تاریخ انتشار: ۱۹ دی ۱۳۹۰, ساعت ۲۲:۱۴ قيام ١٩ دي از نگاهي ديگرحسين علايياگر به مردم معترض اجازه راهپيمايي مسالمتآميز را ميدادم و آنها را متهم به اردو کشي و زورآزمايي خياباني نميکردم، مسئله خاتمه نمييافت؟ روز 19 دي ماه سال 1356 سر آغاز قيامي مردمي و فراگير است که ظرف حدود يک سال توانست شاه را از کشور بيرون کند و به نظام سلطاني 2500 ساله در ايران پايان دهد. اما اين ماجرا خيلي ساده شروع شد و بهانة آن را خود حکومت فراهم کرد. در روز 17 دي ماه روزنامة اطلاعات که توسط يک سناتور مورد اعتماد اداره ميشد مقالهاي را با عنوان ارتجاع سرخ و سياه عليه آيت الله خميني که توسط شاه به عراق تبعيد شده بود به چاپ رساند. چاپ اين مقاله مورد اعتراض طلاب حوزة علمية قم قرار گرفت و من که خود در آنجا بودم به اتفاق تعدادي از طلاب به در منزل تعدادي از اساتيد حوزه علميه قم مراجعه کرديم تا آنها به درج يک طرفه مقاله توهينآميز عليه شخصيت محبوب مردم اعتراض کنند. اين رفت و آمد به در خانة علماي قم دو روز به طول انجاميد و حکومت شاه به بهانه نداشتن مجوز براي راهپيمايي به طلاب و جوانان در خيابان صفائيه حمله کرد و تعداد 6 نفر از طلاب و معترضين را کشت و عدهاي را نيز مجروح کرد. رفتار غلط مأمورين امنيتي شاه،نارضايتي مردم از حکومت سلطنتي را به اوج رسانيد و به استمرار آن کمک کرد.چنين رفتاري موجب شد تا چهلمها در ايران به راه بيفتد و رژيم شاه ظرف يک سال بيش از 2000 نفر از مردم معترض را در خيابانهاي شهرهاي مختلف بکشد.ولي هرچه بر کشتههاي خياباني و بازداشت مردم و تعداد زندانيان سياسي افزوده ميشد عملا از اقتدار نظام شاهنشاهي کاسته ميشد. تا قبل از اين حوادث، مردم مستقيما شاه را خطاب مخالفتهاي خود قرار نميدادند و سعي ميکردند تا انتقادات را متوجه نبود آزادي بيان در کشور،فقدان آزاديهاي سياسي و رفتار بد مأمورين دولتي به ويژه عناصر گارد شاهنشاهي و در نهايت دولت وقت بکنند. اما تداوم رفتارهاي خشن حکومت و سرکوب شديد اعتراضات باعث شد که مردم لبة تيز مخالفتهاي خود را متوجه شخص شاه بکنند و خواستار تغيير اساسي در نظام حاکم شوند. نامه نگاريها به شاه شروع شد و او به حق عامل همة نابسامانيهاي کشور اعلام شد.اين روند ادامه يافت تا آن که مردم، آزادي و نجات خود را در برپايي جمهوري اسلامي ديدند تا هم از حکومت يک شخص به صورت مادام العمر جلوگيري کنند و هم مردم با انتخابات آزاد بر سرنوشت خود حاکم باشند و هم حکومت برخاسته از متن فرهنگ مردم که اسلام است باشد و تعارضي بين باورهاي مردم و اَعمال حاکميت نباشد. به هر حال شاه به سرکوبها و توسعه اختناق ادامه داد تا با رهبري امام خميني همة مردم عليه وي بسيج شدند و او براي نجات جان خود و خانوادهاش مجبور به فرار از کشوري شد که خود را صاحب آن ميدانست. به نظر ميرسد احتمالا سوالات زير پس از فرار براي شاه مطرح شده باشد که ميتواند براي سايرين تجربهاي مهم و عبرت آموز باشد. 1-اگر در واکنش به حضور مردم در مجالس ترحيم فرزند امام خميني سعه صدر به خرج ميدادم و با مقاله توهينآميز که نويسنده آن داريوش همايون وزير اطلاعاتم با اسم مستعار بود،مردم را تحريک نميکردم بهتر نبود؟ 2- اگر پس از انتشار مقاله در روزنامه حکومتي، اجازه پاسخ به آن مقاله را در همان روزنامه ميدادم حکومتم دوام بيشتري نمييافت؟ 3- اگر به مردم معترض اجازه راهپيمايي مسالمتآميز را ميدادم و آنها را متهم به اردو کشي و زورآزمايي خياباني نميکردم، مسئله خاتمه نمييافت؟ 4- اگر به مأمورين دستور ميدادم که به تظاهر کنندگان تيراندازي نکنند و هوشمندانه و با تدبير آنها را آرام کنند،نتيجه بهتري نميگرفتم؟ 5- آيا اگر به جاي حصر کردن بعضي از بزرگان در خانههايشان و تبعيد تعدادي ديگر به ساير شهرهاي دوردست و زنداني کردن فعالين سياسي، باب گفتوگو و مراوده با آنها را باز ميکردم، کار به فرار من از کشور ميانجاميد؟ 6- اگر به جاي اتهام زدن به مردم که خارجيها عامل تحريک شما هستند به شعور جمعي آنها توهين نميکردم حالا خودم مجبور بودم به خارجيها پناه ببرم؟ 7- آيا اگر به جاي متهم کردن مخالفين خودم به اقدام عليه امنيت کشور،وجود مخالف را ميپذيرفتم و حتي آن را قانوني تلقي ميکردم و براي آنها حق قائل بودم نميتوانستم بيشتر برمسند قدرت باقي بمانم؟ طبيعي است که ديکتاتورها براي خود حق ابدي حاکم بودن بر مردم قائل هستند و در زماني که در کاخ سلطنت با همراهان متملق و چاپلوس احاطه شدهاند فرصت طرح اين سوالات را ندارند و زماني به فکر ميافتند که مثل قذافي پس از موش و حشره خواندن مخالفين، مجبور شوند فرار را بر مقاومت و ايستاده مردن ترجيح دهند. فاعتبروا يا اولي الابصار منبع : روزنامه اطلاعات
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire