این عکس، روز گذشته برای پیک نت ارسال شد. عکسی که وزیر خارجه جمهوری
اسلامی "صالحی" را هنگام بازداشت در فرودگاه قبرس نشان میدهد. او هفته گذشته راهی
ترکیه شده و از این کشور، راهی قبرس نیز شده بود که دولت قبرس درچارچوب ممنوع بودن
سفر وی به اتحادیه اروپا، صالحی را در فرودگاه "لارناکا"ی قبرس برای مدتی بازداشت
می کند.
قبرس از اول ماه ژوئیه و همزمان با آغاز تحریم نفتی ایران توسط اتحادیه
اروپا، ریاست دوره ای اتحادیه را در دست می گیرد و ظاهرا صالحی بمنظور تلاش برای
جلب حمایت دولت قبرس برای گفتگو با دیگر سران اتحادیه اروپا و متوقف ساختن اجرای
تحریم های تازه و بویژه تحریم نفت ایران به قبرس سفر کرده بود تا با بلکه از این
طریق بتواند اتحادیه اروپا را از اجرای تحریم های جدید بازدارد و یا حداقل اجرای
این تحریم ها را به عقب بیاندازد!
این بازداشت را سخنگوی وزارت خارجه که مثل بقیه اعضای دولت و نظام روده
راست در شکم ندارند، تکذیب کرد. اما واقعیت اینست که مردم، قوی ترین شایعات را راحت
تر از این نوع تکذیب ها، حتی اگر اندکی واقعیت هم در آنها باشد می پذی
|
samedi 30 juin 2012
یادداشتی پیرامون «آرزوهای
محمدعلی شاهی»
محمد امینی
• چرا دبیرخانه
آقای رضا پهلوی به آن «اشتباهات» اشاره نمی کند تا آشکار گردد که آقای رضا پهلوی،
خودرا تالی ماندلا و گاندی نخوانده؛ دولت های واپسگرای عربستان و بحرین را یاران
دموکراسی خواهان ایران نخوانده؛ پیرامون پیشباز ایرانیان از «مهاجمان» به سرزمین
شان سخنی نگفته... و سرانجام، خویشتن را شاه قانونی ایران ندانسته است ...
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
پنجشنبه ٨ تير ۱٣۹۱ - ۲٨ ژوئن ۲۰۱۲
پنجشنبه ٨ تير ۱٣۹۱ - ۲٨ ژوئن ۲۰۱۲
پس
از پخش نوشتار من در بررسی گفت و گوی رضا پهلوی با رسانه آلمانی «فوکوس آنلاین»،
آتشبار پشتیبانان پادشاهی برمن باریدن گرفت و کسانی با نام های ساختگی و یا راستین،
به من توفیدند که چرا بر «شاهزاده» که اینک در سودای گردآوردن «اپوزیسیون» و به راه
انداختن کنگره ملی است، خرده گرفته ام. برخی هم با درشتی و طرف کلاه کج نهادن،
یادآور شدند که «دبیرخانه رضا پهلوی» در یادداشتی به رسانه ها و از جمله به «فوکوس
آنلاین» گوشزد کرده اند که در برگردان این مصاحبه از انگلیسی به آلمانی به کژراهه
رفته و زبان و فرهنگ آقای رضا پهلوی را به درستی بازگو نکرده اند. بخشی از «اطلاعیه
دبیرخانه رضاپهلوی» که تاریخ آن، پنج روز پس از چاپ مصاحبه در رسانه آلمانی است،
چنین است:
«فوکوس، هفته نامه آلمانی مطلبی از مصاحبه ایی که با رضا پهلوی ۲۵ ماه مه گذشته در شهر برلین صورت گرفت را به تاریخ ۷ ماه جون در سایت خود منتشر کرده است، همچنین ترجمه متن این مصاحبه به زبان فارسی در سایت ایران در جهان به چاپ می رسد. در این راستا لازم می دانیم این نکته را متذکر شویم که این مصاحبه با اشتباهات مختلفی از زبان انگلیسی به آلمانی وسپس به فارسی ترجمه شده است. بسیاری از مطالب درج شده در این متن به زبان آلمانی وهمچنین نسخه فارسی آن با ادبیات رضا پهلوی همخوانی ندارد.»
کدام بخش از آن چه به چاپ رسیده «با ادبیات رضا پهلوی همخوانی ندارد»؟ کدام بخش از آن چه فوکوس آن لاین به چاپ رسانده، «با اشتباهات مختلفی از زبان انگلیسی به آلمانی وسپس به فارسی ترجمه شده است»؟ آیا شایسته نمی بود که «دبیرخانه» کسی که سودای بازگشت به پادشاهی را دارد، چنین نارسایی و کژی ها را در برگردان سخنان ایشان، با ما در میان نهند؟
دبیرخانه، بی آن که به آن «اشتباهات مختلفی که از زبان انگلیسی به آلمانی وسپس به فارسی ترجمه شده» بپردازد، از «هم میهنان گرامی دعوت به عمل می آورد که خود به داوری نشینند و «به مصاحبه های دیگر در ارتباط با همین محتوا که در همان هفته با رسانه های دیگر آلمانی زبان (بیلد) یا فارسی زبان (دویچه وله، تلویزیون ایرانیان برلین، رادیو صدای ایران، بی بی سی فارسی، رادیو فردا، رادیو اسراییل، رادیو زمانه) انجام شده است، رجوع نمایند» و دریابند که رسانه آلمانی فوکوس آنلاین، سخنان فرزند پادشاه پیشین ایران را وارونه ونادرست بازگو کرده است.
آشکار است که اگراین سخنان درست باشد و آن رسانه آلمانی به نادرست سخنان آقای رضا پهلوی را بازگو کرده باشد، من نیز به کژراهه رفته و به گفت و گویی نقد کرده ام که روی نداده ویا برگردان آن نادرست بوده است. بگذریم که برگردان آلمانی به فارسی، سرمویی از راستی به دور نیست. پس شاید گرفتاری در برگردان انگلیسی به آلمانی بوده باشد. از این رو، به رسانه یادشده نامه ای نوشتم و چند و چون گفت و گو را جویا شدم. شگفت آور نبود که دریافتم:
- آن رسانه، تاکنون نامه ای از دبیرخانه آقای رضا پهلوی دریافت نکرده است و در هیچ یک از زیرنویس های آن گفت و گو در تارنمای رسانه، اشاره ای به نادرستی گفت و گو و یا دیدگاه دبیرخانه به چشم نمی خورد.
- گفت و گو با آقای رضا پهلوی ضبط شده و نسخه ای از آن در دست ایشان و یا همکاران ایشان است.
- آن اطلاعیه فارسی دبیرخانه، برای مصرف ایرانیان نوشته شده است.
افزون براین، هرآینه «اشتباهات مختلفی از زبان انگلیسی به آلمانی وسپس به فارسی ترجمه شده» و در آن رسانه ها آمده، چرا دبیرخانه آقای رضا پهلوی به آن «اشتباهات» اشاره نمی کند تا برایرانیان و نیز این کمترین آشکار گردد که آقای رضا پهلوی، خودرا تالی ماندلا و گاندی نخوانده؛ دولت های واپسگرای عربستان و بحرین را یاران دموکراسی خواهان ایران نخوانده؛ پیرامون پیشباز ایرانیان از «مهاجمان» به سرزمین شان سخنی نگفته؛ از پشیمانی «انقلابیون سابق» در اعدام نشدن به دست پدرشان یاد نکرده؛ درستایش از آموزش دموکراسی از سوی محمدرضا شاه زبان نگشوده؛ و سرانجام، خویشتن را شاه قانونی ایران ندانسته است.
مگرمی توان پذیرفت که نسخه ای از آن گفت و گو در دست پیرامونیان آقای رضا پهلوی نباشد؟ گیرم که نیست؛ ایشان یا وکیلان شان می توانند از آن رسانه نسخه ضبط شده ای را درخواست کنند و هرآینه آن رسانه، در گفت و گو دست برده و زبانم لال، به نام شاه قانونی ایران، دروغ پردازی کرده باشد، آن رسانه را به دادگاه بکشند؛ نه این که توپخانه داران دبیرخانه را به سراغ من بفرستند که چرا درباره گفت و گویی که به چاپ رسیده داوری کرده ام!
هنوز هم دیر نشده، دبیرخانه می تواند متن درست آن گفت و گو را با ایرانیان در میان نهد و من، از پیش می گویم که هرآینه، آن گفت و گو روی نداده باشد و یا آن سخنان در آن گفت و گو نمی بوده، من از همگان پوزش خواهم خواست که برپایه یک سند ساخته شده، به داوری نشسته ام.
اما راستی این است که آن گفت و گو، روی داده و آن سخنان از زبان آقای رضا پهلوی به پرسشگر آلمانی گفته شده و اگر هم این جا و آن جا، در برگردان انگلیسی به آلمانی و آلمانی به فارسی، سستی هایی در میان بوده باشد، گوهر گفت و گوها همان است که چاپ شده و همگان دیده اند. دسیسه ای هم در کار نبوده و دارویی هم در نوشابه گفت و گو شونده نریخته اند.
شایسته است که آقای رضا پهلوی و دبیرخانه ایشان، به جای این که منقتدان خویش را آماج آتشبار و ناسزاگویی سازمان یافته سازند، به خود بیاندیشند و به مردم ایران بگویند که ایشان، سخنان نادرستی را به زبان رانده و شاید در تب و تاب سیاست و بلغمی شدن سودای فرمانروایی، حرف هایی زده اند که اینک از گفتن آن ها پشیمان اند. بگذریم که به داوری من، ایشان حرف دلشان را زده و به آن چه گفته اند، باور دارند.
درپایان، این را بگویم که وفاداری من به راستی، حقوق بشر و مردم ایران است و در سودای دیگری جز این نیستم. امیدوارم که خرده گیران به داوری من نیز، سودایی جز این نداشته باشند.
محمد امینی
پنجشنبه ٨ تیر ۱٣۹۱ - ۲٨ ژوئن ۲۰۱۲
«فوکوس، هفته نامه آلمانی مطلبی از مصاحبه ایی که با رضا پهلوی ۲۵ ماه مه گذشته در شهر برلین صورت گرفت را به تاریخ ۷ ماه جون در سایت خود منتشر کرده است، همچنین ترجمه متن این مصاحبه به زبان فارسی در سایت ایران در جهان به چاپ می رسد. در این راستا لازم می دانیم این نکته را متذکر شویم که این مصاحبه با اشتباهات مختلفی از زبان انگلیسی به آلمانی وسپس به فارسی ترجمه شده است. بسیاری از مطالب درج شده در این متن به زبان آلمانی وهمچنین نسخه فارسی آن با ادبیات رضا پهلوی همخوانی ندارد.»
کدام بخش از آن چه به چاپ رسیده «با ادبیات رضا پهلوی همخوانی ندارد»؟ کدام بخش از آن چه فوکوس آن لاین به چاپ رسانده، «با اشتباهات مختلفی از زبان انگلیسی به آلمانی وسپس به فارسی ترجمه شده است»؟ آیا شایسته نمی بود که «دبیرخانه» کسی که سودای بازگشت به پادشاهی را دارد، چنین نارسایی و کژی ها را در برگردان سخنان ایشان، با ما در میان نهند؟
دبیرخانه، بی آن که به آن «اشتباهات مختلفی که از زبان انگلیسی به آلمانی وسپس به فارسی ترجمه شده» بپردازد، از «هم میهنان گرامی دعوت به عمل می آورد که خود به داوری نشینند و «به مصاحبه های دیگر در ارتباط با همین محتوا که در همان هفته با رسانه های دیگر آلمانی زبان (بیلد) یا فارسی زبان (دویچه وله، تلویزیون ایرانیان برلین، رادیو صدای ایران، بی بی سی فارسی، رادیو فردا، رادیو اسراییل، رادیو زمانه) انجام شده است، رجوع نمایند» و دریابند که رسانه آلمانی فوکوس آنلاین، سخنان فرزند پادشاه پیشین ایران را وارونه ونادرست بازگو کرده است.
آشکار است که اگراین سخنان درست باشد و آن رسانه آلمانی به نادرست سخنان آقای رضا پهلوی را بازگو کرده باشد، من نیز به کژراهه رفته و به گفت و گویی نقد کرده ام که روی نداده ویا برگردان آن نادرست بوده است. بگذریم که برگردان آلمانی به فارسی، سرمویی از راستی به دور نیست. پس شاید گرفتاری در برگردان انگلیسی به آلمانی بوده باشد. از این رو، به رسانه یادشده نامه ای نوشتم و چند و چون گفت و گو را جویا شدم. شگفت آور نبود که دریافتم:
- آن رسانه، تاکنون نامه ای از دبیرخانه آقای رضا پهلوی دریافت نکرده است و در هیچ یک از زیرنویس های آن گفت و گو در تارنمای رسانه، اشاره ای به نادرستی گفت و گو و یا دیدگاه دبیرخانه به چشم نمی خورد.
- گفت و گو با آقای رضا پهلوی ضبط شده و نسخه ای از آن در دست ایشان و یا همکاران ایشان است.
- آن اطلاعیه فارسی دبیرخانه، برای مصرف ایرانیان نوشته شده است.
افزون براین، هرآینه «اشتباهات مختلفی از زبان انگلیسی به آلمانی وسپس به فارسی ترجمه شده» و در آن رسانه ها آمده، چرا دبیرخانه آقای رضا پهلوی به آن «اشتباهات» اشاره نمی کند تا برایرانیان و نیز این کمترین آشکار گردد که آقای رضا پهلوی، خودرا تالی ماندلا و گاندی نخوانده؛ دولت های واپسگرای عربستان و بحرین را یاران دموکراسی خواهان ایران نخوانده؛ پیرامون پیشباز ایرانیان از «مهاجمان» به سرزمین شان سخنی نگفته؛ از پشیمانی «انقلابیون سابق» در اعدام نشدن به دست پدرشان یاد نکرده؛ درستایش از آموزش دموکراسی از سوی محمدرضا شاه زبان نگشوده؛ و سرانجام، خویشتن را شاه قانونی ایران ندانسته است.
مگرمی توان پذیرفت که نسخه ای از آن گفت و گو در دست پیرامونیان آقای رضا پهلوی نباشد؟ گیرم که نیست؛ ایشان یا وکیلان شان می توانند از آن رسانه نسخه ضبط شده ای را درخواست کنند و هرآینه آن رسانه، در گفت و گو دست برده و زبانم لال، به نام شاه قانونی ایران، دروغ پردازی کرده باشد، آن رسانه را به دادگاه بکشند؛ نه این که توپخانه داران دبیرخانه را به سراغ من بفرستند که چرا درباره گفت و گویی که به چاپ رسیده داوری کرده ام!
هنوز هم دیر نشده، دبیرخانه می تواند متن درست آن گفت و گو را با ایرانیان در میان نهد و من، از پیش می گویم که هرآینه، آن گفت و گو روی نداده باشد و یا آن سخنان در آن گفت و گو نمی بوده، من از همگان پوزش خواهم خواست که برپایه یک سند ساخته شده، به داوری نشسته ام.
اما راستی این است که آن گفت و گو، روی داده و آن سخنان از زبان آقای رضا پهلوی به پرسشگر آلمانی گفته شده و اگر هم این جا و آن جا، در برگردان انگلیسی به آلمانی و آلمانی به فارسی، سستی هایی در میان بوده باشد، گوهر گفت و گوها همان است که چاپ شده و همگان دیده اند. دسیسه ای هم در کار نبوده و دارویی هم در نوشابه گفت و گو شونده نریخته اند.
شایسته است که آقای رضا پهلوی و دبیرخانه ایشان، به جای این که منقتدان خویش را آماج آتشبار و ناسزاگویی سازمان یافته سازند، به خود بیاندیشند و به مردم ایران بگویند که ایشان، سخنان نادرستی را به زبان رانده و شاید در تب و تاب سیاست و بلغمی شدن سودای فرمانروایی، حرف هایی زده اند که اینک از گفتن آن ها پشیمان اند. بگذریم که به داوری من، ایشان حرف دلشان را زده و به آن چه گفته اند، باور دارند.
درپایان، این را بگویم که وفاداری من به راستی، حقوق بشر و مردم ایران است و در سودای دیگری جز این نیستم. امیدوارم که خرده گیران به داوری من نیز، سودایی جز این نداشته باشند.
محمد امینی
پنجشنبه ٨ تیر ۱٣۹۱ - ۲٨ ژوئن ۲۰۱۲
سین هفتم هفت سین جهان
دنیا پر از سین است و شما می توانید از بی شمار سین های عالم، هر کدام را که خواستید بردارید. من اما از میان همه سین ها، سیمرغ را انتخاب می کنم.هرچند گنجشکی کوچکم و هرچند روی شاخه نازک زندگی نشسته ام اما دلم بی تاب پر زدن در هوای قاف است…
بی تاب آن کوه بلندی که روی لبه جهان است و آنطرفش دیگر خاکی نیست و زمینی. و همه اش آسمان و همه اش ملکوت است. و به فکر آن درختم. آن درخت که سیمرغ بر آن آشیانه دارد و شاخه هایش تا دورترین نقطه آسمان رفته است.
اگر سیمرغی هست پس گنجشک ماندن و بلبل ماندن و طاووس ماندن، گناه است. باید رفت و بسیار رفت. باید پر زد و بسیار پر زد تا آهسته آهسته سیمرغ شد.
اگر سیمرغ را می خواهی باید سفر کنی و این سفری سخت است، بسیار سخت. اما باید خوشحال باشی و سرخوش بروی و سادگی، توشه ات باشد. و باید یاد بگیری که کمتر سخن بگویی و بیشتر عمل کنی؛ پس سکوت، زبان این سفر است و هرچه می روی طعم سبکی را بیشتر می چشی.
سالی نو آمده است و من سفره ای به بزرگی جهان پهن می کنم و هفت سینی می چینم از سفر و سختی و سادگی و سکوت و سبکی و سرخوشی. اما همه سین ها تنها در کنار سیمرغ زیباست که سین هفتم هفت سین جهان است.
عرفان نظرآهاری
سینی از سروش و سیمرغ و سرو و سیاوش
عموی من زنجیرباف بود. او همه زمستان برف ها را به هم بافت و سرما را به سرما، گره زد و یخ را به یخ دوخت. و هی درختان را به زنجیر کشید و پرنده ها را به بند و آدم ها را اسیر کرد. جهان را غل و زنجیر و بند و طناب او گرفت.
ما گفتیم: ای عموی زنجیرباف! زنجیرهایت را پاره کن که زنجیر، سزاوار دیوان است، نه آدمیان که آزادی، سرود فرشتگان است و رهایی، آرزوی انسان.
او نمی شنید، زیرا گرفتار بندهای خود بود و هیچ زنجیربافی نیست که خود در زنجیر نباشد.
فصلی گذشت و سرانجام او دانست تنها آنکه سرود رهایی دیگران را سرمی دهد، خود نیز طعم رهایی را خواهد چشید. پس زنجیرهای خود را پاره کرد و زنجیرهای دیگران را هم. و آنها را پشت کوه های دور انداخت.
فصلی گذشت و سرانجام او دانست تنها آنکه سرود رهایی دیگران را سرمی دهد، خود نیز طعم رهایی را خواهد چشید. پس زنجیرهای خود را پاره کرد و زنجیرهای دیگران را هم. و آنها را پشت کوه های دور انداخت.
پرنده آزاد شد و درخت آزاد شد و بابا آمد، با صدای بابونه و باران با صدای جویبار و قناری. و با خود شکوفه آورد و لبخند.
***
عموی زنجیرباف، زنجیرهای پوسیده و خودِ کهنه اش را دور انداخت؛ و از جهان نام تازه ای طلب کرد و از آن پس ما او را نوروز صدا کردیم.
عموی زنجیرباف، زنجیرهای پوسیده و خودِ کهنه اش را دور انداخت؛ و از جهان نام تازه ای طلب کرد و از آن پس ما او را نوروز صدا کردیم.
***
نام مادرم ، بهار است. و ما دوازده فرزندیم. خواهر بزرگم، فروردین و برادر کوچکم، اسفند است. پدرم، بازگشته است، پیروز و عمویم نوروز، پیش ماست. و مادر به شکرانه این شادمانی، سفره ای می چیند و جشنی می گیرد.
نام مادرم ، بهار است. و ما دوازده فرزندیم. خواهر بزرگم، فروردین و برادر کوچکم، اسفند است. پدرم، بازگشته است، پیروز و عمویم نوروز، پیش ماست. و مادر به شکرانه این شادمانی، سفره ای می چیند و جشنی می گیرد.
اولین سین سفره ما سیبی سرخ است که مادر آن را از شاخه های دورِ آفرینش چیده است، آن روز که از بهشت بیرون می آمد. ما آن را در سفره می گذاریم تا به یاد بیاوریم که جهان با سیبی سرخ شروع شد؛ همرنگ عشق.
مادر سکه هایی را در ظرف می چیند، سکه هایی از عهد سلیمان را، سکه هایی که به نام خدا ضرب خورده است و می گوید: باشد که به یاد آوریم که تنها خدا پادشاه جهان است و تنها نام اوست که هرگز از سکه نمی افتد و تنها پیام آوران اویند که بر هستی حکومت می کنند و سکه آنان است که از ازل تا ابد، رونق بازار جهان است.
مادر به جای سنبل و به جای سوسن، گیاه سیاووشان را بر سفره می گذارد، که از خون سیاوش روییده است. این سومین سین هفت سین ماست. تا به یادآوریم که باید پاک بود و دلیر و از آتش گذشت. و بدانیم که پاکان و عاشقان را پروای آتش نیست.
مادر می گوید: ما عاشقی می کنیم و پاکی، آنقدر تا سوگ سیاووش را به شور سیاووش بدل کنیم.
و سین چهارممان، سرود سروش است تا از سبزپوشان آسمان یادی کنیم و یاری بخواهیم که جهان اگر سبز است، از سبزی آنان است و هر سبزه که هر جا می روید از ردّّ پای فرشته ای است که پا بر خاک نهاده است.
و سین چهارممان، سرود سروش است تا از سبزپوشان آسمان یادی کنیم و یاری بخواهیم که جهان اگر سبز است، از سبزی آنان است و هر سبزه که هر جا می روید از ردّّ پای فرشته ای است که پا بر خاک نهاده است.
مادر، تنگ بلور را از آب جیحون پر می کند و ماهی، بی تاب می شود. زیرا که ماهیان بوی جوی مولیان را می شناسند. و ما دعا می کنیم که آن ماهی از جوی مولیان تا دریای بیکران، عشق را یکریز شنا کند.
مادر می گوید: ما همه ماهیانیم بی تاب دریای دوست.
مادر، پری از سیمرغ بر سفره می گذارد تا به یادمان بیاورد که سفری هست و سیمرغی و کوه قافی و ما همه مرغانیم در پی هدهد. باشد که پست و بلند این سفر را تاب بیاوریم که هر پرنده سزاوار سیمرغ است. مبادا که گنجشکی کنیم و زاغی و طاووسی، که سیمرغ ما را می طلبد.مادرم، شاخه ای سرو بر سفره می نشاند که نشان سربلندی است و می گوید: تعلق بار است، خموده و خمیده تان می کند. و بی تعلقی سرافرازی. و سرو این چنین است، بی تعلق و سرفراز و آزاد. باشد که در خاک جهان سرو آزاد باشیم.
سین هفتم هفت سین مان، سرمه ای است از خاک وطن که مادر آن را توتیای چشمش کرده است. ما نیز آن را بر چشم می کشیم و از توتیای این خاک است که بینا می شویم و چشم مان روشن.
***
مادر آب می آورد و آیینه و قرآن، و سپند را در آتشدان می ریزد و گرداگرد این سرزمین
می چرخاند، سپندی برای دفع چشم زخم آنکه شور و شادی و شکوه این سرزمین را نتواند دید.
می چرخاند، سپندی برای دفع چشم زخم آنکه شور و شادی و شکوه این سرزمین را نتواند دید.
عرفان نظرآهاری
زیبـــا شـــو دات کام
موضوعات مرتبط
mardi 26 juin 2012
پسگرد آقای دکتر عبدالکریم
سروش به دنیای تخیلات را تعزیّت می گوئیم! - محمدعلی مهرآسا
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱٣۹۱ - ۱٣ ژوئن ۲۰۱۲
چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱٣۹۱ - ۱٣ ژوئن ۲۰۱۲
آقای دکتر عبدالکریم
سروش را تمام ایرانیان اهل مطالعه می شناسند. او که دلسوخته اسلام است و به نام
متفکر اسلامی شهره است و کم نیستند کسانی که او را «روشنفکر» دینی هم می شناسند و
او را به چنین عنوانی خطاب می کنند، مقاله ای زیر تیتر«که دل به دست کمان ابروئی
است کافر کیش» در سایتهائی چند به چاپ سپرده است که در ظاهر واکنشی است در برابر
فتوای ارتداد آوازه خوان پاپ«شاهین نجفی» توسط آخوندهای ایران. اما درواقع ادعانامه
ای است علیه ما بی دینان و ناباوران به مطالب و مباحث اوهام ماوراء الطبیعه که حضرت
دکتر سروش عنوان «کافر» را درحقمان سزاوار دیده است. اهمیّت موضوع در این است که
دکتر سروش باز همان مکررات سابق را بازگو کرده و حریصانه از دین دفاعی مذبوحانه
کرده است.
من سالها پیش نوشتم و شاید جزو نخستین قلمزنانی بودم که اشاره کردم روشنفکر دینی عنوانی پوچ و بی معنی است. زیرا دین پدیده ای توهمی و غیرواقع و برون از جهان حقیقت است و گرفتاران و معتقدان آن در عالم لاهوت و تخیل سیر می کنند. دین مبحثی تعبدی و به دور از تعقل و تفکر بوده و ادعاها و خواسته هایش ضد دانش و ضد تکامل اندیشه است. روشنفکر نیز کسی است که ذهن و روانش را از هرگونه اوهام و ابهام و ایهام دور و پاکیزه نگه داشته و تنها با خرد و دانش به مصاف مسائل و پدیده ها می رود و معلومات و مجهولات را به نیروی اندیشه و دانش بررسی می کند.
دکتر سروش البته روشنفکر دینی نیست، به این دلیل روشن که چنین مقامی و چنین کسانی اصولاً ساختگی و لاوجودند. دینها مباحث تخیلی و توهمی اند و روشنفکری در حیطه دانش و اندیشه، و اعتراض و استدلال روشن قرار می گیرد. کسی که تعصب دینی دارد و به خرافاتِ وحی و الهام معتقد است در ردیف روشنفکر طبقه بندی نمی شود. بی شک روشنفکر باید از تعقد و تعبد به طور کامل دور باشد. و پدیده ها را با مقیاس و معیار دانش و خرد برسنجد؛ و نه بر حسب مشیّت و خواسته ی خالقی تصوری که ذهن و تخیل بشر آن را به وجود آورده و غیر از آدمی هیچ موجود زنده و جامد - تا آنجا که ما می دانیم - به وجود و عدمش نه آگاه است و نه قادر به اندیشیدن به آن.
دکتر سروش باوجود تحصیل دانش مادی و ادامه ی آن در مبحث فلسفی، در زمره روشنفکران نیست و عنوان روشنفکر به هیچوجه زیبنده او نخواهد بود. زیرا ذهنیّتی روشن و صاف و به دور از اوهام ندارد و برعکس، ذهنش از تخیلات مابعد الطبیعه انباشته و به توهمات دینی سخت پای بند است. در میان دینداران و وابستگان به مقولات آسمانی، مخالفت با آخوند و شیوه آخوندیسم، و ضدیّت با تندروی معممان و شریعتمداران ممکن است علامتی از نواندیشی باشد؛ اما هیچ نشانی از روشنفکری ندارد. این مشکل را مرحوم علی شریعتی نیز داشت و با تمام تلاشی که در مبارزه با آخوند و آخوندزدگی از خود نشان می داد، هیچ جا و مقامی در میان روشنفکران و میدان روشنفکری نداشت. دکتر سروش با تمام بار معلوماتی که دارد - و کسی نیز نمی تواند منکر فضل و کمال او باشد - تنها می تواند در حیطه نواندیشان و متفکران دینی قدم بزند. من سالها پیش در پاسخ به یکی دیگر از ادعاهای او، نوشتم: «آقای دکتر عبدالکریم سروش باید تکلیف خود را نسبت به وضع و میزان روشنفکری معلوم کند. او اگر به تعیین پیغمبر از سوی منبعی به نام الله یا آفریدگار و ارسال وحی و الهام از سوی این منبع به آن پیامبران باور دارد، روشنفکر نیست. اگر باور ندارد، دیندار و یا مسلمان نخواهد بود. اگر به دوازده امام معتقد است و قبول دارد امام آخر و دوازدهمش غایب شده و زنده است و روزی ظهور خواهد کرد، فردی عامی و امی است؛ و اگر به چنین مطالبی باور ندارد، لامذهب است و شیعه محسوب نمی شود. پس دکتر سروش باید روشن و صریح چنین معمائی را حل کند».
اکنون می بینم که در مقاله اخیرشان آن تکلیف را روشن فرموده و صفت دینداری و وابستگی خود را به اوهام و ابهام و ایهام و تخیلات به صراحت اعلام فرموده است. اتفاقاً دراین راه بسیار تندتر از گذشته دویده است و بسیاری از سخنان سابق خود را نفی و انکار فرموده است. زیرا ایشان چند سال پیش در یک نوشتار به روشنی اعلام کرد که قرآن نوشته محمد است و الهامی اگر بوده باشد همان چیزی است که به ذهن هرنویسنده ی دیگر می رسد؛ و درواقع محمد این مطالب به ذهنش رسیده و آنها را نوشته است. در همین زمینه چنان صریح و بی پروا سخن گفت که آقای عبدالعلی بازرگان مسلمان شیعه متعصب را وادار کرد که پاسخی طولانی اما نه درخور، به او بدهد و با کلامی آخوندی نظریات دکتر سروش را نفی و رد کند!
تصور نمی کنم آقای دکتر سروش آن سخنان را فراموش کرده باشند زیرا یکی از صفات بارز در وجودشان همانا حافظه ای قوی و تیز است. بنابراین تهمت نسیان بر ایشان روانیست و این تغییر جهت را باید از منظری دیگر نگریست. اگر آن را در به دست آوردن دل حضرات از او رنجیده خلاصه نکنیم، لازم است به عقبگردی زیرکانه، و ارتجاعی نو خواسته تعبیر شود؛ که این چنین از دین اسلام دفاعی مذبوحانه فرموده است - هرچند این اوست که تلاش ما مخالفان دین را مذبوحانه نامیده است.
به مقاله آقای دکتر سروش چند صاحب قلم پاسخ داده اند و چند اندیشه ور هر یک از گوشه ای به نقد نوشتار ایشان پرداخته است که بدیهی است هم نشان از نامدار بودن آقای سروش دارد و هم نوعی گوشزد کردن رعایت انصاف است.
من یقین دارم آقای دکتر سروش فتوای ارتداد فقیهان ایران علیه خواننده ای به نام شاهین نجفی را – به خاطر خواندن تصنیفی که امام نقی را مسخره کرده است - بهانه و دستاویز برای کوفتن و نقد کسانی کرده است که در شریعت و ذهنیّت او به کافر مشهورند. زیرا بسیار بیشتر از مجادله با فقیهان مفتی، تلاش خود را مصروف مبارزه با بی دینان بی پروائی کرده است که تنها جرم و گناهشان این است که صریح و روشن عقیده خود را بیان می کنند؛ و از مخالفتشان با دین و مقولات لاهوتی هراسی ندارند. البته همین بخش از نوشتار آقای دکتر سروش چشم اندازی برای نقد و ایراد این قلم است؛ زیرا روی سخن و سر عناد با من و کسانی مانند من است که مدتهاست از اسلام و هرآنچه نام و نشان دین دارد دست شسته و لاهوت را فدای ناسوت کرده ایم. من هرماه یک یا دو مقاله دراین باره در نشریه «بیداری» که در کالیفرنیا چاپ می شود دارم و در ردیف کسانی قرار دارم که دکتر سروش کافرشان می نامد.
می فرماید:
«نقد علمی البته صورت و سیرت دیگر دارد. و کور چشمی بسیار می خواهد که آدمی تفاوت میان نقد موقر و طعن موذی را درنیابد...»
که سخنی درست و رواست. اما نقد علمی در حیطه و میدان مطالب علمی است و ربطی به دنیای اوهام و خرافات ندارد. دینها ذره ای از علم و دانش بهره نبرده و قطره ای از اقیانوس دانش را باخود همراه ندارند. پس یک مطلب و موضوع و پدیده ی مبهم و موهوم را چگونه می توان نقد علمی کرد؟ شما تورات را بخوانید تا به سنگینی و حجم مقدار مزخرفاتی که بنیاد دینهای ابراهیمی را بنا نهاده است آگاه شوید. دریغ از یک جمله علمی در سراسر این کتاب. همچنین انجیل و قرآن هیچ نشانی از دانش و بینش درست درخود ندارند. در هرسه کتاب زمین مسطح است و خورشید به شب هنگام در چاهی فرو می رود و سحرگاهان از آن سرچاه بیرون می آید. آسمان سقفی است بی ستون ایستاده و ستارگان به مانند پولکهای درخشان به آن چسپیده اند. کوه ها عمودهای زمین اند که به مشیّت خدا روی برآسمان کرده اند. جهان در شش روز درست شد! الله آدمی را از خاک و آب زمین به صورت گل خلق کرد؛ و داستان دو پسر آدم که یکی دیگری را کشت و ما همه از نسل آن یک نفر قاتلیم و... این دانش است؟
مطالب مندرج در کتاب تورات تنها لایق هجو و مسخره است. وقتی دستور می دهد:«اگر الاغ شما لگد انداخت و زیانی بزرگ به شما رساند، آن الاغ را سنگسار کنید!!» چه میزان علم در این دستور وجود دارد که ما این کتاب را چونان که حضرت دکتر سروش می فرماید کور چشم نباشیم و نقد موقر کنیم و از طعن موذی نسبت به چنین دستوری بپرهیزیم. خدائی که از آسمان به زمین می آید و درباغی میان درختان خود را پنهان می کند و فریاد میزند:« ...های یعقوب اگر توانستی مرا پیدا کنی؟!!» و بعد با هم کشتی می گیرند و... نباید خدائی لایق احترام باشد. اینها در کتاب تورات است و قرآن نیز اصرار دارد که این مطالب سخن خداوند یا یهوّه و یا الله است؛ و دوسوم از محتوای قرآن نیز بازگوئی متن و داستانهای تورت است.
پرسش از دکتر سروش این است که چنین مطالبی را باید نقد هجوی کرد یا نقد علمی؟
زکریای رازی با آن بار دانش و معلومات در قرن چهارم و پنجم هجری پیغمبران را مردمی شیاد معرفی کرده است؛ و شما اکنون توقع نقد علمی از میزان آن شید و کید دارید؟
اصولاً عنوان کلام الله بودن برای قرآن و یا هر کتاب دیگر، ادعائی خرافی و هجو است. عنوان کلام خدا چه میزان پایه علمی دارد که توقع نقد علمی دارید؟ نخست شما خداشناسان پیرو رسالت، خدای سخن گو را نشان دهید، تا ما خفقان بگیریم و نقد طاعنانه نکنیم.
آقای دکتر سروش!
ما بی دینان نه مجرمیم و نه گناهکار. جرم و گناهی اگر هست در وجود ادیان است که در این زمان چنان کهنه و گندیده اند که شامه های روشنفکران و روشن بینان را می آزارند. در این زمان قبول خدائی نادیده و ناملموس و موهوم و ناپیدا که با افرادی شبیه هرکدام از ما سخن گفته باشد، نشان خرد گمکردگی است؛ اگر علائم جنون نباشد. بی تردید اگر در زمان کنونی کسی پیدا شود و ادعای ۱۴۰۰ سال پیش محمد را تکرار و خود را رسول الله معرفی کند، او را یا به عنوان مجنون به دارالمجانین می فرستند؛ و یا به اتهام شیادی و کلاهبرداری از جانب دولت، دستگیر و زندانی خواهد شد. پس چرا باید به آن کهنه ادعا ایمان داشت و آن پوسیده قبا را همچنان پوشید؟
فرموده است:«روی سخن با دین ستیزانی است که به نام نقد، اهانت و نفرت می پراکنند؛ و رقم مغلطه بر دفتر دانش می کشند و سر حق بر ورق شعبده ملحق می کنند و نفس کافری را عین روشنفکری و ترقی می انگارند و چهره ای کریه از آزادی می نگارند و پلیدی و زشتی ها را به بهانه حق و آزادی مجاز و مطاع می شمارند و نه آن درسر دارند که سر به کسی فرود آرند»
من تمام کوششم براین است که تنها همین عبارت کوتاه شما را موشکافی کنم و بگویم آقای دکتر سروش درهمین زمینه چیزی از آخوندها کم ندارد. تنها تفاوت این است که دکتر سروش فتوای قتل صادر نمی کند. اما به لطائف الحیل می خواهد و می کوشد ناقدان دین را از صحنه بیرون افکند.
من به گواه نوشته هایم هیچگاه در نقد دین «رقم مغلطه بر دفتر دانش نمی کشم» زیرا غلطها را یافته ام و نیازی به مغلطه (یعنی غلط جلوه دادن صحیح) ندارم. همچنین در قرآن من هیچ سری از حق در این کتاب ناحق ندیده ام تا آن را بر ورق شعبده ملحق سازم.
من چند سال است سوره های قرآن را با معنائی که خود می دانم و مفهومی که چند مترجم مورد پذیرش همگان نیز معنی فارسی برآن نهاده اند، به دیده و شعور مخاطبان می رسانم و با دلیل و برهان، نادرست و غلط بودن و مسخره بودن آن آیات و الفاظ را نشان داده ام و می دهم. و فزون براین، آنچه را که ما به نقد و ایراد می کشیم، هیچ بهره و نصیبی از دانش نبرده و ذره ای دانش امروزی در آن به چشم نمی آید؛ و اتفاقاً سخن ما همین است که کلام خدا با فرآورده های دانش و اندیشه بشر بسیار ناسازگار است. اگر دستور العمل غسل و وضو و تیمم و دستور جنگ با کفار و کشتن و دست و پا بریدن نامسلمانان و... دانش نام دارد، آری من رقم نه مغلطه، که غلط واضح را بر این دفتر بی معنی می کشم و خواهم کشید. توجه فرمائید به آیه ۱۶ از سوره الاسراء:
«وَ اِذا اَرَدنا اَن نُهلِکَ قریهً، اَمَرنا مُترَفیها فَفَسَقوا فیها فَحَقَّ علیها اَلقَولُ فَدَمَّرناها تَدمیراً»
«و ما چون بخواهیم اهل دیاری را نابود کنیم، دستور می دهیم ثروتمندان آن دیار به فسق و فجور مشغول شوند. در نتیجه به حق عذاب برآنها نازل شده و آن مردمان را به جرم فسق و فجور نابود می کنیم!!»
و این هم ترجمه آیت الله الهی قمشه ای:
«و ما چون اهل دیاری را بخواهیم به کیفر گناه هلاک سازیم، پیشوایان و متنعمان آن شهر را امر می کنیم راه فسق و تبه کاری و ظلم در آن دیار پیش گیرند. آنجا تنبیه و عقاب لزوم خواهد یافت. آنگاه همه را به جرم بدکاری هلاک می سازیم»
دقت فرمائید در کارهای این الله خالق کائنات! و خالقی که بر مسلمانان روزی ٣۴ بار سجده بر خود را واجب کرده است!
این آیه یا جمله و یا عبارت را هرکس دیگری با زبان و گویشی دیگر اگر می گفت و می نوشت، خواننده بی هیچ تردیدی در کنار این اظهار لحیه، می نوشت که نویسنده و گوینده این سخن یا دیوانه است و یا تروریست! آخر مگر می شود آفریدگار جهان اهالی شهری را که درستکارند چنین سهل و آسان از بین ببرد. به ثروتمندان دستور دهد فسق و فجور کنید سپس همه ی اهالی شهر را به همین جرم ثروتمندان ازبین ببرد!؟
آقای دکتر سروش مهرورزیده شما این آیه را نقد علمی بفرمائید و ما کافران را خجل سازید.
قرآن چنان از فقدان دانش و کمبود خرد و شعور در رنج است که هر صاحب خرد و اندیشه ای می تواند نقائص و نواقص و اغلاط آن را به دید و شنود همگان بویژه مومنان مسلمان برساند و هیچ نیازی به مغلطه ندارد. مغلطه شیوه ی استدلالیان نیست. مغالطه کار سفسطه بازان و گروه سوفسطائیان است. البته اگر مومن قدرت و تحمل شنیدن و دیدن حقایق را داشته باشد.
آقای دکتر سروش گرامی! مولانا جلال الدین مولای پانزدهم شما(بعد از ۱۴ معصوم) بیتی چنین دارد:
ما ز قرآن مغز را برداشتیم پوست را بهر خران بگذاشتیم
این را مولانا، مفتی زمان و شریعتمدار بزرگ دوران حدود هشت قرن پیش گفته است. اکنون ما طاعنان دین گریز می پرسیم ممکن است به ما کافران و بی دینان بفرمائید که مغز قرآن کدام بخش است و پوستش که خوراک خران است، کدام بخش؟ لابد مولانا در آن بخش پوست مشتی چرند و ناهنجاری دیده است که آن را به خران هدیه کرده است.
آقای دکتر سروش!
برخلاف دیدگاه شما ما دین و قرآن را نقد علمی می کنیم و اگر لفظ رکیکی از دهان کسی نسبت به دین بیرون می جهد، به ما ربطی ندارد و ناشی از خشم فراوان او از دست آئینی است که زندگی را براو و همنسلان او زندان و تمام هنرها را حرام اعلام کرده است؛ و تنها به مسابقه اسب سواری بها داده است. می دانید چرا؟ برای این که سواران خوب بتازند و به تاخت بروند و شهرها و قریه ها را غارت و چپاول کنند و خمس اموال را برای پیامبر خدا بیاورند. یقین بدانید که اسلام دینی است که اگر درست رعایت شود و زندگی امروز را بر مبنای آن پی ریزی کنند، تمام جوانان خودکشی را بر چنان زندگی ترجیح خواهند داد.
فرموده اید:
«اگر در پی برافکندن اسلامید، آب در هاون می کوبید و جهد بی توفیق می کنید. هم خدای مسلمانان به شهادت قرآن و عده تثبیت این دین را در زمین داده است... و هم به شهادت تاریخ این شجره طیبه محمدی رو به فزونی و تناوری است و از آمد و رفت کلاغان شاخ و برگش نفرسوده است ... درافتادن با تمدنی چنین ستبر و سترگ نه کاری است خرد»
حضرت سروش! وعده خدا در قرآن نظیر تمام دیگر و عدههایش حباب هواست. مگر قرآن چندین بار وعده آخرت و زمان حشر و نشر را در کتابش ذکرنکرده است؟ ۱۴۰۰ سال از آن مواعید می گذرد؛ کو قیامت؟
دین اسلام را کشش و هیمنه ی محتوای دین پیروز نکرد. اسلام را ضعف و فتور امپراتوری های ایران و روم بر خاورمیانه و شمال افریقا چیره ساخت. و دیدیم که اسپانیا به محض جان گرفتن و قوت یافتن تمام اعراب را از اروپا بیرون راند و هیچ نشانی از مسلمانی در آن دیار نماند. بربرهای بدبخت شمال آفریقا نیز با شمشیر بنی امیه مسلمان شدند؛ و مسلمانان آسیا را نیز لشکر کشی های غزنویان و سلجوقیان و سرانجام نادر شاه برای تاراج ثروتهای مشرق زمین ساخته و پرداخته کرد. شما مسلمانان را برروی احصائیه و سرشماری های صوری تعیین مقدار نفرمائید. لازم است نخست عینک بزرگ بینی را از چشمانتان بردارید تا به درستی و حساب شده به آنچه ادعا دارید دست یابید. این یک میلیارد و دویست میلیونی که شما و دیگر مومنان مسلمان به رقمش می نازید، نخست بفرمائید چند درصدش به آئین مسلمانی پای بندند و در اجرایش مقید؟ دوم این اسلام مورد توجه باریتعالی چند دانشمند و فیلسوف نظریه پرداز در خود پروریده است؟ چند اختراع و اکتشاف در این رقم عظیم به ثبت رسیده است؟ چند هنرمند و مکتشف در سطح جهان معرفی کرده است. چرا چند قرن است این اسلام زار و زبون دست مسیحیان و یهودیان است و الله به یاریش نیامده است؟ زاد و ولد کردن و بچه پس انداختن و در شمار مسلمان ثبت نام کردن و شکم گرسنه و پای برهنه در کوچه ها و بیغوله ها رهاکردن، چه نازش و موهبتی را برای شما مدعی العموم دین اسلام و مذهب تشیّع ایجاد می کند؟
این تمدنی که شما به آن اشاره دارید چرا در مسقط الرأسش شبه جزیره عربستان به آن پهناوری چیزی بروز نداد و مردمان میهن حضرت محمد تا کشف و استخراج نفت همچنان غارتگر و آدمکش و چپاولگر بودند؟ چرا هر که در این تمدن شما ساخته درخشید، نخست از اسلام برید و سپس به شهرت رسید؟ شما زکریای رازی، فردوسی توسی، عمر خیام نیشابوری، ابوعلی سینا، ابوالعلاء معری، ابن خلدون، حافظ شیرازی را در دایره مسلمانان احصائیّه می فرمائید و وجودشان را حاصل تمدن اسلامی می دانید؟ اینان با شناخت دانشها و رسیدن به فضل و کمال، نخست از دین بریدند و آنگاه با دانش و کمالشان به شهرت رسیدند. درنتیجه منفور فقیهان و شریعتمداران شدند. آن گونه که از دفن جنازه شان در قبرستان مسلمانان جلوگیری می شد. زیرا خدا و رسولش را به زیر پرسش برده بودند. شما گوینده این سخن را دیندار می دانید؟
تاچند زنم به روی دریاها خشت بیزار شدم زبت پرستان کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود؟ کی رفت به دوزخ و که آمد زبهشت؟
حافظ که قرآن را با چهارده روایت از برداشته، می فرماید:
چو طفلان تا کی ام زاهد فریبی به سیب بوستان و شهد و شیرم؟
این یعنی نفی بهشت! و یا:
این خرقه که من دارم، در رهن شراب اولی وین دفتر بی معنی، غرق مَی ناب اولی
این هم یعنی طرد کتابی که کلام خدا نامدارد!
نه بزرگوارا!
اسلام هیچ تمدنی ایجاد نکرد. برعکس اسلام تمدنها را نابود کرد و آئین بیابانی را به جایشان دستور فرمود. اسلام کشتار و عداوت و کینه را رواج داد. آنچه مورد حمایت شما وکیلان مدافع دین بیابانهای عربستان است، دشمنِ شادی، نیک زیستی، بهروزی و هنرهاست. هرآن چیزهائی که به نام هنر اسلامی شما از آن یاد می کنید و نام می برید، درست هنرهای ضد اسلامی است. عرفان و حتا صوفیگری و درویشی اعتراضی فریادگونه علیه استبدادی است که دین اسلام در همه زمینه ها فراهم ساخته است. در هیچ جای دنیا خطاطی هنر نیست. اما ایرانیان مسلمان که هنر نقاشی داشتند، چون نمی توانستند تصویرگری کنند، به خطاطی روی آوردند و آن را به عنوان هنر اسلامی عرضه کردند.
چندین بار روشنفکران ایرانی از قرن سوم هجری تاکنون علیه این آئین استبدادی قیام کرده و چند هزار نفر جان خود را در راه مبارزه با این دین و حاکمانش از دست داده اند؟ اسلام همین است که سلفیها، طالبان، و القاعده و حکومت آل سعود و مکتبهای قران در پاکستان معرفی می کنند. شما نواندیشان اسلامی در تلاشید تا این گلیم فرسوده ۱۴۰۰ ساله را با رفو کردن و رنگ آمیزی هائی که هیچ به قواره اش نمی خورد قالی نو کاشان و کرمان جلوه دهید؛ که ممکن نیست و تلاشتان مذبوحانه است. چون پارگی و موریانه خوردگی از هزار جا نمایان است.
بی تردید فرمایش شما درست است و این دین از بین نمی رود. زیرا اکثر پیروان از گروه احمقها و ابلهانی هستند که کشتن و خونریزی برایشان هم صواب است و هم ثواب آخرت دارد. به امر و فتوای چنین شریعتی در جلو دوربین تلویزیونهای اختراع و ساخت کافران، با خنجر سر آدمی را چونان گوسفند از تنش جدا می کنند. البته و بدیهی است که چنین آدمخوارانی به ظاهر موفقند. اما مطمئن باشید که نسلهای آینده در کشورهای مسلمان، اگر به بی دینی تظاهر و اقرار نکنند، ایمان و باوری نیز به این معجون زور و ستم و قتل و غارت نخواهند داشت. هرچند دوستان شما در سرشماری آنان را به ارقام راست و دروغِ جمعیّت مسلمانان بیفزایند.
دانش جهان و جهانیان، هم کیهان را در نوردیده و هم موجود زنده را شکافته و به بسیاری از راز و رمز خلقت آگاه شده است. بنابراین جائی برای توهمات و تخیلات پیغمبرسازی و تعمیم افکار خرافی چند هزار سال پیش باقی نیست. تردید نکنید امروز اکثریّت کسانی که مسلمان نامیده می شوند، اعتقادشان لرزان است؛ زیرا دینشان را به رغبت نپذیرفته اند بل بر آنها به صورت توارثی تحمیل شده است و در رد و قبولش از خود اراده و تعقلی نداشته اند.
مطمئن باشید این نهضت بی دینی در طولانی مدت برنده خواهد شد و این هدیه اعراب تنها در میان عوام و اندک سوادان جائی خواهد داشت. به همان صورت که اکنون در ایران بعضی از مومنان نمازشان را دور از چشم فرزندان در زیر زمین خانه می خوانند!!
کالیفرنیا دکتر محمد علی مهرآسا ۱۲/۶/۲۰۱۲
من سالها پیش نوشتم و شاید جزو نخستین قلمزنانی بودم که اشاره کردم روشنفکر دینی عنوانی پوچ و بی معنی است. زیرا دین پدیده ای توهمی و غیرواقع و برون از جهان حقیقت است و گرفتاران و معتقدان آن در عالم لاهوت و تخیل سیر می کنند. دین مبحثی تعبدی و به دور از تعقل و تفکر بوده و ادعاها و خواسته هایش ضد دانش و ضد تکامل اندیشه است. روشنفکر نیز کسی است که ذهن و روانش را از هرگونه اوهام و ابهام و ایهام دور و پاکیزه نگه داشته و تنها با خرد و دانش به مصاف مسائل و پدیده ها می رود و معلومات و مجهولات را به نیروی اندیشه و دانش بررسی می کند.
دکتر سروش البته روشنفکر دینی نیست، به این دلیل روشن که چنین مقامی و چنین کسانی اصولاً ساختگی و لاوجودند. دینها مباحث تخیلی و توهمی اند و روشنفکری در حیطه دانش و اندیشه، و اعتراض و استدلال روشن قرار می گیرد. کسی که تعصب دینی دارد و به خرافاتِ وحی و الهام معتقد است در ردیف روشنفکر طبقه بندی نمی شود. بی شک روشنفکر باید از تعقد و تعبد به طور کامل دور باشد. و پدیده ها را با مقیاس و معیار دانش و خرد برسنجد؛ و نه بر حسب مشیّت و خواسته ی خالقی تصوری که ذهن و تخیل بشر آن را به وجود آورده و غیر از آدمی هیچ موجود زنده و جامد - تا آنجا که ما می دانیم - به وجود و عدمش نه آگاه است و نه قادر به اندیشیدن به آن.
دکتر سروش باوجود تحصیل دانش مادی و ادامه ی آن در مبحث فلسفی، در زمره روشنفکران نیست و عنوان روشنفکر به هیچوجه زیبنده او نخواهد بود. زیرا ذهنیّتی روشن و صاف و به دور از اوهام ندارد و برعکس، ذهنش از تخیلات مابعد الطبیعه انباشته و به توهمات دینی سخت پای بند است. در میان دینداران و وابستگان به مقولات آسمانی، مخالفت با آخوند و شیوه آخوندیسم، و ضدیّت با تندروی معممان و شریعتمداران ممکن است علامتی از نواندیشی باشد؛ اما هیچ نشانی از روشنفکری ندارد. این مشکل را مرحوم علی شریعتی نیز داشت و با تمام تلاشی که در مبارزه با آخوند و آخوندزدگی از خود نشان می داد، هیچ جا و مقامی در میان روشنفکران و میدان روشنفکری نداشت. دکتر سروش با تمام بار معلوماتی که دارد - و کسی نیز نمی تواند منکر فضل و کمال او باشد - تنها می تواند در حیطه نواندیشان و متفکران دینی قدم بزند. من سالها پیش در پاسخ به یکی دیگر از ادعاهای او، نوشتم: «آقای دکتر عبدالکریم سروش باید تکلیف خود را نسبت به وضع و میزان روشنفکری معلوم کند. او اگر به تعیین پیغمبر از سوی منبعی به نام الله یا آفریدگار و ارسال وحی و الهام از سوی این منبع به آن پیامبران باور دارد، روشنفکر نیست. اگر باور ندارد، دیندار و یا مسلمان نخواهد بود. اگر به دوازده امام معتقد است و قبول دارد امام آخر و دوازدهمش غایب شده و زنده است و روزی ظهور خواهد کرد، فردی عامی و امی است؛ و اگر به چنین مطالبی باور ندارد، لامذهب است و شیعه محسوب نمی شود. پس دکتر سروش باید روشن و صریح چنین معمائی را حل کند».
اکنون می بینم که در مقاله اخیرشان آن تکلیف را روشن فرموده و صفت دینداری و وابستگی خود را به اوهام و ابهام و ایهام و تخیلات به صراحت اعلام فرموده است. اتفاقاً دراین راه بسیار تندتر از گذشته دویده است و بسیاری از سخنان سابق خود را نفی و انکار فرموده است. زیرا ایشان چند سال پیش در یک نوشتار به روشنی اعلام کرد که قرآن نوشته محمد است و الهامی اگر بوده باشد همان چیزی است که به ذهن هرنویسنده ی دیگر می رسد؛ و درواقع محمد این مطالب به ذهنش رسیده و آنها را نوشته است. در همین زمینه چنان صریح و بی پروا سخن گفت که آقای عبدالعلی بازرگان مسلمان شیعه متعصب را وادار کرد که پاسخی طولانی اما نه درخور، به او بدهد و با کلامی آخوندی نظریات دکتر سروش را نفی و رد کند!
تصور نمی کنم آقای دکتر سروش آن سخنان را فراموش کرده باشند زیرا یکی از صفات بارز در وجودشان همانا حافظه ای قوی و تیز است. بنابراین تهمت نسیان بر ایشان روانیست و این تغییر جهت را باید از منظری دیگر نگریست. اگر آن را در به دست آوردن دل حضرات از او رنجیده خلاصه نکنیم، لازم است به عقبگردی زیرکانه، و ارتجاعی نو خواسته تعبیر شود؛ که این چنین از دین اسلام دفاعی مذبوحانه فرموده است - هرچند این اوست که تلاش ما مخالفان دین را مذبوحانه نامیده است.
به مقاله آقای دکتر سروش چند صاحب قلم پاسخ داده اند و چند اندیشه ور هر یک از گوشه ای به نقد نوشتار ایشان پرداخته است که بدیهی است هم نشان از نامدار بودن آقای سروش دارد و هم نوعی گوشزد کردن رعایت انصاف است.
من یقین دارم آقای دکتر سروش فتوای ارتداد فقیهان ایران علیه خواننده ای به نام شاهین نجفی را – به خاطر خواندن تصنیفی که امام نقی را مسخره کرده است - بهانه و دستاویز برای کوفتن و نقد کسانی کرده است که در شریعت و ذهنیّت او به کافر مشهورند. زیرا بسیار بیشتر از مجادله با فقیهان مفتی، تلاش خود را مصروف مبارزه با بی دینان بی پروائی کرده است که تنها جرم و گناهشان این است که صریح و روشن عقیده خود را بیان می کنند؛ و از مخالفتشان با دین و مقولات لاهوتی هراسی ندارند. البته همین بخش از نوشتار آقای دکتر سروش چشم اندازی برای نقد و ایراد این قلم است؛ زیرا روی سخن و سر عناد با من و کسانی مانند من است که مدتهاست از اسلام و هرآنچه نام و نشان دین دارد دست شسته و لاهوت را فدای ناسوت کرده ایم. من هرماه یک یا دو مقاله دراین باره در نشریه «بیداری» که در کالیفرنیا چاپ می شود دارم و در ردیف کسانی قرار دارم که دکتر سروش کافرشان می نامد.
می فرماید:
«نقد علمی البته صورت و سیرت دیگر دارد. و کور چشمی بسیار می خواهد که آدمی تفاوت میان نقد موقر و طعن موذی را درنیابد...»
که سخنی درست و رواست. اما نقد علمی در حیطه و میدان مطالب علمی است و ربطی به دنیای اوهام و خرافات ندارد. دینها ذره ای از علم و دانش بهره نبرده و قطره ای از اقیانوس دانش را باخود همراه ندارند. پس یک مطلب و موضوع و پدیده ی مبهم و موهوم را چگونه می توان نقد علمی کرد؟ شما تورات را بخوانید تا به سنگینی و حجم مقدار مزخرفاتی که بنیاد دینهای ابراهیمی را بنا نهاده است آگاه شوید. دریغ از یک جمله علمی در سراسر این کتاب. همچنین انجیل و قرآن هیچ نشانی از دانش و بینش درست درخود ندارند. در هرسه کتاب زمین مسطح است و خورشید به شب هنگام در چاهی فرو می رود و سحرگاهان از آن سرچاه بیرون می آید. آسمان سقفی است بی ستون ایستاده و ستارگان به مانند پولکهای درخشان به آن چسپیده اند. کوه ها عمودهای زمین اند که به مشیّت خدا روی برآسمان کرده اند. جهان در شش روز درست شد! الله آدمی را از خاک و آب زمین به صورت گل خلق کرد؛ و داستان دو پسر آدم که یکی دیگری را کشت و ما همه از نسل آن یک نفر قاتلیم و... این دانش است؟
مطالب مندرج در کتاب تورات تنها لایق هجو و مسخره است. وقتی دستور می دهد:«اگر الاغ شما لگد انداخت و زیانی بزرگ به شما رساند، آن الاغ را سنگسار کنید!!» چه میزان علم در این دستور وجود دارد که ما این کتاب را چونان که حضرت دکتر سروش می فرماید کور چشم نباشیم و نقد موقر کنیم و از طعن موذی نسبت به چنین دستوری بپرهیزیم. خدائی که از آسمان به زمین می آید و درباغی میان درختان خود را پنهان می کند و فریاد میزند:« ...های یعقوب اگر توانستی مرا پیدا کنی؟!!» و بعد با هم کشتی می گیرند و... نباید خدائی لایق احترام باشد. اینها در کتاب تورات است و قرآن نیز اصرار دارد که این مطالب سخن خداوند یا یهوّه و یا الله است؛ و دوسوم از محتوای قرآن نیز بازگوئی متن و داستانهای تورت است.
پرسش از دکتر سروش این است که چنین مطالبی را باید نقد هجوی کرد یا نقد علمی؟
زکریای رازی با آن بار دانش و معلومات در قرن چهارم و پنجم هجری پیغمبران را مردمی شیاد معرفی کرده است؛ و شما اکنون توقع نقد علمی از میزان آن شید و کید دارید؟
اصولاً عنوان کلام الله بودن برای قرآن و یا هر کتاب دیگر، ادعائی خرافی و هجو است. عنوان کلام خدا چه میزان پایه علمی دارد که توقع نقد علمی دارید؟ نخست شما خداشناسان پیرو رسالت، خدای سخن گو را نشان دهید، تا ما خفقان بگیریم و نقد طاعنانه نکنیم.
آقای دکتر سروش!
ما بی دینان نه مجرمیم و نه گناهکار. جرم و گناهی اگر هست در وجود ادیان است که در این زمان چنان کهنه و گندیده اند که شامه های روشنفکران و روشن بینان را می آزارند. در این زمان قبول خدائی نادیده و ناملموس و موهوم و ناپیدا که با افرادی شبیه هرکدام از ما سخن گفته باشد، نشان خرد گمکردگی است؛ اگر علائم جنون نباشد. بی تردید اگر در زمان کنونی کسی پیدا شود و ادعای ۱۴۰۰ سال پیش محمد را تکرار و خود را رسول الله معرفی کند، او را یا به عنوان مجنون به دارالمجانین می فرستند؛ و یا به اتهام شیادی و کلاهبرداری از جانب دولت، دستگیر و زندانی خواهد شد. پس چرا باید به آن کهنه ادعا ایمان داشت و آن پوسیده قبا را همچنان پوشید؟
فرموده است:«روی سخن با دین ستیزانی است که به نام نقد، اهانت و نفرت می پراکنند؛ و رقم مغلطه بر دفتر دانش می کشند و سر حق بر ورق شعبده ملحق می کنند و نفس کافری را عین روشنفکری و ترقی می انگارند و چهره ای کریه از آزادی می نگارند و پلیدی و زشتی ها را به بهانه حق و آزادی مجاز و مطاع می شمارند و نه آن درسر دارند که سر به کسی فرود آرند»
من تمام کوششم براین است که تنها همین عبارت کوتاه شما را موشکافی کنم و بگویم آقای دکتر سروش درهمین زمینه چیزی از آخوندها کم ندارد. تنها تفاوت این است که دکتر سروش فتوای قتل صادر نمی کند. اما به لطائف الحیل می خواهد و می کوشد ناقدان دین را از صحنه بیرون افکند.
من به گواه نوشته هایم هیچگاه در نقد دین «رقم مغلطه بر دفتر دانش نمی کشم» زیرا غلطها را یافته ام و نیازی به مغلطه (یعنی غلط جلوه دادن صحیح) ندارم. همچنین در قرآن من هیچ سری از حق در این کتاب ناحق ندیده ام تا آن را بر ورق شعبده ملحق سازم.
من چند سال است سوره های قرآن را با معنائی که خود می دانم و مفهومی که چند مترجم مورد پذیرش همگان نیز معنی فارسی برآن نهاده اند، به دیده و شعور مخاطبان می رسانم و با دلیل و برهان، نادرست و غلط بودن و مسخره بودن آن آیات و الفاظ را نشان داده ام و می دهم. و فزون براین، آنچه را که ما به نقد و ایراد می کشیم، هیچ بهره و نصیبی از دانش نبرده و ذره ای دانش امروزی در آن به چشم نمی آید؛ و اتفاقاً سخن ما همین است که کلام خدا با فرآورده های دانش و اندیشه بشر بسیار ناسازگار است. اگر دستور العمل غسل و وضو و تیمم و دستور جنگ با کفار و کشتن و دست و پا بریدن نامسلمانان و... دانش نام دارد، آری من رقم نه مغلطه، که غلط واضح را بر این دفتر بی معنی می کشم و خواهم کشید. توجه فرمائید به آیه ۱۶ از سوره الاسراء:
«وَ اِذا اَرَدنا اَن نُهلِکَ قریهً، اَمَرنا مُترَفیها فَفَسَقوا فیها فَحَقَّ علیها اَلقَولُ فَدَمَّرناها تَدمیراً»
«و ما چون بخواهیم اهل دیاری را نابود کنیم، دستور می دهیم ثروتمندان آن دیار به فسق و فجور مشغول شوند. در نتیجه به حق عذاب برآنها نازل شده و آن مردمان را به جرم فسق و فجور نابود می کنیم!!»
و این هم ترجمه آیت الله الهی قمشه ای:
«و ما چون اهل دیاری را بخواهیم به کیفر گناه هلاک سازیم، پیشوایان و متنعمان آن شهر را امر می کنیم راه فسق و تبه کاری و ظلم در آن دیار پیش گیرند. آنجا تنبیه و عقاب لزوم خواهد یافت. آنگاه همه را به جرم بدکاری هلاک می سازیم»
دقت فرمائید در کارهای این الله خالق کائنات! و خالقی که بر مسلمانان روزی ٣۴ بار سجده بر خود را واجب کرده است!
این آیه یا جمله و یا عبارت را هرکس دیگری با زبان و گویشی دیگر اگر می گفت و می نوشت، خواننده بی هیچ تردیدی در کنار این اظهار لحیه، می نوشت که نویسنده و گوینده این سخن یا دیوانه است و یا تروریست! آخر مگر می شود آفریدگار جهان اهالی شهری را که درستکارند چنین سهل و آسان از بین ببرد. به ثروتمندان دستور دهد فسق و فجور کنید سپس همه ی اهالی شهر را به همین جرم ثروتمندان ازبین ببرد!؟
آقای دکتر سروش مهرورزیده شما این آیه را نقد علمی بفرمائید و ما کافران را خجل سازید.
قرآن چنان از فقدان دانش و کمبود خرد و شعور در رنج است که هر صاحب خرد و اندیشه ای می تواند نقائص و نواقص و اغلاط آن را به دید و شنود همگان بویژه مومنان مسلمان برساند و هیچ نیازی به مغلطه ندارد. مغلطه شیوه ی استدلالیان نیست. مغالطه کار سفسطه بازان و گروه سوفسطائیان است. البته اگر مومن قدرت و تحمل شنیدن و دیدن حقایق را داشته باشد.
آقای دکتر سروش گرامی! مولانا جلال الدین مولای پانزدهم شما(بعد از ۱۴ معصوم) بیتی چنین دارد:
ما ز قرآن مغز را برداشتیم پوست را بهر خران بگذاشتیم
این را مولانا، مفتی زمان و شریعتمدار بزرگ دوران حدود هشت قرن پیش گفته است. اکنون ما طاعنان دین گریز می پرسیم ممکن است به ما کافران و بی دینان بفرمائید که مغز قرآن کدام بخش است و پوستش که خوراک خران است، کدام بخش؟ لابد مولانا در آن بخش پوست مشتی چرند و ناهنجاری دیده است که آن را به خران هدیه کرده است.
آقای دکتر سروش!
برخلاف دیدگاه شما ما دین و قرآن را نقد علمی می کنیم و اگر لفظ رکیکی از دهان کسی نسبت به دین بیرون می جهد، به ما ربطی ندارد و ناشی از خشم فراوان او از دست آئینی است که زندگی را براو و همنسلان او زندان و تمام هنرها را حرام اعلام کرده است؛ و تنها به مسابقه اسب سواری بها داده است. می دانید چرا؟ برای این که سواران خوب بتازند و به تاخت بروند و شهرها و قریه ها را غارت و چپاول کنند و خمس اموال را برای پیامبر خدا بیاورند. یقین بدانید که اسلام دینی است که اگر درست رعایت شود و زندگی امروز را بر مبنای آن پی ریزی کنند، تمام جوانان خودکشی را بر چنان زندگی ترجیح خواهند داد.
فرموده اید:
«اگر در پی برافکندن اسلامید، آب در هاون می کوبید و جهد بی توفیق می کنید. هم خدای مسلمانان به شهادت قرآن و عده تثبیت این دین را در زمین داده است... و هم به شهادت تاریخ این شجره طیبه محمدی رو به فزونی و تناوری است و از آمد و رفت کلاغان شاخ و برگش نفرسوده است ... درافتادن با تمدنی چنین ستبر و سترگ نه کاری است خرد»
حضرت سروش! وعده خدا در قرآن نظیر تمام دیگر و عدههایش حباب هواست. مگر قرآن چندین بار وعده آخرت و زمان حشر و نشر را در کتابش ذکرنکرده است؟ ۱۴۰۰ سال از آن مواعید می گذرد؛ کو قیامت؟
دین اسلام را کشش و هیمنه ی محتوای دین پیروز نکرد. اسلام را ضعف و فتور امپراتوری های ایران و روم بر خاورمیانه و شمال افریقا چیره ساخت. و دیدیم که اسپانیا به محض جان گرفتن و قوت یافتن تمام اعراب را از اروپا بیرون راند و هیچ نشانی از مسلمانی در آن دیار نماند. بربرهای بدبخت شمال آفریقا نیز با شمشیر بنی امیه مسلمان شدند؛ و مسلمانان آسیا را نیز لشکر کشی های غزنویان و سلجوقیان و سرانجام نادر شاه برای تاراج ثروتهای مشرق زمین ساخته و پرداخته کرد. شما مسلمانان را برروی احصائیه و سرشماری های صوری تعیین مقدار نفرمائید. لازم است نخست عینک بزرگ بینی را از چشمانتان بردارید تا به درستی و حساب شده به آنچه ادعا دارید دست یابید. این یک میلیارد و دویست میلیونی که شما و دیگر مومنان مسلمان به رقمش می نازید، نخست بفرمائید چند درصدش به آئین مسلمانی پای بندند و در اجرایش مقید؟ دوم این اسلام مورد توجه باریتعالی چند دانشمند و فیلسوف نظریه پرداز در خود پروریده است؟ چند اختراع و اکتشاف در این رقم عظیم به ثبت رسیده است؟ چند هنرمند و مکتشف در سطح جهان معرفی کرده است. چرا چند قرن است این اسلام زار و زبون دست مسیحیان و یهودیان است و الله به یاریش نیامده است؟ زاد و ولد کردن و بچه پس انداختن و در شمار مسلمان ثبت نام کردن و شکم گرسنه و پای برهنه در کوچه ها و بیغوله ها رهاکردن، چه نازش و موهبتی را برای شما مدعی العموم دین اسلام و مذهب تشیّع ایجاد می کند؟
این تمدنی که شما به آن اشاره دارید چرا در مسقط الرأسش شبه جزیره عربستان به آن پهناوری چیزی بروز نداد و مردمان میهن حضرت محمد تا کشف و استخراج نفت همچنان غارتگر و آدمکش و چپاولگر بودند؟ چرا هر که در این تمدن شما ساخته درخشید، نخست از اسلام برید و سپس به شهرت رسید؟ شما زکریای رازی، فردوسی توسی، عمر خیام نیشابوری، ابوعلی سینا، ابوالعلاء معری، ابن خلدون، حافظ شیرازی را در دایره مسلمانان احصائیّه می فرمائید و وجودشان را حاصل تمدن اسلامی می دانید؟ اینان با شناخت دانشها و رسیدن به فضل و کمال، نخست از دین بریدند و آنگاه با دانش و کمالشان به شهرت رسیدند. درنتیجه منفور فقیهان و شریعتمداران شدند. آن گونه که از دفن جنازه شان در قبرستان مسلمانان جلوگیری می شد. زیرا خدا و رسولش را به زیر پرسش برده بودند. شما گوینده این سخن را دیندار می دانید؟
تاچند زنم به روی دریاها خشت بیزار شدم زبت پرستان کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود؟ کی رفت به دوزخ و که آمد زبهشت؟
حافظ که قرآن را با چهارده روایت از برداشته، می فرماید:
چو طفلان تا کی ام زاهد فریبی به سیب بوستان و شهد و شیرم؟
این یعنی نفی بهشت! و یا:
این خرقه که من دارم، در رهن شراب اولی وین دفتر بی معنی، غرق مَی ناب اولی
این هم یعنی طرد کتابی که کلام خدا نامدارد!
نه بزرگوارا!
اسلام هیچ تمدنی ایجاد نکرد. برعکس اسلام تمدنها را نابود کرد و آئین بیابانی را به جایشان دستور فرمود. اسلام کشتار و عداوت و کینه را رواج داد. آنچه مورد حمایت شما وکیلان مدافع دین بیابانهای عربستان است، دشمنِ شادی، نیک زیستی، بهروزی و هنرهاست. هرآن چیزهائی که به نام هنر اسلامی شما از آن یاد می کنید و نام می برید، درست هنرهای ضد اسلامی است. عرفان و حتا صوفیگری و درویشی اعتراضی فریادگونه علیه استبدادی است که دین اسلام در همه زمینه ها فراهم ساخته است. در هیچ جای دنیا خطاطی هنر نیست. اما ایرانیان مسلمان که هنر نقاشی داشتند، چون نمی توانستند تصویرگری کنند، به خطاطی روی آوردند و آن را به عنوان هنر اسلامی عرضه کردند.
چندین بار روشنفکران ایرانی از قرن سوم هجری تاکنون علیه این آئین استبدادی قیام کرده و چند هزار نفر جان خود را در راه مبارزه با این دین و حاکمانش از دست داده اند؟ اسلام همین است که سلفیها، طالبان، و القاعده و حکومت آل سعود و مکتبهای قران در پاکستان معرفی می کنند. شما نواندیشان اسلامی در تلاشید تا این گلیم فرسوده ۱۴۰۰ ساله را با رفو کردن و رنگ آمیزی هائی که هیچ به قواره اش نمی خورد قالی نو کاشان و کرمان جلوه دهید؛ که ممکن نیست و تلاشتان مذبوحانه است. چون پارگی و موریانه خوردگی از هزار جا نمایان است.
بی تردید فرمایش شما درست است و این دین از بین نمی رود. زیرا اکثر پیروان از گروه احمقها و ابلهانی هستند که کشتن و خونریزی برایشان هم صواب است و هم ثواب آخرت دارد. به امر و فتوای چنین شریعتی در جلو دوربین تلویزیونهای اختراع و ساخت کافران، با خنجر سر آدمی را چونان گوسفند از تنش جدا می کنند. البته و بدیهی است که چنین آدمخوارانی به ظاهر موفقند. اما مطمئن باشید که نسلهای آینده در کشورهای مسلمان، اگر به بی دینی تظاهر و اقرار نکنند، ایمان و باوری نیز به این معجون زور و ستم و قتل و غارت نخواهند داشت. هرچند دوستان شما در سرشماری آنان را به ارقام راست و دروغِ جمعیّت مسلمانان بیفزایند.
دانش جهان و جهانیان، هم کیهان را در نوردیده و هم موجود زنده را شکافته و به بسیاری از راز و رمز خلقت آگاه شده است. بنابراین جائی برای توهمات و تخیلات پیغمبرسازی و تعمیم افکار خرافی چند هزار سال پیش باقی نیست. تردید نکنید امروز اکثریّت کسانی که مسلمان نامیده می شوند، اعتقادشان لرزان است؛ زیرا دینشان را به رغبت نپذیرفته اند بل بر آنها به صورت توارثی تحمیل شده است و در رد و قبولش از خود اراده و تعقلی نداشته اند.
مطمئن باشید این نهضت بی دینی در طولانی مدت برنده خواهد شد و این هدیه اعراب تنها در میان عوام و اندک سوادان جائی خواهد داشت. به همان صورت که اکنون در ایران بعضی از مومنان نمازشان را دور از چشم فرزندان در زیر زمین خانه می خوانند!!
کالیفرنیا دکتر محمد علی مهرآسا ۱۲/۶/۲۰۱۲
samedi 23 juin 2012
بازداشت دست کم ۱۵ نفر در اعتراضات روز پنجشنبه اهواز
در پی اعدام ۴ زندانی عرب در شهر اهواز، این شهر در روز پنجشنبه دستخوش اعتراضات مردمی بود که طی آن دست کم ۱۵ نفر بازداشت شدند.
در پی اعدام ۴ زندانی عرب در شهر اهواز، این شهر در روز پنجشنبه دستخوش اعتراضات مردمی بود که طی آن دست کم ۱۵ نفر بازداشت شدند.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، پس از اعدام ۴ زندانی عرب در شهر اهواز در روز پنجشنبه ۱ تیرماه شهر اهواز شاهد اعتراضات گستردهای بود که طی آن حداقل ۱۵ نفر بازداشت گردیدند.
اسامی بازداشت شدگان که بدست گزارشگران هرانا رسیده به قرار زیر است:
ناصر باوی ٢٧ ساله فرزند حبیب دارای دو فرزند
منصور باوی ٢٢ ساله متأهل
رضا باوی ١٩ ساله مجرد
اسماعیل دحیمی ٢٣ ساله فرزند جواد
رحیم سیلاوی ٣٨ ساله دارای ۶ فرزند سابقه دو بار دستگیری دارد
علی حیدری فرزند شایع
محمد حیدری فرزند شایع
جاسم حیدری فرزند شایع
حسین حیدری فرزند شایع
کاظم حیدری فرزند محمد
حکیم حیدری فرزند محمد
راضی سیلاوی ٣٨ ساله- شاعر
جمعه حیدری ۴۵ ساله دارای ۵ فرزند
ناصر حیدری
عادل حیدری
مزاحمت نماینده گرمسار برای دختران فیلیپینی + سند
بامداد خبر: به دنبال انتشار گزارشی در “بامدادخبر” مبنی بر “مزاحمت و تعدی نمایندهی گرمسار برای دختران فلیپینی” در جریان یک سفر فرهنگی-هنری، این نماینده در گفتگویی، وجود اصل نامهی ارسالی از سوی “مرکز حراست سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی” به “حراست دانشگاه پیام نور” را تایید کرده، اما محتوای آن را دروغ دانسته است.
کاتب در این گفتگو، مدعی شده که این نامه را شوهر پروین احمدینژاد (رقیب انتخاباتیاش در انتخابات اخیر مجلس شورای اسلامی)، برای رسانهها فرستاده و گفته که «به همه جا فرستادهاند و هر غلطی توانستهاند کردهاند.»
با این وجود، خود کاتب، سفرش به فیلیپین در اواخر اسفندماه ۸۹ را تایید کرده است.
از آنجا که تلاش خبرنگار ما برای گفتگو با غلامرضا کاتب در طول هفتهی گذشته بینتیجه ماند، تصمیم گرفتیم که برای روشن شدن بیشتر ماجرا، اصل سند محرمانهای را که در آن، مزاحمت این نمایندهی مجلس نهم برای دختران و زنان فیلیپینی تصریح شده در اختیار خوانندگان بامدادخبر قرار دهیم.
برای دیدن سند، در اندازهی اصلی بر روی آن کلیک کنید. (در صفحه جدید نیز روی سند کلیک کنید)
کاتب در این گفتگو، مدعی شده که این نامه را شوهر پروین احمدینژاد (رقیب انتخاباتیاش در انتخابات اخیر مجلس شورای اسلامی)، برای رسانهها فرستاده و گفته که «به همه جا فرستادهاند و هر غلطی توانستهاند کردهاند.»
با این وجود، خود کاتب، سفرش به فیلیپین در اواخر اسفندماه ۸۹ را تایید کرده است.
از آنجا که تلاش خبرنگار ما برای گفتگو با غلامرضا کاتب در طول هفتهی گذشته بینتیجه ماند، تصمیم گرفتیم که برای روشن شدن بیشتر ماجرا، اصل سند محرمانهای را که در آن، مزاحمت این نمایندهی مجلس نهم برای دختران و زنان فیلیپینی تصریح شده در اختیار خوانندگان بامدادخبر قرار دهیم.
برای دیدن سند، در اندازهی اصلی بر روی آن کلیک کنید. (در صفحه جدید نیز روی سند کلیک کنید)
mercredi 20 juin 2012
تاریخ انتشار: ۳۱ خرداد ۱۳۹۱, ساعت ۲۳:۱۸
افشاگری سایت بازتاب از روابط نزدیک قاضی بازداشتی کهریزک با دولتی ها+تصاویر
جـــرس: با گذشت بیش از چهل روز از دستگیری علی اکبر حیدری فر، قاضی کهریزک به اتهام استفاده غیرقانونی از اسلحه، حمل مواد مخدر، قاچاق عتیقه، اعمال نفوذ و موارد متعدد دیگر، یکی از رسانه های خبری گوشه هایی از روابط گسترده وی با حلقه های مدیریتی قدرتمند در بخشهای مختلف کشور را افشا کرد.
به گزارش «بازتاب»، حیدری فر به عنوان بازپرس شعبه امنیت، بازپرس پرونده کهریزک بود و بدین خاطر تعلیق گردید، اما پس از دستگیری وی به اتهام استفاده غیرقانونی از اسلحه، با توجه به کشفیات از منزل وخودروی وی اتهامات بسیار سنگینی به او وارد شده است که باعث شده فعلا برای چهل روز در بازداشت موقت به سر می برد و ظاهرا این بازداشت ادامه دار خواهد بود.
این گزارش می افزاید: پدیده جدیدی که در این پرونده رخ داده، تلاش صاحبان قدرت از یک سو برای بی ارتباط نشان دادن خود با حیدری فر و از سویی دیگر پیگیری آنان برای حل این پرونده می باشد.
سایت بازتاب در ادامه سه تن از احکامی که برای حیدری فر صادر شده است را منتشر کرده و نوشت: این امر نشان می دهد که جوانی 33 ساله که اکنون این مجموعه اتهام را بر گردن دارد، چه روابط گسترده ای با مسوولان بخشهای مختلف نظام، از معاونت امنیتی استانداری تهران گرفته تا مدیر عامل یک بانک مهم و شریف ملک زاده، مهره برجسته جریان مشایی که به تازگی پرونده اش فیصله یافته، داشته و این حلقه های تو در تو چگونه به هم می رسند؛ امری که پاسخ برخی پرسشها در زمینه مشکل بودن برخورد با مفاسد را ساده تر می کند.
این گزارش خاطرنشان می کند که "جالب است حکم مشاوره معاون استانداری تهران برای حیدری فر، پیش از این به شدت تکذیب شده بود."
dimanche 17 juin 2012
آیت اللهها درباره سیاست چه میاندیشند؟
*مهدی خلجی پژوهشگر موسسه مطالعات خاورنزدیک واشنگتن و ساکن آمریکاست.
هواخواهان دموکراسی و ارزشهای لبیرال سکولار آرزو دارند که در ایران نهاد دین از نهاد سیاست جدا شود و تبعیضهای
مثبت به سود روحانیت از میان برود. آنها باور دارند که تبدیل روحانیت به نهادی غیردولتی حتا برای حفظ تقدس آن نیز بهتر است.
مثبت به سود روحانیت از میان برود. آنها باور دارند که تبدیل روحانیت به نهادی غیردولتی حتا برای حفظ تقدس آن نیز بهتر است.
به ويژه در سالهای اخیر دستهبندی تازهای از روحانیت صورت گرفته است: روحانیت سیاسی که به یکی بودن سیاست و دیانت باور دارد و روحانیت غیر سیاسی که از منظری دینی جدایی نهاد دین از سیاست را گردن میگذارد.
دسته اول معمولاً با نظریه ولایت فقیه، خاصه تفسیر آیت الله خمینی از آن، موافقاند.
دستهی دوم به نظریه سنتی شیعه که مبنی بر عدم مشروعیت دینی حکومت در زمان غیبت امام دوازدهم است باور دارند. در زبان عامیانه میگویند روحانیان حکومتی و روحانیان غیرحکومتی. در این مقاله میکوشم درباره نادرستی این تقسیمبندی استدلال کنم.
از آنجا که نهاد روحانیت در شیعه سازماندهی و چارچوب سختگیرانهی مثلاً روحانیت کاتولیک را ندارد، باید میان روحانیت به مثابهی نهاد و روحانیان در مقام اشخاص تفاوت نهاد. اندکشماری از روحانیان هستند که آگاهی روشنی از وضع خود دارند و منتقد موقعیت کنونی روحانیتاند. اینان در پارسایی زندگی میکنند، به مقامات دنیوی بیاعتنایند و بیشتر دلمشغول جهان معنوی خودند.
از این میان تک و توکی با منظومه فکری جهان جدید آشنایند و میکوشند فهم و نیز سبک زندگی خود را برپایهی معیارهای حقوق بشر و ارزشهای جامعهای دموکراتیک بازسازی کنند. انکار این طیف کمرنگ حاشیهای همانقدر نارواست که مبالغه در نقش آنها در شکلدادن به نهاد روحانیت.
وقتی از دسته دوم روحانیت سخن میگوییم مرادمان دقیقاً چیست؟ آیا کسانی که با نظریه ولایت مطلقه فقیه مخالفاند، روحانیان غیرسیاسیاند؟ آیا نظریه سنتی تشیع درباره حکومت، با سکولاریسم به معنای جدایی نهاد دین از نهاد حکومت یکی است؟ آیا روحانیت شیعه میتواند تفسیری غیرسیاسی از تشیع به دست دهد یا از هویت صنفی خود سیاستزدایی کند؟
جنبش مشروطیت آغاز روند عرفی شدن سیاست در ایران شناخته میشود. در متمم قانون اساسی مشروطه، مذهب رسمی ایران «اسلام و طریقه حقه جعفریه اثنی عشریه» قید شد که پادشاه ایران باید مروج آن باشد.
افزون براین مجلس شورای ملی، نهاد قانونگذاری، موظف بود که «در هیچ عصری از اعصار مواد قانونیه آن مخالفتی با قواعد مقدسه اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیرالانام ]پیامبر اسلام[ نداشته باشد.»
هيأتی شکلگرفته از پنج مجتهد و فقیه متدین مسئول بررسی »مواد معنونه» هستند تا آن طرحها و لوایح مخالف با «قواعد مقدسه اسلام» را «رد نمایند که عنوان قانونیت پیدا نکند و رأی این هيأت علما در این باب مطاع و متبع خواهد بود و این ماده تا زمان ظهور حضرت حجت عصر عجل الله فرجه تغییرپذیر نخواهد بود.»
بر این بنیاد، نهاد قانونگذاری کشور تنها در «منطقه فراغ شرع» امکان قانونگذاری داشت. «منطقه فراغ شرع»، اصطلاحی برساختهی فقیهی معاصر، به آن دسته از موضوعاتی اشاره میکند که شارع حکمی برای آنها تعیین نکرده است. به دیگر سخن، منطقهی فراغ شرع یعنی قلمرو مباحات؛ مرزهای شریعت. در نظر فقهیانی چون او دولت وظیفه دارد احکام شرع را اجرا کند. تنها در قلمرویی که شریعت ساکت است، دولت میتواند قانون بگذارد. اگر دولت اسلامی باشد قانون آن هم اسلامی است ولو آنکه در قلمرو فراغ - گسترهای که شرع از آغاز آن را به مکلف واگذارده و در آن باره سکوت نموده - قانون بگذارد. بنابراین دست دولت در قانون گذاری تنها در مرزهای شریعت گشوده است. احکام شریعت خط قرمزهای دولت، چه عرفی چه اسلامی، است.
درست است که علوم اسلامی شاخههای گوناگون دارد، اما نهاد روحانیت بیشتر نهاد فقه است تا علوم اسلامی دیگر مانند فلسفه یا عرفان. فقیهان هرچند سنتی باشند باور دارند که حاکم دارالاسلام، چه سلطان چه رییس جمهوری، باید شریعت را پاس بدارد؛ یعنی هم در اجرای قوانین اسلام بکوشد هم در قانونگذاری در منطقهی فراغ اصول و اهداف اسلامی را در نظر آورد.
یکی از مهمترین فصلهای فقه، قضاوت است. از نظر غالب فقیهان، تنها حکم قاضی مجتهد معتبر است. در پی پهن شدن بساط مشروطه، نهاد عرفی دادگستری بنیاد گذاشته شد. یکی از دشمنیهای ریشهای روحانیان با این نهاد همین اختلاف نظر فقهی بود. در فقه نظریهای برای قضاوت نامجتهدان وجود نداشت.
دوره مشروطه تا انقلاب ایران پر از نمونههایی است که فقیهان تا جایی که توانستهاند بر حکومت خرده گرفتهاند که چرا پروا از قانون شرع ندارد یا انحصار کار داوری را از دست روحانیان گرفته است.
نظام فقهی هنوز هم با مفهوم تفکیک قوا بیگانه است. اما اگر بخواهیم از منظر این مفهوم نقش فقه را ارزیابیم، میتوان گفت فقیهان تا پیش از نظریهی فراگیر آیت الله خمینی در باب ولایت فقیه، تنها فقیهان را از قوهی مجریه معاف میدانستند نه از دو قوه مقننه و قضائیه.
آیت الله خمینی با پیش کشیدن تفسیر تازهای از نظریه ولایت فقیه، حق انحصاری برای فقیهان در قوه مجریه قائل میشود و درست در تضاد با ایدهی تفکیک قوا هر سه قوه را به روحانیت میسپرد. باید در نظر داشت که در جمهوری اسلامی سلطهای بنیادین بر قوه مجربه از آن رییس جمهوری نیست؛ او با تنفیذ ولی فقیه ریاست این قوه را در اختیار دارد و بدون تنفیذ رهبری میلیونها رأی مردم مشروعیتی به مقام او نمیدهد.
آیت الله خمینی ایده اسلام یا تشیع سیاسی را ابداع نکرد. پیش از او فقیهان تنها درباره در دست گرفتن دستگاه اجرایی کشور تردید و تأمل داشتند؛ اما حتا در نظریه سنتی سلطنت نیز سلطان موظف بود بر حکم شریعت سلطنت براند. به ويژه پس از آغاز دوره صفویه، سلطان کشور شیعی مشروعیت خود را از فقیه میگرفت.
دخالت فقیهان در امر سیاست با مدرن شدن شبکه اجتماعی و مالی روحانیت سویههای تازهای یافت. فتوای میرزای شیرازی در تحریم تنباکو در عهد ناصر الدین شاه قاجار بدون امکان بهرهگیری از تلگراف نمیتوانست به اندازهای که رخ داد، اثرگذار باشد. حتا مکتب نجف که به خطا در رسانههای بین المللی در تقابل با مکتب قم غیرسیاسی فرانموده شده، تاریخی سیاسی دارد.
شیعیان عراق در عهد عثمانی اقلیتی تحت تبعیض بودند و طبیعتاً رویکرد احتیاط آمیزی به حکومت و سیاست برگزیدند. از زمان اشغال عراق به دست نیروهای بریتانیایی و جنگ با آنها برخی فقیهان شیعه در صف نبرد با نیروهای خارجی درآمدند و بعدها نیز در تحولات عراق بسیار نقش گزاردند.
بدون سید محسن حکیم، مرجع عراقیتبار نجف، حزب الدعوة قدم به وجود نمیگذاشت. سید محسن حکیم نیروهای سیاسی مذهبی را از جمله برای مبارزه با کمونیسم که با شتاب در عراق و حتا در عتبات عالیات در حال گسترش بود پدیدآورد و رهبری معنوی آنان را به دست گرفت. البته همین مرجع تقلید به نوع مبارزه آیت الله خمینی با رژيم سلطنتی که خواهان براندازی شاه و نشستن بر تخت او بود روی موافق نشان نداد.
او در چند مورد ثبتشده به شیوه و آرمان سیاسی آیت الله خمینی اعتراض کرده است. يا سید محمد هادی میلانی در مشهد به رغم داشتن روابطی کمتنش با دربار محمدرضاشاه، سیاستاندیش بود. امروزه میدانیم که بخشی از سرمایه مالی مدرسه جنجالی حقانی در قم را هم او تأمین کرده است.
این مدرسه تأسیس شد تا کادر روحانی برای به دست گیری مناصب سیاسی تربیت کند و امروزه بسیاری از تندروترین روحانیان ایران از دامان آن مدرسه به بام سیاست برآمدهاند.
اختلاف پارهای فقیهان با آیت الله خمینی بر سر لزوم اجرای شریعت نبود؛ بلکه بر سر لزوم اجرای آن به دست فقیه بود. آن فقیهانی که از ضرورت عدم مداخله روحانیت در امور سیاسی سخن میگفتند، سیاست را به تسلط مستقیم بر بخش اجرایی حکومت فرومیکاستند. از میرزای شیرازی در سامرا که با فتوای حرمت استعمال تنباکو عملی سیاسی انجام داد تا محمد حسین بروجردی که بارها شاه را برای مقاصد خود تحت فشار گذاشت، فقیهان تردیدی در وجوب اعمال فشار بر حکومت برای رسیدن به اهداف خود نداشتند. فقیهان باور داشتند به دست گرفتن مستقیم حکومت روحانیان را در معرض انتقاد عمومی قرار میدهد و هاله تقدسی که بر گرد شخصیت آنها پیچیده از میان میبرد.
اینکه فقیه تا چه اندازه باید در پس پرده اغراض خود را به حکومت تحمیل کند، درست بسته به میزان اهرمهای فشاری بود که در اختیار داشت. در دورههایی حوزهها ضعیف و دولتها قدرتمند بودند، مانند زمان ریاست عبدالکریم حائری بر حوزه قم.
در دورههایی دیگر حوزهها نیرومند و دولتها تثبیتنشده یا سست بودند مانند همان حوزه در زمان ریاست محمد حسین بروجردی. حائری و بروجردی از منظر فقهی تفاوتهای اندکی داشتند. با این همه، چون شرایط تاریخی آنها - به رغم فاصلهی اندک - متفاوت بود، دو شیوهی متمایز در برخورد با حکومت برگزیدند.
حائری بسیار محتاط عمل میکرد و بروجردی با اعتماد به نفس بیشتر. حائری مرجعی در کنار مراجع دیگر بود که توانایی مالی بالایی نداشت؛ اما بروجردی مرجع بلامنازع بود و مالیاتهای مذهبی اغلب شیعیان به سوی او سرازیر میشد.
سید علی سیستانی، مرجع معاصر در نجف نیز نمونهای گویاست. او به اندازهای در سیاست دخالت میکند و به دولت عراق فشار میآورد که اهرمهای فشار دارد. زمانی که میتواند از آن اهرمها بهره بگیرد، دولت را به انجام دادن خواسته خود وامیدارد؛ وگرنه تمنای محال در سر نمیپرورد.
با این حال، تردیدی ندارد که وظیفه دولت احترام به خطوط قرمز شرعی است. هنگام تدوین قانون اساسی جدید عراق، سیستانی تلاش فراوانی برای پیشنهادن اسلام در مقام پایه قانونگذاری به کار برد. طبق ماده دوم قانون اساسی عراق «اسلام دین رسمی کشور و منبع اساسی قانونگذاری است . . . هیچ قانونی نمیتواند تصویب شود که مغایر با احکام بیچون و چرای اسلام باشد.»
با آنکه او روحانیان را از به دست گرفتن مقامات اجرائی پرهیز داده، هرگز سخن از جدایی دیانت از سیاست نگفته است؛ زیرا چنین چیزی از منظر فقه شیعه یکسره بیمعناست. در فقه دین از سیاست جدا نیست، حتا اگر فقیهی به تفسیر مطلقگرایانهی روح الله خمینی از ولایت فقیه باور نداشته باشد.
بر این اساس، تصور عمومی از اعتقاد روحانیان سنتی به جدایی دین از سیاست، افسانهای بیش نیست که در رسانههای غربی در یکی دو دههی اخیر رواج یافته است.
با این همه، میتوان پرسید جدا از اجرای شریعت، روحانیانی که در درون حکومت نیستند، چه میخواهند؟ اولویتهای آنان کدام است؟ آیا فقیهانی که در تفسیر ولایت فقیه با روح الله خمینی همدل نیستند، لزوماً مخالف جمهوری اسلامیاند؟ آیا میان مخالفان روحانی و مخالفان سکولار جمهوری اسلامی جز مخالفت با حکومت مذهبی میتوان نقاط مشترکی یافت؟
نهاد روحانیت پیش از هر چیز - حتا مقدم بر دلمشغولی اجرای شریعت - به حفظ و بقای خود میاندیشد. بارها اطرافیان عبدالکریم حائری از او پرسیدند چرا در برابر نقض حکم شریعت به دست دولت رضاشاه پهلوی سکوت میکند. هر بار پاسخ او آن بود که وظیفهی او در آن شرایط حفظ حوزه است، زیرا ممکن است اعتراض او به حکومت، رضاشاه را به تضعیف یا نابودی حوزه تشویق کند. روابط نهاد روحانیت با حکومت بر این اساس تنظیم میشود. فقیهان تا جایی به حکومت اعتراض میکنند که هویت نهاد روحانیت به مخاطره نیفتند.
در درجهی دوم، حفظ و کاربرد امتیازهای ويژهی فقیهان اولویت آنان است. فقه شیعه امتیازهای فراوانی به فقیهان میدهد. آنان شهروندان عادی نیستند. وقتی رضاشاه کوشید روحانیان را به انجام دادن خدمت اجباری سربازی وادار کند، فقیهان سخت برآشفتند و او را متهم به روحانیتستیزی و دینستیزی کردند.
در حالی که دانشجویان سراسر کشور باید دورهی خدمت سربازی خود را بگذرانند، روحانیان هم در دورهی پهلوی هم در جمهوری اسلامی از چنین خدمتی معافاند. همچنین همه مردم موظف هستند به دولت مالیاتهای سالیانه بپردازند، اما روحانیان از پرداخت چنین مالیاتی معافاند.
فقیهان سالانه، میلیاردها دلار از اوقاف و هدایا و نذورات و خمس و زکات و نیز فعالیتهای اقتصادی درآمد دارند؛ اما نه گزارش مالی روشنی به دولت میدهند و نه دولت را برای گرفتن مالیات از خود محق میدانند. این دو نمونه از امتیازهای فراوانی است که روحانیان برای خود قائل هستند.
اگر حکومتی این امتیازها را به رسمیت نشناسد و روحانیان و فقیهان را با دیگر شهروندان عادی در حقوق و مسئولیتها برابر بینگارد، روحانیان آن را اسلامستیز میخوانند. در نتیجه حکومتی که تبعیض مثبت در حق روحانیان را روا میدارد - از چشم فقیهان - به حکومتی که خواستار برابری شهروندان است ترجیح دارد. اعتقاد به این مزایا در دل نظام فقهی نهفته است و باز هم موافقت کامل با روح الله خمینی در تفسیر ولایت فقیه شرط باور به این امتیازها نیست.
اولویت دیگر فقیهان اهمیت دادن حکومت به حوزههای علمیه و دیگر نهادهای مذهبی مانند مسجدها و حسینیهها و نیز شعائر و مناسک شیعی است. حکومت کنونی ایران در تأمین بودجههای کلان این نهادها چنان عمل کرده که بیگمان در تاریخ شیعه جایگاهی خاص یافته است. نه تنها با بودجههای حکومتی که با آزاد گذاشتن دست فقیهان و روحانیان در فعالیت اقتصادی، جمهوری اسلامی روحانیت شیعه را ثروتمندترین روحانیت در تاریخ تشیع کرده است.
تبلیغات مذهبی یکی از مهمترین برنامههای روحانیان است. در ایران رسانهها به شکل انحصاری در اختیار تبلیغات مذهبی است و روحانیان دسترسی بیسابقهای به نهادهای آموزشی از دبستان تا دانشگاه دارند. دولت رقیبان مذهبی و غیرمذهبی فقیهان را با دستگاههای اعمال زور خود مانند وزارت اطلاعات و قوهی قضائیه از میدان به در کرده است.
همه این اولویتها در صورتی تحقق مییابند که دولت خود را شیعی تعریف کند. دولتهای حاکم بر ایران از صفویه تا کنون خود را شیعی میخواندند؛ اگرچه فقیهان خود سردمدار حکومت نبودند. دولت شیعی خود را حافظ منافع جامعهی شیعی میداند و سیاست داخلی و خارجی را بر آن اساس تنظیم میکند.
دولت شیعی منافع شیعیان در سرزمینهای دیگر را در نظر میگیرد و در تقویت مالی و سیاسی آنها میکوشد. پشتیبانی جامعهی شیعی در کشورهای دیگر موقعیت مراجع تقلید را استوارتر میکند و به میزان درآمد آنها نیز میافزاید.
الگوی حکومت در فقه از همان الگوی مرجعیت پیروی میکند و با مفاهیم جدیدی مانند دولت-ملت بیگانه است. همانطور که مرجعیت فراملی است و مرجعی در عراق میتواند پیروانی در سراسر جهان داشته باشد، دولت شیعه نیز باید - از نظر فقیهان - چتر حمایت خود را برای شیعیان تا اقصای عالم بگسترد. دولت شیعی مرزهای کشور را مرزهای کشوری شیعی میانگارد و به سیاست از چشم فرقهای مینگرد. عجب نیست که سنیمذهبان ایران هنوز حق ندارند در تهران مسجد خود را داشته باشند. اعمال تبعیض سیاسی و اجتماعی علیه سنیها برنامهی ثابت حکومت در سی و اندی سال گذشته بوده، بدون آنکه فقیهی شیعی از این مسأله آزردگی خود را اعلام کند.
در سالهای اخیر، به سبب قوت گرفتن جنبش دموکراسیخواهی در ایران، فقدان نهادهای مدنی، سرکوب سنگین نیروها، انجمنها و شبکههای مدافع حقوق بشر و دموکراسی، بسیاری فعالان چشم امید به سرمایه اجتماعی روحانیان دوختهاند. آنها میاندیشند در شرایط غیاب و امتناع فعالیت نهادهای مدنی باید نهاد روحانیت را به سمت همدلی با جنبش دموکراسیخواهی برانگیخت، آن را به نقد حکومت واداشت و از اعتبار اجتماعی آن برای کاهش هواداران حکومت بهره گرفت.
اما آنان در این راه چندان کامیاب نشدند. نهاد روحانیت و مراجع بزرگ در برابر رفتار حکومت سکوت تأییدآمیز کردند.
آیت اللههایی که در نقد حکومت آشکارا سخن گفتند نیز چند دشواری داشتند: اولاً در قیاس با مراجع بزرگ از هواداران بسیار اندکی برخوردار بودند. ثانیاً نقشی در اداره حوزههای علمیه ایران نداشته و حاشیهنشین به شمار میرفتند.
ثالثاً برخی از آنها سابقه همکاری با حکومت را دارند و درباره سابقه خود سکوت میکنند. به همین دلیل نمیتوانند اعتمادبرانگیز باشند. در نتیجه ساکت کردن آنها برای حکومت آسان است بدون آنکه پیامد غیرقابل تحملی برای آن به بار آورد.
نهاد روحانیت شیعه، در عراق و ایران و بحرین و کویت و لبنان و دیگر جاها، هیچ گاه در برابر جمهوری اسلامی نایستاده است.
این بدان معنا نبوده که همه فقیهان در این کشورها پیرو نظریه ولایت فقیه ایت الله خمینی هستند یا به اجتهاد و صلاحیت علی خامنهای برای رهبری باور دارند.
اولویتهایی که از نظر فقیهان برشمردم ربطی به نوع حکومت ندارد. حتا اگر رهبر جمهوری اسلامی را نه ولی فقیه که سلطان بدانند، این اولویتها باز هم صادقاند. از همه مهمتر، در تضاد میان نهاد روحانیت و جمهوری اسلامی، نهاد روحانیت و آيت اللههای پرنفوذ به بدیلهای حکومت فعلی سخت مظنون و بیاعتمادند.
بدیل جمهوری اسلامی یا حکومت نظامی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است یا دولتی دموکراتیک و لیبرال که به شهروندان نظری برابر دارد. هیچ کدام از گزینهها منافع نهاد روحانیت را به اندازه جمهوری اسلامی برآورده نمیکند. جمهوری اسلامی تنها بهشت قابل تصور روحانیت است.
*این مقاله به سفارش سازمان هلندی "هیفوس" نوشته شده و در ماه سپتامبر از سوی این سازمان منتشر خواهد شد.
jeudi 14 juin 2012
جشن تولد مخفی سیمین بهبهانی با اسماعیل خوئی و من!
هفتۀ پیش که انگلستان پنج شبانه روز غرق جشن های «جوبیلی» بود، (شصتمین سال سلطنت ملکه الیزابت دوم)، شبی در لندن، در محفلی کوچک از یاران یکدلِ، هشتاد و پنجمین زادروز دوست مشترکمان، سیمین بهبهانی را در غیاب او و دور از «خانۀ پدری» (به قول نوری زادۀ عزیز) جشن گرفتیم. اسماعیل خوئی شعری «خوئی وار» به این مناسبت خواند و آنگاه من و او، شمعی کوچک را که بر کیکی شکلاتی روشن بود، مشترکاً و به جای سیمین بهبهانی – به شیوۀ مرسوم - فوت کردیم!
عده بسیار کم بود و شور و هیجان بسیار زیاد. این سروده را چند روز بعد که مستی ها از سرم پرید، نوشتم!
اسماعیل خوئی – خانم خرسندی – هادی خرسندی (عکس از سبا خوئی)
------------------------
آهسته و دربسته و بی داریه تنبک
میلاد تو بانوی پرآوازه مبارک
عده بسیار کم بود و شور و هیجان بسیار زیاد. این سروده را چند روز بعد که مستی ها از سرم پرید، نوشتم!
اسماعیل خوئی – خانم خرسندی – هادی خرسندی (عکس از سبا خوئی)
------------------------
آهسته و دربسته و بی داریه تنبک
میلاد تو بانوی پرآوازه مبارک
ترسم که بفهمد اگر آن رهبر خونخوار
بر ضد تو این را بکند دستک و دمبک
بر ضد تو این را بکند دستک و دمبک
گوید که ببین دشمن ما جشن گرفته
آنکس که به شعرش زده بر نهضت ما چک
آنکس که به شعرش زده بر نهضت ما چک
این رهبر بیچاره ز خود هم به هراس است
یعنی که خودش گشته به تنبان خودش کک
یعنی که خودش گشته به تنبان خودش کک
خائف تر از او نیست در این دایره خائن
ترسوتر از او نیست در این دشت مترسک
ترسوتر از او نیست در این دشت مترسک
جمعی دلشان شاد که لات پرزیدنت
جد کرده که او را ز ولایت بکند دک
جد کرده که او را ز ولایت بکند دک
غافل که بهم ساخته اند این سگ و روباه
هم آخور و همسفره و هم مذهب و مسلک
هم آخور و همسفره و هم مذهب و مسلک
هر لحظه بکوبند به دروازۀ ملت
با حمله و با پاس مثال بک و هافبک
با حمله و با پاس مثال بک و هافبک
زیر نظر حضرت آقای اوباما
در جنگ و جدالند! دو بازیگر دلقک
در جنگ و جدالند! دو بازیگر دلقک
دارند از این سوی اولاند و کمرون را
وز سوی دگر مرکل و پوتین و جیان تک
وز سوی دگر مرکل و پوتین و جیان تک
با اینهمه هستند ز تو هر دو هراسان
چندیست که ثابت شده این نکته به مدرک
چندیست که ثابت شده این نکته به مدرک
در «روز زنِ» سال گذشته، به سر تو
باتوم زدند و لگد و کله و جفتک
باتوم زدند و لگد و کله و جفتک
توقیف گذرنامۀ تو شاهد خوبیست
در اینکه بترسند ز تو شیخک و مردک
در اینکه بترسند ز تو شیخک و مردک
تو بمب اتم داری و پوشیده ای از ما؟
در خانۀ تهران تو پنهان شده موشک؟
در خانۀ تهران تو پنهان شده موشک؟
نه. نیست ترا غیر کلام تو سلاحی
پس شعر تو ترسانده تشان قطعاً و بی شک
پس شعر تو ترسانده تشان قطعاً و بی شک
بر خرمن خشک خس و خاشاک خلافت
هر مصرع تو هست یکی شعلۀ فندک
هر مصرع تو هست یکی شعلۀ فندک
میلاد تو شایستۀ «جوبیلی» ملیست
روزی که نباشد به وطن جانور و جک!
روزی که نباشد به وطن جانور و جک!
بهر تو گرفتیم کنون جشن تولد
در خانۀ یک دوست و با عدۀ اندک
در خانۀ یک دوست و با عدۀ اندک
فوت از من و استاد خوئی بود و برآمد
از عهدۀ ما کشتن آن شمع چه کوچک!
از عهدۀ ما کشتن آن شمع چه کوچک!
آن روز که ملت بشود بانی جشنات
بینی که صف از شابدولعظیم است به قلهک
بینی که صف از شابدولعظیم است به قلهک
تا بهر تو آمده کنیم استادیوم را
میلاد تو ای شاعر آزاده مبارک
میلاد تو ای شاعر آزاده مبارک
mardi 12 juin 2012
در پاسخ به سروش: قلمرو عمومی از آن همگان است
مهدی خلجی
iran-emrooz.net | Sun, 10.06.2012, 22:48
بی بی سی / یکشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۱
بیانیه عبدالکریم سروش، روشنفکرِ نامدار دینی، درباره ترانه اخیر شاهین نجفی و فتواهای ارتداد و تکفیر و قتل، از نگرانی عمیقی پرده برمیدارد. جامعه ایران از تنفر متراکم شده است؛ به سبب خشونتهای چندلایه و پیدا و پنهانی که حکومت علیه مردم و گروههایی از مردم علیه گروههایی دیگر میورزند.
ستمی که بر زنان، جوانان، نویسندگان، اقلیتهای قومی، اقلیتهای مذهبی، روزنامهنگاران، همجنسگرایان، مهاجران و دیگر گروههای سرکوبشده جامعه میرود، بذر کینه را در دلها میپرورد.
در سی سال اخیر، مردم ایران قربانیان بسیاری دادهاند. نوع برخی قربانی شدنها دیدنی و بازشناختنی است: آنها که اعدام شدند، به زندان رفتند، در جبهه شهید شدند، بدنشان آسیب دید، کسانی که اموالشان مصادره شد، شغل خود را از دست دادند یا در جنگ بیخانمان شدند.
بسیاری از قربانیشدنها هم چندان دیدنی و حسکردنی نیست. قربانیانی هستند که آنچه از دست دادهاند نمیتواند به آسانی اندازه گرفته شود. صدها هزار نفری که طی سه دهه گذشته ایران را ترک گفتند و از وطن خود محروم شدند، قربانیان خاموش جمهوری اسلامیاند. پدران و مادرانی که از دوری فرزندانشان دق کردند، خانوادههایی که از هم پاشید، آوارگانی که جان از جمهوری اسلامی به در بردند اما از تلخی بیخانمانی و بیسرزمینی جان سپردند. همه قربانی دادنها ریشههایی از تنفر را در دل شهروندان ایرانی تنیده و تنومند کرده است.
ضرورت نفرتزدایی
نگرانی دکتر سروش درباره گسترش این نفرت در جامعه یکسره مشروع است. حق با اوست که روشنفکران، چه دینی چه عرفی، باید راههایی برای بند کردن این سیلاب نفرت بیندیشند. تراکم تنفر ممکن است در وضعیت بحرانی به شکل خطرناکتری خود را بنمایاند و به تنشها و خشونتهای غیرقابل تحملی دامن بزند.
در دو دهه گذشته، دکتر سروش خود یکی از منادیان تأثیرگذار مدارا در ایران بوده و مداراگری را در مقام فضیلتی اخلاقی ترویج کرده است. طبیعی است که مدارا از سوی صاحبان قدرت به بیقدرتها معنا دارد نه به عکس. بنابراین اکثریت اگر فارسزبان هستند باید نسبت به آذریزبانان و بلوچزبانان و کردزبانان و عربزبانان تسامح بورزند. اگر اکثریت شیعهاند باید نسبت به سنیمذهبان، پیروان آیینهای دیگر مانند زرتشتی، یهودی، مسیحی و بهائی مدارا کنند و اگر اکثریت دگرجنسگرایند باید همجنسگرایان را نیز صاحب حقوق انسانی برابر بشناسند.
شاید بتوان بخشی از بیانیه دکتر سروش را بدین شکل تعبیر کرد: ایمان دینی سرمایه اجتماعی مهمی در جامعه ایران است. اگر کسانی قصد مبارزه با استبداد دارند، بهتر است از این سرمایه اجتماعی به سود مبارزات دموکراتیک بهره بگیرند به جای آنکه دین را قربانی نبرد خود علیه استبداد کنند. نباید "در خرمن ایمان و آرامش قومی آتش عداوت زد" چون فردای روز آزادی مشکل بتوان به ایران رفت و در میان همان قوم زیست.
او سرگذشت تاریخ و نیز وعدههای دینی را دلیلی بر جاودانگی دین میگیرد و توصیه میکند حال که دین از میان رفتنی نیست و سرمایه اجتماعی کلانی نیز هست، پس "منکران" بهتر است با آن نستیزند. البته او مخالف "نقد علمی" دین نیست. خود او نیز سالها در ایران نقد فیلسوفان غربی بر دین را تدریس و تعلیم کرده بود. او ظاهراً مخالف پرخاشگری علیه دین در فضای عمومی به نام آزادی است. هر سخن علیه دین مادام که نقدی علمی باشد، از دیدگاهِ او، به سود دین نیز میتواند تمام شود و به غنای آن بینجامد.
درباره این بیانیه ملاحظات چندی میتوان داشت:
دین، تظاهر به دین، اجبار به تظاهر به دین
عبدالکریم سروش نقد دین را تنها اگر به شیوه دانشگاهی و علمی باشد، روا میداند. نقد عمومی، طنزپردازی دربارهی آموزهها، مناسک و نمادهای دینی را – از نظر اخلاقی – مینکوهد. میپرسیم چرا همه حتا مردم عادی که آموزش دانشگاهی ندارند نباید بتوانند آزادانه دین را به نقد بکشند؟ به نظر میرسد یکی از دلایل مهم آن گرایشِ تمامیتخواهِ ادیانی مانند اسلام است. فضای عمومی باید در انحصار مسلمانان باشد. مسلمانان در فضای عمومی آزادی مطلق دارند، اما حد آزادی بیدینان یا غیرمسلمانان را باید شریعت تعیین کند.
در اسلام نه تنها مؤمنان وظیفه دارند آیینها، شعائر و شریعت را اجرا کنند که غیرمؤمنان نیز وظیفه دارند اگر آن آیینها و قوانین مذهبی را به عمل درنمیآورند دستکم بدان تظاهر کنند (گفتن ندارد که مراد از اسلام مکاتب فقهی است نه جریانهای عرفانی یا مذاهبی که در اقلیت هستند). دینهایی مانند اسلام سخت به تظاهر اهمیت میدهند. نمایش بیرونی عبادت بسیار مهم است. اگر کسی هم میل به تظاهر کردن نداشت باید او را به زور به تظاهر واداشت.
برای نمونه، مسلمانان نباید شراب بنوشند. اما بیدینان و غیرمسلمانان نیز نمیتوانند به بهانه بیاعتقادی به حرمت شراب، آزادانه و علنی شراب بنوشند. یهودیان و مسیحیان (بیدینان مستثنا هستند چون در سنت فقهی آنها به حکومت اسلامی جزیه نمیپرداختند و مرتد و شایسته قتل شمرده میشدند) میتوانند در خانه خود شراب بنوشند نه در خیابان. از امام اول شیعیان نقل شده که او آزاد و بنده، یهودی و مسیحی را به دلیل نوشیدن شراب یا آبجو هشتاد ضربه تازیانه میزد. از او پرسیدند چرا یهودی یا مسیحی را تازیانه میزنید؟ گفت "وقتی آنها در شهر تظاهر به شرابنوشی کنند [باید تازیانه بخورند]؛ زیرا آنها نباید آشکارا شراب بنوشند."
مؤمنان باید روزه بگیرند. روزه خوردن حرام است. اما اگر کسی به شریعت پایبندی یا باور نداشت نمیتواند در ملأ عام روزه بخورد. روزهخواری نه تنها در شریعت که در قانون مجازات اسلامی جمهوری اسلامی ایران نیز جرم قلمداد می شود. طبق ماده ۶۳۸ این قانون، "هرکس علناً در انظار عمومی و معابر تظاهر به عمل حرامی نماید علاوه بر کیفر عمل به حبس از ده روز تا دو ماه یا تا ۷۴ ضربهی شلاق محکوم می گردد." احساسات و عواطف مؤمنان از اینکه بیباوران و نامسلمانان به شریعت آنها عمل نمیکنند جریحهدار میشود.
از همه مهمتر نمونه حجاب است. زنان زرتشتی، یهودی، مسیحی، بهائی و مسلمانانِ آسانگیر همه باید حجاب را رعایت کنند. نباید سطوت و هیبت اجتماعی دین نادیده گرفته شود. مؤمنان باید قلمرو عمومی را از آنِ خود احساس کنند و ناباوران و نامسلمانان باید از نادیده گرفتن علنی شریعت سخت در ترس و دلهره باشند.
قانون قلمرو عمومی قانون شرع است. شریعت یا باید با نیت قربت به خدا اجرا شود یا باید از ترس مجازاتهای اسلامی بدان تظاهر شود. شریعتمداران جهان را زیر چتر شریعت میخواهند وگرنه به خشم میآیند و خشونت میورزند. فضای عمومی باید سراسر زیر مهار آنان باشد. اگر کفری یا فسقی هست باید پنهان باشد و در پستو بماند. این گرایشی تمامیتخواه و استبدادی است. بدان معناست که در شریعت آزادی فرد به هیچ روی به رسمیت شناخته نمیشود. در جهان جدید فضای عمومی نمیتواند در انحصار مسلمانان باشد. به ويژه در دورانِ جهانروایی چگونه میتوان میل به انحصارگرایی را بدون دست زدن به خشونت بسیار حفظ کرد؟
اما اصل مدارا اقتضا میکند قلمرو عمومی از آنِ همگان باشد. کسی آزادانه دین بورزد و دیگری هم آزادانه به دین طعنه بزند، از هر پایه اجتماعی و با هر مایه علمی و بدون هراس از خشونت یکدیگر.
انتقاد دینداران از تمسخر دین
حساسیت فوق العاده مسلمانان به تمسخرها بازتابی از میل نوستالژیک آنان به بازگرداندن قدرت از دست رفته برای مهار مطلق حیات و ممات انسانهاست. مادامی که این حساسیت وجود دارد، تمسخرها بیشتر میگزند و احتمال افزایش خشونت بیشتر خواهد بود. جهان امروز، فراخنای آزادیها و انتخابهاست. چگونه میتوان گرایشی مانند دینستیزی را مقید به "نقد علمی" کرد؟ روحانیان مخالف دکتر سروش همواره از او گله داشتند که چرا او این مباحث را در فضای عمومی طرح میکند. او میبایست این مسائل در حلقههای حوزوی بگوید تا پاسخ شایسته از ارباب دین بگیرد. واقعیت این است که آنها نه علاقهای به بحث علمی داشتند نه پاسخی برای نظریههای دکتر سروش. آنها تنها میخواستند شکها و شبههها را در قفس حلقههای حوزوی زندانی کنند تا مبادا دامان قلمرو عمومی به این تردیدها آلوده شود؛ مبادا سلطه روحانیان بر مغز و قلب عموم مردم سست گردد، مبادا انحصار فضای عمومی از دست آنها برود.
از سوی دیگر روحانیان آقای سروش را به شعبدهبازی زبانی متهم میکردند و نقد او بر دین را "حدیث کهنهای" میدانستند که "دستکم قدمت چندساله دارد." بسیاری سخنان او را اساساً "نقد علمی" نمیدانستند و خطابه و شعر توصیف میکردند. کی دینداران اعتراف میکنند که منتقدانشان نقد علمی میکنند؟ مگر آنکه منتقد مرده باشد و نقدش خطری نداشته باشد. دکتر سروش همچنین از "منکران غربتزدهی ایرانی" گله میکند که دماغ دیالوگ ندارند. همین اتهام را فقیهان و روحانیان به خود او میزدند و میزنند. بارها رسانههای جمهوری اسلامی به ناراستی گفتهاند دکتر سروش با مخالفان مسلمان خود مناظره نمیکند. اما مگر دکتر سروش با مخالفانِ سکولار خود تا کنون دیالوگی کرده است؟ او در نوشتههایش بیشتر به منتقدان سنتی و فقیه پاسخ میدهد تا به فیلسوفان. هرگاه پای گفتوگو با منتقدانِ سکولار به میان آمده، کار به تخفیف و تحقیر کشیده است. حاجت نیست به تکرار القابی که او به منتقدان غیرمذهبی خود میدهد.
از آن گذشته، چه کسی گفته برای بیدین بودن باید سخت مطالعه کرد و به نقد علمی دین همت گماشت، اما برای دینداری ارث پدری بسنده است؟ چرا روشنفکری دینی، دینداری عوامانه را چونان واقعیتی میپذیرد اما بیدینی عوامانه را نمیپذیرد؟ مگر روشنفکری دینی خود را در برابر یک یک باورهای دینداران عامی مسئول میداند که سکولارها را در برابر توهینهایی که جوانان به دین میکنند مسئول میخواهد؟ این ناسازهای ناگوار در روشنفکری دینی است که دینداری همگانی و تودهای را ارج مینهد اما بیدینی را تنها اگر نخبهگرایانه باشد تحمل میکند.
دینداران پر از آیین و شعائر و مناسکاند که برای آن دعوی تقدس دارند. آدمهای غیرمذهبی اگر آیینهایی هم داشته باشند – دستکم در کشورهای دموکراتیک – تقدسی برای آنها قائل نیستند. به عبارت دیگر اگر سبک زندگی یک غیرمذهبی عقلانی نباشد، او آن را مقدس نمیشمارد؛ در عوض مؤمنان به ندرت پروای توجیه عقلانی سبک زندگی خود را دارند اما اغلب آن را مقدس میانگارند. جدال، نابرابر است؛ میان رویکرد مقدس و رویکرد نامقدس. اگر نامؤمنان، باورهای ایمانی را به سخره میگیرند، تمسخر را تقدیس نمیکنند. اما در قرآن خداوند خود، کافران را استهزا میکند. آزادی بیان، تنها آزادی نقد علمی نیست، آزادی تمسخر، کمدی، کاریکاتور، طنز و ترانههای اعتراضی نیز هست. تا زمانی که تمسخر دین، واکنش تند روشنفکران دینی و فقیهان را به دو شیوه متفاوت برمیانگیزد، بدان معناست که دایره بزرگی از قدرت سیاسی و اجتماعی را هدف گرفته است. وقتی تمسخر جذابیت یا گزندگی خود را از دست خواهد داد که دین این اندازه قدرت و نفوذ اجتماعی و سیاسی نداشته باشد. اگر روزی ایدئولوژیای کاملاً غیردینی همین اندازه سلطه و تحمیلگری داشته باشد، به همین اندازه رغبت مردم را برای استهزا برخواهد انگیخت. مسأله دین نیست؛ قدرت است.
برای دکتر سروش اگر کفر عالمانه ناخوشایند نیست، سخره گرفتن و طعن زدن در دین دلشورهآور است. ترانه شاهین نجفی، سخنانِ ضد دینی که برخی شبکههای ماهوارهای فارسی زبان پخش میکنند، تبلیغات ضدمذهبی که در سایتهای فارسی منتشر میشود، همه برای او آزارنده است. بخشی از این آزردگی ایمانی است؛ اما تا اندارهای نیز سیاسی است.
جوانان بسیاری در ایران امروز دین را به سخره میگیرند، درست به دلیل آنکه دین قدرت دارد. همین امروز نیز روشنفکران دینی در ایران – به رغم همه مضایق – قدرت و امکانات بیشتری دارند تا روشنفکرانی که آشکارا میخواهند دین یا تاریخ و نهاد آن را نقادی کنند. دین سرمایه نمادین و اجتماعی ستبری است؛ به ويژه تشیع در ایران امروز. اگر روزی تشیع قدرت کنونی خود را در ایران از دست بدهد، طبعاً دیگر نه تنها کسی انگیزه تمسخر آموزهها و نمادهای آن را نخواهد داشت. که "نقد علمی" آن هم از رونق خواهد افتاد.
با هر سنجهای عیار بگیریم تمسخر مخالفان به دست دینداران بسی بیشتر و پرحجمتر است از تمسخر دین به دست بیدینان. تبلیغات مذهبی تقریباً در بیشتر نقاط جهان سازوبرگ و مال و منال بیشتری دارد؛ چه رسد به ایران که خزانه دولت خزانه دین است. متون و مفاهیم دینی استوار بر خوارداشت غیرمؤمنان است. مدام تیر فتواهای قتل و تکفیر از سوی مؤمنان به سوی "کافران" پرتاب میشود. مؤمنان نهادمندانهتر عمل میکنند تا بیدینان. بیدینان بیشتر فرد-اند؛ بیسپر و پناه. اما دینداران جماعتاند و برخوردار از قدرت و سنت و امت.
راست آن است که در جهان اسلام الحاد رو به رشد است؛ الحاد به معناها و شیوههای گوناگون. این اختصاص به ایران ندارد. گرچه دین در آینده نزدیک بعید است از میان برود، اما دیگر تنها گزینه آدمیان نیست. گزینههای دیگری نیز در میان هست که به سرعت رشد مییابند. گرچه دینداری یک وضعیت خاص است، بیدینی میتواند وضعیتهای گوناگون باشد. حتا اشکالی از دینهای شخصی و معنویتهای جدید میتوانند پدید آیند. همه اینها بدون چالش و تنشی اجتماعی نخواهد بود.
اگر مؤمنان واقعیت رشد فزاینده الحاد را نپذیرند به حقیقت گریزناپذیر تجدد که افزایش گزینههای آدمی است پشت کردهاند و تنها به خشونت بیشتر دامن خواهند زد. باید پذیرفت که در دنیای ما بسیار کسان سخن خواهند گفت که خوشایند ما نخواهد بود؛ اما باید شکیبایی پیشه کنیم چون زور و خشونت هیچ کاری از پیش نخواهد برد.
مؤمنان به مشیتی الهی و تقدیری تاریخی باور دارند که دین جاودانه است. اما شگفتا این اندازه از طنزپردازی درباره دین هراسناک و خشمگین میشوند. اگر به قول آیهای که آقای سروش از قرآن آورده "به رغم خواست مشرکان، اسلام سرانجام بر ادیان دیگر پیروز خواهد شد"، مسلمانان باید خونسرد باشد و هیچ واکنشی به کاریکاتورها، ترانهها و رمانهای ضدمذهبی نشان ندهند. واکنشهای خشن نشان از آن دارد که باور آنان به حفظ این دین از سوی خدا چندان هم محکم نیست.
کافران دین را تغییر میدهند
عبدالکریم سروش مینویسد "با طاعنان دين گريزمیگويم : اگر در پی برکندن بيخ اسلاميد، آب در هاون میکوبيد و جهد بی توفيق میکنيد. هم خدای مسلمانان (به شهادت قرآن) وعده تثبيت اين دين را در زمين داده است، ليظهره علی الدين کله، و هم (به شهادت تاريخ) اين شجره طيبه محمدی در فزونی و تناوری بوده است و از آمد و رفت کلاغان ، شاخ و برگش نفرسوده است."
تجربه تجدد در اروپا نشان میدهد که از قضا "آمد و رفت کلاغان" سخت شاخ و برگ سنت دینی را فرسوده است. آقای سروش درست میگوید که خواست بسیاری از فیلسوفان روشنگری برای عقلانی اندیشیدن مردم و زوال کامل دین به وقوع نپیوست و دین همچنان نقش مهمی در زندگی بسیاری بازی میکند. اما باید پذیرفت که دین دیگر مانند دوران پیش از روشنگری مهار مطلق زندگی مردم را ندارد. تجدد حاصل نقادی دین در سطوح گوناگون است و اتفاقاً آزادی نقد دین از میوههای این تجدد است. هرگز آن اندازه که در چند قرن گذشته ادبیات، هنر، فلسفه و فرهنگ غیرمذهبی یا ضدمذهبی در اروپا رشد کرد، در جهان اسلام پدید نیامد. اگر امروزه هنوز چراغ کلیسا روشن است، هزاران چراغ دیگر که کلیسا به زور میکشت نیز روشن است. خود دین هم سراپا تغییر کرده است. کافران دین را تغییر دادند از بس شک کردند و شبهه آفریدند و از حق بشر گفتند و به طنز از دین یاد کردند. بسیاری چیزها در دین نو شد، پارهای از چیزها نیز فراموش شد؛ همه از کوشش کافران.
اگر فیلسوفانی آنقدر انسان را در سویه عقلانیاش فرومیکاستند که خواستار حذف کلیِ اساطیر و ادیان از زندگی بشر بودند، آقای سروش هم کمابیش به همان راه میرود وقتی نقد موجه دین را به نقد عقلانی محدود میکند. اگر کسی از عقل سلیم بهره گرفت و آموزههای دینی را نقد کرد یا به طنز آورد کاری نامشروع کرده است؟ مگر قربانیانِ خشونت دینی تنها دانشگاهیاناند که تنها آنها مشروعیت نقادی دین را داشته باشند؟ مگر دین خود با ابزارها و استدلالهایی عقلانی تا جزییترین مسائل حوزهی خصوصی و عمومی مداخله میکند و با ایمان و بیایمان را تحت قیمومت خود میخواهد؟ مثل آن است که بگوییم نقد سیاست باید منحصر باشد به نخبگان دانشگاهی. اگر سیاست خود امری فراگیر است و زندگی همگان را تحت تأثیر خود میگیرد چرا نقد آن همگانی نباشد؟
نقد اخلاقی تمسخر
عبدالکریم سروش در بیانیه خود مینویسد: "آدميان برای طمع ورزيدن و حسد ورزيدن، بخل ورزيدن، غيبت کردن، مسخره کردن، پرخوردن، پر گفتن، آدرس غلط به جويندگان دادن و هنگام بيماری نزد طبيب نرفتن و... آزاداند، يعنی هيچ قانونی آنان را منع و مجازات نمی کند. اما در عين آزاد بودن، پاره ای از آن خصال و افعال از اقبح قبائح اند و بهيچ حيله و بهانه يی پليدی شان پاک و پيراسته نمی شود."
آقای سروش از ضرورت منع قانونی تمسخر و توهین به دین سخن نمیگوید (معلوم نیست بدان باور دارد یا نه). معمولاً کسانی که به طور علنی و در ابعادی گسترده "توهین" میکنند خارج از ایران و در پناه قانونِ حافظ آزادی بیان هستند که آزادی توهین و تمسخر را نیز حمایت و حفاظت میکند. در بیانیه، رویکرد سروش آشکارا اخلاقی است. آیا توهین به دین یا تمسخر آن اخلاقاً پلید و بد است؟ طبعاً این بحث را در چارچوب اسلام نمیتوان داشت.
مسأله توهین و تمسخر اسلام در شریعت حرام است و مجازات دارد. تمسخر ادیان دیگر هم بستگی به نوع آن دین دارد. نگاه اخلاقی به این مسأله در اسلام بیشتر غایب است. بنابراین، اگر بخواهیم به این مسأله از دریچه اخلاق نگاه کنیم به ضرورت آن اخلاق، اخلاق اینجهانی، نه دینی، خواهد بود.
میدانیم که گرچه میتوان دلایلی اخلاقی برای بد بودن تمسخر عقائد دینی دیگران آورد، دلائلی موجه نیز به سود آن میتوان به میان کشید. در نهایت باید پذیرفت که میتوان درباره این موضوع بحث اخلاقی کرد. اما مسلمانان از بحث درباره این موضوع استقبال نمیکنند. برخی اسلحه برمیدارند و مترجم ژاپنی کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی را میکشند، برخی دفتر روزنامه را آتش میزنند و شماری دیگر نیز با لحنی تند، بیدینان و سکولارها را خطاب میکنند و آنها را موظف به جلوگیری از توهینها و تمسخرها میدانند.
مردم مقدس نیستند
اغلب روشنفکران دینی باور دارند که دین اهمیت دارد از جمله به دلیل آنکه جامعه ایران دینی است و با توده مردم نباید و نمیتوان ستیز کرد. اگر کسی باور داشته باشد که مصائب امروزی بشر به دلیل عقائد عامه و باورهای بیدلیل و خرافی توده است چه باید کرد؟ اگر کسی اصلاح سیاست و حکومت را بدون اصلاح جامعه ممکن نداند و هیچ تقدسی برای مردم و جهانبینی آنها قائل نباشد چه؟ اگر کسی باور داشته باشد که اتفاقاً عقائد مذهبی مردم شرایط را برای ناهنجاریهای اخلاقی و استبداد سیاسی بیشتر هموار میکند چه راهی باید پیش گیرد؟ درست است که دین پس از دوران روشنگری از میان نرفت، اما کشورهایی که در آن دین سلطه اندکی دارد و امکان آزادانه نقد علمی و تمسخر دین هست، اغلب هم دموکراتیکترند هم اخلاقیتر. منع نقادی و تمسخر دین به این بهانه، کوششی فعال برای حفظ دینی بودن جامعه است. چه ضرورتی دارد جامعه دینی بماند؟
وانگهی مگر همین کسانی که به دین در شبکههای لوس آنجلسی "توهین" میکنند ایرانی نیستند؟ مگر بینندگان آنها و خوانندگان کتابهای ضداسلامی ایرانی نیستند؟ مگر شاهین نجفی ایرانی نیست؟ چه سعی باطلی است تلقین این نکته که جامعه ایران یکدست مذهبی است. جامعه ایران روز به روز پرتنوعتر میشود و از انحصار لایههای مذهبی بیرون میآید. اگر در ایران تلاش برای کندنِ بیخِ اسلام بیهوده است، انکار منکران و سرکوب صدای ملحدان نیز بیهوده است. البته چون مؤمنان قدرت و مکنت بیشتری دارند امکان دست زدن آنها به خشونت همواره بیشتر است. در تاریخ گذشته و در شرایط کنونی شمار مسلمانان "کافرخوار" بس بسیارتر از "کافرانِ مسلمانخوار" بوده است. صورت مسأله را نباید تغییر داد.
مدارا و آزادی
داروی آن کینه ریشهگیرنده در جامعه ایران عتاب به این و آن نیست؛ بلکه ترویج بیشتر و بیشترِ مداراست و نیز خلع هر چه بیشترِ دین از قدرت دنیوی و فرونهادن نگرش تحقیرآمیز به الحاد و گردن نهادن به حق آزادی آدمیان؛ حتا آزادی تمسخر؛ مادامی که جان و حق انسانهایی مشخص (نه انتزاعی) را به مخاطره نیفکند. مؤمنان نباید بپندارند که دستکم در این جهان از ملحدان فراترند. اگر مؤمنان خواستار احترام ملحدان به عقائد آنها هستند باید بیاموزند که کثرت عددی آنها حقی برایشان نمیآورد. نیز باید بپذیرند که کتابهای مقدس خود را از توهین و تحقیر و تمسخر دیگران بپیرایند. اگر تمسخر را روا نمیدارند باید نخست خود از خوارداشت دیگران دست بردارند.
روشنفکری دینی، میان پروژهای سیاسی و پروژهای فکری سرگردان است. برای آن کس که قدرت سیاسی میخواهد آنچه مردم میاندیشند و میخواهند مهم است. اما برای کسی که میاندیشد اتفاقاً در خلافآمد عادت راه سپردن و سنتها را شکستن ارزش بیشتری دارد. روشنفکری دینی هم سنتشکنی کرده، هم موقعیتِ سنتگرایان و فقیهان را به نوعی تقویت کرده است. این کارکرد دوگانه را در تجربه دو دهه گذشته روشنفکری دینی به آسانی میتوان دید.
اگر الحاد حقی همارز دیانت به رسمیت شناخته نشود، دشوار بتوان تصور کرد همزیستی ادیان اساساً آسان باشد یا حقوق آدمی از آن حیث که آدمی است پذیرفته شود. اینکه روشنفکری دینی از تسخر زدن کافران میرنجد به دلیل پیشفرضهایی است که درباره الحاد دارد و منافعی اجتماعی که در ایمان مردمان. ترویج الحاد، ترویج بیاخلاقی و لاابالیگری نیست.
تقدسزدایی از آنچه در فرایندی تاریخی و بشری تقدس یافته به بهداشت روانی و بهبود مناسبات اجتماعی و کاهش خشونت کمک میکند. نباید از تقدس زدایی هراسید و آن را فقیهوار خطرناک دانست. اگر روشنفکری دینی ارجی دارد به سبب همان میزانی است که تقدسهایی را زدوده نه به دلیل ساختن تقدسهای تازه یا تحکیم تقدسهای کهن. بدون به کاربردن هنرهای عامهپسند تقدسزدایی در سطح اجتماعی فراگیر نخواهد شد. اگر تقدسزدایی تنها در پشت دیوارهای دانشگاه صورت بگیرد، جامعه چه بهرهای از آن خواهد برد؟
اگر روشنفکری دینی این پیشفرضها را تغییر ندهد و منافعاش را بازتعریف نکند اندک اندک – دست کم در بسیاری موارد – به صف فقیهان خواهد پیوست و خاصیتِ روشنگرانه خود را از دست خواهد داد. خواست مدارا و آزادی میتواند نیروهای دموکراتیک جامعه ایران خواه مذهبی خواه غیرمذهبی را به هم نزدیکتر کند.
بیانیه عبدالکریم سروش، روشنفکرِ نامدار دینی، درباره ترانه اخیر شاهین نجفی و فتواهای ارتداد و تکفیر و قتل، از نگرانی عمیقی پرده برمیدارد. جامعه ایران از تنفر متراکم شده است؛ به سبب خشونتهای چندلایه و پیدا و پنهانی که حکومت علیه مردم و گروههایی از مردم علیه گروههایی دیگر میورزند.
ستمی که بر زنان، جوانان، نویسندگان، اقلیتهای قومی، اقلیتهای مذهبی، روزنامهنگاران، همجنسگرایان، مهاجران و دیگر گروههای سرکوبشده جامعه میرود، بذر کینه را در دلها میپرورد.
در سی سال اخیر، مردم ایران قربانیان بسیاری دادهاند. نوع برخی قربانی شدنها دیدنی و بازشناختنی است: آنها که اعدام شدند، به زندان رفتند، در جبهه شهید شدند، بدنشان آسیب دید، کسانی که اموالشان مصادره شد، شغل خود را از دست دادند یا در جنگ بیخانمان شدند.
بسیاری از قربانیشدنها هم چندان دیدنی و حسکردنی نیست. قربانیانی هستند که آنچه از دست دادهاند نمیتواند به آسانی اندازه گرفته شود. صدها هزار نفری که طی سه دهه گذشته ایران را ترک گفتند و از وطن خود محروم شدند، قربانیان خاموش جمهوری اسلامیاند. پدران و مادرانی که از دوری فرزندانشان دق کردند، خانوادههایی که از هم پاشید، آوارگانی که جان از جمهوری اسلامی به در بردند اما از تلخی بیخانمانی و بیسرزمینی جان سپردند. همه قربانی دادنها ریشههایی از تنفر را در دل شهروندان ایرانی تنیده و تنومند کرده است.
ضرورت نفرتزدایی
نگرانی دکتر سروش درباره گسترش این نفرت در جامعه یکسره مشروع است. حق با اوست که روشنفکران، چه دینی چه عرفی، باید راههایی برای بند کردن این سیلاب نفرت بیندیشند. تراکم تنفر ممکن است در وضعیت بحرانی به شکل خطرناکتری خود را بنمایاند و به تنشها و خشونتهای غیرقابل تحملی دامن بزند.
در دو دهه گذشته، دکتر سروش خود یکی از منادیان تأثیرگذار مدارا در ایران بوده و مداراگری را در مقام فضیلتی اخلاقی ترویج کرده است. طبیعی است که مدارا از سوی صاحبان قدرت به بیقدرتها معنا دارد نه به عکس. بنابراین اکثریت اگر فارسزبان هستند باید نسبت به آذریزبانان و بلوچزبانان و کردزبانان و عربزبانان تسامح بورزند. اگر اکثریت شیعهاند باید نسبت به سنیمذهبان، پیروان آیینهای دیگر مانند زرتشتی، یهودی، مسیحی و بهائی مدارا کنند و اگر اکثریت دگرجنسگرایند باید همجنسگرایان را نیز صاحب حقوق انسانی برابر بشناسند.
شاید بتوان بخشی از بیانیه دکتر سروش را بدین شکل تعبیر کرد: ایمان دینی سرمایه اجتماعی مهمی در جامعه ایران است. اگر کسانی قصد مبارزه با استبداد دارند، بهتر است از این سرمایه اجتماعی به سود مبارزات دموکراتیک بهره بگیرند به جای آنکه دین را قربانی نبرد خود علیه استبداد کنند. نباید "در خرمن ایمان و آرامش قومی آتش عداوت زد" چون فردای روز آزادی مشکل بتوان به ایران رفت و در میان همان قوم زیست.
او سرگذشت تاریخ و نیز وعدههای دینی را دلیلی بر جاودانگی دین میگیرد و توصیه میکند حال که دین از میان رفتنی نیست و سرمایه اجتماعی کلانی نیز هست، پس "منکران" بهتر است با آن نستیزند. البته او مخالف "نقد علمی" دین نیست. خود او نیز سالها در ایران نقد فیلسوفان غربی بر دین را تدریس و تعلیم کرده بود. او ظاهراً مخالف پرخاشگری علیه دین در فضای عمومی به نام آزادی است. هر سخن علیه دین مادام که نقدی علمی باشد، از دیدگاهِ او، به سود دین نیز میتواند تمام شود و به غنای آن بینجامد.
درباره این بیانیه ملاحظات چندی میتوان داشت:
دین، تظاهر به دین، اجبار به تظاهر به دین
عبدالکریم سروش نقد دین را تنها اگر به شیوه دانشگاهی و علمی باشد، روا میداند. نقد عمومی، طنزپردازی دربارهی آموزهها، مناسک و نمادهای دینی را – از نظر اخلاقی – مینکوهد. میپرسیم چرا همه حتا مردم عادی که آموزش دانشگاهی ندارند نباید بتوانند آزادانه دین را به نقد بکشند؟ به نظر میرسد یکی از دلایل مهم آن گرایشِ تمامیتخواهِ ادیانی مانند اسلام است. فضای عمومی باید در انحصار مسلمانان باشد. مسلمانان در فضای عمومی آزادی مطلق دارند، اما حد آزادی بیدینان یا غیرمسلمانان را باید شریعت تعیین کند.
در اسلام نه تنها مؤمنان وظیفه دارند آیینها، شعائر و شریعت را اجرا کنند که غیرمؤمنان نیز وظیفه دارند اگر آن آیینها و قوانین مذهبی را به عمل درنمیآورند دستکم بدان تظاهر کنند (گفتن ندارد که مراد از اسلام مکاتب فقهی است نه جریانهای عرفانی یا مذاهبی که در اقلیت هستند). دینهایی مانند اسلام سخت به تظاهر اهمیت میدهند. نمایش بیرونی عبادت بسیار مهم است. اگر کسی هم میل به تظاهر کردن نداشت باید او را به زور به تظاهر واداشت.
برای نمونه، مسلمانان نباید شراب بنوشند. اما بیدینان و غیرمسلمانان نیز نمیتوانند به بهانه بیاعتقادی به حرمت شراب، آزادانه و علنی شراب بنوشند. یهودیان و مسیحیان (بیدینان مستثنا هستند چون در سنت فقهی آنها به حکومت اسلامی جزیه نمیپرداختند و مرتد و شایسته قتل شمرده میشدند) میتوانند در خانه خود شراب بنوشند نه در خیابان. از امام اول شیعیان نقل شده که او آزاد و بنده، یهودی و مسیحی را به دلیل نوشیدن شراب یا آبجو هشتاد ضربه تازیانه میزد. از او پرسیدند چرا یهودی یا مسیحی را تازیانه میزنید؟ گفت "وقتی آنها در شهر تظاهر به شرابنوشی کنند [باید تازیانه بخورند]؛ زیرا آنها نباید آشکارا شراب بنوشند."
مؤمنان باید روزه بگیرند. روزه خوردن حرام است. اما اگر کسی به شریعت پایبندی یا باور نداشت نمیتواند در ملأ عام روزه بخورد. روزهخواری نه تنها در شریعت که در قانون مجازات اسلامی جمهوری اسلامی ایران نیز جرم قلمداد می شود. طبق ماده ۶۳۸ این قانون، "هرکس علناً در انظار عمومی و معابر تظاهر به عمل حرامی نماید علاوه بر کیفر عمل به حبس از ده روز تا دو ماه یا تا ۷۴ ضربهی شلاق محکوم می گردد." احساسات و عواطف مؤمنان از اینکه بیباوران و نامسلمانان به شریعت آنها عمل نمیکنند جریحهدار میشود.
از همه مهمتر نمونه حجاب است. زنان زرتشتی، یهودی، مسیحی، بهائی و مسلمانانِ آسانگیر همه باید حجاب را رعایت کنند. نباید سطوت و هیبت اجتماعی دین نادیده گرفته شود. مؤمنان باید قلمرو عمومی را از آنِ خود احساس کنند و ناباوران و نامسلمانان باید از نادیده گرفتن علنی شریعت سخت در ترس و دلهره باشند.
قانون قلمرو عمومی قانون شرع است. شریعت یا باید با نیت قربت به خدا اجرا شود یا باید از ترس مجازاتهای اسلامی بدان تظاهر شود. شریعتمداران جهان را زیر چتر شریعت میخواهند وگرنه به خشم میآیند و خشونت میورزند. فضای عمومی باید سراسر زیر مهار آنان باشد. اگر کفری یا فسقی هست باید پنهان باشد و در پستو بماند. این گرایشی تمامیتخواه و استبدادی است. بدان معناست که در شریعت آزادی فرد به هیچ روی به رسمیت شناخته نمیشود. در جهان جدید فضای عمومی نمیتواند در انحصار مسلمانان باشد. به ويژه در دورانِ جهانروایی چگونه میتوان میل به انحصارگرایی را بدون دست زدن به خشونت بسیار حفظ کرد؟
اما اصل مدارا اقتضا میکند قلمرو عمومی از آنِ همگان باشد. کسی آزادانه دین بورزد و دیگری هم آزادانه به دین طعنه بزند، از هر پایه اجتماعی و با هر مایه علمی و بدون هراس از خشونت یکدیگر.
انتقاد دینداران از تمسخر دین
حساسیت فوق العاده مسلمانان به تمسخرها بازتابی از میل نوستالژیک آنان به بازگرداندن قدرت از دست رفته برای مهار مطلق حیات و ممات انسانهاست. مادامی که این حساسیت وجود دارد، تمسخرها بیشتر میگزند و احتمال افزایش خشونت بیشتر خواهد بود. جهان امروز، فراخنای آزادیها و انتخابهاست. چگونه میتوان گرایشی مانند دینستیزی را مقید به "نقد علمی" کرد؟ روحانیان مخالف دکتر سروش همواره از او گله داشتند که چرا او این مباحث را در فضای عمومی طرح میکند. او میبایست این مسائل در حلقههای حوزوی بگوید تا پاسخ شایسته از ارباب دین بگیرد. واقعیت این است که آنها نه علاقهای به بحث علمی داشتند نه پاسخی برای نظریههای دکتر سروش. آنها تنها میخواستند شکها و شبههها را در قفس حلقههای حوزوی زندانی کنند تا مبادا دامان قلمرو عمومی به این تردیدها آلوده شود؛ مبادا سلطه روحانیان بر مغز و قلب عموم مردم سست گردد، مبادا انحصار فضای عمومی از دست آنها برود.
از سوی دیگر روحانیان آقای سروش را به شعبدهبازی زبانی متهم میکردند و نقد او بر دین را "حدیث کهنهای" میدانستند که "دستکم قدمت چندساله دارد." بسیاری سخنان او را اساساً "نقد علمی" نمیدانستند و خطابه و شعر توصیف میکردند. کی دینداران اعتراف میکنند که منتقدانشان نقد علمی میکنند؟ مگر آنکه منتقد مرده باشد و نقدش خطری نداشته باشد. دکتر سروش همچنین از "منکران غربتزدهی ایرانی" گله میکند که دماغ دیالوگ ندارند. همین اتهام را فقیهان و روحانیان به خود او میزدند و میزنند. بارها رسانههای جمهوری اسلامی به ناراستی گفتهاند دکتر سروش با مخالفان مسلمان خود مناظره نمیکند. اما مگر دکتر سروش با مخالفانِ سکولار خود تا کنون دیالوگی کرده است؟ او در نوشتههایش بیشتر به منتقدان سنتی و فقیه پاسخ میدهد تا به فیلسوفان. هرگاه پای گفتوگو با منتقدانِ سکولار به میان آمده، کار به تخفیف و تحقیر کشیده است. حاجت نیست به تکرار القابی که او به منتقدان غیرمذهبی خود میدهد.
از آن گذشته، چه کسی گفته برای بیدین بودن باید سخت مطالعه کرد و به نقد علمی دین همت گماشت، اما برای دینداری ارث پدری بسنده است؟ چرا روشنفکری دینی، دینداری عوامانه را چونان واقعیتی میپذیرد اما بیدینی عوامانه را نمیپذیرد؟ مگر روشنفکری دینی خود را در برابر یک یک باورهای دینداران عامی مسئول میداند که سکولارها را در برابر توهینهایی که جوانان به دین میکنند مسئول میخواهد؟ این ناسازهای ناگوار در روشنفکری دینی است که دینداری همگانی و تودهای را ارج مینهد اما بیدینی را تنها اگر نخبهگرایانه باشد تحمل میکند.
دینداران پر از آیین و شعائر و مناسکاند که برای آن دعوی تقدس دارند. آدمهای غیرمذهبی اگر آیینهایی هم داشته باشند – دستکم در کشورهای دموکراتیک – تقدسی برای آنها قائل نیستند. به عبارت دیگر اگر سبک زندگی یک غیرمذهبی عقلانی نباشد، او آن را مقدس نمیشمارد؛ در عوض مؤمنان به ندرت پروای توجیه عقلانی سبک زندگی خود را دارند اما اغلب آن را مقدس میانگارند. جدال، نابرابر است؛ میان رویکرد مقدس و رویکرد نامقدس. اگر نامؤمنان، باورهای ایمانی را به سخره میگیرند، تمسخر را تقدیس نمیکنند. اما در قرآن خداوند خود، کافران را استهزا میکند. آزادی بیان، تنها آزادی نقد علمی نیست، آزادی تمسخر، کمدی، کاریکاتور، طنز و ترانههای اعتراضی نیز هست. تا زمانی که تمسخر دین، واکنش تند روشنفکران دینی و فقیهان را به دو شیوه متفاوت برمیانگیزد، بدان معناست که دایره بزرگی از قدرت سیاسی و اجتماعی را هدف گرفته است. وقتی تمسخر جذابیت یا گزندگی خود را از دست خواهد داد که دین این اندازه قدرت و نفوذ اجتماعی و سیاسی نداشته باشد. اگر روزی ایدئولوژیای کاملاً غیردینی همین اندازه سلطه و تحمیلگری داشته باشد، به همین اندازه رغبت مردم را برای استهزا برخواهد انگیخت. مسأله دین نیست؛ قدرت است.
برای دکتر سروش اگر کفر عالمانه ناخوشایند نیست، سخره گرفتن و طعن زدن در دین دلشورهآور است. ترانه شاهین نجفی، سخنانِ ضد دینی که برخی شبکههای ماهوارهای فارسی زبان پخش میکنند، تبلیغات ضدمذهبی که در سایتهای فارسی منتشر میشود، همه برای او آزارنده است. بخشی از این آزردگی ایمانی است؛ اما تا اندارهای نیز سیاسی است.
جوانان بسیاری در ایران امروز دین را به سخره میگیرند، درست به دلیل آنکه دین قدرت دارد. همین امروز نیز روشنفکران دینی در ایران – به رغم همه مضایق – قدرت و امکانات بیشتری دارند تا روشنفکرانی که آشکارا میخواهند دین یا تاریخ و نهاد آن را نقادی کنند. دین سرمایه نمادین و اجتماعی ستبری است؛ به ويژه تشیع در ایران امروز. اگر روزی تشیع قدرت کنونی خود را در ایران از دست بدهد، طبعاً دیگر نه تنها کسی انگیزه تمسخر آموزهها و نمادهای آن را نخواهد داشت. که "نقد علمی" آن هم از رونق خواهد افتاد.
با هر سنجهای عیار بگیریم تمسخر مخالفان به دست دینداران بسی بیشتر و پرحجمتر است از تمسخر دین به دست بیدینان. تبلیغات مذهبی تقریباً در بیشتر نقاط جهان سازوبرگ و مال و منال بیشتری دارد؛ چه رسد به ایران که خزانه دولت خزانه دین است. متون و مفاهیم دینی استوار بر خوارداشت غیرمؤمنان است. مدام تیر فتواهای قتل و تکفیر از سوی مؤمنان به سوی "کافران" پرتاب میشود. مؤمنان نهادمندانهتر عمل میکنند تا بیدینان. بیدینان بیشتر فرد-اند؛ بیسپر و پناه. اما دینداران جماعتاند و برخوردار از قدرت و سنت و امت.
راست آن است که در جهان اسلام الحاد رو به رشد است؛ الحاد به معناها و شیوههای گوناگون. این اختصاص به ایران ندارد. گرچه دین در آینده نزدیک بعید است از میان برود، اما دیگر تنها گزینه آدمیان نیست. گزینههای دیگری نیز در میان هست که به سرعت رشد مییابند. گرچه دینداری یک وضعیت خاص است، بیدینی میتواند وضعیتهای گوناگون باشد. حتا اشکالی از دینهای شخصی و معنویتهای جدید میتوانند پدید آیند. همه اینها بدون چالش و تنشی اجتماعی نخواهد بود.
اگر مؤمنان واقعیت رشد فزاینده الحاد را نپذیرند به حقیقت گریزناپذیر تجدد که افزایش گزینههای آدمی است پشت کردهاند و تنها به خشونت بیشتر دامن خواهند زد. باید پذیرفت که در دنیای ما بسیار کسان سخن خواهند گفت که خوشایند ما نخواهد بود؛ اما باید شکیبایی پیشه کنیم چون زور و خشونت هیچ کاری از پیش نخواهد برد.
مؤمنان به مشیتی الهی و تقدیری تاریخی باور دارند که دین جاودانه است. اما شگفتا این اندازه از طنزپردازی درباره دین هراسناک و خشمگین میشوند. اگر به قول آیهای که آقای سروش از قرآن آورده "به رغم خواست مشرکان، اسلام سرانجام بر ادیان دیگر پیروز خواهد شد"، مسلمانان باید خونسرد باشد و هیچ واکنشی به کاریکاتورها، ترانهها و رمانهای ضدمذهبی نشان ندهند. واکنشهای خشن نشان از آن دارد که باور آنان به حفظ این دین از سوی خدا چندان هم محکم نیست.
کافران دین را تغییر میدهند
عبدالکریم سروش مینویسد "با طاعنان دين گريزمیگويم : اگر در پی برکندن بيخ اسلاميد، آب در هاون میکوبيد و جهد بی توفيق میکنيد. هم خدای مسلمانان (به شهادت قرآن) وعده تثبيت اين دين را در زمين داده است، ليظهره علی الدين کله، و هم (به شهادت تاريخ) اين شجره طيبه محمدی در فزونی و تناوری بوده است و از آمد و رفت کلاغان ، شاخ و برگش نفرسوده است."
تجربه تجدد در اروپا نشان میدهد که از قضا "آمد و رفت کلاغان" سخت شاخ و برگ سنت دینی را فرسوده است. آقای سروش درست میگوید که خواست بسیاری از فیلسوفان روشنگری برای عقلانی اندیشیدن مردم و زوال کامل دین به وقوع نپیوست و دین همچنان نقش مهمی در زندگی بسیاری بازی میکند. اما باید پذیرفت که دین دیگر مانند دوران پیش از روشنگری مهار مطلق زندگی مردم را ندارد. تجدد حاصل نقادی دین در سطوح گوناگون است و اتفاقاً آزادی نقد دین از میوههای این تجدد است. هرگز آن اندازه که در چند قرن گذشته ادبیات، هنر، فلسفه و فرهنگ غیرمذهبی یا ضدمذهبی در اروپا رشد کرد، در جهان اسلام پدید نیامد. اگر امروزه هنوز چراغ کلیسا روشن است، هزاران چراغ دیگر که کلیسا به زور میکشت نیز روشن است. خود دین هم سراپا تغییر کرده است. کافران دین را تغییر دادند از بس شک کردند و شبهه آفریدند و از حق بشر گفتند و به طنز از دین یاد کردند. بسیاری چیزها در دین نو شد، پارهای از چیزها نیز فراموش شد؛ همه از کوشش کافران.
اگر فیلسوفانی آنقدر انسان را در سویه عقلانیاش فرومیکاستند که خواستار حذف کلیِ اساطیر و ادیان از زندگی بشر بودند، آقای سروش هم کمابیش به همان راه میرود وقتی نقد موجه دین را به نقد عقلانی محدود میکند. اگر کسی از عقل سلیم بهره گرفت و آموزههای دینی را نقد کرد یا به طنز آورد کاری نامشروع کرده است؟ مگر قربانیانِ خشونت دینی تنها دانشگاهیاناند که تنها آنها مشروعیت نقادی دین را داشته باشند؟ مگر دین خود با ابزارها و استدلالهایی عقلانی تا جزییترین مسائل حوزهی خصوصی و عمومی مداخله میکند و با ایمان و بیایمان را تحت قیمومت خود میخواهد؟ مثل آن است که بگوییم نقد سیاست باید منحصر باشد به نخبگان دانشگاهی. اگر سیاست خود امری فراگیر است و زندگی همگان را تحت تأثیر خود میگیرد چرا نقد آن همگانی نباشد؟
نقد اخلاقی تمسخر
عبدالکریم سروش در بیانیه خود مینویسد: "آدميان برای طمع ورزيدن و حسد ورزيدن، بخل ورزيدن، غيبت کردن، مسخره کردن، پرخوردن، پر گفتن، آدرس غلط به جويندگان دادن و هنگام بيماری نزد طبيب نرفتن و... آزاداند، يعنی هيچ قانونی آنان را منع و مجازات نمی کند. اما در عين آزاد بودن، پاره ای از آن خصال و افعال از اقبح قبائح اند و بهيچ حيله و بهانه يی پليدی شان پاک و پيراسته نمی شود."
آقای سروش از ضرورت منع قانونی تمسخر و توهین به دین سخن نمیگوید (معلوم نیست بدان باور دارد یا نه). معمولاً کسانی که به طور علنی و در ابعادی گسترده "توهین" میکنند خارج از ایران و در پناه قانونِ حافظ آزادی بیان هستند که آزادی توهین و تمسخر را نیز حمایت و حفاظت میکند. در بیانیه، رویکرد سروش آشکارا اخلاقی است. آیا توهین به دین یا تمسخر آن اخلاقاً پلید و بد است؟ طبعاً این بحث را در چارچوب اسلام نمیتوان داشت.
مسأله توهین و تمسخر اسلام در شریعت حرام است و مجازات دارد. تمسخر ادیان دیگر هم بستگی به نوع آن دین دارد. نگاه اخلاقی به این مسأله در اسلام بیشتر غایب است. بنابراین، اگر بخواهیم به این مسأله از دریچه اخلاق نگاه کنیم به ضرورت آن اخلاق، اخلاق اینجهانی، نه دینی، خواهد بود.
میدانیم که گرچه میتوان دلایلی اخلاقی برای بد بودن تمسخر عقائد دینی دیگران آورد، دلائلی موجه نیز به سود آن میتوان به میان کشید. در نهایت باید پذیرفت که میتوان درباره این موضوع بحث اخلاقی کرد. اما مسلمانان از بحث درباره این موضوع استقبال نمیکنند. برخی اسلحه برمیدارند و مترجم ژاپنی کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی را میکشند، برخی دفتر روزنامه را آتش میزنند و شماری دیگر نیز با لحنی تند، بیدینان و سکولارها را خطاب میکنند و آنها را موظف به جلوگیری از توهینها و تمسخرها میدانند.
مردم مقدس نیستند
اغلب روشنفکران دینی باور دارند که دین اهمیت دارد از جمله به دلیل آنکه جامعه ایران دینی است و با توده مردم نباید و نمیتوان ستیز کرد. اگر کسی باور داشته باشد که مصائب امروزی بشر به دلیل عقائد عامه و باورهای بیدلیل و خرافی توده است چه باید کرد؟ اگر کسی اصلاح سیاست و حکومت را بدون اصلاح جامعه ممکن نداند و هیچ تقدسی برای مردم و جهانبینی آنها قائل نباشد چه؟ اگر کسی باور داشته باشد که اتفاقاً عقائد مذهبی مردم شرایط را برای ناهنجاریهای اخلاقی و استبداد سیاسی بیشتر هموار میکند چه راهی باید پیش گیرد؟ درست است که دین پس از دوران روشنگری از میان نرفت، اما کشورهایی که در آن دین سلطه اندکی دارد و امکان آزادانه نقد علمی و تمسخر دین هست، اغلب هم دموکراتیکترند هم اخلاقیتر. منع نقادی و تمسخر دین به این بهانه، کوششی فعال برای حفظ دینی بودن جامعه است. چه ضرورتی دارد جامعه دینی بماند؟
وانگهی مگر همین کسانی که به دین در شبکههای لوس آنجلسی "توهین" میکنند ایرانی نیستند؟ مگر بینندگان آنها و خوانندگان کتابهای ضداسلامی ایرانی نیستند؟ مگر شاهین نجفی ایرانی نیست؟ چه سعی باطلی است تلقین این نکته که جامعه ایران یکدست مذهبی است. جامعه ایران روز به روز پرتنوعتر میشود و از انحصار لایههای مذهبی بیرون میآید. اگر در ایران تلاش برای کندنِ بیخِ اسلام بیهوده است، انکار منکران و سرکوب صدای ملحدان نیز بیهوده است. البته چون مؤمنان قدرت و مکنت بیشتری دارند امکان دست زدن آنها به خشونت همواره بیشتر است. در تاریخ گذشته و در شرایط کنونی شمار مسلمانان "کافرخوار" بس بسیارتر از "کافرانِ مسلمانخوار" بوده است. صورت مسأله را نباید تغییر داد.
مدارا و آزادی
داروی آن کینه ریشهگیرنده در جامعه ایران عتاب به این و آن نیست؛ بلکه ترویج بیشتر و بیشترِ مداراست و نیز خلع هر چه بیشترِ دین از قدرت دنیوی و فرونهادن نگرش تحقیرآمیز به الحاد و گردن نهادن به حق آزادی آدمیان؛ حتا آزادی تمسخر؛ مادامی که جان و حق انسانهایی مشخص (نه انتزاعی) را به مخاطره نیفکند. مؤمنان نباید بپندارند که دستکم در این جهان از ملحدان فراترند. اگر مؤمنان خواستار احترام ملحدان به عقائد آنها هستند باید بیاموزند که کثرت عددی آنها حقی برایشان نمیآورد. نیز باید بپذیرند که کتابهای مقدس خود را از توهین و تحقیر و تمسخر دیگران بپیرایند. اگر تمسخر را روا نمیدارند باید نخست خود از خوارداشت دیگران دست بردارند.
روشنفکری دینی، میان پروژهای سیاسی و پروژهای فکری سرگردان است. برای آن کس که قدرت سیاسی میخواهد آنچه مردم میاندیشند و میخواهند مهم است. اما برای کسی که میاندیشد اتفاقاً در خلافآمد عادت راه سپردن و سنتها را شکستن ارزش بیشتری دارد. روشنفکری دینی هم سنتشکنی کرده، هم موقعیتِ سنتگرایان و فقیهان را به نوعی تقویت کرده است. این کارکرد دوگانه را در تجربه دو دهه گذشته روشنفکری دینی به آسانی میتوان دید.
اگر الحاد حقی همارز دیانت به رسمیت شناخته نشود، دشوار بتوان تصور کرد همزیستی ادیان اساساً آسان باشد یا حقوق آدمی از آن حیث که آدمی است پذیرفته شود. اینکه روشنفکری دینی از تسخر زدن کافران میرنجد به دلیل پیشفرضهایی است که درباره الحاد دارد و منافعی اجتماعی که در ایمان مردمان. ترویج الحاد، ترویج بیاخلاقی و لاابالیگری نیست.
تقدسزدایی از آنچه در فرایندی تاریخی و بشری تقدس یافته به بهداشت روانی و بهبود مناسبات اجتماعی و کاهش خشونت کمک میکند. نباید از تقدس زدایی هراسید و آن را فقیهوار خطرناک دانست. اگر روشنفکری دینی ارجی دارد به سبب همان میزانی است که تقدسهایی را زدوده نه به دلیل ساختن تقدسهای تازه یا تحکیم تقدسهای کهن. بدون به کاربردن هنرهای عامهپسند تقدسزدایی در سطح اجتماعی فراگیر نخواهد شد. اگر تقدسزدایی تنها در پشت دیوارهای دانشگاه صورت بگیرد، جامعه چه بهرهای از آن خواهد برد؟
اگر روشنفکری دینی این پیشفرضها را تغییر ندهد و منافعاش را بازتعریف نکند اندک اندک – دست کم در بسیاری موارد – به صف فقیهان خواهد پیوست و خاصیتِ روشنگرانه خود را از دست خواهد داد. خواست مدارا و آزادی میتواند نیروهای دموکراتیک جامعه ایران خواه مذهبی خواه غیرمذهبی را به هم نزدیکتر کند.
رذالتهای انقلابی در آئینه طرحهای مانا نیستانی
والد بمانعلی
iran-emrooz.net | Sun, 10.06.2012, 19:58
حاکمان نیز در تدبیر بُرندگی چنین حربهای که بیآبرویشان میکرد، اندک ذوق تُنُک مایگانی را به بدل کاری بر میگماشتند. "کاریکاتور" و "گل آقا" دو نمونه خنک این راهکار در پیش و پس انقلاب ایران بودند. اما طنزپردازان و نگارگران آزاده، ستم دورانهای تاریک استبداد را، عریان به گوشها میرساندند و به چشمها میکشیدند و عطش رهائی از جور را تیزتر میکردند؛ گیریم در تیررس جابران، استثنای دلاورانی چون ذبیح بهروز به کنار، بیشتر طنازان، حرمت برخی حریمها را نگه میداشتند و از پرداختن به عرصههائی که تکفیر شریعتمداران را برانگیزد پرهیز میکردند. اما در روزگار کنونی دورافتادگی ناخواسته نگارگران و طنز نویسان غیر حکومتی از وطن، گرچه درد آوارگی را در جان ایشان نشانده، باز تا حدودی از تیغ خونریز حاکمان دور شان نگه داشته و زبانهایشان را گشوده است تا عرصهای را یله نگذارند که از نقد و تمسخر بری مانده باشد. نمونه درخشان طنز کلامی را در آثارهادی خرسندی و بیپروائی طرحهای سیاسی را نزد نیک آهنگ کوثر میبینیم که بر سخافت و زشتی و بلاهت گفتار و کردار و هنجار زمامداران مستبد میتازند و بیمهابا به ریش آنان میخندند.
در این میان نگارگرانی حرکت روایت گونهای را در سلسلهای از «تک قابها» پدید آوردند و در طرحهای روائی خود شیوه گویش و نمایش هنری تازهای را که دستاورد هنر تجسمی غرب است برگزیدند تا در زنجیرههائی مصور و مکتوب، طنز و اغراق را آشکارا در تلطیف تلخیها که گاه تشدید آنهاست به کار گیرند و با حذف حاشیهها، گوهر طغیانگر خویش علیه پلشتیهای ستمپیشگان را در حدیث نفس به نمایش بگذارند. اینان با جوششی درونی به ادبار بیرون نگریسته و ایذاء و آزاری را که بر آنها روا داشتند نمونه وار غبن بزرگتری که بر ملتی رفته است تصویر کردهاند. نگارههای مرجان ساتراپی در اثر چهار جلدیاش با عنوان «پرس پولیس» نماد این گونه هنری (genre) تازه پای نگارگران ایرانی است که در آن قصه غمبار خردسالی خویش را میگوید که انقلابی، ظالمانه از کودکی برکند و به پرتگاه سرگشتگی و آوارگی فرو افکند.
مانا نیستانی صورتگر چیره دست دیگر نیز در اثری به نام «دگردیسی ایرانی» (۲) با رویکردی به همان شیوه روائی، خشونت و بیرحمی ستمکاران را در انگارههائی ترسیم کرده و درندهخوئی حاکمان را از دریچه چشمان هنرمندی صادق دیده و چهره کریه و عبوس دژخیمان و فضای هولناک زندان را تیره و دلگیر ترسیم کرده؛ از تقلیل زشتیها به سلوک مزدوران بازجو دل خوش نکرده، کردار مستهجن قربانیان آنها و پستی و رندی کار چرخانان سوداگری را که از تیره بختی آوارگان کیسه دوختهاند نیز بازگفته است. انگارههای وی یادآور "رذالتهای اجتماعی"، اثر ماندگار "کامی پیسارو"، نگارگر مکتب امپرسیونیسم است که «گذشته از احساس و هیجانی که بر میانگیزد، ما را از دریچه چشم اندازی دیگرگونه به نگرش شدت و حدت داوها و تناقضات و رویاروئیهای دورانی ... میکشاند و در همان حال [که] ... به حساسیتهای سیاسی گره میزند» (۳)، به ورطه کابوسی هولناک میاندارد. در این طرحها، به شیوه "پیسارو" به یاری «... خط خطی کردنها، خط خوردگیها،هاشور زدنها» سنگدلی تعزیرگران و پلیدی طعمههای آنان را چنانکه خود دیده، تعبیری از "جنگ خوبان علیه ناکسان، از زندگی علیه مرگ" را به دور از حماسه و شور و احساسات، حکایت «ساعیان صیانت ذات» (۴) کرده است.
سیه روزی صورتگر «دگردیسی ایرانی» را که هنرمندان و مبارزان دیگری نیز کمابیش از سر گذراندهاند، از سلوک بیآزار قربانی میآغازد و با گذار از ایذاء و شکنجه و تحقیر، به مسائل و مصائب مهاجرت و گمگشتگی میانجامد. آنچه مانا نیستانی دستمایه روایت خود کرده، به واقع روی داده است. غالیان، مردمان شهری را به بهانه واهی طرحی از نگارگر برمیآشوبند و آنگاه «گزمگان به هیاهو شمشیر در» مردمان مینهند (۵). نقاش را مسبب آشوب خلق و دلیل کشتار "ناگزیری" که کردهاند میانگارند و نزد شحنگان میبرند تا رنجش شهرآشوبانی را فرونشانند که شاید کارگزاران امنیتی حاکمان خود انگیخته باشند تا با سرکوب آنان زهر چشم بگیرند. هنگام استنطاق او، با تزویر مقام چربزبان امنیتی و سیمای کریه قاضی محکمه آشنا میشویم که وی را راهی سیاهچال اوین میکنند. سخن همه جا از رام کردن رنجیدگان به میان میآورند، ولی مطلب از همان اول هم معلوم است، از نگارگر میخواهند تا هرچه در باره هنرمندان دیگر میداند به روی کاغذ آورد!
مانا نیستانی در این اثر هرجا طرحی از عمال حکومت کشیده آنان را با چهرههائی دژم و خوی و رفتار درندگانی نشان داده که مصداق واقعی فراوان آنها در مصطبه قدرت را انگار خود او در کارگاه خلقت طراحی کرده و جنگ آنان بر سر قدرت و غنیمت را چونان سرشاخ شدن جانوران جلوه داه است؛ بر عکس، رخساره خوبان را، حتی در اوج خشم و خروش با خطوط سادهای کشیده که مهر و شفقت از آن برمیتراود. رابطه نجیب و لطیف و عاشقانه با همسرش "معصومه"، از سلوک اسیران راهزن و کلاش و دزد و شکم بارگی کسان حلقه حاکم فرسنگها دور است. حتی پیرمرد داغ دیدهای که عکسهای کهنه فرزند شهیدش در جبهه جنگ و آخرین مقصد جگرگوشهاش در خاک را همواره در آغوش میفشارد و از غیظ و نفرت و انزجار هرگوشه سلول زندان را مدام با مدفوع خود میآلاید نیز چهره دردکشیده انسانی مهربان دارد.
رنجور از زشتی و پلشتی و مسکرات و مخدرات و مشاجرات و لواط و آشوب و روزمرگی که گرداگردش را گرفتهاند، معنی آزادی را در ذهن مینگارد، بیاد بحثهای روشنفکری کافهها میافتد، یا در پندار میپرورد که «این رژیم حالا بر آتش آشوبی حساب شده میدمد تا بقای خود را تضمین کند.» از استحاله روزنامه نگار جوانی یاد میکند که به جرم فعالیت فرهنگی علیه رژیم، دو ماهی را در بازداشتگاهی ناشناس در بازجوئی و شکنجه سر کرده و حالا خبرچین "آنها" شده است. رفیقش زمزمه میکند که «روزی به من گفت، با من نمان، هرچه به من بگوئی، باید به وزارت کشور گزارش کنم.» مانا نیستانی بدینگونه میان تخیل و واقعیت در نوسان است و اغلب طنز تلخی را چاشنی شرح واقع میکند. در دفتر کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد در ترکیه کاغذی به دستش میدهند که در چهارخانهای تنگ و باریک شرح حالش را بنویسد. چگونه میتوان داستان دراز رنج و اندوهی جانکاه و قساوت و ددخوئی را در چهارخانهای چنین کوچک گنجاند. وقتی فقط چند واژه از دردنامهاش از چهارخانه بیرون میافتد، متصدی دفتر سرش داد میزند که «عجب کند ذهن هستی! به تو گفته بودم که نباید از کادر خارج شوی!» و وقتی بازجوی زشتگوی زشترو خبر آزادی موقتش را به وی میدهد، با بالهای فرشتگان از کادر طراحی به آسمان میپرد و بازجو خشماگین به وی نهیب میزند که «جو برت ندارد. تو هنوز کاملا آزاد نیستی. بیهوده است که به بالا بپری و اینجور کادر صفحه را بشکنی»!
در آزادی به فرار میاندیشد؛ به دام دلالان آوارگی میافتد؛ از این کشور به آن کشور میگریزد؛ به هردری میزند تا پناهی بیابد؛ از روایت احساسات و ارائه نمایههائی از زندگی خصوصی خود ابائی ندارد؛ مردی را که قرار است گریزگاهی برایش بیابد در سیمای بازاری تاس و فربه و یک چشمی مجسم میکند و وقتی میبیند که کسی که دنبالش میگردد او نیست، بلکه آدم دیگری با ظاهری موقر است از پیشداوریش ما را میخنداند؛ از خود قهرمان مبارز راه آزادی نمیسازد؛ از بازگشت به زندان واهمه دارد؛ از فکر مواجهه خود با دادستان تهران که به «قصاب» معروف است و از یادآوری ضربه مرگباری که بازجویان بر سر بانوی خبرنگار فرود آوردند بر خود میلرزد؛ وقتی به جرم ارائه گذرنامه تقلبی در اسارت چینیان است، مقام چربزبان امنیتی باز رویاهای خلوت تنهائیش را از هم میدرد که «از ملاقات مجدد شما خوشوقتم آقای نیستانی، کجا گم و گور شده بودید، جای شما اینجا، پیش خودمان است!» در طول روایت خود چندین بار سوسک سمجی را که عامل بدبختی خود میداند زیر پا له میکند اما آن حشره هربار، چونان نماد بختکی که بر او افتاده است، باز سر و کلهاش پیدا میشود. و همه جا هراس خروج از کادر آسودهاش نمیگذارد! تا سرانجام نه به یاری سوداگران سیه روزی خلقی رمیده، بلکه به سبب شهرت طرحهایش به دعوت شهر پاریس راهی خانه هنرمندانشود و با «معصومه» در آنجا بیتوته کند.
گفتهاند که «برخلاف برداشتی سوررئالیستی، دهشتی که "مسخ" کافکا در دل میاندازد نه از آنروست که افسانهای ورای هنجار و منطق گفته باشد. حتی کابوس هم نیست، بلکه چیزی است که به واقع اتفاق افتاده». دلهرهای که دفتر «دگر دیسی ایرانی» به جان ما میاندازد نیز نه از نقشهائی ساخته پندار که از بازتاب آئینه شفافی است که در برابر واقعیتها نشانده؛ از بیان راستین رذالتهای استبدادی خوفناک است؛ از هبوط انسان در عصر سلطه رذیلان است که حتی قرص ماه هم در اسارت میلههای زندان بر شب سیاه میهن میتابد.
والد بمانعلی
------------------------
۱- نصرت الله نوح، بررسی طنز در ادبیات و مطبوعات فارسی، انتشارات کاوه، سن خوزه، ۱۳۷۳.
۲- مانا نیستانی، «Une métamorphose iranienne»، انتشارات à et LàÇ، Bussy Saint-Georges، فوریه ۲۰۱۲.
۳- اولین پیله، «روفتن غبار زمانه از یک اثر؛ انسجام پیسارو»، برگردان فارسی، لوموند دیپلوماتیک، فوریه ۲۰۱۰.
۴- اولین پیله، همان.
۵- احمد شاملو، "محاق" .
کالبدشناسی اندیشه خمینی
دکتر رضا راهدار
iran-emrooz.net | Mon, 04.06.2012, 12:04
مارتین لوترکینگ (۱۹۶۳)
پیشینه
تخم نفاقی که خمینی از بدو ورودش به ایران (بهمن ۱۳۵۷) پاشید میوه تلخی بار آورد که هنوزهم پس از سی و سه سال مزه زندگی و شوق زیستن در آرامش، شادی، و صفا و صمیمیت را در ایران زمین زهر کرده است. میوه ممنوعهای که هر که از آن خورد از بنیاد آدمی خویش جدا گشته و گویی ددی شد که انسان را به شکار گرفته است. این دیو را ایران کفایت نداده و سر از لبنان و سوریه و عراق و نمیدانم کجای دیگر زمین بر آورده و خونریزی رسم و راهش شده است.
ایکاش داستان خمینی با مرگ او پایان میگرفت. همانند نیمرود و فرعون و یا اسکندر و چنگیز و موسولینی و هیتلر که با گورسپاری آنها قدرت و کارکرد اندیشهشان نیز به گور رفت. در آن صورت دیگر خمینی پدیدهای نبود که روی آن وقت تلف کرد و به آن برخورد کرد. اما خمینی را بر مسند "امام شیعه" نشانده و پیراهن "تقدس" بر آن پوشانده و بت بزرگش کردند که قبله حاجات و ممر حیات اقلیت ممتازی شده است. "قوم" را به "حج" او برده و محراب و منبر را با نام او حک کرده و سکه بنامش زدند. ولایت خدائی به او داده و "سلطان مطلقش" کردند. گوئی که بر جان و مال و ایمان مردم حاکم است و فرمانش فرمان خداست، «آنکه مکتبی را مسخره میکند، اسلام را مسخره میکند. اگر متعمد باشد، مرتد فطری است. زنش برایش حرام است. مالش هم باید به ورثه داده شود. خودش هم باید مقتول شود». (۱)
خمینی پدیدهای شد که شناخت و ارزیابی آن بسیاری پرسشهای نهفته و نپرسیده و ممنوعه (در مذهب خمینی بسیاری چیزها را نباید پرسید) را باز خواهد کرد. گستاخی پرسش و شک قرنهاست که در مذهب و یا نهادهای تمامیتخواه تابو و نامیمون و نکوهشپذیر است. باید بار دیگر گستاخی پیشه کرده و همه چیز را زیرپرسش برد حتی خدا و مذهب و ایمان را. باور کنید که ایمان بدون یقین نه ارزش دارد و نه دردی را دوا خواهد کرد، حتی در زمینه علم و دانش نیز- باید از پندار به گفتار راه یافت و بدان ایمان داشت و عشق ورزید. انیشتین گفته بود: «من هیچ استعداد خاصی ندارم فقط عاشق کنجکاوی هستم». امام علی میگفت: «ایمان شناخت با قلب، اقرار به زبان و عمل کردن با تمام وجود است» و یا در قران میخوانیم: «بگو: ایمان نیاوردهاید، لیکن بگویید اسلام آوردهایم و هنوز ایمان در دلهای شما وارد نشده است».
در این نوشته تلاش میشود تا جدیتر به عمق اندیشه خمینی نگریسته و ساختمانبندی و عملکرد اندیشه او را در حرکت و هدایت حکومت اسلامی بررسی کرد. همچنین وارد گفتمانهای کلامی و فقهی نشده و نظر نیست تا به خمینی درس فقه و اصول و یا فلسفه و عرفان داده شود- بهزبان قران شما را به دین خود و ما را نیز به دین خویش- لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ.
باید دید خمینی، در مسند رهبری سیاسی خلق و ملت، چگونه بهراحتی توانست دستور آنهمه بگیر و ببند و اعدام و کشتار و شکنجه را بدهد. امروز، پس از گذشت بیست و سه سال از مرگش، ایران به ورطه نابودی رسیده و از اسلام جز نفرت و ریا و درس دروغ و دغل و دزدی و تجاوز چیزی باقی نمانده است. پیامبرش را بهمستی بالای دار برده و علی را دوباره در محراب شهید کرده تا به مردم بگویند که ما خود "اسلام ناب محمدی" هستیم و کفر برما برابر کفر خداست. و کافر را چه جای زندگی در "جمهوری اسلامی" است.
متدولوژی
این بررسی را میتوان به سه قسمت بخش رد. اول ساختمان بندی (استراکچر) ایدئولوژی خمینی را باز خواهد کرد. سپس به عملکرد این اندیشه در زمینه سیاسی – اجتماعی اشاره خواهد شد تا نشان داده شود که اندیشه و عملش همگنی ویژه خودش را دارد. اگر کارکرد خمینی با اندشیهاش سازگار باشد، میتوان گفت که اسلامش (فقه) نیز جز این نبود. سر آخر مکانیسم اندیشه و حرکت (نهضت) خمینی بررسی میشود.
۱- حکومت خمینی در چارچوب ایدئولوژیش (فقه اسلام)
از فرمان جمهوری اسلامی خمینی بیش از سی و سه سال میگذرد. فرمانی که فریبا بود و بر قله بلند آمال و آرزوی خلق نشست. جامعهای بیمار (طاعون دیکتاتوری سلطنت ایرانی ساخته بود که مردمش فرار از سلطان را برتر از درمانش میدیدند) که در تب آزادی میسوخت به پیشباز "جمهوری" رفت و از سر بیقراری به پسوند و پیشوند آن کاری نداشت. اما چندی نگذشت که ورق بر گشت. حاکمیت و قانون را از مردم گرفته و به خدا پس داده و خود را خلیفه او در زمین جا زده و بر باور مردم سوارش کردند." حاکمیت منحصر به خدا است و قانون، فرمان و حکم خدا است. قانون اسلام یا فرمان خدا، بر همهء افراد و بر دولت اسلامى، حکومت تامّ دارد و همه افراد از رسول اکرم (ص) گرفته تا خلفاى آن حضرت و سایر افراد، تا ابد تابع قانون الهی هستند". (۲) و کسی نپرسید مگر خداوند در قران نگفته است که " ما پيامبران را با دلائل روشن فرستاديم و با آنان كتاب و ميزان فرو فرستاديم تا مردم عدل و قسط را بپا دارند...." (۳)
حرمت خمینی تا سرنگونی نظام سلطنتی
در نوشتههای پیشین در باره خیزش و پدیداری خمینی نوشته و به چگونگی بر مسند نشینی او اشاره رفته است (حرفهای نگفته و راههای نرفته ۲ و ۳) (۴). محمد رضا شاه با تن دادن به کودتای نظامی در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بزرگترین ضربه را به خودش، نظام سلطنتی مشروطه، و ایران زد که دیگر نتوانست جبرانش کند. از آن پس شکاف بین مردم و قشر پیشتازش با نظام روز بهروز عمیق و عمیقتر میشد تا جائی که هر فحش و ناسزائی به رژیم در زمره مبارزه با شاه حساب میشد. میبینیم که در صف مبارزان ضد شاهی هم فدائیان اسلام و طیبها و حاجرضائیها و هادی غفاریها را داریم و هم حنیف نژادها و پویانها و احمدزادهها و جزنیها و طالقانیها و شریعتیها و گلسرخیها را و در مقابل نیز در صف حامیان شاه، شعبان جعفریها و لات و لوتهای اجیر شده فراوان بودندهر چند انتلکتوئلها و متخصصین بسیاری شیرینی نام و نان را بر آزادی ایران و مردمش فروختند.
بستر جامعه به دیکتاتوری بسته شد و شاه سکاندار آن بود هر چند خیلیها تلاش داشتند تا شخص شاه را از معادله بر داشته و "سایه خدا" در زمینش کنند. اما در عمل همه چیز به او ربط داشت، از دربار و گارد جاویدان گرفته تا ساواک و حتی سیا (سازمان جاسوسی مرکزی آمریکا) همگی بهفرمان او بودند هرچند پراکنده و پنهان کاری زیاد بود. هر کار و حرکت نطام در میان مردم و بویژه قشر "روشنفکر" با بار منفی شایعه میشد (از سد سازی گرفته تا تلفن و مخابرات و جاده سازی و حتی گسترش مدارس و دانشگاه). شایعه میبود که رژیم با این کارها در درجه اول قصد مهار خیزش و قیام مردمی را دارد نه سازندگی و بهبود کشور. و ازین رو ناپسند و محکوم و ضد مردمی قلمداد میگردید (در واقع، نه مجلس مردمی بود و نه تصمیمها دمکراتیک، فرمان فرمان شاه بود و دیگران نیز در پی نان و نام هر کاری را میکردند).
خمینی در چنان فضائی سر بر آورد و با فحش و تشر حرکت اصلاحی شاه را چماق تکفیر کرده و در برابر شاه ایستاد. «... این رفراندوم اجباری مقدمهای برای از بین بردن مواد مربوط به مذهب است و علمای اسلام وظیفه دارند که هر وقت برای اسلام و قرآن احساس خطر کردند به مردم گوشزد نمایند».(۵) همچنین خمینی دو هفته بعد از تصویب طرح کاپیتولایسون گفته بود: «عزت ما پایکوب شد، عظمت ایران از بین رفت، عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند. قانونی رابه مجلس بردند که در آن ما را ملحق کردند به پیمان وین... که تمام مستشاران نظامی آمریکا با خانوادههایشان، با کارمندهای فنیشان با کارمندان اداریشان، با خدمهشان... از هر جنایتی که در ایران بکنند، مصون هستند. آقا من اعلام خطر میکنم، ای ارتش ایران من اعلام خطر میکنم، ای سیاسیون ایران من اعلام خطر میکنم... والله گناهکار است کسی که فریاد نکند. ای سران اسلام به داد اسلام برسید. ای علمای نجف به داد اسلام برسید. ای علمای قم به داد اسلام برسید... آمریکا از انگلیس بدتر، انگلیس از آمریکا بدتر، شوروی از همه بدتر، همه از هم بدتر، همه از هم پلیدتر. اما امروز سر و کار ما با این خبیثهاست. با آمریکاست. رئیس جمهور آمریکا بداند این معنا را که منفورترین افراد دنیاست پیش ملت ما... تمام گرفتاری ما از این آمریکاست. تمام گرفتاری ما از این اسرائیل است، اسرائیل هم از آمریکاست را بیان داشت...»(۶)
بدنبال آن شاه فرمان دستگیری خمینی را صادر کرد و او پس ار چندی به ترکیه تبعید و سپس به عراق برده شد. خمینی در نقش یک مبارز ضد رژیم شاه از ایران اخراج گردید و بدینسان نیز حرمت یافت. از روحانیان سر شناس و مبارز گرفته تا جبهه ملی و نهضت آزادی و بعدها نیز انقلابیون جان بر کف همگی همواره حرمت خمینی را داشته و بر او احترام میگذاشتند. در این میان کسی در گیرودار بررسی حرکت و اندیشه خمینی نبود. زیرا خمینی تا زمان اوجگیری انقلاب ۵۷ به عنوان یک مبارز کناری آنهم در زمره روحانیت مبارز مطرح بود و بیشتر در جایگاه رهبری روحانیت قرار داشت و بیشتر رهبر روحانیون (آنهم نه همه روحانیت) بود تا انقلاب و مردم. بهر حال حرمت او همواره در آن سالها حفظ شد و به پشتوانه آن بود که او را در نبود یک رهبری کارساز به رهبری انقلاب و مردم رساندند.
بهزبان ساده میتوان گفت که خمینی از میان مردم بر خاست و با بهره گیری از زمینههای فقر و فلاکت و نبود آزادیهای سیاسی- اجتماعی و از همه مهمتر دیکتاتوری سلطنت، پایههای قدرت خویش را بنا نهاد و در پناه آن و در یک فرصت تاریخی شگفت انگیز (شاید امداد غیبی غرب) ولایت فقیه خویش را بر جمهوری خواست مردم غالب کرد.
الف: ساختمان بندی اندیشه خمینی
اندیشه و فکر خمینی در حوزههای علمیه قم و نجف نطفهبندی و در همان پیرامون گسترش یافت و از اینرو شاید نتوان آن را در چتر و ساختمان یک ایدئولوژی بازشناسی کرد. فضای فکری حاکم در مدارس و مکاتب حوزهای فقه است و نقل نه فلسفه و حکمت و نه حتی قرآن. هرچند امروزه هر حرکت و عملیات فاشیستی و ضد بشری را به ایدئولوژی اسلام بسته و تمام اسلام را به تروریست پیوند میزنند. از طرفی نیز امروزه کاربرد کلمه ایدئولوژی با بار منفی همراه بوده که بیشتر حکومتهای تامگرا و ایدئولوژیک کشورهای بلوک شرق و بویژه پرولتریای استالین و سوسیالیزم ملی هیتلر را تداعی میکند. در صورتی که ترم ایدئولوژی در قرارگاه خویش میتواند خنثی باشد، اگر برای تشریح و تبیین مقرراتی که باعث قانونمند شدن حرکت و عملکرد افراد بکار گرفته شود- در مقام عقیده و ایمان.
دریک (Drake) ایدئولوژی را به مفهوم تبیینکننده مجموعهای از مقررات بکار میبرد که از این گونهاند «ایدئولوژی ایمان، ارزشها، اصول و مبادی، و هدفهائی است که هر گروه آرمانها و ویژهگی سیاسی خویش را با آنها تعریف میکند».(۷) اما در بار منفی ایدئولوژی دنیا را فقط سیاه و سفید دیده و باور دارد که همه چیز باید زیر چتر آن اداره و کنترل شود. از این نگرش است که تمامیتخواهی سر بر میآورد و ادعا دارد که باید جهان و همه چیز آنرا تغییر داد. بزبان دیگر میگوید «ما» بهترین هستیم و جهان از آن ماست. بهر حال، ماهیت تمامیت خواهی و زیرنوشتههای تاریخی بدرستی نمیتوانند بگویند که چه چیزی یک ایدئولوژی را بد مینماید.
وقتی که ایدئولوژی تمامیتخواه در مرکز عمل قرار داده شود دلیل منفی ساختمانبندی آن آشکار میگردد. بر اساس آن میبینیم که ایدئولوژی حاکم به تبیین مقرارتی میپردازد تا دوست و دشمن (خودی و غیر خودی) را از هم تفکیک کند. با برداشت تمامخواهی، هر کس و یا جریانی که با ایدئولوژی تبیین شده (ولایت فقیه) همخوانی نداشته باشد در جرگه دشمن قرار میگیرد. بیخود نبود که خمینی میگفت: «آنکه مکتبی را مسخره میکند، اسلام را مسخره میکند. اگر متعمد باشد، مرتد فطری است. زنش برایش حرام است. مالش هم باید به ورثه داده شود. خودش هم باید مقتول شود»(۱) هانا آرنت شرح میدهد که منطق ایدئولوژی نژاد پرستی، وقتی که قانونمند شود، به فرمانی بدل میشود که میگوید: باید کشت.(۸) بدینگونه است که ایدئولوژی خودکامه خشونت و تجاوز را تئوریزه میکند و در مذهب نیز خدا را حامی و کافی قرار میدهد (ما برای رضا خدا چنین و چنان میکنیم).
و بدین گونه بود که ارتجاع ورشکسته خمینی برای قدرت بخشیدن به فقه سنتی تمام عیار و در بست با دشمنانش از زن بیروسری گرفته تا بزرگان حوزههای علمیه، که تا زمان او از حرمت ویژه بر خوردار بودند و شاه نیز هیچوقت در آن دستاندازی نکرده بود، و تا مبارزان پیشکسوت و با وقار تاریخ ایران و تا مجاهدین و مارکسیسهای مبارز و گویی با همه خلق در افتاد و همه را "باغی" و بیرون از جرگه فقه میدانست. او با مظاهر غرب کینهای دیرینه داشت. آزادی زن برایش برابر با فسق و فحشا بود و مدارس کلاسیک غربی را آفت جامعه اسلامی میدانست. از طرفی نیز در آن دوران "حکومت اسلامی" پنداری رمانتیک و ایده آلیستی بود که نه پشتوانه علمی - عقلی داشت و نه کسی کاری و پژوهشی جدی روی آن کرده بود، و در محافل اسلامی و شیعی تنها به حکومت علی (ع) اشاره میرفت و از سلوک و کردار پیامبر اسلام نمونه بر داری میشد. اما خمینی روی همه آنها خط کشید و ولایت فقیه را رکن اصلی حکومتش کرد.
ب- ماهیت و ایدههای خمینی
تاریخ اسلام گوئی تاریخ شگفتی انسان و یا "زندگی انسان" است. میدان نبرد نور و ظلمت، عقل و نقل، حکمت و فلسفه، دانش و خرافه، داد و بیداد، و بهزبان ایرانی اهورا و اهریمن است. همه چیر در آن یافت میشود، زیباترین ارزشها و زشتترین چیزها، همه جور عشق و همه نوع کینه، تاریخی از عظمتها و دریائی از کینه و حقارت، خدمتهای درخشان و خیانتهای بزرگ، همه جور رنگ و نیرنگ و بازی و حیله و دوستی و دشمنی در آن یافت میشود. از یک سو مراکز علمی بزرگ بر پا کرد و درخشش فلسفی و علمی را پشت سر دارد و از طرف دیگر شمشیر بیداد با آیههای قرآنی به نبرد اندیشه میرود و فقاهت اسلامی پرده سیاهی بر سر خرد و اندیشه کشیده و ننگی بر جای میگذارد که با هیچ رنگی پاک نمیشود. قتل و غارت و تجاوز جواز شرعی گرفته و "انسان" جانشین خداوند به بندهای حقیر و پست تبدیل میشود که باید از "فقیه"ای وقیح (بیشرم و بی حیا) فرمان برد. وه!! چه ذلتی جامعه اسلامی را فرا گرفته است. بگذریم، در این سلسله رفتن و آمدنها، خمینی نه اولین و نه آخرین رهبر سیاسی است که بر گرده مردم نشسته و باور مردم را به بازی گرفته است. او که با وعده نان و آزادی آمده بود، نان و ایمان را یکجا از مردم گرفته و آزادی را در حصار تفتیش عقاید زندانی کرده و با هرکه جز او میاندیشید فرمان "جهاد" داد و زندگی را بر آنها حرام کرده است.
در نوشتههای دیگر گفتمان ولایت فقیه را دنبال میگیرم.
پانویس
۱-تارنمای خمینی- (http://www.imam-khomeini.com/ShowItem.aspx?id=11467&cat=0&lang=fa)
۲- تارنمای خمینی- (http://www.imam-khomeini.com/ShowItem.aspx?id=11467&cat=0&lang=fa)
۳- قرآن سوره : الحديد آیه : 25
۴- http://www.pezhvakeiran.com/fmaghale.html
۵- تارنمای خمینی- (http://www.imam-khomeini.com/ShowItem.aspx?id=11467&cat=0&lang=fa
۶- تارنمای خمینی- (http://www.imam-khomeini.com/ShowItem.aspx?id=11467&cat=0&lang=fa
۷- Drake, C.J.M., The Role of Ideology in Terrorists’ Target Selection, in: Terrorism and Political Violence (Volume 10, Number 2), Routledge, summer 1998, at p. 2.
۸- به نقل از نوشه زوئیتر ص ۳-
Arendt Hannah, Elemente und Ursprünge totaler Herrschaft, at p. 951.
“The Anatomy of Ideology:An Analysis of the Structure of Ideology and the Mobilisation of Terrorists”
دکتر رضا راهدار
آمریکا
۱۴ خرداد ۱۳۹۱
Inscription à :
Articles (Atom)