پاسخی به مقاله: آیا آخوند ها عربند؟ (م. شریف)
هموطن گرامی، نویسنده اهوازی، آقای مهدی هاشمی سلام. پیش از آنکه وارد بحث تحلیلی در مورد مقاله شما بشوم لازم می دانم این نکته را یادآوردی نمایم که گفتار و طرز تلقی معدودی از ایرانیان خارج از کشور که به قول خود شما «این اشخاص که معمولا در حلقه هایی متشکل از معدودی اشخاص حضور دارند.» به هیچ وجه نمی تواند نشان دهنده طرز فکر قاطبه ایرانیان درون کشور و حتی خارج از کشور باشد که شما آنرا امری قطعی تصور نموده و به تمامی مردم ایران تسرّی داده اید. در هر حال چنین به نظر می رسد از آن به عنوان دستآویزی برای نوشتن مقاله مود نظرخود سود برده اید.
داشتن حکومتی آزاد بر مبنای اصول دمکراسی و رعایت کامل اعلامیه جهانی حقوق بشر بدون هرگونه اما و اگر، خودمختاری قومیت های گوناگون اعم از عرب و ترک و کرد و ... در چهارچوب حفظ تمامیت ارضی مملکت و مصالح و منافع کلان ملی، ضمن محترم شمردن زبان پارسی به عنوان زبان رسمی کشور و ... حق طبیعی و قانونی تمامی اقوام کشور کهنسال ایران است.
و اما درمورد عرب بودن روحانیت ایران. باید اذعان داشت که حتی اگر تمامی روحانیون ایرانی به طور قطع و یقین از نژاد عرب بوده باشند که به هیج وجه نیستند، نمی توان این موضوع را علتی از برای نسبت دادن آنها در حال حاضر به نژاد عرب به حساب آورد. بلکه این امررا باید معلول سیاستهای بیگانه پرستی و به ویژه عرب دوستی حکومت جمهوری اسلامی دانست و بی توجهی این حکومت به مصالح و منافع ملی، فرهنگ و تاریخ باستانی کشور ایران.
شما در مقاله تان شرحی مختصر و مفید از چگونگی شیعه سازی اجباری ایرانیان سنی مذهب در دوران حکومت سلسله صفویه داده اید، بی آنکه اشاره ای به کوچ گروهی از روحانیون شیعی مذهب از منطقه جبل عامل لبنان به ایران بنمایید. در این باره بخشی از یک کتاب را به نظر شما می رسانم:« لزوم تدوین اصول و مبانی مذهب شیعه، باعث شد تا شاه اسماعیل و سپس شاه تهماسب، عده ای ازعلمای عرب شیعه را از نواحی جبل عامل (لبنان) و چند ناحیه شیعه مذهب به ایران دعوت کنند و ضمن واگذاری موقوفات و املاک بسیاری به آن سادات و روحانیون شیعه، آنان را به مهمترین مقامات دینی و قضایی منصوب نمایند»(1) برای نمونه «درويش محمد (کمال الدین) فرزند شيخ حسن عاملی یکی از علمای اعلام در اواخر قرن دهم هجری است. کمال الدين از اهالی جبل عامل (لبنان) بود، اما سالها در اصفهان و کاشان می زيست. او جد مادری مجلسی اول و دوم است ( مرحوم مجلسی اول و دوم نوۀ دختری او می شوند. »(2) شما که عربی را به خوبی می دانید و احتمالاً علاوه بر زبان پارسی به این زبان نیز نویسندگی می کنید، می توانید برای اطلاع بیشتر در این مورد با مراجعه به کتاب «امم الآمل» تألیف شیخ محمد بن حسن معروف به «الحرالعاملی» به آسانی در یابید که بیش از یکهزار و یکصد تن از سادات و عالمان شیعه با خاندان خود از جبل عامل، بحرین، لحسا و عراق عرب برای « تدوین اصول و مبانی مذهب شیعه» به ایران آورده شدند. یکی از این عالمان همان "الحرالعاملی" است که با خاندان خود در مشهد مستقر شده و زندگی می کرده است. به همین دلیل است که عده ای از ایرانیان در حالت غلیان احساسات و خشم از دست حکومت روحانیون در ایران، به صورت یک قیاس مع الفارق، ادعایی مَجازی و تمثیلی می نمایند و می گویند که روحانیون ایرانی از تبار عرب هستند.
بر فرض محال هم اگر که تمامی روحانیون ایرانی از نژاد عرب بودند اما اندیشه و گفتارو کردارشان تا بدین حد در ستیز با فرهنگ و هویت ملی ایرانیان نبود، علتی برای انتساب نژادی آنها به اعراب، در نزد ایرانیان وجود نمی داشت. در حالتی واژگونه حتی شاه سابق ایران که با شاهزاده فوزیه خواهر ملک فاروق پادشاه مصر ازدواج کرده بود، اگر همانند طایفه روحانیون امروزی در سیاستهای داخلی و خارجی خود مصالح اسلام که خواه ناخواه با عربیت عجین گردیده و در هم بافته شده است و منافع دولت و مردم مصر را مقدم بر مصالح ملی ایرانیان می دانست، مردم ایران با علم به اینکه او و خاندانش اصالتاً از مردمان سواد کوه ایران هستند، معهذا باز هم برچسب عربیت را بر او می زدند.
پدیده نسبت دادن حاکمان ایران به نژاد عرب به خودی خود علت نیست بلکه محمول و معلولی است که علت آن، سیاستهای غلط داخلی و خارجی حکومت جمهوری اسلامی می باشد. پدری را در نظر بگیرید که به جای سرو سامان دادن به وضع زندگی افراد خانواده تحت تکفل خود، به منظور قدرت نمایی و کسب شهرت و به دست آوردن اهرم اجرایی در منطقۀ سکونت خود، آشکارا به ناز و نوازش و رفع مشکلات فرزندان خانواده همسایه/همسایگان بپردازد. فی المثل در عین حال که سقف خانه خودش چکه کرده و موجب اذیت و آزار اعضاء خانواده اش می گردد، با جدیت تمام سقف خانه همسایه/همسایگان را ایزوگام و عایق بندی بنماید! در این صورت بدون تردید فرزندان آن پدر، علناً و یا در دل، پدر خود را نکوهش کرده و او را بیشتر متعلق به خانواده همسایه/همسایگان می دانند تا به خانواده خودشان! چنین احساس درونی ای ناخواسته سبب انعقاد نطفه عداوتی پنهان و گاه آشکار میان فرزندان آن پدرِغریبه نواز و فرزندان همسایه می گردد. این پدیدۀ روحی–روانی به هیچ وجه نشان دهندۀ تعلق نَسَبی و ژنیتیکی آن پدر به خانواده همسایه نیست بلکه سربرآورده از سیاست های غلط اوست که مسئولیت ریشه ای و اصلی خود که همانا پرداختن به حل و فصل مشکلات اقتصادی-اجتماعی خانواده اش باشد را رها کرده و پرداخته است به رسیدگی و ارتقاء وضعیت زندگی و معیشت اعضائ خانواده همسایه/همسایگان و دخالت نابجا در امور داخلی آنها. به قول هموطنان عرب زبان، او این قاعده را فراموش کرده است که:«الاقرب یمنع الابعد» که معادل همان اصطلاح عامیانه "چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است" می باشد.
تمامی صغرا و کبراهای مقدماتی مقاله شما در مورد کردار و تبلیغات غلط روحانیون شیعه در مورد خلیفه برجسته و متقی عمر بن خطاب، واقعه کربلا، همکاری سیاسیون با روحانیون برای کسب قدرت و بسیج مردم بر علیه این و یا آن و پیش بردن اهداف نهضت های گوناگون به کمک روحانیت شیعه ودیگر مواردی که ذکر نموده اید کاملاً منطقی و درست است. اما این ها هیچکدام ارتباطی به نوع ظریفی از عرب گریزی ایرانیان در دوران حکومت جمهوری اسلامی ندارد. بلکه در شرایط حال حاضر، این ترکش های غنچه ای ِکوشش روحانیون حاکم بر ایران در جهت عربیزه کردن ایران ِغیر عرب در قالب ظاهری دین اسلام است که چنین جبهه گیری غلطِ معطوف به کشورهای عربی را در پی دارد و به معنی دیگر این پدیده ناخوشایند به طور غیر مستقیم به ایرانیان تحمیل شده است.
به طور کلی ریشه حس عرب گریزی پنهان و آشکار ایرانیان، در این مقطع زمانی برمی گردد به پنج عامل اساسی: 1-هجوم اعراب در صدر اسلام به ایران،2- ورود حدود یکهزار و یکصد نفر از سادات و عالمان شیعه از لبنان و احسا و ... به ایران در عصر صفویه،3- اعتقاد به اسلام جهان وطن و سیاست تقدم اسلام بر ملیت ایرانی. 4- سیاستهای غلط حکومت جمهوری اسلامی در داخل و خارج،5- ظهور ایرانیان متولد کشورعراق در بالاترین پستهای کلیدی حکومت ایران. عوامل متعدد دیگری نیز وجود دارد که ذکر همه آنها از گنجایش این مقاله خارج است.
در مورد یورش اعراب به ایران در زمان خلافت عمر بن خطاب باید گفت آنچه که در ذهن ایرانیان به درستی نهادینه شده، این است که ایران کشوری بوده است بسیار آباد با تمدنی درخشان، فرهنگی غنی و مردمانی یکتاپرست که شوربختانه در نتیجه یورش اعراب آنهم نه به انگیزه اصلی گسترش دین اسلام بلکه اندر پی کسب غنایم جنگی اعم از مادی و یا انسانی مانند برده و به ویژه دختران و زنان ایرانی برای تمتع جنسی، کشور ایران از جهت مادی، انسانی و فیزیکی دچار یکی از وحشتناکترین صدماتِ ممکنه در طول تاریخ چند هزار ساله خود شده که می توان آنرا به نوعی با حمله مغولان مقایسه نمود. اما از آن ویرانگرتر، صدمات و پی آمدهای غیر قابل جبران معنوی و فرهنگی حمله اعراب به ایران بوده که در یورش مغول وجود نداشته است. دین اسلام برای ایرانیان که در آن زمان حتی حق سواد آموزی را نیز نمی داشته اند و دچار فساد طبقات اشرافی سه گانۀ درباری، نظامی و زردتشتی شده بودند، می توانست نعمتی محسوب شود مبشر آزادی و برابری انسانی، به شرطی که قوم عربِ مهاجم با قتل و خونریزی به فجیع ترین شیوه های ممکن و مقدور سعی در عرب نمودن کشور ایران و مردمانش را نمی داشت، یعنی چیزی شبیه به آنچه که بر سر مصر و شامات (روم شرقی) و بسیاری از کشورهای غیرعرب آفریقایی آورده شد. اعراب می خواسته اند و توانسته بودند با زور شمشیر خون چکان، بنای رفیع تمدنی را که ایرانیان در طول چند هزار سال بنا کرده بودند را از پایه ویران نمایند. ولی در مقابل، به جز یک ایدئولوژی خام ِدینی چیز دیگری در مقوله فرهنگ، هنر، علم و دانش نمی داشتند که بر جای آن استوار کنند.
مُضافاً اینکه رفتار بسیار تحقیر آمیز اعراب در ایران با ایرانیانی که موالی نامیده می شدند و حتی از بسیاری از حقوق ابتدایی انسانی-اجتماعی نیز محروم شده بودند، اسارت هزاران زن و مرد و کودک ایرانی و فروش آنها به عنوان کنیز و غلام در بازارهای مکه و مدینه، وجودهزاران کودک نامشروع حاصل تجاوزات سربازان عرب به زنان و دختران ایرانی(3) زخم کهنه ای است که زهر تحقیر آن هنوز از ذهن ایرانیان زدوده نشده است. به ویژه آنکه این اعراب، خود را حامل تمدن و فرهنگ درخشان اسلامی نیز می دانستند! بخشی از تضاد باستانی ایرانیان با اعراب (توجه داشته باشید با اعراب صدر اسلام و نه با طوایف عرب زبان ساکن خوزستان) که به صورت عرب گریزی فعلی تجلی می کند، از همین امر ریشه می گرفته است.
در مورد ورود سادات و روحانیون عرب به همراه تمامی اعضاء خاندان خود، از کشورهای عربی به ایران پیشتر توضیح داده شده است.
می رسیم به زمانی که همکاری ابر و مه و خورشید و فلک از جمله کمک سازمان های چریکی فلسطین به صورت دادن آموزش نظامی-تروریستی-خرابکاری در اردوگاههای نظامی خود به چریکهایی ایرانی اسلامی ای که مشی جنگ مسلحانه با رژیم پیشین ایران داشتند و کمکهای دولت سوریه در این مورد، دست به دست هم داده و دوالپای حکومت جمهوری اسلامی ایران و روحانیون دنبالچه آن را بر شانه های ملت ایران نشاند.
هموطن گرامی آقای هاشمی! تمامی مصیبت هایی که بر سر ملت ما و کشورمشترک من و تو و ما، آمده و در آینده نیز بدتر از آن خواهد آمد، از پرتو سیاستهای نابخردانه داخلی و خارجی حکومت جمهوری اسلامی می باشد. تمامی صفت نشانه هایی که حکومت جمهوری اسلامی در کردار، گفتار و اندیشه از خود نشان داده و می دهد جملگی حکم برعرب دوستی آنها دارد در کسوت دین ِاسلام ِجهانشمول. وقتی یک حکومت تمامی تاریخ باستانی مملکت تحت امر خود را منکر شده و و رهبر معظم آن کشور از دیدن خرابه های بازمانده از تمدن درخشان آن مملکت در گذشته در خود احساس نفرت و انزجار می کند، آن زمان که نوروز بزرگترین نشانه هویت ملی ایرانیان به شدت به باد انتقاد و تمسخر گرفته می شود و حتی شیخ مرتضی مطهری مستقیماً به این آیین باستانی و مردم پایبند آن اهانت می کند، آیت الله ابوالقاسم خزعلی و بسیاری دیگر از آیات عظام مکرراً اصرار می ورزند که تعطیلات عید نوروز از تقویم ایران حذف شده و برگزاری آن ممنوع گردیده و به جای آن اعیاد اسلامی از جمله عید فطر و عید قربان به عنوان اعیاد رسمی ایرانیان جشن گرفته شود و حتی خود آنها رأساً تقویمی به همین صورت چاپ و بین مقلدین ایرانیشان تقسیم می نمایند، بیشتر آثار باستانی به جا مانده از ایران باستان به بهانه های گوناگون تخریب و از میان برده می شود، میلیاردها دلار خرج بازسازی، تعمیر و نگهداری بقاع متبرکه در عراق می کند، تمامی بزرگان تاریخی ایران باستان نکوهش می شوند و ذکر نامشان محدود و بعضاً ممنوع می گردد، نام پادشاهان ایران از کتابهای درسی حذف می شود و به جای آن تاریخ اسلام که به هر حال و به هر صورت تاریخی بیگانه و متعلق به اعراب حجاز است تدریس می گردد، چفیه فلسطینی تبدیل می شود به سمبل ملی حکومت ایران و ... همه اینها به اضافه فلسطینی کردن سیاست خارجی ایران، گره زدن سرنوشت سیاسی ایران به مشکل فلسطین و مقابله و ستیز بی مورد با اسراییل، کمک های مالی بیدریغ به سازمان های تروریستی عرب، باز سازی اماکن و خانه های ویران شدۀ لبنان که در اثر حمله اسرائیل به این کشوردر جنگ سی وسه روزه سال 2006 میلادی ویران شدند، اینها همه و همه خواسته یا ناخواسته، مردم ایران را به این باور می رساند که رژیم جمهوری اسلامی، اگر نه در نژاد که حداقل در اندیشه و ایدئولوژی، حکومتی است غیر ایرانی و حتی ضد ایرانی! به نظر شما واکنش مردم ایران بجز آن چه می توانست باشد؟
همین لبنان را نگاه کنید. حتی پیش از ترور رفیق حریری و تظاهرات چهاردهم مارس در میدان شهداء بیروت، همه مردمانش اعتقاد داشتند که زمامداران کشورشان فرمانبرداران دولت سوریه هستند و حافظ منافع کلان آن کشور که در واقع هم بودند، و نه خدمتگزاران ملت لبنان. در صورتی که مردم سوریه از نژادی غیر از عرب، برای مثال از نژاد اسلاو بودند، همانگونه که در چنین شرایطی عکس العمل ذاتی انسان است، به طور طبیعی مردم لبنان می گفتند که حاکمان ما از نژاد اسلاو هستند و نه عرب. و این توهینی به نژاد اسلاو قلمداد نمی گردد. آنگونه که شما در مورد نسبت دادن روحانیون ایرانی به نژاد عرب برداشت کرده اید.
اعتقاد و وابستگی شدید جمهوری اسلامی به مقوله ورشکسته "اسلام جهان وطن" عامل مهم دیگری در وابستگی آنها به جهان عرب است. و اینکه از همان ابتدای پیروزی انقلاب در سال 57، خمینی و تمامی مقامات بلند پایه حکومت او آشکارا و با جسارت و به شیوه ای تهاجمی اظهار می داشتند که ما ابتدا مسلمان هستیم و سپس ایرانی. «تقدم ملیت بر اسلام کفر است.» همین ادعا نیز موجبی می شد برای نسبت دادن مَجازی ملیّت آنها به اعراب.
در حال حاضر بسیاری از عالیترین مقامات کلیدی و حساس سیاسی-نظامی کشور ایران در اختیار کسانی می باشد که متولد کشور عراق بوده و بیشتر عمر خود را در آنجا زندگی کرده و پس از فتنه خمینی به ایران بازگشته اند. از آنهم بوالعجی تر اینکه برادران لاریجانی ریاست دو قوه از سه قوه اساسی حکومت ایران را دردست دارند، علی لاریجانی رئیس قوه مقننه و صادق لاریجانی رئیس قوه قضاییه. آن دیگر برادر آنها محمد جواد لاریجانی هم رئیس سازمان حقوق بشر ایران است! پیش از این هم شاهرودی رئیس مجلس اعلای عراق که متولد عراق بود ریاست قوه قضائیه ایران را بر عهده داشت. آقای علی اکبرصالحی وزیر امور خارجه ایران و سردار نقدی فرمانده شکنجه گر بسیج هم متولد عراق هستند. صدها نفر از این دست معاودین عراقی که پیشینه و وابستگی عقیدتی-سیاسی آنها در پیش از انقلاب چندان هم روشن نیست در بیت رهبری، وزارت امور خارجه، قوه قضائیه، وزارت کشور و در نیروهای نظامی-سپاهی-بسیجی-انتظامی ایران حضوری پررنگ دارند. تا آنجا که من به خاطر دارم اصولا اگر مخالفت شدید و منطقی ملیّون نبود در هنگام تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی، مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی، داشتن ملّیت ایرانی را شرطی برای تصدی بالاترین مقام کشور یعنی ولی فقیه ذکر نمی نمود!
در کشورهای اروپایی مشاغل حساسی وجود دارد که هرگز به شهروندانی که در خارج کشور مورد نظر به دنیا آمده داده نمی شود. این موضوع هیچگاه به صورت علنی و آشکارا بیان نمی شود. برای نمونه یک مقام ارشد نظامی در یکی از کشورهای اسکاندیناوی راننده خارجی تبار خود را که به عنوان یک شهروند آن کشوردوران سربازیش را می گذراند، برکنار کرده و به شغل کمتر حساس تری گماشت. اگر چه آن ژنرال بلند پایه در اثر واکنش تند رسانه های گروهی از سرباز مذکور رسماً عذرخواهی نمود، اما علت این اقدام خود را معذوریت های امنیتی و مصالح ملی که در هر کشوری (به جز ایران) از اهمیت بالایی برخوردار است ذکر نمود.
پنج عامل برشمرده شده بالا و مشهود تر از همه ضدیت آشکار متولیان خُرد و کلان جمهوری اسلامی با تاریخ و فرهنگ و آثار تاریخی ایران پیش از اسلام که در بین حکومت و دولتمردان هیچ کشور دیگری به جز کشورهای اشغال شده مشاهده نمی شود، از مهمترین عواملی هستند که همگان را به این صرافت می اندازد که متولیان جمهوری اسلامی ذاتاً خود را بیشترعرب می داند تا که ایرانی.
و اما در مورد غایله شیخ خزعل و سودای تشکیل کشور «عربستان آزاد» در خوزستان البته با پشتیبانی و تحریک دولت انگلستان. شما مرقوم داشته اید که:« رضاخان قلدر نیز با توسل جستن به عوام فریبی و زیارت عتبات عالیات بود که توانست به منصب قدرت برسد گرچه بعدها در راه اجرای برنامه های مدرنیزه سازی ایران عملا با آخوند ها در افتاد. همین حمایت علمای شیعه از رضا خان بود که سبب متفرق ساختن قبایل عربی اهوازی از گرد شیخ خزعل شد تا رضاخان با دستگیری وی سیستم حکومتی غیرمتمرکز را در ایران برچیند و دولت ملت ایران نوین را تاسیس کند.»
هر چند که من در مقاله "خرمشهر در مسیر تاریخ» که در دست نوشتن دارم به طور مفصل به فتنه استقلال طلبی "شیخ خزعل بن حاج جابر خان" پرداخته ام که امیدوارم پس از تکمیل شدن، آنرا در دو و یا سه بخش در همین سایت پیک ایران درج نمایم که شما و دیگر علاقمندان اگر مایل باشید، بتوانید برای شناخت بهتر و بیشتر غایله شیخ خزعل به آن مراجعه کنید، اما لزوماً به طور اختصار خدمت شما عرض کنم که: برادر من! شما دیگر چرا؟ ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، آن شخص ِبه قول سرکار و حاکمان ضد ایرانی جمهوری اسلامی "رضا خان قلدر" برای مدت شانزده سال (از 1304 تا 1320 خورشیدی) پادشاه قانونی ایران بوده و دست بر قضا به ملت و کشور ایران خدمات شایان و فراموش نشدنی ای هم کرده است که البته این امر مشروعیتی به حکومت خودکامه او نمی دهد. اما هر چیز به جای خویش نیکوست. لذا اینکه او را "رضا اصطبل چی" بنامیم و یا رضاشاه کبیر در ماهیت و حقیقت امر که ایشان پادشاه ایران بوده است، تغییری حاصل نمی نماید. همانطور که ما چه بگویم علی گدا و یا علی یکدست و یا علی روضه خوان، تغییری در اینکه او در حال حاضر امام خامنه ای است و رهبر معظم نامیده می شود، نخواهد داد. فقط قدری عقده دلمان را خالی کرده ایم با این گونه توهین ها به او و یا به رضا شاه.
پبش از ورود به بحث پاگیری و سرنگونی خرده دولت شیخ خزعل، لازم است پیرامون نام عربستان که بر خوزستان اطلاق می شده است توضیخ فشرده ای بدهم. بر اساس پاره ای از شواهد تاریخی، اطلاق نام عربستان به همه و یا بخشی از خوزستان از سال 845 قمری که سید محمد مشعشع با بسیاری از عشایر عربی عراق به خوزستان حمله کرد و هویزه که ساکنانش پارسی زبان بودند، را تصرف کرد، آغاز گردیده است.(4) جهت بیشتر مستند نمودن آنکه ساکنان ناحیه هویزه تا پیش از حمله سید مشعشع، عرب زبان نبوده اند اضافه می نمایم که ابن بطوطه که قبل از حمله سید مشعشع یعنی در سال 728 قمری از هویزه عبور کرده، در سفرنامه خود نوشته است که مردم آنجا عجم بودند. در هر صورت پس از ورود عشایر عرب عراق در سده نهم قمری به ناحیه غرب رود کرخه، عنوان "خوزستان" به ناحیه باستانی آن خطه که شامل شوشتر، دزفول، بهبهان، رامهرمز، ایذه، ماهشهر، گُبان، هندیجان، بختیاری، لُر، لک و.. اطلاق می شده و سایر نواحی عشایر عرب نشین، "عربستان" خوانده می شده است. نظامی گنجوی (535 – درگذشته در بین سالهای607 تا 612 قمری) در دورانی بسیار پیش از ورود ابن بطوطه به ایران، چنین سُروده است:
لب لعلی چو لاله در بستان خنده اش خونبهای خوزستان -و یا
دهانی بود در تنگیش زوری چو خوزستانی در چشم موری
مگر شکر حکایت مختصر کن چو گفتی سوی خوزستان گذر کن
زبس خنده که شهدش بر شکر زد به خوزستان شد افغان طبر زد*
به خوزستان در آمد خواجه سرمست طبرزد می ربود و قند میخست
*طبرزد= نوعی از شکر است.
و اما بر خلاف ادعای شما، قبایل عربِ اهوازی، در ابتدا به میل خود گِرد شیخ خزعل جمع نشده بودند، بلکه طبق مدارک و شواهد تاریخی و به نقل از کتاب "تاریخ چهار صد ساله خوزستان" نوشته شادروان احمد کسروی، ایشان ابتدا برادرش شیخ مزعل که جانشین پدرش حاج جابرخان شده بود را در در سال 1276 خورشیدی (در زمان حکومت مظفرالدینشاه قاجار) طی یک توطئه ناجوانمردانه در حالیکه مزعل می خواست سوار قایق بشود، به قتل رسانده و به جای او حکومت محمره و توابع آنرا در اختیار می گیرد. وی در گام بعدی اکثریت شیوخ قبایل عربِ ساکن اهوازمانند قبایل حویزه، بنی طُرف، آل کثیر، آل خَمیس و ... را با قدرت قهریه به قتل رسانده و آن طوایف را مطیع و فرمانبردار خود می نماید و آنها را مکلف می نماید که مالیات سالانه خود را به جای حکومت مرکزی به او بدهند!
شما مرقوم داشته اید:«رضا خان سیستم حکومتی غیرمتمرکز را در ایران برچیند» دوست و هموطن گرامی! نگاهی می اندازیم به آنچه که شیخ خزعل و یا به قول تجار و دولت هندوستان،"ملک التمر" (سلطان خرما)، سودای تحقق آنرا در سر می داشت و سایر اقداماتی که در این مورد انجام داد در قیاس با «سیستم حکومتی غیر متمرکز» مورد ادعای شما که تفاوتش از زمین تا آسمان است:عدم تمکین ازحکومت مرکزی کشور متبوع خودش ایران، اعلام استقلال یک استان از ایران (استان خوزستان)، تحت عنوان کشور«عربستان آزاد»، بستن پیمان همکاری با دولت استعماری انگلستان بدون اطلاع و رضایت دولت مرکزی، برقراری رابطه نزدیک و تنگاتنگ با شیخ کویت بی آنکه دولت مرکزی را در جریان توافقات فی مابین بگذارد، سرباز زدن از پرداخت مالیات های سالانه به دولت مرکزی از طریق پاره کردن نامه دکتر میلیسپو مبنی بر درخواست مالیات های معوقه و اظهارعلنی این مطلب که رضا شاه را به رسمیت نمی شناسد، همگامی و همکاری با مخالفین دولت در قالب عامل اصلی به اجرا در آوردن «قیام سعادت» به همدستی حسین خان بهمئی و صولت الدوله قشقایی که هدف آن خلع رضا شاه و برگرداندن سلطنت به احمد شاه قاجار بود و ...
حالا برادر من! کلاهت را قاضی کن! کدام یک از این اقدامات در چهارچوب «سیستم حکومتی غیر متمرکر» می گنجد؟ آنچه که شیخ خزعل انجام در هر کجای دنیا و در هر نوع رژیمی که بر سر کار بوده باشد، نام دیگری جز شورش و کودتا بر علیه حکومت مرکزی و تلاش برای تجزیه بخشی از کشور نمی تواند داشته باشد. همانطور که می دانید، اگر چه شیخ خزعل القاب معزالدوله، سردار ارفع و امیرتومانی را از شاهان قاجار دریافت کرده بوده است، اما دولت انگلستان نیز چندین مدال لیاقت و تقدیرنامه در ازای خدماتی که وی بدون اطلاع و رضایت دولت مرکزی ایران برای آن کشور استعمارگر انجام داده بوده، به وی اعطاء نموده است.
در این مورد سخن بسیار است که انشاءالله پس از درج مقاله «خرمشهر در مسیر تاریخ» اگر که مایل باشید، می توانید به آن مراجعه نمایید.
هموطن شما
م. شریف
سه شنبه 07-04-1390 (24 رجب 1432)
1و 2- دکتر ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج 5. ص 126 – 128 و 170 – 186.
3- وقتی موضوع به دنیا آمدن هزاران کودک ناشی از تجاوز اعراب به زنان و دختران ایرانی را به عمر اطلاع دادند دستها را به هم کوفت و گفت: «از این بچه های پدر ناشناخته به خدا پناه می برم.» دوقرن سکوت. عبدالحسن زرین کوب. ص 69.
4- ایرج افشار سیستانی_خوزستان و تمدن دیرینه آن جلد1، ص35_ 46---- کسروی، احمد، تاریخ پانصد ساله خوزستان، ص15.
هموطن گرامی، نویسنده اهوازی، آقای مهدی هاشمی سلام. پیش از آنکه وارد بحث تحلیلی در مورد مقاله شما بشوم لازم می دانم این نکته را یادآوردی نمایم که گفتار و طرز تلقی معدودی از ایرانیان خارج از کشور که به قول خود شما «این اشخاص که معمولا در حلقه هایی متشکل از معدودی اشخاص حضور دارند.» به هیچ وجه نمی تواند نشان دهنده طرز فکر قاطبه ایرانیان درون کشور و حتی خارج از کشور باشد که شما آنرا امری قطعی تصور نموده و به تمامی مردم ایران تسرّی داده اید. در هر حال چنین به نظر می رسد از آن به عنوان دستآویزی برای نوشتن مقاله مود نظرخود سود برده اید.
داشتن حکومتی آزاد بر مبنای اصول دمکراسی و رعایت کامل اعلامیه جهانی حقوق بشر بدون هرگونه اما و اگر، خودمختاری قومیت های گوناگون اعم از عرب و ترک و کرد و ... در چهارچوب حفظ تمامیت ارضی مملکت و مصالح و منافع کلان ملی، ضمن محترم شمردن زبان پارسی به عنوان زبان رسمی کشور و ... حق طبیعی و قانونی تمامی اقوام کشور کهنسال ایران است.
و اما درمورد عرب بودن روحانیت ایران. باید اذعان داشت که حتی اگر تمامی روحانیون ایرانی به طور قطع و یقین از نژاد عرب بوده باشند که به هیج وجه نیستند، نمی توان این موضوع را علتی از برای نسبت دادن آنها در حال حاضر به نژاد عرب به حساب آورد. بلکه این امررا باید معلول سیاستهای بیگانه پرستی و به ویژه عرب دوستی حکومت جمهوری اسلامی دانست و بی توجهی این حکومت به مصالح و منافع ملی، فرهنگ و تاریخ باستانی کشور ایران.
شما در مقاله تان شرحی مختصر و مفید از چگونگی شیعه سازی اجباری ایرانیان سنی مذهب در دوران حکومت سلسله صفویه داده اید، بی آنکه اشاره ای به کوچ گروهی از روحانیون شیعی مذهب از منطقه جبل عامل لبنان به ایران بنمایید. در این باره بخشی از یک کتاب را به نظر شما می رسانم:« لزوم تدوین اصول و مبانی مذهب شیعه، باعث شد تا شاه اسماعیل و سپس شاه تهماسب، عده ای ازعلمای عرب شیعه را از نواحی جبل عامل (لبنان) و چند ناحیه شیعه مذهب به ایران دعوت کنند و ضمن واگذاری موقوفات و املاک بسیاری به آن سادات و روحانیون شیعه، آنان را به مهمترین مقامات دینی و قضایی منصوب نمایند»(1) برای نمونه «درويش محمد (کمال الدین) فرزند شيخ حسن عاملی یکی از علمای اعلام در اواخر قرن دهم هجری است. کمال الدين از اهالی جبل عامل (لبنان) بود، اما سالها در اصفهان و کاشان می زيست. او جد مادری مجلسی اول و دوم است ( مرحوم مجلسی اول و دوم نوۀ دختری او می شوند. »(2) شما که عربی را به خوبی می دانید و احتمالاً علاوه بر زبان پارسی به این زبان نیز نویسندگی می کنید، می توانید برای اطلاع بیشتر در این مورد با مراجعه به کتاب «امم الآمل» تألیف شیخ محمد بن حسن معروف به «الحرالعاملی» به آسانی در یابید که بیش از یکهزار و یکصد تن از سادات و عالمان شیعه با خاندان خود از جبل عامل، بحرین، لحسا و عراق عرب برای « تدوین اصول و مبانی مذهب شیعه» به ایران آورده شدند. یکی از این عالمان همان "الحرالعاملی" است که با خاندان خود در مشهد مستقر شده و زندگی می کرده است. به همین دلیل است که عده ای از ایرانیان در حالت غلیان احساسات و خشم از دست حکومت روحانیون در ایران، به صورت یک قیاس مع الفارق، ادعایی مَجازی و تمثیلی می نمایند و می گویند که روحانیون ایرانی از تبار عرب هستند.
بر فرض محال هم اگر که تمامی روحانیون ایرانی از نژاد عرب بودند اما اندیشه و گفتارو کردارشان تا بدین حد در ستیز با فرهنگ و هویت ملی ایرانیان نبود، علتی برای انتساب نژادی آنها به اعراب، در نزد ایرانیان وجود نمی داشت. در حالتی واژگونه حتی شاه سابق ایران که با شاهزاده فوزیه خواهر ملک فاروق پادشاه مصر ازدواج کرده بود، اگر همانند طایفه روحانیون امروزی در سیاستهای داخلی و خارجی خود مصالح اسلام که خواه ناخواه با عربیت عجین گردیده و در هم بافته شده است و منافع دولت و مردم مصر را مقدم بر مصالح ملی ایرانیان می دانست، مردم ایران با علم به اینکه او و خاندانش اصالتاً از مردمان سواد کوه ایران هستند، معهذا باز هم برچسب عربیت را بر او می زدند.
پدیده نسبت دادن حاکمان ایران به نژاد عرب به خودی خود علت نیست بلکه محمول و معلولی است که علت آن، سیاستهای غلط داخلی و خارجی حکومت جمهوری اسلامی می باشد. پدری را در نظر بگیرید که به جای سرو سامان دادن به وضع زندگی افراد خانواده تحت تکفل خود، به منظور قدرت نمایی و کسب شهرت و به دست آوردن اهرم اجرایی در منطقۀ سکونت خود، آشکارا به ناز و نوازش و رفع مشکلات فرزندان خانواده همسایه/همسایگان بپردازد. فی المثل در عین حال که سقف خانه خودش چکه کرده و موجب اذیت و آزار اعضاء خانواده اش می گردد، با جدیت تمام سقف خانه همسایه/همسایگان را ایزوگام و عایق بندی بنماید! در این صورت بدون تردید فرزندان آن پدر، علناً و یا در دل، پدر خود را نکوهش کرده و او را بیشتر متعلق به خانواده همسایه/همسایگان می دانند تا به خانواده خودشان! چنین احساس درونی ای ناخواسته سبب انعقاد نطفه عداوتی پنهان و گاه آشکار میان فرزندان آن پدرِغریبه نواز و فرزندان همسایه می گردد. این پدیدۀ روحی–روانی به هیچ وجه نشان دهندۀ تعلق نَسَبی و ژنیتیکی آن پدر به خانواده همسایه نیست بلکه سربرآورده از سیاست های غلط اوست که مسئولیت ریشه ای و اصلی خود که همانا پرداختن به حل و فصل مشکلات اقتصادی-اجتماعی خانواده اش باشد را رها کرده و پرداخته است به رسیدگی و ارتقاء وضعیت زندگی و معیشت اعضائ خانواده همسایه/همسایگان و دخالت نابجا در امور داخلی آنها. به قول هموطنان عرب زبان، او این قاعده را فراموش کرده است که:«الاقرب یمنع الابعد» که معادل همان اصطلاح عامیانه "چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است" می باشد.
تمامی صغرا و کبراهای مقدماتی مقاله شما در مورد کردار و تبلیغات غلط روحانیون شیعه در مورد خلیفه برجسته و متقی عمر بن خطاب، واقعه کربلا، همکاری سیاسیون با روحانیون برای کسب قدرت و بسیج مردم بر علیه این و یا آن و پیش بردن اهداف نهضت های گوناگون به کمک روحانیت شیعه ودیگر مواردی که ذکر نموده اید کاملاً منطقی و درست است. اما این ها هیچکدام ارتباطی به نوع ظریفی از عرب گریزی ایرانیان در دوران حکومت جمهوری اسلامی ندارد. بلکه در شرایط حال حاضر، این ترکش های غنچه ای ِکوشش روحانیون حاکم بر ایران در جهت عربیزه کردن ایران ِغیر عرب در قالب ظاهری دین اسلام است که چنین جبهه گیری غلطِ معطوف به کشورهای عربی را در پی دارد و به معنی دیگر این پدیده ناخوشایند به طور غیر مستقیم به ایرانیان تحمیل شده است.
به طور کلی ریشه حس عرب گریزی پنهان و آشکار ایرانیان، در این مقطع زمانی برمی گردد به پنج عامل اساسی: 1-هجوم اعراب در صدر اسلام به ایران،2- ورود حدود یکهزار و یکصد نفر از سادات و عالمان شیعه از لبنان و احسا و ... به ایران در عصر صفویه،3- اعتقاد به اسلام جهان وطن و سیاست تقدم اسلام بر ملیت ایرانی. 4- سیاستهای غلط حکومت جمهوری اسلامی در داخل و خارج،5- ظهور ایرانیان متولد کشورعراق در بالاترین پستهای کلیدی حکومت ایران. عوامل متعدد دیگری نیز وجود دارد که ذکر همه آنها از گنجایش این مقاله خارج است.
در مورد یورش اعراب به ایران در زمان خلافت عمر بن خطاب باید گفت آنچه که در ذهن ایرانیان به درستی نهادینه شده، این است که ایران کشوری بوده است بسیار آباد با تمدنی درخشان، فرهنگی غنی و مردمانی یکتاپرست که شوربختانه در نتیجه یورش اعراب آنهم نه به انگیزه اصلی گسترش دین اسلام بلکه اندر پی کسب غنایم جنگی اعم از مادی و یا انسانی مانند برده و به ویژه دختران و زنان ایرانی برای تمتع جنسی، کشور ایران از جهت مادی، انسانی و فیزیکی دچار یکی از وحشتناکترین صدماتِ ممکنه در طول تاریخ چند هزار ساله خود شده که می توان آنرا به نوعی با حمله مغولان مقایسه نمود. اما از آن ویرانگرتر، صدمات و پی آمدهای غیر قابل جبران معنوی و فرهنگی حمله اعراب به ایران بوده که در یورش مغول وجود نداشته است. دین اسلام برای ایرانیان که در آن زمان حتی حق سواد آموزی را نیز نمی داشته اند و دچار فساد طبقات اشرافی سه گانۀ درباری، نظامی و زردتشتی شده بودند، می توانست نعمتی محسوب شود مبشر آزادی و برابری انسانی، به شرطی که قوم عربِ مهاجم با قتل و خونریزی به فجیع ترین شیوه های ممکن و مقدور سعی در عرب نمودن کشور ایران و مردمانش را نمی داشت، یعنی چیزی شبیه به آنچه که بر سر مصر و شامات (روم شرقی) و بسیاری از کشورهای غیرعرب آفریقایی آورده شد. اعراب می خواسته اند و توانسته بودند با زور شمشیر خون چکان، بنای رفیع تمدنی را که ایرانیان در طول چند هزار سال بنا کرده بودند را از پایه ویران نمایند. ولی در مقابل، به جز یک ایدئولوژی خام ِدینی چیز دیگری در مقوله فرهنگ، هنر، علم و دانش نمی داشتند که بر جای آن استوار کنند.
مُضافاً اینکه رفتار بسیار تحقیر آمیز اعراب در ایران با ایرانیانی که موالی نامیده می شدند و حتی از بسیاری از حقوق ابتدایی انسانی-اجتماعی نیز محروم شده بودند، اسارت هزاران زن و مرد و کودک ایرانی و فروش آنها به عنوان کنیز و غلام در بازارهای مکه و مدینه، وجودهزاران کودک نامشروع حاصل تجاوزات سربازان عرب به زنان و دختران ایرانی(3) زخم کهنه ای است که زهر تحقیر آن هنوز از ذهن ایرانیان زدوده نشده است. به ویژه آنکه این اعراب، خود را حامل تمدن و فرهنگ درخشان اسلامی نیز می دانستند! بخشی از تضاد باستانی ایرانیان با اعراب (توجه داشته باشید با اعراب صدر اسلام و نه با طوایف عرب زبان ساکن خوزستان) که به صورت عرب گریزی فعلی تجلی می کند، از همین امر ریشه می گرفته است.
در مورد ورود سادات و روحانیون عرب به همراه تمامی اعضاء خاندان خود، از کشورهای عربی به ایران پیشتر توضیح داده شده است.
می رسیم به زمانی که همکاری ابر و مه و خورشید و فلک از جمله کمک سازمان های چریکی فلسطین به صورت دادن آموزش نظامی-تروریستی-خرابکاری در اردوگاههای نظامی خود به چریکهایی ایرانی اسلامی ای که مشی جنگ مسلحانه با رژیم پیشین ایران داشتند و کمکهای دولت سوریه در این مورد، دست به دست هم داده و دوالپای حکومت جمهوری اسلامی ایران و روحانیون دنبالچه آن را بر شانه های ملت ایران نشاند.
هموطن گرامی آقای هاشمی! تمامی مصیبت هایی که بر سر ملت ما و کشورمشترک من و تو و ما، آمده و در آینده نیز بدتر از آن خواهد آمد، از پرتو سیاستهای نابخردانه داخلی و خارجی حکومت جمهوری اسلامی می باشد. تمامی صفت نشانه هایی که حکومت جمهوری اسلامی در کردار، گفتار و اندیشه از خود نشان داده و می دهد جملگی حکم برعرب دوستی آنها دارد در کسوت دین ِاسلام ِجهانشمول. وقتی یک حکومت تمامی تاریخ باستانی مملکت تحت امر خود را منکر شده و و رهبر معظم آن کشور از دیدن خرابه های بازمانده از تمدن درخشان آن مملکت در گذشته در خود احساس نفرت و انزجار می کند، آن زمان که نوروز بزرگترین نشانه هویت ملی ایرانیان به شدت به باد انتقاد و تمسخر گرفته می شود و حتی شیخ مرتضی مطهری مستقیماً به این آیین باستانی و مردم پایبند آن اهانت می کند، آیت الله ابوالقاسم خزعلی و بسیاری دیگر از آیات عظام مکرراً اصرار می ورزند که تعطیلات عید نوروز از تقویم ایران حذف شده و برگزاری آن ممنوع گردیده و به جای آن اعیاد اسلامی از جمله عید فطر و عید قربان به عنوان اعیاد رسمی ایرانیان جشن گرفته شود و حتی خود آنها رأساً تقویمی به همین صورت چاپ و بین مقلدین ایرانیشان تقسیم می نمایند، بیشتر آثار باستانی به جا مانده از ایران باستان به بهانه های گوناگون تخریب و از میان برده می شود، میلیاردها دلار خرج بازسازی، تعمیر و نگهداری بقاع متبرکه در عراق می کند، تمامی بزرگان تاریخی ایران باستان نکوهش می شوند و ذکر نامشان محدود و بعضاً ممنوع می گردد، نام پادشاهان ایران از کتابهای درسی حذف می شود و به جای آن تاریخ اسلام که به هر حال و به هر صورت تاریخی بیگانه و متعلق به اعراب حجاز است تدریس می گردد، چفیه فلسطینی تبدیل می شود به سمبل ملی حکومت ایران و ... همه اینها به اضافه فلسطینی کردن سیاست خارجی ایران، گره زدن سرنوشت سیاسی ایران به مشکل فلسطین و مقابله و ستیز بی مورد با اسراییل، کمک های مالی بیدریغ به سازمان های تروریستی عرب، باز سازی اماکن و خانه های ویران شدۀ لبنان که در اثر حمله اسرائیل به این کشوردر جنگ سی وسه روزه سال 2006 میلادی ویران شدند، اینها همه و همه خواسته یا ناخواسته، مردم ایران را به این باور می رساند که رژیم جمهوری اسلامی، اگر نه در نژاد که حداقل در اندیشه و ایدئولوژی، حکومتی است غیر ایرانی و حتی ضد ایرانی! به نظر شما واکنش مردم ایران بجز آن چه می توانست باشد؟
همین لبنان را نگاه کنید. حتی پیش از ترور رفیق حریری و تظاهرات چهاردهم مارس در میدان شهداء بیروت، همه مردمانش اعتقاد داشتند که زمامداران کشورشان فرمانبرداران دولت سوریه هستند و حافظ منافع کلان آن کشور که در واقع هم بودند، و نه خدمتگزاران ملت لبنان. در صورتی که مردم سوریه از نژادی غیر از عرب، برای مثال از نژاد اسلاو بودند، همانگونه که در چنین شرایطی عکس العمل ذاتی انسان است، به طور طبیعی مردم لبنان می گفتند که حاکمان ما از نژاد اسلاو هستند و نه عرب. و این توهینی به نژاد اسلاو قلمداد نمی گردد. آنگونه که شما در مورد نسبت دادن روحانیون ایرانی به نژاد عرب برداشت کرده اید.
اعتقاد و وابستگی شدید جمهوری اسلامی به مقوله ورشکسته "اسلام جهان وطن" عامل مهم دیگری در وابستگی آنها به جهان عرب است. و اینکه از همان ابتدای پیروزی انقلاب در سال 57، خمینی و تمامی مقامات بلند پایه حکومت او آشکارا و با جسارت و به شیوه ای تهاجمی اظهار می داشتند که ما ابتدا مسلمان هستیم و سپس ایرانی. «تقدم ملیت بر اسلام کفر است.» همین ادعا نیز موجبی می شد برای نسبت دادن مَجازی ملیّت آنها به اعراب.
در حال حاضر بسیاری از عالیترین مقامات کلیدی و حساس سیاسی-نظامی کشور ایران در اختیار کسانی می باشد که متولد کشور عراق بوده و بیشتر عمر خود را در آنجا زندگی کرده و پس از فتنه خمینی به ایران بازگشته اند. از آنهم بوالعجی تر اینکه برادران لاریجانی ریاست دو قوه از سه قوه اساسی حکومت ایران را دردست دارند، علی لاریجانی رئیس قوه مقننه و صادق لاریجانی رئیس قوه قضاییه. آن دیگر برادر آنها محمد جواد لاریجانی هم رئیس سازمان حقوق بشر ایران است! پیش از این هم شاهرودی رئیس مجلس اعلای عراق که متولد عراق بود ریاست قوه قضائیه ایران را بر عهده داشت. آقای علی اکبرصالحی وزیر امور خارجه ایران و سردار نقدی فرمانده شکنجه گر بسیج هم متولد عراق هستند. صدها نفر از این دست معاودین عراقی که پیشینه و وابستگی عقیدتی-سیاسی آنها در پیش از انقلاب چندان هم روشن نیست در بیت رهبری، وزارت امور خارجه، قوه قضائیه، وزارت کشور و در نیروهای نظامی-سپاهی-بسیجی-انتظامی ایران حضوری پررنگ دارند. تا آنجا که من به خاطر دارم اصولا اگر مخالفت شدید و منطقی ملیّون نبود در هنگام تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی، مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی، داشتن ملّیت ایرانی را شرطی برای تصدی بالاترین مقام کشور یعنی ولی فقیه ذکر نمی نمود!
در کشورهای اروپایی مشاغل حساسی وجود دارد که هرگز به شهروندانی که در خارج کشور مورد نظر به دنیا آمده داده نمی شود. این موضوع هیچگاه به صورت علنی و آشکارا بیان نمی شود. برای نمونه یک مقام ارشد نظامی در یکی از کشورهای اسکاندیناوی راننده خارجی تبار خود را که به عنوان یک شهروند آن کشوردوران سربازیش را می گذراند، برکنار کرده و به شغل کمتر حساس تری گماشت. اگر چه آن ژنرال بلند پایه در اثر واکنش تند رسانه های گروهی از سرباز مذکور رسماً عذرخواهی نمود، اما علت این اقدام خود را معذوریت های امنیتی و مصالح ملی که در هر کشوری (به جز ایران) از اهمیت بالایی برخوردار است ذکر نمود.
پنج عامل برشمرده شده بالا و مشهود تر از همه ضدیت آشکار متولیان خُرد و کلان جمهوری اسلامی با تاریخ و فرهنگ و آثار تاریخی ایران پیش از اسلام که در بین حکومت و دولتمردان هیچ کشور دیگری به جز کشورهای اشغال شده مشاهده نمی شود، از مهمترین عواملی هستند که همگان را به این صرافت می اندازد که متولیان جمهوری اسلامی ذاتاً خود را بیشترعرب می داند تا که ایرانی.
و اما در مورد غایله شیخ خزعل و سودای تشکیل کشور «عربستان آزاد» در خوزستان البته با پشتیبانی و تحریک دولت انگلستان. شما مرقوم داشته اید که:« رضاخان قلدر نیز با توسل جستن به عوام فریبی و زیارت عتبات عالیات بود که توانست به منصب قدرت برسد گرچه بعدها در راه اجرای برنامه های مدرنیزه سازی ایران عملا با آخوند ها در افتاد. همین حمایت علمای شیعه از رضا خان بود که سبب متفرق ساختن قبایل عربی اهوازی از گرد شیخ خزعل شد تا رضاخان با دستگیری وی سیستم حکومتی غیرمتمرکز را در ایران برچیند و دولت ملت ایران نوین را تاسیس کند.»
هر چند که من در مقاله "خرمشهر در مسیر تاریخ» که در دست نوشتن دارم به طور مفصل به فتنه استقلال طلبی "شیخ خزعل بن حاج جابر خان" پرداخته ام که امیدوارم پس از تکمیل شدن، آنرا در دو و یا سه بخش در همین سایت پیک ایران درج نمایم که شما و دیگر علاقمندان اگر مایل باشید، بتوانید برای شناخت بهتر و بیشتر غایله شیخ خزعل به آن مراجعه کنید، اما لزوماً به طور اختصار خدمت شما عرض کنم که: برادر من! شما دیگر چرا؟ ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، آن شخص ِبه قول سرکار و حاکمان ضد ایرانی جمهوری اسلامی "رضا خان قلدر" برای مدت شانزده سال (از 1304 تا 1320 خورشیدی) پادشاه قانونی ایران بوده و دست بر قضا به ملت و کشور ایران خدمات شایان و فراموش نشدنی ای هم کرده است که البته این امر مشروعیتی به حکومت خودکامه او نمی دهد. اما هر چیز به جای خویش نیکوست. لذا اینکه او را "رضا اصطبل چی" بنامیم و یا رضاشاه کبیر در ماهیت و حقیقت امر که ایشان پادشاه ایران بوده است، تغییری حاصل نمی نماید. همانطور که ما چه بگویم علی گدا و یا علی یکدست و یا علی روضه خوان، تغییری در اینکه او در حال حاضر امام خامنه ای است و رهبر معظم نامیده می شود، نخواهد داد. فقط قدری عقده دلمان را خالی کرده ایم با این گونه توهین ها به او و یا به رضا شاه.
پبش از ورود به بحث پاگیری و سرنگونی خرده دولت شیخ خزعل، لازم است پیرامون نام عربستان که بر خوزستان اطلاق می شده است توضیخ فشرده ای بدهم. بر اساس پاره ای از شواهد تاریخی، اطلاق نام عربستان به همه و یا بخشی از خوزستان از سال 845 قمری که سید محمد مشعشع با بسیاری از عشایر عربی عراق به خوزستان حمله کرد و هویزه که ساکنانش پارسی زبان بودند، را تصرف کرد، آغاز گردیده است.(4) جهت بیشتر مستند نمودن آنکه ساکنان ناحیه هویزه تا پیش از حمله سید مشعشع، عرب زبان نبوده اند اضافه می نمایم که ابن بطوطه که قبل از حمله سید مشعشع یعنی در سال 728 قمری از هویزه عبور کرده، در سفرنامه خود نوشته است که مردم آنجا عجم بودند. در هر صورت پس از ورود عشایر عرب عراق در سده نهم قمری به ناحیه غرب رود کرخه، عنوان "خوزستان" به ناحیه باستانی آن خطه که شامل شوشتر، دزفول، بهبهان، رامهرمز، ایذه، ماهشهر، گُبان، هندیجان، بختیاری، لُر، لک و.. اطلاق می شده و سایر نواحی عشایر عرب نشین، "عربستان" خوانده می شده است. نظامی گنجوی (535 – درگذشته در بین سالهای607 تا 612 قمری) در دورانی بسیار پیش از ورود ابن بطوطه به ایران، چنین سُروده است:
لب لعلی چو لاله در بستان خنده اش خونبهای خوزستان -و یا
دهانی بود در تنگیش زوری چو خوزستانی در چشم موری
مگر شکر حکایت مختصر کن چو گفتی سوی خوزستان گذر کن
زبس خنده که شهدش بر شکر زد به خوزستان شد افغان طبر زد*
به خوزستان در آمد خواجه سرمست طبرزد می ربود و قند میخست
*طبرزد= نوعی از شکر است.
و اما بر خلاف ادعای شما، قبایل عربِ اهوازی، در ابتدا به میل خود گِرد شیخ خزعل جمع نشده بودند، بلکه طبق مدارک و شواهد تاریخی و به نقل از کتاب "تاریخ چهار صد ساله خوزستان" نوشته شادروان احمد کسروی، ایشان ابتدا برادرش شیخ مزعل که جانشین پدرش حاج جابرخان شده بود را در در سال 1276 خورشیدی (در زمان حکومت مظفرالدینشاه قاجار) طی یک توطئه ناجوانمردانه در حالیکه مزعل می خواست سوار قایق بشود، به قتل رسانده و به جای او حکومت محمره و توابع آنرا در اختیار می گیرد. وی در گام بعدی اکثریت شیوخ قبایل عربِ ساکن اهوازمانند قبایل حویزه، بنی طُرف، آل کثیر، آل خَمیس و ... را با قدرت قهریه به قتل رسانده و آن طوایف را مطیع و فرمانبردار خود می نماید و آنها را مکلف می نماید که مالیات سالانه خود را به جای حکومت مرکزی به او بدهند!
شما مرقوم داشته اید:«رضا خان سیستم حکومتی غیرمتمرکز را در ایران برچیند» دوست و هموطن گرامی! نگاهی می اندازیم به آنچه که شیخ خزعل و یا به قول تجار و دولت هندوستان،"ملک التمر" (سلطان خرما)، سودای تحقق آنرا در سر می داشت و سایر اقداماتی که در این مورد انجام داد در قیاس با «سیستم حکومتی غیر متمرکز» مورد ادعای شما که تفاوتش از زمین تا آسمان است:عدم تمکین ازحکومت مرکزی کشور متبوع خودش ایران، اعلام استقلال یک استان از ایران (استان خوزستان)، تحت عنوان کشور«عربستان آزاد»، بستن پیمان همکاری با دولت استعماری انگلستان بدون اطلاع و رضایت دولت مرکزی، برقراری رابطه نزدیک و تنگاتنگ با شیخ کویت بی آنکه دولت مرکزی را در جریان توافقات فی مابین بگذارد، سرباز زدن از پرداخت مالیات های سالانه به دولت مرکزی از طریق پاره کردن نامه دکتر میلیسپو مبنی بر درخواست مالیات های معوقه و اظهارعلنی این مطلب که رضا شاه را به رسمیت نمی شناسد، همگامی و همکاری با مخالفین دولت در قالب عامل اصلی به اجرا در آوردن «قیام سعادت» به همدستی حسین خان بهمئی و صولت الدوله قشقایی که هدف آن خلع رضا شاه و برگرداندن سلطنت به احمد شاه قاجار بود و ...
حالا برادر من! کلاهت را قاضی کن! کدام یک از این اقدامات در چهارچوب «سیستم حکومتی غیر متمرکر» می گنجد؟ آنچه که شیخ خزعل انجام در هر کجای دنیا و در هر نوع رژیمی که بر سر کار بوده باشد، نام دیگری جز شورش و کودتا بر علیه حکومت مرکزی و تلاش برای تجزیه بخشی از کشور نمی تواند داشته باشد. همانطور که می دانید، اگر چه شیخ خزعل القاب معزالدوله، سردار ارفع و امیرتومانی را از شاهان قاجار دریافت کرده بوده است، اما دولت انگلستان نیز چندین مدال لیاقت و تقدیرنامه در ازای خدماتی که وی بدون اطلاع و رضایت دولت مرکزی ایران برای آن کشور استعمارگر انجام داده بوده، به وی اعطاء نموده است.
در این مورد سخن بسیار است که انشاءالله پس از درج مقاله «خرمشهر در مسیر تاریخ» اگر که مایل باشید، می توانید به آن مراجعه نمایید.
هموطن شما
م. شریف
سه شنبه 07-04-1390 (24 رجب 1432)
1و 2- دکتر ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج 5. ص 126 – 128 و 170 – 186.
3- وقتی موضوع به دنیا آمدن هزاران کودک ناشی از تجاوز اعراب به زنان و دختران ایرانی را به عمر اطلاع دادند دستها را به هم کوفت و گفت: «از این بچه های پدر ناشناخته به خدا پناه می برم.» دوقرن سکوت. عبدالحسن زرین کوب. ص 69.
4- ایرج افشار سیستانی_خوزستان و تمدن دیرینه آن جلد1، ص35_ 46---- کسروی، احمد، تاریخ پانصد ساله خوزستان، ص15.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire