آقای طالبی با حمایت و سرمایه گذاری و خط و ربط وزارت اطلاعات و سپاه، فیلم «قلاده طلا » را ساخته که اساس حرکت معترضانه این دوسال ونیم مردم را به خارجی ها وصل کرده. فیلمی به غایت غیر منصفانه در حالیکه منتقدان حتی نمیتوانند اسمی و نامی از اعتراض مردم ببرند و یا حتی به اتهامات پاسخ دهند.
معمول براین بوده که کاتبان درباری، تاریخ را به نفع سلاطین تغییرمی دادند و تحریف می کردند. اینجا هم همان واقعه ی تکراریِ تاریخ تکرارشده. قرارنیست که با سرمایه ی یک نظام، وجلوی چشم بزرگانش وجلوی چشم میلیونها مردم، تاریخ این سی و سه سال سرزمین ما همانگونه مطرح شود که بوده: آمیخته به فساد وقتل وغارت دروغ و ریاکاری وبیکاری وتن فروشی واعتیاد وهدردادن سرمایه های ملی وانسانی. تاریخ دراین سرزمین دارد تعریف تکراری خود را به رخ می کشد: انطباق حادثه ها و وقایع، آنگونه که حاکمان می خواهند. حالا عضوی ازمجموعه ی وزارت اطلاعات مأمورمی شود درباره ی حوادث این دوسه سال اخیرفیلم بسازد. اوباید نقش همان کاتب های درباری را ایفا کند. شما وقتی عضو وزارت اطلاعات می شوید، اول چیزی را که درخود قربانی می کنید صداقت است. سالها پیش آقای کشاورز و خانم پوران درخشنده و آقای طالبی و آقای دُرمنش و من، داوران جشنواره ی سیمای استان ها بودیم. این جشنواره در ارومیه برگزار شد. یک شب این آقای ابوالقاسم طالبی چیزی تعریف کرد که من حالا می فهمم او به کجاها وصل بوده و این حلقه ی اتصال حالا دارد خودش را در «قلاده طلا» نشان می دهد. آقای طالبی گفت: یکی ازبچه های اداره (وزارت اطلاعات) به من (آقای طالبی) پیشنهاد کرد که بیا و فیلمی درباره شاپوربختیار بساز و نحوه ی کشته شدن او را همین طور که ما او را ا زپا درآورده ایم بازسازی کن که من (آقای طالبی) وقتی داستان را شنیدم گفتم کارمن نیست. آقای طالبی شروع کرد به تشریحِ نحوه ی کشته شدن شاپوربختیار از قول همان "یکی ازبچه ها":… پسرِ بختیار که رییس پلیس پاریس بود همه جور امنیت را برای پدرش فراهم کرده بود. درخانه ای که دواتاق داشت دردوطبقه. یک اتاق پایین یک اتاق بالا. برای پدرش یک تیم دوسه نفره ی محافظ گماشته بود که درطبقه ی هم کفِ خانه ساکن بودند. درطبقه ی بالا خود بختیار اقامت داشت. بختیار با ضربه های نوک عصا که به کفِ چوبی اتاق می زد افراد تیم یا خدمتکاران را خبرمی کرد. اگرچای می خواست یک ضربه. پیغامی اگرداشت دوضربه. مشورتی اگرمی خواست بکند یا جایی اگر می خواست برود سه ضربه. ما این اطلاعات را طی دوسه جلسه که درلباس سه عرب (سعودی یا عراقی) به دیدنش رفتیم و با اواعلام همکاری کردیم بدست آوردیم.در دیدار آخر، یکی ازبچه ها به بهانه ای به بختیارنزدیک شد وناگهان اورا که سبک بود از زمین بلند کرد تا با ضربه های نوک عصا تیم حفاظت را خبرنکند. یکی هم بلافاصله جلوی دهانش را گرفت و من هم با ضربات پی درپی چاقو دست بکارشدم و سلاخی اش کردم. از نفس که افتاد، آرام نشاندیمش روی مبل و با صدای بلند از او تشکر کردیم و ازخانه بیرون زدیم. تیم حفاظت نیم ساعت بعد ازخروج ما متوجه می شود که ازبالا صدایی نمی آید. مشکوک می شوند. بالا که می روند متوجه قضایا می شوند…." من این را از زبان خود آقای طالبی شنیدم. چیزی نیست که بخواهند انکارش کنند. در پستوهای خوفناک وزارت اطلاعات ازاین حکایت ها بسیاراست. چه درخارج ازکشورچه داخل. آقای طالبی دوچهره دارد. یکی اطلاعاتی و ترسناک. یکی هم چهره ای که با مردی و مردانگی نا آشنا نیست. ومن درآن سالها با همان خصلت مردی و مردانگی او آمیخته بودم. «قلاده طلا» را آن چهره ی اطلاعاتی آقای طالبی ساخته و حیف که مردی و مردانگی اش را درخلق این اثربه خاک برده. البته درطول ماههای زندان و آشنایی با بازجویان هیولاگون قبول کردم که مأمور وزارت اطلاعات شدن، مساویست با همه چیزرا کنارگذاشتن. وهمه چیزرا زیرپانهادن. (چهره اش به گلایه می نشیند) شما بالاخره ازمن چیزی بیرون کشیدید که من هرگز به این گونه سخن گفتن عادت ندارم. من این چیزی را که درآن سالهای نچندان دورازآقای طالبی شنیده بودم، تاکنون درهیچ محفلی بازگونکرده ام. شما اما با زیرکی عادت اخلاقی مرا مخدوش کردید.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire