيتی داشت
کاملا ميانهرو، صلحجو و اهل مذاکره و مصالحه. او در مواقعی بين آزاديخواهان و
نمايندگان دولت واسطه میشد و سعی میکرد کارها را بهدور از خصومت و خشونت پيش
ببرد. میگويند در موقع ورود مخبرالسلطنه بهعنوان فرمانفرمای آذربايجان در سال
1285، بين او و بصيرالسلطنه کدورتی رخ داد. مخبرالسلطنه عوض رفتن به چادر رياست
انجمن ايالتی، در مقابل چادر نظامالسلطنه و تربيت توقف کرد و اين موضوع به رئيس
انجمن برخورد، و او بدون ملاقات با مخبرالسلطنه به شهر برگشت. اعضای انجمن نيز در
تعقيب او به شهر برگشتند. تنها با ميانجیگری و وساطت تربيت بود که توانست
مخبرالسلطنه را قانع کند که عمل زشتی انجام داده است. او موقع رفتن به چادر انجمن
ايالتی رفت و بعد از صحبتها کدورت برطرف شد. در بعضی مواقع تقیزاده هم او را
واسطه کارهای خود قرار میداد. نمونه آن موضوع مخالفت اعتداليون با تقیزاده در
مجلس دوم و تأکيد به اخراج او از تهران بود. تقیزاده به توصيه تربيت سران حزب
دموکرات را جمع کرده و آنها را قانع کرد که صلاح بر رفتن او تحت عنوان مرخصی است.
اعضای دموکرات با مرخصی تقیزاده موافقت کردند و به اين ترتيب او به آذربايجان
رهسپار شد.
تربيت در مهاجرت
با انحلال مجلس دوم و در پی اولتيماتوم روس به ايران و
اخراج شوستر آمريکايی، محمد علی تربيت به استامبول رفت و در آنجا هم يک کتابفروشی
داير کرد. او با مراجعه به نسخههای خطی کتابخانههای عمومی استامبول تحقيقات
ارزندهای انجام داد و ثمره کار خود را به عنوان "ورقی از دفتر مطبوعات ايران" نزد
براون ارسال کرد و به اين ترتيب کار او به انگليسی ترجمه شد. پس از فراخوان
تقیزاده برای تشکيل کميته مليون ايرانی از اولين نفراتی بود که برای اين منظور به
برلين رفت. همسر او در اروپا پس از يک عمل جراحی ناموفق درگذشت. تربيت در اواخر جنگ
اول بار ديگر به استامبول رفت و در آنجا با دختری به نام هاجر دختر حسينقلی
کارمند سفارت برای بار دوم ازدواج کرد که ثمره آن دو پسر به نامهای فيروز و بهروز
بود. او پس از مدت کوتاهی از استامبول به تبريز بازگشت.
زندگی در ايران
محمد علی تربيت در اين دوره از زندگی هم به خدمات فرهنگی
خود در ايران ادامه داد. او مدت پنج سال (1300 تا 1304) رئيس فرهنگ آذربايجان بود.
در اين دوره موفق به انجام خدمات بزرگی گرديد. در مدتی کوتاه دبستانها و
دبيرستانهای زيادی تاسيس کرد. احداث اولين دبيرستانهای دخترانه تبريز به نام او
ثبت شده است. همچنين يک کتابخانه و قرائتخانه عمومی دائر کرد که در آن دهها هزار
جلد کتاب های نفيس و سودمند با همت او در آنجا گردآوردی شد که هنوز هم ساليانه
هزارها نفر از دانشمندان و دانشجويان از آن استفاده میکنند. در همين سمت نيز
مجلهای بهنام "گنجينه معارف" منتشر کرد که شخصا در آن مقالات ارزندهای مینگاشت.
تربيت از سال 1305 تا 1306 رياست فرهنگ گيلان را عهدهدار
بود و در اين سمت هم خدمات فرهنگی او از قبيل تأسيس کتابخانه، دبستان و دبيرستان و
همچنين دائر کردن انجمنهای ادبی و فرهنگی در آنجا نيز قابل چشمپوشی نيست.
از 1307 تا 1309 عهدهدار رياست شهرداری (بلديه) تبريز
بود. در زمان خدمت او با همت فراوان چندين خيابان بزرگ در تبرير ساخته شد و با داير
کردن باغ ملی بزرگی به نام گلستان، گردشگاه و تفريحگاه زيبايی برای مردم تبريز از
خود به يادگار گذاشته است.
بعد از آن در دوره هشتم قانونگذاری به سمت نماينده مجلس
شورای ملی انتخاب شد و تا پايان عمر خود در اين سمت باقی ماند. او در 26 ديماه 1318
بر اثر بيماری درگذشت.
علی محمد تربيت، برادر محمدعلی تربيت
محمدعلی تربيت سه برادر داشت که هر کدام بهنوبه خود سهم
بزرگی در انقلاب مشروطه ايفا کردهاند. ميرزا رضاخان و غلامعلی خان دارای تحصيلات و
صاحب قلم بودند. برادر ديگر او، علی محمد خان از مجاهدين متهور و روشنفکر بود. او
در مکتب انقلابيون گرجی آموزش ديده بود و به قصد مبارزه با استبداد و کمک به آزادی
از تفليس به گيلان اعزام شده بود. او از مؤسسين "کميته ستار" بود. بيشتر مجاهدين
دسته او آذربايجانیهای مقيم گيلان بودند. علی محمد بههنگام فتح قزوين نيز جزء
فرماندهان ارشد بود و در کنار مجاهدينی از فبيل معزالسلطان (سردار يحيی) اليکوگرجی،
ميرزا کوچکخان و چند نفر ديگر قرار داشت.
علی محمد پس از ورود به تهران مورد استقبال سران جنبش
مشروطه قرار گرفت و به عضويت محکمه قضاوت عالی که از آقايان شيخ ابراهيم زنجانی،
جعفر قلی خان بختيار، معين نظام و چند نفر ديگر تشکيل شده بود، درآمد. توسط همين
کميته قضات بود که صنيع حضور مفاخرالملک، شيخ فضل الله نوری آجودان باشی و ميرهاشم
تبريزی کارگردان اوباش محکوم به مرگ شدند. مدت کوتاهی نگذشت که محمدعلی خان تربيت
در نتيجه دسيسه دسته های مخالف منتسب به طرفداران حزب اعتدال، و ظاهرا به تلافی
کشته شدن سيدعبدالله بهبهانی در جريان توطئه پارک اتابک که منجر به تير خوردن سردار
ملی شد، در روز روشن در تهران همراه با دوست خود عبدالرزاق خان کشته شدند.
درباره آثار محمدعلی تربيت
اولين کار تربيت کتابی است به نام "زادبوم" درباره جغرافی
طبيعی، سياسی و تاريخی ايران که در تبريز چاپ شده و شامل اطلاعاتی کامل از سلاطين
ايرانی است.
در کنار رساله "تاريخ مطبوعات ايران" يکی ديگر از کارهای
برجسته تربيت تأليف کتاب "دانشمندان آذربايجان" است. او در اين پژوهش با ارزش کارها
و خدمات بسياری از آذربايجانيان گمنام را معرفی کرده است.
علاوه برآن دارای تحقيقات ادبی و تاريخی زيادی به صورت
مقالاتی است که در مجلات و روزنامههای مختلف، از جمله مجله ارمغان، انتشار يافته
است.
از تربيت يادداشتهای زيادی مانده که نشاندهنده اطلاعات
وسيع او از کتب و نسخههای خطی و چاپی فارسی، عربی و ترکی در نقاط مختلف جهان است.
او در امر کتابشناسی خبره بود و به اين دليل برخی از محققين او را همطراز با
دمستراليس انگليسی، دانشمند بزرگ کتابشناسی شرقی، می دانند و به او لقب "فهرست
الکتب ناطق" دادهاند.
محمدعلی تربيت از زبان اميرخيزی
آقای اميرخيزی تبريزی، که از دوستان بسيار نزديک محمدعلی
تربيت و در زمان مرگ او رئيس دبيرستان دارالفنون بود، درباره اخلاق وی چنين نوشته
است:
"مرحوم محمدعلی تربيت به شهادت تمام فضلا و دانشمندان
آذربايجان و طهران دارای اخلاق ستوده بودند چنانکه از ريعان جوانی تا زمان کهولت
هيچگاهی گرد ملاهی و مناهی نگشته و با نهايت تقوی و پاکدامنی زندگانی کرده حتی به
دخانيات نيز لب نيالودهاند و همين تقوی و پاکدامنی در امور اجتماعی و ملی نيز
پيوسته با ايشان همراه بود و با آنکه غالبا" مصدر کارهای مهمی بودند ديده و شنيده
نشده که دامن توقايش را گردی نشيند يا آيينه اعمالش را زنگی گيرد...در شدت و رخا و
در سختی و رفاه همواره يکسان بود. نه خاک نيستی از آتش همتش میکاست و نه آب هستی
بر باد نخوتش میافزود.... با آنکه روزگار چنانکه عادتش بوده با وی سازگار نبود و
در نهايت سختی روزگار می گذرانيد، با وجود اين چنان عزت نفس به خرج میداد که کسی
نمیتوانست گمان بکند که اين مرد عزيزالنفس را سرمايهای بهجز از قرض در دست نيست
و هرگز پيش يکی از دوستان نزديک خود هم لب به شکايت باز نمیکرد.... گذشته از مراتب
فضلی و اخلاقی، شخص شيرين زبان و خوش بيان و مجلس آراء بود و در محفلی که حضور می
يافت ممکن نبود که در آن انجمن يک شور و شعفی توليد نکند و در وعده های خود صادق
بود و بی جهت نيست که تاريخ وفاتش (تربيت صادق الوعد) بود. دريغ که برفت و دوستان
خود را مادامالعمر در ميان آتش تأسف جای داد."
منابع:
کتاب "گوشهای از خاطرات" تأليف سلام الله جاويد، ص 14- 5
، چاپ 1353، تهران
کتاب "رجال آذربايجان" (ادب.فرهنگ وهنر)، به کوشش
طباطبايی مجد
http://www.nutcon.com/tour/page/m17.htm
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire